این مقاله را به اشتراک بگذارید
«ساختار روانشناختی فاشیسمِ» ژرژ باتای و وضعیت «پاتِ» ادبی ما
منتقدانِ فاشیست
شیما بهرهمند
تعارف را کنار بگذاریم، ادبیات و فرهنگِ ما در وضعیتِ وخیمی است که میتوان بهتمثیل آن را «وضعیت پات» خواند. وضعیتی در شطرنج که حریفان به بنبست میرسند، نوعی قفلشدگی که ادبیاتِ ما به تبع شرایط سیاسی و نیز درونی خود به آن مبتلاست. رودررویی جریان غالبِ ادبی که چرخه تولیدِ کتاب را در دست داشت با جریان نقد ادبی که بر تئوری تکیه داشت و دستبرقضا با اخلال در این چرخه با شتابِ بیشتر بهکار افتاد، اگر تا پیش از این میتوانست وضعیت تراژیک «مات» را رقم بزند، دیگر توانِ چنین کاری را هم ندارد. این است که در چنین وضعیتی حریفْ ماتنشده بر جا میمانَد و امکان هیچ حرکتی ندارد. قوانینِ شطرنج برای جلوگیری از بازی بیانتها و عبث، در مواردی از این دست حکم به تساوی حریفان میدهد. چهبسا در اوضاعِ ایستای ادبیات ما نیز بتوان حُکم به تساوی طرفین داد. گیرم این تساوی نه منطبق بر خودِ مفهوم «تساوی»، که چیزی همچون «در حکمِ» تساوی باشد. تساوی فرضی برای خاتمهدادن به بازی بیانتهایی که دیگر «دوری» شده است و گرفتار تسلسل. حریفانِ ادبیات ما نیز گویا ناخواسته وضعیتِ پات را پذیرفتهاند و هریک بر سَر کار خویشاند. مولدانِ کتاب در کارِ چاپ و طبع مطابقِ اقتضای نظم بازارند، و منتقدانِ مدعی تغییر در این چرخه نیز، بیسروصدا در یک چرخش یا عقبگردِ استراتژیک به تئوری محض و دوری از هرگونه تفکر انضمامی روی آوردهاند و در نگرشی خوشبینانه میتوان گفت به تولیدِ متنهایی بسنده کردهاند که شاید امکانِ خلق «ادبیات» را چشمانداز خود قرار داده، اما از هرگونه مواجهه با وضعیت طفره میرود و از اینرو محافظهکار شده است.
وضعیتِ اخیر را شاید بتوان با دوگانهی ژرژ باتای یعنی «همسان» و «دگرسان» شرح و بسط داد. فیلسوفی نامتعارف، نظریهپردازِ ادبی و رماننویسی که از قراری هر دو طیفِ ادبی ما -جریان غالب و منتقدان- در هویتبخشی به خود، پای او را بهمیان کشیدهاند. باتای در کتابِ کوچک «ساختار روانشناختی فاشیسم» از جامعه «همسان» و «دگرسان» سخن میگوید و دو سَر طیفِ جامعه که در نسبتی تنگاتنگ با هم قرار دارند. او توصیفِ روانشناختی جامعه را از بخشِ همسان آغاز میکند که از قرار معلوم، «بنیادیترین بخش جامعه»اند، «بخشی که خصلت بارز آن همسانی جهتمند است.» در بخش همسانِ جامعه، قواعدی ثابت برقرارند مبتنی بر آگاهی از اینهمانی افراد و موقعیتهایی که بناست حفظ شود تا نظم موجود ادامه پیدا کند. خصلتِ بارزِ طیفِ همسان پدیده «تولید» است. بهتعبیر باتای «جامعه همسان جامعه تولیدی است؛ یعنی همان جامعه سودمند» و هر عنصر بهدردنخور که به کارِ چرخه تولید در جامعه سرمایهداری نیاید از بخشِ همسانِ جامعه طرد میشود. پس، عنصرِ همسان در جامعه تابعی است از تولید جمعی، سازمانیافته در محدودهای قابل ارزشگذاری. در این بخش همهچیز ارزشِ مبادله دارد و اشخاص، از مالکان ابزار تولید تا وابستگان و ابوابجمعی آنان، بازتابی از این اشیای همساناند. در یک اتصال کوتاه با وضعیت مستقر ادبیات ما، میتوان ناشران بهعنوان مالکان ابزار تولید را همراهِ ابوابجمعیشان اعم از کارشناس نشر و نویسندهی حقوقبگیرش، در طیف «همسانانِ» جامعه ادبی جای داد، گرچه آنان برآنند تا خود را «دگرسان» یا همان فاشیسمِ ادبی جا بزنند. پیش از بسطِ این تلقی، گریزی بزنیم به مفهومِ «دگرسانِ» باتای که آن را بدیلِ «همسان» آورده است تا به شاخهای از آن یعنی «فاشیسم» و روانشناختی فاشیسم برسد. دگرسانِ باتای یا نا-همسان، عناصری از جامعه را در بر دارد که همگونسازی آنان ناممکن است. اما شناختِ اشکال دگرسان در نظرِ باتای بسیار دشوار است. چون دگرسانان با برانگیختنِ احساسات جامعه، «چیزی دیگر» مینَمایند و خاصه در جامعهی دچار انسداد، این چیزِدیگربودن رادیکال و جذاب خواهد بود. «تخطی، مازاد، هذیان و دیوانگی هریک معرف عناصر دگرساناند.» همان مفاهیمی که در نظرِ ژرژ باتای و هممسلکان او و نویسندگان بزرگ، همواره با ادبیات نسبت داشتهاند. نزدِ باتای اشخاصِ دگرسان در جامعه همچون اوباشی هستند که قوانینِ همسانی جامعه را زیر پا گذاشتهاند. «واقعیت دگرسان واقعیتِ یک نیرو یا شوک» است و این واقعیت خودْ را بهمثابهِ نوعی ارزش آشکار میسازد و سرانجام، هستی دگرسان در قیاس با زندگی روزمره بهعنوان «چیز دیگر، چیزِ سنجشناپذیر با بار معنایی مثبت» بازنموده میشود. باتای بعد از این صورتبندی در مونتاژِ دوگانهاش با واقعیت تاریخی، پیشوایانِ فاشیست را بخشی از هستی دگرسان میخوانَد.
اینک بازمیگردیم به شبیهسازی دستگاه فکری باتای با وضعیت اخیر ادبیات ما. طیفی که خود را «فاشیسم ادبی» میخواند و بر وجوهِ آوانگاردِ فاشیسم ازجمله برهمزدن ساختارها و ویرانی مولد تاکید میکند، هیچ نسبتی با فاشیسم در این معنا ندارد که هیچ، ازقضا مصداقِ بارز جامعه «همسان» باتای است که در نشرها یا کارگاههای تولیدِ کتاب و انبوهسازانِ ادبی، خیمه زده و از منافعِ همسانی خود برخوردارند. دورتر از رویکرد جامعهشناختی ادبیات، با نگاهی به رمانها و آثار سردمداران این جریان نیز میتوان از طرفِ نقد ادبی نیز بر همسانی این طیف گواهی داد. رمانهایی که با اتکا بر نقاط عطف تاریخ ما روایتی همسان با دیگر روایاتِ رسمی و نارسمی بهدست میدهند و واجدِ هیچ سویه آوانگاردی نیستند. مگر میشود یکی از چرخدندههای دستگاهِ عریضوطویل تولید کتاب بود و از «جنون» یا «تفکر دوزخی» سخن گفت! اینهمانیها و رواجِ کلیشهها و مُدهایی که تنهاوتنها برمبنای «بازار» شکل میگیرند دستور کارِ این طیف است که ماحصلی جز همسانسازی جامعه ادبی و غالبِ رمانها و داستانهای ادبیات چه تالیف و چه ترجمه ندارد. بازتولیدِ جامعه همسانِ ادبی، رسالتِ این طیف است تا چرخه تولید کتاب به سودِ مالکان ابزار تولید و مواجببگیرانشان بچرخد.
در طرفِ دیگر طیفِ منتقدانی هستند که با داعیه تغییر این دمودستگاه سالیانی نوشتند و کاغذ سیاه کردند، اما کار به جایی نبردند. قدرتی که نقد ادبی ما در اثرِ شکافبرداشتن رویکرد طیف همسان ادبی، یا همدستیشان با نظم بازار، بهچنگ آورده بود چند سالی بعد، به شکلِ نیروی یک پیشوا درآمد، نیرویی که باتای آن را مشابهِ نیرویی میداند که در «هیپنوتیزم» بهکار میافتد. این طیف با تسلط بر تئوری و نظریه ادبی، صحنه را از آنِ خود کرد و به صورتِ یکسره متفاوتی ظهور کرد و خود را در مفاهیمی چون طردشدگان و امر دگرسان شناساند. باتای برای درک طرزِ کار جریان دگرسان تا کنهِ آن پیش میرود و چنین رأی میدهد که «فرایندهای دگرسان بهمثابه یک کل، تنها زمانی میتوانند به جریان درآیند که همسانی بنیادین جامعه (سازوبرگِ تولید) بهموجب تناقضات داخلیاش دچار گسست شده باشد.» آنزمان که بازار از رمق افتاد، بهواسطه تغییراتِ اقتصادی و برهمخوردن مناسبات اقتصادی جامعه در حوزه فرهنگ و افتِ تیراژ و فروش کتاب، نقدهای ادبی نیز رونق بیشتر گرفت. نقدهایی که البته پیشتر با رَد داعیه شکوفایی ادبیات این چشمانداز بیرمق را برای ادبیات ما پیشبینی کرده بود و اینک، واپس نشسته است تا مگر قدرتِ دگرسان خود را حفظ کند. سرانجام اینکه، برخلافِ تصور و با اتکا بر تلقی باتای، فاشیستهای ادبی ما جعلی از کار درآمدند و اتفاقا جریان نقد ما میرود تا در مفهومِ فاشیسم
استحاله یابد.
بهنظر میرسد در وضعیتِ خمود و پات ادبی، تمام مفاهیم قلب شدهاند: دستکم این بلا بر سر ژرژ باتای که آمده است. شَری که باتای در ادبیات سراغ میکرد، هیچ ربطی به شَر خونین رمانهای طیفِ همسان ندارد. گویی شرِ باتای از درون ادبیات رخ بربسته، به فضای ادبی ما کوچ کرده است. شروران ادبی در دو طیف همسان و دگرسان مشغولِ حاشیهها و کینتوزیاند و در این میان تنها سَر «ادبیات» بیکلاه مانده است. جمعها و دارودستههای ادبی که مدام جابهجا میشوند و از این کانون به آن انجمن و از این نشریه به آن پاتوق ادبی آمدوشد دارند، نشان میدهند ائتلافهای ادبی ما نسبت وثیقی با شَر دارد اما خودِ ادبیاتِ همسانشده در سازشی خاموش با دستگاهِ ممیزی و آپاراتوسِ حاکم از این ورطه رخت خویش بیرون میکشد
و دیگر هیچ.
به باتای برگردیم که هر دو طیف از ارادتمندانِ او هستند و دریغا از نسبتی با مفاهیم او یا آثارش. بهتعبیر ژرژ باتای «ادبیات همواره با اضطراب سروکار دارد و اضطراب همیشه مبتنی بر چیزی است؛ چیزی که درست اداره نمیشود یا خاطر ما را برآشفته است و بهزودی به یک امر شرارتبار بدل میشود. ادبیات، مخاطب را با شرارت تنشزا مواجه میکند و هر داستانی با شرارت خاتمه مییابد؛ شرارت شخصیتهای داستان.» گویا وضعیت ما و نه داستانهای ما از جنسوجَنم ادبیات باتایی است، که با شرارت شخصیتهایش تمام میشود. ناگزیریم بدیلِ این وضعیت را از تاریخ ادبیمان احضار کنیم و پیشاپیش نزدِ دستاندرکارانِ چرخه تولید ادبی اقرار کنیم که این بازگشت نه حامل سویهای نوستالژیک است و نه ارتجاعی، که برعکس گاه «معاصران» بهزعمِ جورجو آگامبن در جایی دورتر
از روزگار ما زیستهاند.
رضا براهنی، از سه نویسنده معاصر، هدایت و چوبک و آلاحمد یاد میکند که مردم را با فراخواندنِ زبان و زندگی آنان به قصههاشان صاحب روایت و صدا کردند. براهنی از «تخیل دوزخی» چوبک میگوید، که با محیط زندگی و روزگارِ دوزخی چوبک نسبت داشت که آتش طمع و فقر و وحشت و گرسنگی دَمار از انسان درآورده بود. چوبک اما از پسِ تفکر دوزخیاش شیفته مردم بود چنانکه خودْ درباره هدایت گفت، «قبله او بشریت بود.» دوزخِ ادبیات ما اما چندان نسبتی با صدای خاموشان یا مردمانی ندارد که امثالِ چوبک و نویسندگانی از سنخ او در قصههاشان آنان را صاحب صدا کردند. انبوهِ گزارشهای ادبی در قالب رمان و قصه، و نظریههایی که هیچ ربطِ وثیقی با وضعیت ندارند، آنهم در تیراژهایی کم و مخاطبانِ کمتر، دیگر حتا توانِ صدادارکردنِ خودِ منتقد یا نویسنده را هم ندارند، چه برسد به صاحبصداکردنِ مردم.
این روایتِ سردستی از ایده ساختار روانشناختی فاشیسم نیز به کارِ بازگرداندنِ دو طیف بر سر جای واقعی خود نمیآید. طیف همسان و دگرسان جابهجا هم بشوند، وضعیت در همان نقطه پات خواهد ماند. این دو طیف بدونِ دیگری ممکن نخواهند شد و برخاستن هر طیف از سر جای خودش تا اطلاع ثانوی، به نشستن در طرفِ دیگر منجر میشود. واقعیت سختِ نقد که بنا بود دستِ طیف همسان را رو کند خودْ ترک برداشته است اما اینرسی حاکم بر ادبیات هر دو طیف را از کنشی واقعی بازداشته است. چه باید کرد؟ پرسش بنیادی درست جایی مطرح میشود که متن به خاتمه رسیده است اما بهقولِ باتای هر مدخل میتواند تنها قطعهای باشد از یک کل بزرگ که ابتدا موضعِ خود را روشن میسازد و ایدهای را طرح میاندازد تا وضعیتی را به تصویر بکشد و این امر مستلزمِ ارائه توصیفی از وضع موجود است.
شرق
5 نظر
ناشناس
این همه از براهنی دم زدن در مطبوعات ما چه معنایی دارد؟ آیا این غر زدن های ژورنالیستی بود که براهنی را به جایی رساند که امروز می بینیم؟ اگر کسانی مانند نویسنده این مقاله دغدغه ادبیات دارند، بهتر نیست به جای این همه غر زدن، مثل خود براهنی به سراغ کتاب ها بروند و نقد کنند. این گونه غر زدن ها هم بخش مهمی از نظامی است که ادبیات ما را به این روز انداخته است. این ها شاید خودشان ندانند، اما کاری که می کنند نه دلسوزی برای ادبیات بلکه استفاده از شیوه ژورنالیستی برای کسب شهرت شخصی است، وگرنه در میان انبوهی کتاب ضعیف، شماری کتاب خوب نیز به انتشار می رسد، چرا این ها هرگز به فکر نقد این کتاب ها نمی افتند؟ زیرا این نویسندگان و مترجمانی که کارهای خوب می کنند شهرتی ندارند که ژورنالیست از آن بهره مند شود و خودش را به شهرت برساند. جنگ زرگری چیز تازه ای نیست.
ناشناس
یاد سمانه مرادیانی گرامی
ناشناس
اراجیف و مهملات این خانم فقط برای خودنماییست. خودش هم نفهمیده چه گفته.
فرهاد
اینکه متنی را میگذارید و خودتان آدمهایی دارید که آن را نقد کنند و بکوبند، جالب است. اتفاقا من هرچه خواندم دیدم مطلب خانم بهرهمند که سالهاست بی سر و صدا و ادا در روزنامهها مینویسد و آثار داستانی را نقد میکند، بسیار پربار و منطقی است. درک نمیکنم چرا حتا زحمت یک سرچ در گوکل را به خودمان نمیدهیم تا ببینیم چهقدر در این روزنامه کتاب ادبی ایرانی و ترجمه معرفی شده است!
ممنونم از مطلب خوب و امیدوارم این قلمها پایدار بمانند
بیتا موسوینیا
ممنون از انتشار این مطلب. من دربارهاش شنیدم در محافل ادبی. اما نتونستم از سایت شرق پیدا کنم. بهنظرم بسیار مقاله مهمی بود. تکلیف شاخههای ادبی را معلوم میکرد و پر از دانش و بیتکلف نوشته شده بود. از مد و مه ممنونم.