این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به کتاب «فوتبال و فلسفه»
فلاسفه هم دیوانه فوتبالاند
توپ را بگیرید، وارد دروازه کنید و فقط از دستهایتان استفاده نکنید. به همین سادگی. این رسم بازی فوتبال است و شاید یکی از محبوبترین بازیهای جهان که کارکردش مثل جادو است. تقریبا کسی از افسون آن در امان نیست: از زن و مرد، بچه و کهنسال، از مردم عادی کوچه و بازار تا روشنفکران، طبقات و اقشار مختلف، همه و همه. معمولا عقل سلیم میگوید اگر اهل تفکر و اندیشهاید، اگر درگیر فلسفهاید، باید مخالف فوتبال باشید. انگار که این دو مانعهالجمعاند. این گزاره در کشور ایران نیز مشتری فراوانی دارد. حالا کتابی نسبتا حجیم منتشر شده درباره فوتبال که آن را چهل فیلسوف آکادمیک معاصر از پانزده کشور مختلف نوشتهاند و وجه مشترک همهشان، علاقه شدید و گاه دیوانهوار به فوتبال است: «فوتبال و فلسفه». کتاب حاضر مجلد پنجاهویکم از مجموعه عظیم «فرهنگ عامه و فلسفه» انتشارات کاروس در شیکاگو آمریکا است که در سال ۲۰۱۰ منتشر و سال گذشته به همت نشر مرکز به فارسی ترجمه شد. کتاب را که ورق بزنید از کیرکگور و ارسطو میبینید تا افلاطون و نیچه، کانت و دیوئی و سارتر. همچنین پله و مارادونا، زیدان و رونالدو و مسی و فابرگاس و بکنبائر. فصلبندی کتاب نیز در نوع خود جالب است. با «گرمکردن» به جای مقدمه شروع میشود و در شش بخش «نیمه اول: طبیعت بازی»، «بین دو نیمه: قوانین نانوشته»، «نیمه دوم: بازی زیبا»، «وقت اضافه اول: هواداری»، «وقت اضافه دوم: فوتبال و جامعه» و «ضربات پنالتی: کار به پنالتی میکشد» سیر تا پیاز فوتبال را از زاویه فلسفی و در جستوجوی چیستی و چرایی آن بررسی میکند. مثلا نویسنده فصل سوم میگوید اگر نیچه امروز زنده بود حتما هوادار آرسنال میشد. یا اینکه چرا دو گل مارادونا به انگلستان که دست او را «دست خدا» کرد، یک معجزه بود. مثال دیگر تحلیل یکی از نویسندگان نیمه اول کتاب است که بکنبائر را واجد چهار فضیلت افلاطونی میداند. بکنبائر بازی نیمهنهایی ۱۹۷۰ مقابل ایتالیا را با کتف شکسته بازی کرد، چون آلمانها تعویضهای خود را انجام داده بودند. آلمان در وقت اضافه نتیجه را واگذار کرد و آن بازی «بازی قرن» نام گرفت. یا در چند مقطع از کتاب پای اخلاقیات به میان میآید، از جمله در بحث هواداری و همچنین در بررسی اینکه در چه شرایطی خطای آخرین مدافع روی مهاجمی که در آستانه گلزدن است میتواند اخلاقی باشد.
نویسنده بخش اول کتاب میکوشد به سوالاتی کلی و متداول جواب دهد، به اینکه چرا فوتبال اینقدر جذاب است؟ چرا باید برای ردشدن توپ از یک خط قراردادی خوشحال یا ناراحت شد؟ آیا این اتفاق جهان را به هم میریزد؟ مسلما نه. بااینحال، ماجرا صرفا به ردشدن توپ از خط دروازه خلاصه نمیشود و نویسنده دنبال چیز مهمتری است. برای پاسخ به این سوال عناصر درام و بازنمایی درام زندگی واقعی در فوتبال را برجسته میکند. مصداق این قضیه امکان بیعدالتی بازگشتناپذیر در فوتبال است که به نحو حیرتانگیزی رنگ واقعیت به خود میگیرد. نمونه بارزش همان گل «دست خدا» است که با یک خطای هند گرفتهنشده سرنوشت بازی حساس آرژانتین و انگلیس در جام جهانی ۱۹۸۶ را تعیین کرد؛ و در واقع دست مارادونا بود. در نظر نویسنده بخش اول، آنجا هم چیزی شبیه زندگی رخ داده: کمی بدشانسی، یک بیعدالتی بدون کیفر و بازگشتناپذیر که میتواند به شما آسیب بزند و در بدترین حالت زندگیتان را نابود کند. فقط کافی است در زمان نادرست در جای نادرست باشید. از اینرو، در فوتبال هم مثل زندگی نه با شانس محض طرف هستید و نه با توانمندی صرف، بلکه درام فوتبال هم مثل درام زندگی آمیختهای است از هر دو.
از دیگر مباحث مهم کتاب، مفهوم هواداری است که در چند فصل از جمله فصل چهارم به تفصیل بررسی میشود. معمولا گروههای مختلف مردم از تیمهای مختلف فوتبال طرفداری میکنند. هواداری موجب برانگیختن هیجانات و عواطف فردی و باعث رفتارهایی خاص میشود: احساس مفرط شادی از گلزدن و ناراحتی و حتی خشم از گلخوردن. حتی گاه به کریهای طعنهآمیزی دامن میزند که خلاف عرف جامعه است. به نظر میرسد هواداری از یک تیم بخشی از وجود هوادار میشود و در رفتار او تأثیر میگذارد. نویسنده این بخش مدعی است این موضوع کمی شبیه اخلاقیات است. به نظر نویسنده «اخلاقیات بیش از آنچه مورد تصدیق فیلسوفان قرار میگیرد، به طرفداری از یک تیم فوتبال شبیه است». (ص۲۱۷) در همین راستا، یکی از دیگر نویسندگان کتاب در بخشی دیگر میپرسد اگر نیچه طرفدار فوتبال بود، از چه تیمی هواداری میکرد؟ او مدعی است «قطعا هوادار تیم ملی هیچ کشوری نمیشد، حتی تیم ملی آلمان و باشگاه را در مقابل کشور میدید». (ص۳۵) نیچه ناسیونالیسم یا ملتگرایی را یکی از بزرگترین آفات مدرنیته میدانست. نیچه بیشتر خود را یک اروپایی مینامید و به همین دلیل نویسنده اشاره میکند که نیچه نمیتوانست از روی انصاف و وجدان طرفدار تیمی باشد که افتخار آن متعلق به اسم کشوری است که به آنجا تعلق دارد. توصیف نویسنده بخش سوم در حالوهوای امروز که همهچیز معطوف است به جام جهانی و ترویج امیال ملتگرایانه، از زاویه دید نیچه، بسیار خواندنی است: «در منازعه مدام بر سر دوقطبی «کشور- باشگاه»، وقتی صاحبمنصبان کسانی که هدف غاییشان برندهشدن در رقابتهای بینالمللی نظیر جام جهانی است، استدلال میکنند که بازیکنان و لیگها باید آیینه مطالبات فدراسیون ملی یا اتحادیه فوتبال کشورشان باشند، موضع نیچه بیگمان بر رد رخدادهای بینالمللی اینچنینی است. زرق و برق نمایشهایی از این دست در واقع ما را به پرسش چیزی وامیدارد که نیچه در بخش نخست «چنین گفت زرتشت» آن را بت نوین مینامد. دولت از نظر نیچه «خونسردترین هیولاست. نیز به خونسردی دروغ میگوید و این دروغ به آرامی از دهانش بیرون میآید که ملت یعنی من. این یک دروغ است». جام جهانی شاید بیش از هر رویداد ورزشی دیگری بازتابنده تعریف هویت طرفداران به مثابه ملت باشد، جایی که تیم به مثابه ملیت، پرستش این بت هیولاوار دروغین را جاودانه میکند. نیچه باشگاه را به کشور ترجیح میداد». (ص۳۶)
شرق