این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
درباره «فقط ده ساعت» اثر احمد پوری
رمانی عاشقانهای از مترجمِ عاشقانهها
کاوه شایسته
نوشتن داستان عاشقانه برای هر نویسندهای واردشدن به کاری بسیار سخت و دشوار است. یکی از مهمترین دشواریهای این سبک از داستاننویسی به کلیشههای پوپولیستی و رمانتیکبازیهای اغراقشده از طرف نویسندههای عموما درجه دویی برمیگردد که با رمانهای پر سوزوگذار برای خودشان آوازه و طرفدارانی دارند. اما این گروه از داستاننویسان در ادبیات به عنوان یک ساختار جایی ندارند و اعتباری هم کسب نکردهاند. به همین دلیل وقتی نویسندهای که کارش پرداختن به ادبیات به صورت حرفهای و پیشتازی است، به فکر نوشتن یک داستان عاشقانه میافتد، باید خودش را برای چالشی شبیه به بندبازی آماده کند. برای نوشتن یک داستان عاشقانه خوب که گرفتار کلیشههای مرسوم نباشد، تمام مدت باید با احتیاط جلو رفت چون یک اشتباه میتواند او را گرفتار موضوعات دستمالیشده و پیشپا افتاده کند.
همه ما (البته مایی که اهل کتاب و مطالعه است!) حتما کتابی با ترجمه احمد پوری خواندهایم. کارنامه این مترجم باسابقه پر از شعرهای عاشقانه است؛ گزیدههایی از ناظم حکمت، پابلو نرودا، نزار قبانی و… او حالا بعد از دو رمانی که با قلم خودش نوشته و منتشر کرده، به سراغ دغدغه عشق رفته و داستانی عاشقانه نوشته است.
در یک جمله میتوان گفت «فقط ده ساعت» داستانی است درباره عشق و مرگ. تصادف این دو معنا در یک داستان هم میتواند بسیار تاثیرگذار و موفق باشد و هم به دام تکرار و احساسات سطحی بیفتد. اما باید ببینیم احمد پوری داستانش را به کدام سمت هدایت میکند؟
پیشکشیدن مرگ آن هم مرگ کسی در اوج جوانی، در شرایطی که از آن باخبر است و حتی انتظارش را میکشد، بستر را برای طرح کردن یک داستان ملودرام کاملا فراهم میکند. مخصوصا این مرگ در اثر سرطان آن هم سرطان خون باشد که ما ایرانیها نسبت به آن احساس خاصی داریم و واکنشمان را برمیانگیزد. شاید به خاطر داستانها و فیلمهای کلاسیکی که در گذشته با این موضوع نوشته و ساخته شدهاند. ایجاد این موقعیت دوباره همان احساسات را تحریک میکند و ما را به یاد همه آن دلدادگان جوانی میاندازد که چنگال بیرحم مرگ _در لباس بیماریای که با وجود تمام پیشرفتهای پزشکی همچنان گریزی از آن نیست_ میانشان فاصلهای همیشگی میاندازد.
استفاده احمد پوری از این حربه که میتوان گفت دمدستی و بارها آزموده شده است، نمیتواند حس تحسین را برانگیزد. اما پوری حواسش به این موضوع بوده که بیش از حد روی این مساله مانور ندهد و جز در مواردی محدود داستان را به نالهها و دلنوشتههای این جوان رو به مرگ اختصاص ندهد.
«فقط ده ساعت» با روایت کاوه از مرگ حامد شروع و به پایان میرسد و در حقیقت دایرهای است که در نقطه شروع خودش به پایان میرسد. این دو نفر راویان اصلی داستان هستند. در حقیقت این سرگذشت حامد است که چون پیش از مرگش موفق نشده یادداشتهایش را سروسامان دهد آنها را به نزدیکترین دوستش یعنی کاوه میسپارد تا این کار را برای او تمام کند. چون یادداشتها پراکنده هستند ما در فصلهای کوتاه و از زبان دو راوی ماجراها را میشنویم.
انتخاب شخصیت کاوه به عنوان یک رواندرمان که کاملکننده روایتها باشد از طرف نویسنده، بهجا و تیزهوشانه انجام گرفته است. از این جهت که ما را در جریان مسائلی که از حامد پنهان بوده قرار میدهد مخصوصا که کاوه به واسطه شغلش مورد اعتماد اطرافیان حامد است. اما غیر از این کاوه هیچ نقش موثر دیگری در این داستان ندارد؛ خود نویسنده انگار که این موضوع را پیشبینی کرده باشد در همان صفحات نخست کتاب اشارهای کوتاه به عشق او نسبت به خواهر حامد، هاله، یکی از شخصیتهای فرعی داستان میکند اما این عشق و بروزو ظهورش چنان در روند داستان گم میشود که وقتی در صفحات پایانی کتاب دوباره به آن اشاره میشود خواننده کاملا غافلگیر میشود!
از طرف دیگر نویسنده تفاوتی میان سبک نگارش کاوه با حامد قائل نشده است. شما در سراسر داستان روایت را با بیانی یکسان میخوانید؛ کاوه تنها وسیلهای است که بتواند آنچه را حامد نمیتواند از قول دیگران و احساسات قلبیشان بگوید، بازگو کند چرا که آنها هر یک به طور خصوصی با این دوست رواندرمان ملاقاتهایی داشته و درونیات خود را بدون سانسور در اختیارش قرار دادهاند.
اما بقیه شخصیتهای مهم داستان سیما، رویا و بهروز هستند. سیما و رویا دو زنی هستند که در زندگی عاطفی حامد حضور دارند؛ اولی نامزد حامد و دومی همسر بهروز، پسرخاله حامد است که هر کدام تجربیات متفاوتی در عشق و ازدواج دارند و داستانهای فرعی مختلف کتاب را تشکیل میدهند. روابط متنوع میان شخصیتهای مختلف و داستانهای عاشقانه متعدد باعث میشود قصه فرصت تمرکز و پرداختن به شخصیتی را پیدا نکند. اما این موضوع در مورد بعضی شخصیتها آنقدر پررنگ است که میتوان آن را جزو نقایص کار به شمار آورد.
حضور بهروز در داستان بیشتر از بقیه سوالبرانگیز و گنگ است؛ گویا نویسنده فقط برای پرداختن به برخی زوایای زندگی بهروز و رویا است که او را در شرایطی ناممکن مدتی با حامد همنشین میکند. انگار که تمام این گفتوگوها در خیال حامد اتفاق میافتد و بعد بهروز همانطور که بیدلیل و بیتاثیر وارد داستان شده از آن خارج میشود.
حتی داستان فرعی همسر هاله هم با اینکه به نظر میرسد در ابتدا به جذابیت قصه اضافه کند به راحتی گرهگشایی میشود و خواننده را ناکام میگذارد. داستانی که از طرف دیگر هم به بهروز مربوط میشود و میتواند به برخی سوالات در مورد او پاسخ دهد اما در نهایت بدون نتیجه رها میشود. شخصیت مادربزرگ حامد هم اصلا در داستان حضور ندارد، ما صرفا نقلقولهای حامد و کاوه را درباره او میخوانیم و حتی هنگامی که در بیمارستان میمیرد هم دلیل اهمیت و حضورش در داستان را متوجه نمیشویم.
اما با وجود این کاستیها کتاب همچنان جذابیت و کشش دارد و بسیار خوشخوان و روان است. با اینکه داستان در بیش از ۲۰۰ صفحه منتشر شده اما شما را چنان درگیر خود میکند که نمیتوانید بهراحتی کنارش بگذارید و خیلی سریع آن را به اتمام میرسانید.
نقل از الف کتاب
«فقط ده ساعت»
نویسنده: احمد پوری
ناشر: چشمه، چاپ اول بهار ۹۷
۲۲۷ صفحه، ۲۲۰۰۰ تومان
‘