این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: بلانشو، سارتر و مسئله ادبیات
چیستِ بدون پاسخ
نادر شهریوری (صدقی)
اگر سخن بالزاک درست باشد که سکوت درباره خویش شرط مطلق آدابدانی است، آنگاه موریس بلانشو (۱۹۰۷-۲۰۰۲) از آدابدانترین پدیدههای قرن بیستم است. بلانشو بهرغم زندگی طولانی و تجربه رویدادهای قرن و ارائه نظراتی تأثیرگذار درباره ادبیات، فلسفه و… درباره زندگی خویش مطلقا سکوت میکند.* خاموشی بلانشو نه همچون آدابدانی بورژوازی فرانسه که بخش مهم از طرح ادبی اوست. این خاموشی به ایدههای او درباره ادبیات برمیگردد. به نظر بلانشو متن ادبی اگر به راستی متنی ادبی باشد، خود را بینیاز ار نویسنده بهعنوان «من» میبیند و بر تنهایی خویش تأکید میکند. تنهایی متن به معنای ایزولهشدن و قطع رابطه متن با دیگران نیست، بلکه بدین معناست که هر متن در تنهایی خویش بهتر میتواند به زندگی ادامه دهد، زیرا بر نیروهای خلاق و بسطدهنده خود متکی است.
اساس ایده بلانشو بر کمکردن قدرت نیروهای کاهنده است. مقصود از نیروهای کاهنده قالبها و چارچوبهایی ازپیشتعیینشده است. این ایده بلانشویی به تصور وی از زندگی بازمیگردد، به اینکه زندگی در اساس تقلیلناپذیر و نامتعین است، هرچند که همواره میتوان آن را کاهش داد تا به چیزی معین و قابلفهم بدل شود. از جمله عوامل کاهنده متن حضور «منِ» نویسنده است که میکوشد ردپاهایی از خود باقی گذارد تا با این ردپاها متن مقید شود. درصورتیکه هر متن ادبی نه مقید است و نه بیقید، نه کامل است و نه ناکامل و دقیقا به همین دلیل به چنگ درنمیآید و یا به تعبیر نیچه به تمامی خورده نمیشود و همواره چیزی از آن باقی میماند.
ادبیات «مسئله» بلانشو است تا بدان حد که زندگی خود را یکسر وقف آن میکند. به نظر بلانشو ادبیات زمانی شروع میشود که به «مسئله» بدل شود. ادبیات در سالهای پرتبوتاب جنگ جهانی دوم و پس از آن به مسئلهای مهم و چالشبرانگیز بدل شده بود. گفتوگوها و نقد و بررسیهای سارتر با نویسندگان پرآوازه آن دوران بیانگر مسئلهشدن ادبیات است. سارتر (۱۹۸۰- ۱۹۰۵) در ۱۹۴۷ کتاب اثرگذاری با عنوان «ادبیات چیست؟» منتشر میکند که در آن برای ادبیات «چیستی» و «وظیفه» قائل میشود. او به رستگاری جهان از طریق ادبیات با سیاسیکردن آن باور پیدا میکند و همینطور به حضور نویسنده در متن میاندیشد و وظیفه نویسنده را به وی یادآوری میکند. «…نویسنده میخواهد جهان و بهویژه آدمی را بر دیگر آدمیان آشکار کند تا ایشان در برابر شیئی که بدینگونه عریان شده است مسئولیت خود را تماما دریابند و برعهده بگیرند.»1 درحالیکه به نظر بلانشو ادبیات بهمثابه پدیدهای مستقل نمیتواند در خدمت مقاصد سیاسی باشد چون در این شرایط هم سیاست از ایدههای سیاسی خود دور میشود و هم ادبیات از ایدهآلهای خود فاصله میگیرد؛ علاوهبرآن طرح سؤال از چیستی ادبیات به نظر بلانشو درهرحال به معنای محدودکردن آن است، درحالیکه ادبیات بنا بر ماهیت خود از هر تعریفی مبرا و آزاد است. «ماهیت ادبیات آن است که دقیقا از هرگونه توصیف ماهوی، هر تأییدی که آن را تثبیت کند یا به آن واقعیت ببخشد میگریزد: ادبیات بههیچوجه ازپیشتعیینشده نیست بلکه باید همیشه آن را دوباره کشف کرد یا بازآفرید.»2
اگرچه نظرات سارتر دال بر چیستی ادبیات برای بلانشو قابلقبول نیست اما بلانشو در کنشهای سارتر تجسمی از ایدههای خود را مییابد. بلانشو سارتر را بهعنوان نویسنده، دشوارنویس و غیرقابلفهم میداند و هنگامی که او را با کامو مقایسه میکند کامو را غنیتر و بیشتر موردپسند خوانندگان و منتقدان میپندارد. از نظر بلانشو آنچه در سارتر اهمیت دارد نه سارتر نویسنده بلکه سارتر کنشگر است که تن به قالبهای مرسوم نمیدهد و از مقیدشدن سرپیچی میکند.** نمونهای از سرپیچی سارتر از رسم مرسوم، نپذیرفتن جایزه نوبل توسط وی است. آکادمی نوبل سارتر را بهخاطر انتشار کتاب «واژهها» (1964) شایسته دریافت نوبل معرفی میکند اما سارتر از پذیرش آن خودداری میکند. به نظر بلانشو این کار نشان از تعیننیافتن سارتر دارد، به این معنا که سارتر نمیخواهد به تمامی خورده شود و یا هضم دستگاه و جزئی از آن گردد. به نظر بلانشو نوبل قالبی است که اثر نویسنده را در چارچوب کلیت فرهنگ رسمی درمیآورد و آن را جزئی از دنیای نمادین میکند.
به نظر بلانشو سارتر با نپذیرفتن نوبل «آزادی» خویش را به رخ میکشد.
تأمل درباره «شعر» ادامه بخشی دیگر از تلاشهای بلانشو در تبیین نظراتش درباره ادبیات است. بلانشو شعر را در اساس جنبشی به سوی تبعید فلسفی میداند اما تلقی بلانشو از تبعید، آزادی است: آزادی از کشوری که شاعر نمیتواند در آن مطابق میل خود بسراید. به این آزادی میتوان تبعید خودخواسته گفت. بنابراین استفاده از واژه تبعید از جانب بلانشو قابلتأمل است. تبعید از این نظر به معنای آزادی از قیدوبند و مقررات موطن خویش است. این آزادی با رهایی پهلو میزند. تلقی بلانشو از آزادی مشابه تلقی سارتر از آزادی است. آزادی به نظر سارتر رهاشدن است، رهاشدن از قطع ارتباط با دیگران، رهاشدن از هر چارچوبی که مقید میکند و درباره ادبیات آزادی یعنی رهایی از تبدیل ادبیات به شیء و یا جسد که این دو چندان فرقی با هم ندارند. «ادبیات زمانی که جزء جداناشدنی آثار مشروع شود، دیگر امکان برقراری ارتباط را از دست میدهد، ادبیات بیشتر و بیشتر بهعنوان شیئی دیده میشود که انسان میتواند ساختار و ترکیب آن را مطالعه کند و آن را مثل جسدی که ادبیات تبدیل به آن شده است تشریح کند.»3
بلانشو از جمله کسانی است که در مرزهای کموبیش مشترک مارکس*** و نیچه گام برمیدارد و به یک تعبیر روایتی نیچهای از مارکس ارائه میدهد (در ادبیات مارگریت دوراس نمونهای از آن است). هنگامی که بلانشو قطعاتی از نیچه را برمیگزیند این قطعات طنینی از ایدههای مارکس دارد: «ما قصد داریم سرزمینی کشفنشده کشف کنیم، سرزمینی که کسی هنوز مرزهایش را مشخص نکرده است، دنیایی فراسوی تمام سرزمینها، فراسوی تمام زوایای پنهان تا حالا شناختهشده، دنیایی پر از چیزهای زیبا و عجیب و معضلدار و وحشتآور. هنوز دنیایی دیگر برای کشف کردن هست و حتی بیشتر از یک دنیا، وقتش رسیده است، فیلسوفان،
بادبانها را براندازیم.»4
بااینحال بلانشو برخلاف مارکس به سرانجام تاریخ و غایت آن باور ندارد. این به تلقی هستیشناسانه بلانشو از زندگی برمیگردد، در این تلقی بلانشو با نیچه همراه است که زندگی حقیقی هدفی جز موجودیت خویش ندارد. زندگی تا مادامی که چنین بوده، چنین نیز خواهد بود، تعین نمیپذیرد و بنابراین بازنمایی و نمادینکردن آن ناممکن است. شاید به این دلیل باشد که پرسش از چیستی زندگی معنایی ندارد، کمااینکه پرسش از چیستی ادبیات پاسخی نمییابد.
پینوشتها:
* بلانشو شرط آدابدانی- سکوت درباره خویش- را به تمامی رعایت میکند. سکوت وی درباره خود تا بدان حد اغراقآمیز است که حتی عکسی از وی به دست نمیآید. «وقتی شایعهای روی اینترنت پخش میشود مبنیبر اینکه عکس از بلانشو موجود است… هرکس میخواهد برای خودش آن را داشته باشد تا آنچه را که تنها یک اسم است عینیت بخشد» (موریس بلانشو/ اولریش هاسه، ویلیام لارج/ ترجمه رضا نوحی).
** اگرچه «حق سرپیچی» عنوان مصاحبهای است که بلانشو انجام داده و در آن بر دلایل توجیه امضا خویش بر حق مردم الجزایر در مبارزه برای استقلال تأکید میکند (به نقل از کلمات اخلالگر، بلانشو، ترجمه ایمان گنجی- محدثه زارع) اما بلانشو از جمله روشنفکرانی است که از مه ۶۸ دفاع میکند و در اکسیونهای مختلف دفاع از صلح مشارکت میکند که آخرین آنها قصد شرکت در مخالفت با حمله به خاک عراق است.
*** بلانشو در مقاله «تشییع جنازه آرام» (به نقل از کلمات اخلالگر، بلانشو، ایمان گنجی، محدثه زارع) نظراتی قابلتأمل درباره مارکسیسم و اساسا هر ایسمی که به جزمیت و نهاد بدل شود مطرح میکند و در این شرایط آنها را که به نهاد بدل شدهاند متزلزل میداند. او در توجیه نظر خود به نکتهای جالب اشاره میکند: «آدمها (تقریبا همه) به همان دلایل اخلاقی به مارکسیسم روی میآورند که در نقطهای مشخص آنها را وادار به فاصلهگرفتن از آن میکند.» منظور بلانشو از مارکسیسم تبدیلشدن آن به نهاد، آییننامه و… است.
منابع
۱) ادبیات چیست؟، سارتر، ترجمه ابوالحسن نجفی، مصطفی رحیمی
۲، ۳) موریس بلانشو، اولریش هاسه، ویلیام لارج، ترجمه رضا نوحی
۴) قطعاتی از نیچه به نقل از نیچه در قرن بیستم، عیسی سلیمانی
شرق