این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به اخلاق در مسیحیت
حامد اسماعیلی
بحث راجع به اخلاق در مسیحیت، در حقیقت بحثی لطیف و قدیر است. به طور کل معتقدم که باید برای شناخت یک تمدن منابعی را مورد کنکاش و مداقّه قرار داد.
یکی تاریخ تمدن، نظریات راجع به آن، و…
اگر بخواهیم تاریخ وتمدن " مسیحیت " را بررسی کنیم، نخست باید اندیشه مبلّغ و مبیّن آن حضرت مسیح(ع) و انجیل را مطالعه کنیم.
از دو جنبه می توان تمدن مسیحیت را کنکاش کرد:
۱- درون دینی
۲- برون دینی
من از منظر درون دینی به این بحث می پردازم( و دیدگاهِ قرآن کریم را درباره آن بیان می دارم).
در دو آیه آخر سوره مبارکه بقره( آیه ۲۸۵ و ۲۸۶) آمده است که:لا نُفَرّق بینَ احدٍ من رُسُله.
فرق و وجه نامتقارنی در بین پیامبران الهی نیست و همه شان از یک منبع، وحی و پیام الهی را دریافت می کنند.
اینک با استناد به این آیه، و برای ایضاح این موضوع، رأی اخلاقیِ قرآن را در تفسیر و تبیین عنوان فوق به کار خواهم گرفت.
در قرآن کریم آمده است که: لَن تنالوا البرَّ حتی تنفِقوا مما تحبّون.
به نیکی و پاکی نمی رسید، به " برّ " نمی رسید مگر از آنچه که دوست دارید انفاق کنید. یعنی از آنچه که واقعا دوست دارید نه از آنچه که از چشمانتان افتاده!
فی المثل کسی از علم، وقت، ثروت و … خود می گذرد؛ این فرد در نزد خداوند قُرب دارد.
در انجیل( باب چهارم، لوقا) آمده است که: بدهید تا به شما داده شود.
و در ادامه بیان شده است که: پیمانه ای پُر، فشرده، تکانداده و لبریز در دامنتان ریخته خواهد شد.
به نوعی این دو آیه قرابت خاصی از منظر انفاق به مستمندان دارد و نتیجه آنست که اگر فرد کریم و منفِق باشد، پاداش سرشاری خواهد داشت.
چه این پاداش معنوی باشد چه چیزی از جنس لذات عالی، نه لذات حسّانی( که لذات حسّانی دست کم از جانب فلاسفه ای نظیر شوپنهاور یا کیرکگارد مطرود واقع شده است.) مغتنم است.
باری، اخلاق در معنای وسیع بخشش، محبت، شناخت ادب مقام، و… نظایر اینها را در بر می گیرد.
حال، ادیان منبع سه چیزند و سه ویژگی را یا تعبیری بهتر به کار ببرم سه جامه را به تن پیروان خود می پوشانند. یکی جامه عافیت، دوم جامه هویت، سوم جامه عقلانیت و معرفت.
الیاف و نخی که با آن این سه جامه را دوخته اند، تنوع تحدید شده ای دارد؛ اخلاق است، خشیت از پروردگار است، صبر است، و فضائلی چون این. خارج از حد و مرز نیست.
اما نکته دیگری که مایلم به آن اشاره کنم اینست: ادیان اولا پشتیبان اخلاقند و در تفسیر بهتری باید بگویم که ادیان تعارض های اخلاقی را مشخص ساخته و راهکاری برای حل این تعارضات ارائه می کنند.
الآن توضیح عرض می کنم.
تمثیل رایجی در فلسفه اخلاق هست که متبین این نظر است، می گوید که: دو فقیر هستند که صاحب فرزندانی هستند و هر دو فقیر و اولادشان مفلوک اند؛ فقیر دوم با تلاشی یا با کاری برای فرزندانش به دست میاورد.
حال، اگر فقیر اول غذای فقیر دوم را بِدزدد کار اخلاقی کرده است یا نه؟
( تا فردا صبح هم به جواب آن فکر کنید، پاسخش لاینحل است!)
ادیان مبیّن و حلال این مسائل اند. دوم باید بگویم که هدف آنها رستگاری آدمیان است و رسیدن به معرفت و سعادت و نجات و هویت پیدا کردن جز با مراعات اخلاق میسر نخواهد شد؛ این نکته بسیار بسیار مهمی است، و سرِّ مقبولیت یک تمدن چه دینی و چه مدنی جاری بودن اخلاق در آن جامعه و التزام ورزیدن به آنست.
ادیان ازین مقبولیت برخوردارند چون جامه اخلاقیت و اخلاق گرایی را هم به تن خود دارد و هم آنرا به تن پیروان خود می پوشاند.
این نکته، یک نکته فلسفی و فرا دینی بود که روشنگر مشی ادیان است.
به بحث درون دینی راجع به دیانت مسیحی برگردیم( من تکرار می کنم که نظر قرآن را بیان می دارم.) بحث از اخلاق است، اخلاق فضیلت هایی به اخلاق مداران عرضه می کند؛ یکی از آنها محبت است. . پایه محبت ورزیدن شناخت است و اخلاق مدار بودن مستلزم داشتن شناخت است.
در انجیل آمده است که(باب چهارم، لوقا): اما ای شنوندگان، به شما می گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان که از شما نفرت دارند، نیکی کنید.
… اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت می کنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت می کنند.
معنای این عبارات و تفسیر آنها لبابه مفهومی محبت کردن را می رساند؛ اینکه محبت کردن همچون باریدن باران است، بر بد و خوب، زشت و زیبا باید بارید و حتی به بدان نیز باید نیکی کرد. فضلِ بی کران یعنی محبت کردن. در ادامه در انجیل آمده است که: پس رحیم باشید چنانکه پدر شما رحیم است.
داستانی در مثنوی معنوی مولوی است که: لقمان اربابی داشت که بسیار او را مورد لطف قرار داده و نسبت به او دلسوزی بسیار می کرد. هر گاه چیزی، غذایی، خوراکی برای او می آوردند، ابتدا بخش کثیری از آنرا به لقمان می داد، سپس در پایان خود از آن بهره میبرد.
خربزه آورده بودند ارمغان
لقمان خانه نبود آن زمان
روزی برای ارباب خربزه آورده بودند. اما لقمان خانه نبود. صبر کرد تا او آمد. از آن خربزه اول به او داد و لقمان هم با لتذاذ فراوان میخورد.
گفت: ماند کُرچی، این را خود خورم
تا چه شیرین خربزه ست ای بنگرم
چون بخورد از تلخی اش آتش فروخت
هم دهان کرد آبله هم حلق سوخت
به لقمان گفت تو چرا نگفتی که این خربزه اینقدر بد مزه است.
گفت: من از دست نعمت بخش تو
خورده ام، چندان که از شرمم دو تو
گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد
خاک صد ره بر سرِ اجزام باد
و گفت تو آن قدر به من لطف کرده ای که اگر بخواهم به خاطر این تلخی و ناخوشی زبان اعتراض بر تو بگشایم، خاک بر من، شرم بر من باد.
پس از آن مولانا جلال الدین خود به میان می آید و سخنانی نغز را بیان می کند.
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مسّه ها زرین شود
از محبت مرده زنده می کنند
از محبت شاه بنده می کنند
سپس این بیت حکیمانه را می افزاید:
این محبت هم نتیجه ی دانش است
کی گزافه بر چنین تختی نشست
و این عین کلام امام ابوحامد محمد غزالی است: المحبه ثمره المعرفه.
محبت ثمره ی دانش است.
والسلام
ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم
محمد حسین حکمت