این مقاله را به اشتراک بگذارید
افق و میراثِ هرمسی
رضا ملکیان
به نظر میرسد همۀ آنهایی که دستی به قلم دارند، هرچند از تاریخ و ترمینولوژی هرمنوتیک آگاهی نداشته باشند، بیشتر از آنچه فکر میکنند به این موضوع میپردازند. هنگامی که رمان یا داستانی میخوانند، تئاتری میبینند یا موسیقی گوش میدهند شروع به کندوکاو راجع به آن اثر میکنند. این کندوکاو هنری یا ادبی را میتوان «تفسیر» (interpertation) نامید؛ بنابراین میتوان در نگاه کلیتر، هرمنوتیک را تفسیر معنی کرد. اما در ابعاد ریزتر، موضوع بسیار مفصل و پیچیدهای است. پیش از شروع بحث راجع به هرمنوتیک میتوان چند سؤال را مطرح کرد:
آیا میکروبیولوژیست، زندگی باکتریها را تفسیر میکند یا تبیین (explain)؟ آیا شما مجسمهای عجیب در میدان کوچکی در شهر را تفسیر میکنید؟ آیا اگر تابلوی ایستادن مطلقاً ممنوع را در خیابان ببینید و هرگز توقف نکنید، این نوعی تفسیر از طرحی گرافیکی است؟ آیا ایموجیهای شبکههای مجازی که حالت خامی از مخاطب واقعی را در آنسوی خطوط مشخص میکنند تفسیر به شمار میآیند؟ آیا نظریۀ بیگبنگ نوعی تفسیر است؟ تفسیر چگونه رخ میدهد؟ برای فهم متن، مفسر باید چه چیزهایی بداند و چه کارهایی انجام دهد؟ آیا هرمنوتیک نوعی توانایی، هنر، متدولوژی یا علم است؟
ویلهم دیلتای بر این باور است که بهترین مفسران، نوابغ هستند و میتوان قواعد تفسیر را با مشاهدۀ آثار آنان کشف کرد. با این حال، این قواعد بسط روششناسی را ممکن میسازد. شلیماخر معتقد است که برخی انسانها استعداد فهم زبان را دارند و مناسبترین افراد برای کار روی سویۀ دستوری (grammatical) یعنی سویۀ زبانشناسانۀ هرمنوتیک هستند. دیگران برای فهم انسانها استعدادی دارند و میتوانند روی کشف نیت مؤلف و الگوی فکریاش کار کنند، اما اگر در هر فهمی نیازمند تفسیر باشیم پس هر کسی باید این توانایی را داشته باشد؛ زیرا معمولاً حرف یکدیگر را میفهمیم. آیا این بدان معناست که هرمنوتیک چیزی است که وقت فراگیری زبان آن را کسب میکنیم؟
اینها سؤالهای کشدار و بیانتهایی است که میتوانند ما را گیجتر کنند؛ اما گیجی در دایرهای که میدانیم چیست. این مقاله سعی میکند بر نظریۀ گادامر در باب تجربۀ هرمنوتیکی تأکید کند و تا حدی ما را به پاسخ سؤالهای بالا نزدیک کند.
۱. هانس گئورگ گادامر نظریۀ هرمنوتیکیاش یعنی هرمنوتیک فلسفی را در کتاب حقیقت و روش(truthand methodd) صورتبندی میکند. عنوان اصلی کتاب قرار بود «بنیادهای هرمنوتیک فلسفی» باشد؛ اما ناشر فکر میکرد که عنوان هرمنوتیک بیش از حد مبهم است. هدف حقیقت و روش، بهدستدادن توجیهی فلسفی برای این عبارت است که «تجربه حقیقتی است که از قلمرو روش علمی فراتر میرود». گادامر استدلال میکند که در هنر و فلسفه و علوم انسانی چنین تجربههایی از حقیقت رخ میدهد. گادامر شاگرد مارتین هیدگر بود که در کتاب هستی و زمان خویش پایۀ هرمنوتیک فلسفی را همچون حوزههای جداناپذیر از هرمنوتیک روششناختی بنا نهاد. در این چشمانداز، فهم، روششناسی برگزیدهای نیست که بهمنظور آشکارساختن حقیقت طراحی شده باشد، بلکه وجهی بنیادی از هستی است؛ چراکه ما همواره درگیر در هستی خویش هستیم. چنانکه گویی به وضعیتی عینی پرتاپ شدهایم که آن را به فراخور زندگیمان و امکاناتی که داریم تفسیر میکنیم. گادامر میگوید آنچه هیدگر آشکار ساخت، ساختار پیشبینی فهم بود. به این معنا که تفسیری که ما از خویش و موقعیت خویش داریم همواره متکی بر مجموعهای از موقعیتهایی است که هرگز نمیتوانیم آنها را بهطور کامل بشناسیم. این از مقتضیات تجربۀ تفسیر متن نیست، بلکه توصیفی از نمونۀ دستیابی به تفسیر از طریق فهم است.
همان طور که در سطرهای بعد میخوانیم «دور هرمنوتیک» پیش از آن جزئی از واژگان تفسیر متن بود؛ اما هیدگر این بینش را نه بهعنوان ابزار روششناختی، بلکه در زمرۀ بنیادیترین وجوه هستی بنیان نهاد. بهراستی دور هرمنوتیک چه جایگاهی در اندیشۀ گادامر دارد؟
۲٫فهم در درون دور هرمنوتیکی رخ میدهد. این دور، مفسر را ملزم میسازد که برای تشخیص پیشداوریهای متعارض در متن و از همین روی به پرسش گرفتن پیشداوریهای خودش، در درجۀ اول مفروض بگیرد که متن هم منسجم است، هم صادق که این همان پیشبرداشت کمال است. فاصلۀ زمانی میان مفسر و متن در حذف خطاها و گشودن امکانات جدید معنایی سودمند است. آگاهی که بهلحاظ تاریخی متأثر شده است به معنای محدودتر کلمه دلالت بر آن دارد که ما با بهارثبردن پیشداوریهایمان از تأثیر تاریخ آگاه هستیم.
فهم، امتزاج افقها (horizon) است؛ آنجا که افق مفسر بسط مییابد تا افق افکندهشدۀ گذشته را در برگیرد. اصطلاح افق، به موقعیت هرمنوتیکی شخص اشاره دارد، یعنی به مجموعه پیشداوریهای بهارثرسیدهاش. سپس این پیشداوریها، افق کنونی خاصی را تشکیل میدهند؛ زیرا نشاندهندۀ قلمرویی هستند که فراسوی آن را نمیتوان دید. مفهوم افق همچنین بر این اشاره دارد که افق شخص میتواند با اتخاذ پیشداوریهای دیگر تغییر کند یا با ضمیمهکردن پیشداوریهای بیشتر بسط یابد یا با مستثنیکردن برخی پیشداوریها کوچک شود. به نظر میرسد شخص در تلاش برای فهم متنی بهارثرسیده باید افق خود را به افق تاریخی مؤلف یا خوانندۀ اولیه تغییر دهد؛ اما طبق استدلال گادامر این تغییر هرمنوتیک بیشتر به قصههای رمانتیک میماند تا روشی برای تفسیر! به نظر او در اتخاذ افق گذشته، باید از ادعای یافتن هر حقیقتی در گذشته که برای خودمان معتبر و قابل فهم باشد صرفنظر کنیم. از طرفی آگاهی نمیتواند هر آن چیزی را که میداند فراموش کند. بهیقین بهمنظور فهم متن باید افق تاریخی آن را بر افق تاریخی خود بیفکنیم؛ اما چنین نیست که این افقها را با جابهجایی (transposition) خود در موقعیتی تاریخی به دست آوریم، بلکه برای امکان جابهجایی خود در موقعیتی تاریخی باید همواره از پیش افقی داشته باشیم. جابهجایی به این معناست که باید موقعیت دیگری را تصور کنیم و دقیقاً خود را به درون این موقعیت دیگر داخل کنیم.
گادامر مینویسد میخواهد به پیشانگاشتها توانی دوباره ببخشد که این تحریکی از پیش اندیشیدهشده از جانب اوست. او ادعا میکند که بزرگترین پیشانگاشت روشنگری، پیشانگاشت آن دربارۀ پیشانگاشتهای دیگر است. استفادۀ گادامر از این اصطلاح مبتنی بر معنای اصلی آن یعنی «پیشداوری» است؛ حکم یا نظری که مقدم بر مواجهۀ مستقیم، برای مثال پدیده، شیء یا متن است. بهطور خلاصه، فهم همیشه در تقابل با سایهای از پیشفهم رخ میدهد. هرگز با پدیدهها چون لوح سفیدی مواجه نمیشویم؛ ولی شاید این پرسش پیش آید که چه عاملی مانع از آن میشود که ما کماکان مفاهیمی را که پیش از این پذیرفتهایم حفظ کنیم؟ پاسخ این است: خوانش از متون، گفتوگویی است با آنها. برای گفتوگو نیازمند چیزی هستیم که دربارهی آن صحبت کنیم و آن موضوع (sache) است که مرکز توجه مشترک خواننده و متن است. در سطوح تکاملیافتهتر، ویژگیهایی ممکن است در متن وجود داشته باشد که در نظر خواننده یا تماشاگر مهمتر تلقی شود و این ویژگیها وحدتی را شکل میدهد که اثر را برای خواننده یا تماشاگری خاص مناسب میکند. در واقع موقعیت شخصی خواننده، زمینۀ سودمندی برای فهم است و این موضوعی است که گادامر بر آن اصرار میورزد، وقتی تأکید میکند که قانون بهویژه در تحلیل ماهیت تفسیر آموزنده است. کاری که پژوهندگان حقوق باید انجام دهند، اعمال قانون کلی به موارد خاص است. فقط وقتی که ببینید قانون کلی بر موردی خاص، اعمال میشود آن را درک خواهید کرد. قوانین بهلحاظ تاریخی درک نمیشوند، بلکه معنای خود را در کاربردشان در موقعیت کنونی مییابند. «قانون تنها با کل کاربستهای آن تعیّن مییابد.» گادامر مدعی است که این موضوع دربارۀ فلسفه و نیز آثار ادبی صدق میکند. «ما این امکان را نداریم که بهلحاظ تاریخی با آنها فاصله گیریم. خواهیم دید که چنین فهمی مستلزم کاربست معنای درکشده است.»
۳. کمی کاربردیتر به مسئله نگاه کنیم. این سطرها را چگونه میتوان در خوانش رمان به کار بست؟ تصور کنید رمانی بر سر زبانها افتاده است، شما چیزهایی راجع به آن شنیدهاید یا عبارتهایی دربارۀ آن از شبکههای مجازی در ذهن شما نقش بسته است. اکنون برای قضاوت پیشین در خصوص کل رمان، معنایی برای همۀ شخصیتها یا رویدادها، موقعیتها و سایر جنبههای اثر قائل میشوید؛ اما وقتی اثر را تا آخر مطالعه میکنید متوجه میشوید که بسیاری از آن قضاوتها نادرست بوده است، مثلا میفهمید رودخانه در دل تاریکیِ جوزف کنراد استعاره از نابودی است یا زن اثیری در بوف کور صادق هدایت ممکن است زن تنانهی متصور در ذهن ما نباشد. هرمنوتیک فلسفی گادامر قرار است در پدیدۀ فهم به کار برده شود.
همان طور که قبلاً اشاره شد، گادامر خواندن یک اثر را دیالوگ در زمینۀ اصل یا حقیقتی میداند که مورد علاقۀ مشترک خواننده و متن است. به عقیدۀ گادامر این زمینۀ مشترک از ویژگیهای فرایند خواندن است. این ویژگی در آثاری فلسفی که سعی میکنند خود را از ابهام دور کنند بهخوبی عمل میکند؛ اما در آثار ادبی، کمی قصه فرق میکند. در رمانهایی همچون بوف کور یا دل تاریکی، به این سادگی نیست که موضوع اثر مفهومی باشد که مختصات احتمالی دخیل در تفسیرش را ساماندهی کند، بلکه خود تفسیر دستکم تا حدی آشکارکنندۀ موضوع اصلی است. آنچه این دیدگاه را شکل میدهد ارزش هرمنوتیکی این حقیقت است که تفسیر همیشه عبارت است از کاربست؛ یعنی شناخت یا فهمی که کسب میکنیم، نتیجۀ پرسش از متن و نیز کاربست اثر بر موقعیت خودمان است. شناخت شاید خصلتی کلی داشته باشد؛ ولی از طریق کاربست است که صورتی واقعی مییابد و مورد علاقهی خودمان میشود، خودی که در ارتباط با جهان و زندگی خویش فعالانه عمل میکند. این دیدگاه ارزش ویژهای برای آثاری قائل میشود که «گشوده» هستند و بیشک اینکه این آثار گشوده است یا میتواند باشد، تا حد زیادی از اثری به اثر دیگر در نوسان است؛ اما آثار کلاسیک، آثار متعلق به سنت ادبی، غالباً نسبت به چندین مضمون گشودهاند. گشودگی به این معناست که برای این پرسش که اثر راجع به چیست، چندین پاسخ وجود دارد.
۴. هرمنوتیک نام خود را از «هرمس» خدای یونانی گرفته است. هرمس خدای دزدان و تاجران و سخنوران است و در واقع مهمترین خدای پیامآور محسوب میشود. هرمس زیرک، گاهی بیرحم و بسیار منفعتطلب است. با این توصیف، عجیب نیست که او خدا و حامی مفسران نیز باشد. هرمس روزبهروز زمینیتر شده و در قرن اخیر به کتابهای فلسفی هم وارد شده است. هرمس کمی کشوقوس پیدا کرد و تبدیل به واژهای شد که در کتابهای فراوانی دربارهاش سخن گفتهاند و میگویند. میتوان خدای امروزی متن را «خدای هنر تفسیر» دانست. تفسیری که هر مفسر میتواند بر اساس پیشانگاشتها و پیشداوریها، نوع خاصی از آن را بر اساس روشی خاص ارائه دهد. هرمس میداند خوانندگان، موجودات انسانی زندهای با زندگانی کاملیاند که همین زندگیها نگاه آنها را به متن هدایت میکند. این گمان که خوانندگان بکوشند تا مانع دخالت دغدغهها و تلقیات خویش در مواجهه با اثر ادبی شوند، دیدگاهی است که بهطور گستردهای از آن دفاع میشود؛ اما روشن است که این دیدگاه، تصوری است خام. هرمس باور دارد فرهنگی که ما در آن زیست میکنیم و زبانی که از مفاهیم و مقولاتش بهره میگیریم، همگی در فرایند تفسیر اثر ادبی نقش دارند. همچنین نقش آن دسته از دغدغههایی که نزد خواننده اهمیت بیشتری دارد نیز مهم خواهد بود. این دغدغهها در خوانش ما از متن فعال خواهند بود و علاوه بر این، توسط متن برانگیخته خواهند شد. هرمس گاهی فکر میکند که ممکن است حقیقت ثابتی وجود نداشته باشد. چیزی که به آن هرمس میگویند هم گفتوگوی سادهای است در ذهن کسی که این مقاله را میخواند.
فهرست
۱٫افسانۀ خدایان، شجاعالدین شفا، نشر دنیای نو.
۲٫درآمدی بر فلسفه و ادبیات، اوله مارتین اسکیلاس، مرتضی نادری، نشر اختران.
۳٫درآمدی بر فهم هرمنوتیک، لارنس کی اشمیت، بهنام خداپناه، ققنوس.
۴٫ساختار و تأویل متن، بابک احمدی، نشر مرکز.
۵. گادامر و دور هرمنوتیک، رضا ملکیان، مجلۀ سوفیا، ۱۳۸۹.
۶٫Stein Haugom Olsen, The end of literacy theory, “The meaning of a literary work”, p 53.
۷٫Gadamer, Truth and method, pp 236-290.