این مقاله را به اشتراک بگذارید
بیل کلینتون با «رئیس جمهور گم شده است» دو باره بازگشته است و به دنیای رمان نویس ها قدم گذاشته است
تریلر کاخ سفید
علی آرونی*
قلم بیل کلینتون را پیش از این با کتاب دوجلدی خاطراتش در حوزه خاطرهنویسی دیده و خواندهایم (ترجمه کیومرث پارسای، نشر روزگار) اما او حالا پا را فراتر نهاده و با جیمز پترسون-یکی از شناختهشدهترین نویسندههای جهان که بیش از سیصدوپنجاه میلیون نسخه از آثارش به فروش رفته- یک تریلر نوشته به نام «رئیسجمهور گم شده است»؛ همکاریای که دیلیتلگراف از آن با عنوان «یک فوقهمکاری قدرتمند» یاد میکند که حاصلش رمانی است که از آن بهعنوان «رویداد اصلی سال در حوزه نشر کتاب» نام میبرد؛ رمانی که به یکی از آثار پرفروش دنیا تبدیل شد و تاکنون بیش از یک میلیون نسخه تنها در آمریکای شمالی فروخته و به همه زبانها ترجمه شده از جمله فارسی: ترجمه نسرین مجیدی، نشر روزگار. مهمترین امتیاز کتاب که باعث اقبال مثبت آن در فروش شده، تضمین اصالت سیاسی آن است، درستی انکارناپذیر آن از دیدگاه روانشناختی، مشخصشدن شخصیت شرور در انتهای داستان، که رضایتبخش و غافلگیرکننده است. بهواقع کتاب شبیه به محصول نهایی گفتوگویی است که میان نویسندهای با مهارت خارقالعاده در نوشتن داستانهای تریلر، و نویسندهای دیگر با فهمی منحصربهفرد در حوزههای سیاست شکل گرفته است. «رئیسجمهور گم شده است» آنطور که ایندیپندنت مینویسد رمانی گیرا و پرهیجان است، که اگر کسی بهدنبال یک تریلر قدرتمند و پرکشش است که به راهروهای قدرت رهنمونش کند، «رئیسجمهور گم شده است» بهترین پیشنهاد است. و آنطور که رادیو آر.تی.ای میگوید هر تریلرخوان حرفهای و هرکسی که به سیاست آمریکا علاقهمند است، بدون شک اصالت این دو نویسنده را که دست در دست یکدیگر این رمان را نوشتهاند، به خوبی حس میکند و از خواندن آن لذت میبرد. آنچه میخوانید نگاهی است به این رمان و همکاری این دو سیاستمدار و نویسنده: بیل کلینتون و جیمز پترسون.
نام جیمز پترسون، بهعنوان پرفروشترین نویسنده جهان، نامی است که روی جلد کتابهای زیادی چاپ شده است. معمولا این نام روی کتابها با اندازهای چاپ میشود که نام همکاران کمترشناختهشدهاش را در سایه خود محو میکند. برخلاف برداشت عمومی، جلد کتاب بیانگر خیلی چیزهاست. پیام جلد کتابهای پترسون کاملا روشن است: او کسی است که خوب میفروشد. اما در مورد رمان «رئیسجمهور گم شده است» اوضاع متفاوت است؛ نام نویسنده همکار یعنی بیل کلینتون، در بالا و با همان برجستگی نام جیمز پترسون چاپ شده است. سرانجامِ همکاری این دو رمانی است که جدا از پرکردن قفسههای کتابفروشیها، باعث برانگیختهشدن بحثها و نظرات گوناگونی شده است. این کتاب در صدر فهرست پرفروشهای نیویورکتایمز قرار گرفت و در نخستین هفته انتشار ۲۵۰هزار نسخه فروخت و سپس در هفتههای بعدی به مرز یک میلیون نسخه رسید. آنهم تنها در آمریکای شمالی.
«رئیسجمهور گم شده است» داستان رئیسجمهور جاناتان دانکن است که بدون اطلاع قبلی امرفرمایان خود را رها کرده و کاخ سفید را ترک میکند، چراکه باور دارد تنها کسی است که میتواند از یک حمله سایبری تروریستی جلوگیری کند. کتاب با صحنه هیجانانگیزی آغاز میشود که در آن رئیسجمهور در دادگاه شبیهسازیشدهای است تا برای تحقیق و تفحص کنگره در مورد تلاش نافرجام برای دستگیری یک تروریست آمادگی کسب کند: «کمیته انتخاباتی کاخ، نظم خواهد گرفت… کوسهها حلقه میزنند و سوراخهای بینیشان با استشمام بوی خون تکان میخورد. سیزدهتا از این کوسهها وجود دارد. هشتتای آنها متعلق به حزب مخالف و پنجتا مال من است؛ من خود را همراه با حقوقدانان و مشاوران آماده کردهام تا علیه آن کوسهها مبارزه کنم. من آموختهام که مهم نیست شما تا چه حد آمادگی دارید؛ چراکه کمتر دفاعی علیه شکارچی موثر واقع میشود. از بعضی جهات تنها کاری که از شما برمیآید این است که بپرسید و عقبنشینی کنید.» در جایی از این صحنه رئیسجمهور از کوره درمیرود، و در همین حال از مشاوران خود که در مورد رویارویی با کمیته واقعی به او هشدار داده بوند حمایت میکند. این تصویر در مورد رئیسجمهوری که پیش از این کارمند عالیرتبه ریاستجمهوری بوده، قابلقبول است-ولی نسبت به چهرهای که در ادامه داستان از رئیسجمهور نشان داده میشود، غیرواقعی مینماید.
رئیسجمهور داستانِ کلینتون و پترسون که فرماندهی کل نیروهای مسلح را برعهده دارد، سرشار از حس انساندوستی، شخصیت و خویشتنداری است. او به سوگ همسرش نشسته-در آخرین لحظه قبل از خلاصشدن از دست محافظان دستگاه امنیتی خود، به عکسی از همسرش خیره میشود که کمی قبل از مرگ به دلیل سرطان گرفته شده. درد و رنج محسوس رئیسجمهور در مورد بانوی نخست کشور به مخاطب این تصور را میدهد که شاید ماجراجویی بیپروای رئیسجمهور در داستان سراسر بهخاطر دستشستن از زندگی باشد. او پس از آنکه عکس را میبوسد، وارد تونلهایی میشود که زیر کاخ سفید تعبیه شده، سر از یک پارکینگ زیرزمینی درمیآورد که در وزارت خزانهداری ساخته شده، پشت فرمان یک خودروی سِدان مینشیند و قبل از هر چیزی خود را به آپارتمان یک دوست قدیمی میرساند-دوستی که به او برای تغییر چهره کمک میکند-و سپس به رستورانی در کپیتال هیل (بزرگترین و قدیمیترین محله مسکونی و تاریخی در واشنگتن و محل کنگره) میرود تا دخترش را ببیند. کاملا مشخص است که این دو بسیار بیشتر از ما از وخامت اوضاع اطلاع دارند. فضای این ملاقات بیشتر از آنکه حس «میل به موفقیت» در مشکل پیشرو را به ما بدهد، شبیه به یک خداحافظی است. پس از این صحنه تاثیرگذار، کلینتون و پترسون خوانندگان را با یک تغییر ناگهانی به مراتب بزرگتر مواجه میکنند-رئیسجمهور بهتنهایی به یک بازی بیسبال میرود تا با خبرچین ناآشنایی ملاقات کند که در مورد حمله سایبری پیشرو اطلاعاتی دارد. مرد جوان به سرعت اعتماد رئیسجمهور را به خود جلب می کند، آنهم زمانی که زیر آتش سنگین عدهای تیرانداز قرار میگیرند.
صحنههای تعقیب و گریزی که به دنبال این صحنه میآیند، با آتش دستگاه امنیتی، تکتیراندازهایی که در موقعیت استقرار یافتهاند (اولین سرنخ ما از حضور یک دشمن در میان اطرافیان نزدیک رئیسجمهور)، و رئیسجمهوری که هنوز آنقدر رانندگی میداند که از چنگ آدمکشان تا دندان مسلح فرار کند (اکثر رئیسجمهورها رانندگی خوبی ندارند) کامل میشود؛ این صحنهها به خوبی هیجانانگیز هستند، ولی هدف اصلی آنها معرفی جذابترین شخصیت داستان است: باخ.
باخ این نام را به خاطر تعلق خاطر به موسیقی کلاسیکی به دوش میکشد که به طور دائم در گوشش در حال پخش است. او یک آدمکش است. مونولوگ درونی او با خودش حتی از برخی دیالوگهای این رمان قدرت مسحورکنندگی بیشتری دارد. وقتی هواپیمایش در فرودگاه بینالمللی ریگان فرود میآید، به خود میگوید: «خوشحال به نظر برس… میگویند وقتی تحت نظر هستی، خوشحالی بهترین احساس برای نشاندادن است، از هرچیزی کمتر شکبرانگیز است. کسانی که لبخند میزنند، راضی و خوشحال هستند، شاید حتی وقتی میخندند و شوخی میکنند، شبیه تهدید به نظر نمیرسند.»
داستان چیزهایی در مورد باخ به ما میگوید: «او در همه قارهها آدم کشته است. ژنرالها، فعالان سیاسی، سیاستمدارها و تاجران، قربانیان او بودهاند. او را تنها به خاطر زنبودنش میشناسند، و همینطور با آهنگساز کلاسیک مورد علاقهاش. و با موفقیت صددرصد در مأموریتهایش.»
بازی شروع میشود. بدون اینکه بخواهیم پیچشهای داستانی رضایتبخش این رمان را افشا کنیم-از قبیل اینکه باخ برای کشتن چه کسی آمده-باید گفت که رمان به نرمی و آرامی باز میشود. تنها در صفحههای پایانی کمی در میان پیامهای فراوان و بیش از حد بیپرده در مورد وضعیت کنونی سیاست در ایالات متحده گیر میکند، درست به همان شکل که در نطق رئیسجمهور در جلسه مشترک با کنگره و حضور مردم شاهدش هستیم: «امروز آمریکاییبودن به چه معناست؟ پاسخ این پرسش در خودش پنهان شده، کافی است به چیزی که ما را تا اینجا آورده برگردیم: بزرگکردن حلقه فرصتها برای همه، عمقبخشیدن بهمعنای آزادی و تقویت پیوندهای تعهد در میان عموم. کمرنگکردن تعریف «آنها» و توسعه تعریف «ما». هیچ کسی را از قلم نینداختند، رهانکردن و هیچکس را پَستنشمردن.» و این یکی: «تصور کنید اگر از حدود شخصی خود فراتر میرفتیم و طیف وسیعتری از نظرها و علایق را بازنمایی میکردیم، چقدر اوضاع متفاوت بود. یاد میگرفتیم به یکدیگر بیشتر گوش دهیم و یکدیگر را کمتر بدنام کنیم.»
این عبارات به عنوان ابزاری برای فیصلهدادن به خطوط داستانی ناتمام به کار رفتهاند، ولی بزرگترین قدرت رمان را از آن گرفتهاند: این جملات به شکل واقعگرایانهای به توصیف آدمهای از خودگذشته و بینامونشانی میپردازد که در دولت کار میکنند و حاضر هستند جان خود را فدا کنند، چراکه مجبورند خدمتگزار مردم خود باشند. این جملات بر مرز باریکی تاکید میکند که بین وفاداری و وظیفهشناسی از یکسو، و خشم و وسوسه از سوی دیگر وجود دارد (وسوسهای که میتواند شرافتمندترین خدمتگزاران مردم را به فساد بکشاند)، و بر سرسپردگی بیچونوچرای دشمنان برای گسیختن بندهای تعهد در بین مردم و تضعیف جایگاه کشور در جهان نور میافکند.
از جمله نقدهای پرمخاطبی که بر این رمان نوشته شده، نقد آنتونی لین در نیویورکر است که گرچه به طور کلی برآورد مساعدی نسبت به رمان دارد، بیان او کمی با بدبینی آمیخته است. لین در بحث از سبک نوشتاری و اختلاط زبان دو نویسنده ما را به مقاله جیمز سالیوان و سیمون فولر در فصلنامه علوم انسانی دیجیتال ارجاع میدهد که با استفاده از آنالیز استیلومتریک (Stylometric) در تحلیل چندی از آثار پترسون به این نتیجهگیری دست پیدا کرده بود که «بخش اعظمی از کار نوشتن کتابهای مشارکتی پترسون بر عهده همکارانش در امر تالیف است.» مقاله سالیوان و فولر بدون هیچگونه ارزشداوری در مورد نویسندگی پترسون، با اشاره به اینکه الکساندر دوما در میانه قرن نوزدهم خطی از نویسندگان را به کار نوشتن میگماشت و تنها رهبری این خط تولید را بر عهده داشت، این مساله را با عادتی کهنه در تولید محصولات فرهنگی مرتبط میداند. لین با نقلقول از بخش پایانی مقاله سالیوان و فولر میگوید آثار پترسون نمونهای است از تجربه اوقات فراغت در دوره اخیر کاپیتالیسم. بااینحال سالیوان در نوشتهای دیگر در روزنامه گاردین و در پاسخ به نقد لین در مورد «رئیسجمهور گم شده است»، با روشنترکردن هدف خود از تحقیق استیلوسیمتریک، مرزی میان دیدگاه خود با آنتونی لین در مورد پترسون ترسیم میکند. او در ابتدا به این نکته اشاره میکند که هدف از پژوهش استیلومتریک اثبات این نکته است که «زبان نوشتار» نویسنده را میسازد، نه پیرنگ. به بیان دیگر نتیجهگیری پژوهش او تنها برای بیان نکتهای جامعتر در مورد ادبیات نوشته شده؛ در غیر این صورت بهراحتی میتوان با زیرکی موضوع را وارونه جلوه داد و از چنین پژوهشهایی برای تیزکردن تیغ نقد علیه هر نویسندهای سود جست. سالیوان در ادامه به این مساله اشاره میکند که تاریخ مقاله او در مورد آثار پترسون به پیش از انتشار «رئیسجمهور گم شده است» بازمیگردد، و تحقیق دیگری که او و همکارانش روی رمان اخیر پترسون و کلینتون انجام دادهاند، نشان میدهد سبک نوشتاری رمان بیشتر وامدار پترسون است تا رئیسجمهور سابق.
بههرترتیب باید گفت که آنتونی لین درنهایت میگوید «رئیسجمهور گم شده است» از تمامی امکاناتش استفاده کرده و از عهده هدف خود به خوبی برآمده است. نباید فراموش کرد که کسانی که کتاب را خواندهاند، از تلفیق دنیای ژئوپلیتیک کلینتون و جهان داستانی پترسون راضی بودهاند. دنیای واقعی کلینتون در پسِ پرده تخیل داستان قرار دارد، و به مخاطبان این تصور را میدهد که در حال خواندن چیزهایی هستند که واقعا اتفاق افتاده. این داستان باورپذیری خود را بیشتر مدیون طرحهای فرعی ژئوپلیتیک خود است-تهدید شاه سعودی، مداخلههای مخرب روسیه در امور بینالمللی-که نقش پررنگ کلینتون در قوامبخشیدن به داستان را روشنتر میکند. شاید زمانیکه تام وولف نوشت «مسالهای که در مورد داستان وجود دارد» این است که «باید باورکردنی باشد»، بهدنبال نوشتن چیزی شبیه به این کتاب بوده است.
* منتقد و مترجم
آرمان