این مقاله را به اشتراک بگذارید
من اینطوری مینویسم! / عادتهای ارنست همینگوی هنگام نوشتن
هر نویسنده ای موقع نوشتن عادتهایی دارد، خواندن این عادتها بعضا خیلی جالب است، اگر شما هم از این کنجکاویها دارید، مطلب زیر را بخوانید که از عادتها ارنست همینگوی موقع داستان نوشتن می گوید.
***
ارنست همینگوی در اتاق خواب خانهاش در حومه شهر هاوانا در سانفرانسیسکو دی پائولا مینویسد. او برای نوشتن، اتاق کار مخصوصی دارد که در برج زاویه داری که در گوشه جنوب غربی خانه واقع شده؛ اما ترجیح میدهد در اتاق خوابش کار کند و تنها زمانی به اتاق برج میرود که «شخصیتهایش» او را به آنجا بکشانند. اتاق خواب در طبقه همکف واقع است و به سالن اصلی خانه راه دارد. در بین این دو قسمت همیشه نیمه باز است.
اتاق خواب بزرگ است و نورگیر، و پنجرههای رو به شرق و جنوب، نور روز را دست و دلبازانه وارد اتاق میکنند تا بر دیوارهای سفید و کفپوش های زرد کف اتاق بتابد. اتاق با یک قفسه کتابخانه که در وسط آن قرار گرفته به دو شاهنشین تقسیم میشود. یک تختخواب دو نفره بزرگ و کم ارتفاع در یک بخش قرار دارد که برای خوابیدن فردی درشتاندام کاملا مناسب است و دمپاییهای راحتی که به دقت در پای تخت قرار گرفته نیز حکایت از همین اندام درشت دارد. دو عسلی کوچک دو طرف تخت با کپههای کتاب پوشیده شده است.
در بخش دیگر اتاق، یک میز تحریر غولپیکر دیده میشود که یک صندلی در پشت آن قرار گرفته و تمام سطح آن پوشیده از دستههای منظم کاغذها و یادگاریهاست. پشت آن، در آخر اتاق گنجهای تعبیه شده که یک قطعه پوست پلنگ بالای آن آویخته است. دیوارهای دیگر با کتابخانههایی با قفسههای سفید پوشیده شده که از هر یک از این قفسهها کتاب ها روی کف اتاق ریختهاند. علاوه بر این، آنها با انبوهی از روزنامههای کهنه، مجلههای گاوبازی و انبوه نامههایی که با کش به هم بسته شده، پر شدهاند.
روی یکی از این قفسههای کتاب به هم ریخته – قفسه ای که بر دیواری جا گرفته که در برابر پنجره شرقی قرار دارد و حدود یک متر با تخت فاصله دارد – همینگوی میز کارش را ترتیب داده است. یک گوشه از آن بستههای کاغذ دیده میشود و دستنویس ها و کتابچههای یادداشت هم در کنار این بسته ها ولوست. تنها فضای خالی موجود در سمت چپ قفسه کتاب، جای کافی برای قرار گرفتن یک ماشین تحریر را به وجود آورده که در کنار آن، یک صفحه چوبی برای استقرار کاغذ، پنج شش مداد و یک قطعه مس معدنی قرار دارد. این قطعه مس زمانی مورد استفاده همینگوی قرار میگیرد که باد پنجره شرقی بخواهد کاغذها را با خود به هوا ببرد. عادت کاری همینگوی از آغاز این بوده که وقت نوشتن بایستد. همان دمپاییهای راحتی بزرگ را به پا می کند و روی یک قطعه پوست فرسوده، در برابر ماشین تحریر و صفحه خواندن کاغذ که به موازات سینه اش قرار دارد، میایستد.
همینگوی معمولا برای نوشتن از صفحه نگه دارنده کاغذ استفاده می کند و با مداد روی کاغذ نازک پوستپیازی مینویسد. او یک دسته کاغذ سفید را روی یک تخته شاسی در سمت چپ ماشین تحریر آماده دارد و وقتی یک صفحه پر شد، از زیر گیره فلزی یک کاغذ دیگر را می کشد و بیرون میآورد.
او کاغذ را به صورت مایل روی تخته نگه دارنده قرار می دهد و با بازوی چپش کاغذ را روی آن میگذارد. بعد با دستخطی که در طی سالها درشتتر شده، بسیار مردانه است، کمترین میزان نقطهگذاری در آن رعایت شده، خیلی کم از حروف بزرگ استفاده کرده و در بسیاری از جاها در کنار نوشتههایش یک علامت ضربدر دارد، صفحه را پر میکند. صفحه پر شده را روی تخته شاسی دیگری که در سمت راست او قرار دارد می گذارد و به سراغ صفحه بعدی میرود.
همینگوی گاهی جا عوض میکند، به سراغ ماشین تحریر میرود و تخته نگهدارنده کاغذ را کنار میگذارد؛ و این کار را زمانی می کند که نوشتن سریع و خوب پیش می رود یا وقتی که نوشتن، حداقل برای او- ساده است؛ یعنی وقت نوشتن دیالوگها.
او مسیر پیشرفت روزانهاش را – «برای این که سر خودم کلاه نگذارم» – روی یک نمودار بزرگ رسم میکند. شمارههای هر روز نمودار، میزان واژههای نوشته شده در آن روز را نشان میدهد: اعدادی متفاوت و متغیر ۴۵۰، ۵۷۵، ۴۶۲، ۱۲۵۰، ۵۱۲٫ بیشترین کلمات همینگوی وقتی روی این نمودار ثبت میشود که او کار ویژهای را نوشته باشد، در این صورت او چنان در کار غرق می شود که دیگر فرصت کافی برای ماهیگیری روزانه در خلیج را ندارد.
همینگوی، طبق عادت، از میز کاملا مناسبی که آن سمت اتاق قرار دار استفاده نمی کند.، حتی اگر از فضای بیشتر برای نوشتن برخوردار باشد. اما آن میز هم مجموعههای زیادی را نگهداری می کند: کپههای نامهها، یک شیر اسباب بازی شکم پر خریداری شده از باشگاههای شبانه برادوی، کیف کرباسی کوچک پر از دندان گوشتخواران مختلف، پوکههای فشنگ تفنگ، مجسمههای چوبی از شیر، کرگدن، دو گورخر و یک گراز آفریقایی که این سری آخر در یک ردیف کنار هم چیده شدهاند.
تمام سطح میز البته با کتاب پوشیده شده است، تقریباً همه جای اتاق ، کتاب دیده میشود: روی میز تحریر، کنار میزها، در قفسهها، به صورت تصادفی و در هم و بر هم، رمانها، کتاب های تاریخ، مجموعههای شعر، نمایشنامهها و مقاله ها. که از نظر موضوع"، بسیار متنوعند. در قفسههایی که به موازات زانوی همینگوی ـ البته در حالت ایستاده ـ قرار دارد، دو کتاب ویرجینیا ولف «خواننده مشترک» و «بن ایمز» دیده میشود، همچنین «خانه تقسیم شده» و «خواننده پارتیزان» ویلیامز، «جمهوری» چارلز ای.برد، «حمله ناپلئون به روسیه» تارل، «چقدر جوان به نظر میرسید» پگی وود، «ویلیام شکسپیر» و «دست رنگرز» آلدن بروکز،«شکار آفریقایی» بالدوین، مجموعه شعرهای تی.اس.الیوت و دو کتاب درباره شکست ژنرال کاستر در نبرد لیتل بیگهورن. اتاق به هر حال با همه بی نظمیاش که در نگاه اول توی چشم میزند، دلالت بر این دارد که مالک آن اساسا منظم و مرتب است اما نمیتواند دور انداختن هیچ چیز را تاب آورد – خصوصا اگر آن چیز ارزش عاطفی داشته باشد.
یکی از قفسههای بالای کتابخانه با مجموعه گوناگونی از یادگاریهای عجیب پر شده: یک زرافه ساخته شده از مهرههای چوبی، یک لاکپشت کوچک از آهن ریختگی شده، نمونه نازکی از یک لوکوموتیو، دو جیپ و یک کرجی ونیزی، یک خرس اسباببازی با یک کلید در پشت آن، میمونی که روی یک جفت طبل ضربه میزند، یک گیتار مینیاتوری، و یک نمونه کوچک و ظریف از یک هواپیمای دو موتوره ارتش هوایی آمریکا و روی یک حصیر گرد به حال خود رها شده است. این مجموعه میتواند جمعی از خرت و پرتهایی باشد که در یک جعبه کفش در ته صندوقچه یک پسر بچه جمع شده است.
با این حال روشن است که هریک از این اشیا ارزش خودشان را دارند، فقط سه شاخ بوفالویی که همینگوی آن را در اتاق خوابش نگه داشته نه به خاطر اندازهشان، بلکه به این دلیل اهمیت دارد که این چیزها را از سرزمینهای رها شده و دست نخورده پیدا کرده و حالا احتمالا به بهترین نحو از آنها نگهداری میکند. خودش میگوید «از دیدن آنها سر حال میشوم.»
همینگوی ممکن است موهوماتی از این دست را تحسین کند، اما ترجیح میدهد درباره آنها صحبت نکند، احساس میکند با وجود هر ارزشی که ممکن است آنها داشته باشند، نباید درباره شان صحبت کرد. چنین نگرشی را او در نوشتههایش نیز زیاد مطرح میکند.
«اگرچه این بخشی از نوشتن است که اساسی هم هست، اما با صحبت کردن دربارهاش به آن آسیب می زنید وقتی درباره آن صحبت کنید ساختار آن درهم میشکند و آن وقت شما دیگر چیزی [ برای گفتن] ندارید.»
همینگوی اگر چه یک قصهگوی شگفتانگیز، مردی با طنز غنی و مالک انبانی دانش جالب توجه از موضوع هایی است که برایش جالبند، اما برای او صحبت کردن دشوارتر از نوشتن است – نه برای اینکه ایدههای کمی درباره موضوع دارد، بلکه بیشتر به این دلیل که او حس میکند آنقدر قوی هست که چنین ایدههایی را ناگفته نگه دارد و وقتی سوالهایی درباره چیزی از او پرسیده شود (آن هم برای استفاده از تجربیات محبوبش) او در نقطهای قرار دارد که تقریبا به ندرت میتوان از حرف هایش چیزی فهمید.
واقعیت اینکه همینگوی در حالی که به صورت مشهود از زندگی لذت میبرد، با یک از خودگذشتگی داوطلبانه به انجام کار می پردازد که نشان از وجود ضرورتی جدی دارد؛ ترس او از عدم دقت، فریبکاری، گمراه کردن مردم و ناپختگی.
هیچ جا این ایثار در برابر هنر آشکارتر از اتاق خواب او با کفپوش زردش آشکارتر نیست: جایی که هر روز صبح زود همینگوی از خواب بیدار میشود تا در تمرکز مطلق در برابر تخته نوشتنش بایستد و تنها زمانی حرکت کند که وزنش را از روی یک پا به پای دیگر منتقل میکند. وقتی کار خوب پیش می رود او سخت عرق میریزد، مثل یک پسر بچه هیجانزده میشود، و بیتابی و بینوایی را وقتی با تمام وجود درک میکند که حس لمس هنری برای لحظهای از بین میرود- او به عنوان برده مقررات سختی که خود وضع کرده – این ایستادن و عرق ریختن را تا حدود ظهر ادامه میدهد و بعد عصای پیاده رویاش را بر میدارد و خانه را ترک میکند تا مثل هر روز نیم مایل شنا کند.
بر گرفته از مصاحبه سال ۱۹۵۸ (سه سال پیش از مرگ) با مجله «پاریس ریویو»/ ترجمه: رویا دیانت