این مقاله را به اشتراک بگذارید
فوکو درباره مارکسیسم چه میگوید؟
نگاهی به «ملاحظاتی درباره مارکس» (گفتگوهایی با دوتچو ترومباردی) اثر میشل فوکو
دکتر علی غزالیفر*
میشل فوکو نویسنده بسیار پرکاری بود. کتابهای زیادی نوشته و برخی از آنها چندجلدی است. حال چنین فیلسوفی که این چنین آثار زیاد و بزرگی دارد، در این کتاب کوچک – کتاب کوچکی که از کوچکترین کتابهای او نیز کوچکتر است – چه حرفی برای گفتن دارد و چه مطلبی بیان میکند، که در آن کتابهایش نگفته باشد؟
ارزش اصلی این کتاب در گفتگو با فوکو است. یک فیلسوف، هر چقدر که آثار بزرگ و زیادی هم بنویسد، همیشه در مکتوباتش کمتر از آنچه منظورش است، مینویسد؛ یعنی همه آنچه میخواهد بگوید بهتمامی روی کاغذ نمیآید.همیشه مقداری از آن اندیشهها ناگفته باقی میماند. بخشی از آن حرفهای ناگفته را باید در جایی دیگر، غیر از مکتوبات، دنبال کرد. بهتر از همه جا، گفتگوها. گفتگوی با یک فیلسوف حاوی ناگفتههایی است که ارزش شنیدن دارند. بهویژه گفتگوی فیلسوف با کسی که او را به حرف وامیدارد؛ کسی که بهخوبی با آثار و افکار فیلسوف آشناست و میداند آن خلأهای ناگفته چیست که لازم است درباره آنها از زبان فیلسوف حرف بکشد. این کتاب مصداق این مطلب است. علاوه بر این، مزیت دیگری هم دارد. این گفتگوها محدود به موضوع واحدی نیستند و فوکو درباره امور گوناگونی صحبت میکند. او، علاوه بر مباحث فکری و مناقشه با دیگر مکاتب، از جوانیاش، تدریس در خارج از فرانسه و در باب ناگفتههایی از زمان تحصیل هم سخن میگوید.
اما محوریت گفتگوها تأمل درباره مارکسیسم است و بناست که فوکو بهوضوح درباره آن سخن بگوید. آنچه کنجکاوی را برمیانگیزد این است که فوکو در دوران رونق جریانهای مارکسیستی میزیست. خود او هم متفکری چپگرا بود. اما با وجود این زمینهها، به مارکسیسم نپرداخته است. اگرچه در سالهای آغازین جوانی، به تبع جو شایع زمانه، چند صباحی عضو حزب کمونیست فرانسه شد، اما بهزودی از آن جدا شد و حتی نسبت به آن نفرت پیدا کرد. از جهت نظری هم به آن پشت کرد. به هر حال او فیلسوفی است تحت تأثیر نیچه و چنین تفکری از سنخ مارکسیسم نیست. از جهت فلسفی بهطور کلی فوکو درباره مارکسیسم ساکت بود. موافق نبود. اما نقد و مخالفت تندی هم از خود نشان نداد. میتوان گفت نسبت فوکو با مارکسیسم در این است که نسبتی با آن ندارد.
این مطلب برای ترومباردی که خود یک مارکسیست ایتالیایی است، یک مسئله مهم تلقی میشود. در مباحثی هم که پیش میآید، مرتب پای مارکسیسم را وسط میکشد و از فوکو نظرخواهی میکند. اما فقط این هم نیست. فوکو در این گفتگوها از کل پروژه فکری خود، آثار مکتوب و نظریاتش، هم سخن میگوید و بسیاری از سوءتفاهمها را در این زمینه پاسخ میدهد. همچنین با توجه به زمان انجام مصاحبهها، میتوان این گفتگوها را خلاصه نگاه و رویکرد فوکو در دهه آخر عمرش به شمار آورد. کتاب از حیث غنای مباحث بسیار قابل توجه است؛ زیرا پاسخهای فوکو بسیار پخته، دقیق و حسابشده است.
گفتگوها با بحث درباره شیوه تحقیق و نویسندگی فوکو آغاز میشود. او چرا و چگونه مینویسد؟ از نظر فوکو، نوشتن کتاب برای او، ازسرگذراندن یک تجربه عمیق است که در آن و از خلال آن سوژه نویسا دگرگون میشود و دیگر آن چیزی نخواهد بود که قبلا بود. لذا نویسندگی لزوما فقط برای بیان حقیقت یا ارائه استدلال نیست. از این روی، علیرغم اینکه آثار متعدد فوکو در سطح جهانی آثار کلی و کلانی در همه عرصههای علوم انسانی بهجا گذاشته است، اما او همه آن پژوهشها را تجربهای شخصی میداند. فوکو بهوضوح خط سیر فکری شخصی خود را آشکار میکند و میگوید: «من خودم را فیلسوف نمیدانم. کاری که میکنم نه فلسفیدن است نه پیشنهادی به دیگران که آن را انجام ندهند. تا جایی که به من مربوط میشود مهمترین نویسندگان – کسانی را نمیگویم که در شکلدهی من دخیل بودهاند، اما مرا قادر کردند از تحصیلات دانشگاهی اولیه فاصله بگیرم – اینها هستند: فردریش نیچه، ژرژ باتای، موریس بلانشو، پییر کلاسوفسکی. همه آنها به معنای دقیق و نهادی کلمه "فیلسوف" نبودند. آنچه در کار آنها بر من تأثیر گذاشت و مجذوب خود کرد، این واقعیت است که مشکل سیستمسازی را نداشتند، بلکه بر تجربه مستقیم و شخصی استوار بودند.» اما چیزهای دیگری نیز او را از مارکسیسم دور میکند.
فوکو تصریح میکند که نگاه معرفتیاش بهگونهای است که او را از مارکسیسم جدا میکند؛ زیرا وی اساسا خودش را مقابل روشنفکری مارکسیستی میداند که اولا میخواهد نظریهای کلی و کلان بسازد که همه چیز را تبیین کند و ثانیا به تودهها بایدها و نبایدهایی را دیکته میکند. فوکو نه برای کسی توصیهای عملی دارد که او را راهنمایی کند که دست به چه عملی بزند و نه در پی نظریهای کلی و کلان برای تبیین همه چیز. حتی دیدگاه او درباره قدرت هم اساسا از جنس دیگری است. او قدرت را نه بهمثابه یک اصل یا بنیاد برای توضیح امور دیگر، بلکه اساسا آن چیزی می داند که باید تبیین شود.
البته فوکو فقط به تمایز خود از مارکسیسم نمی پردازد، بلکه تمایزهای مبنایی خود را با دیگر جریانهای فکری فرانسوی هم توضیح میدهد؛ جریانهایی همچون اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی. علیرغم این، برخی از اعترافات او بسیار جالب توجه و تأمل برانگیز است؛ برای مثال درباره مکتب فرانکفورت که یکی از مهمترین جریانهای نومارکسیستی است، میگوید: «وقتی شایستگیهای مکتب فرانکفورت را شناختم عذاب وجدان گرفتم که باید خیلی جلوتر آنها را میشناختم و مطالعه میکردم. شاید اگر من این آثار را پیشتر خوانده بودم، از زمان بهتر استفاده میبردم؛ باید چیزهایی مینوشتم و از خطاها جلوگیری میکردم. به هر جهت، اگر جوان بودم و با مکتب فرانکفورت آشنا میشدم، فریفته آن میشدم، تا به حدی که در زندگیام کار دیکری انجام نمیدادم، جز تفسیر آنها.» در گفتگوها از این نمونهها فراوان است.
مجموعه این ویژگیها باعث میشود که این کتاب نه فقط برای علاقمندان به فوکو بلکه برای همه کسانی که به موضوعات مورد بحث علاقه دارند، جالب و آموزنده باشد. همگان از مطالعه آن، نکات بسیار و حظ فراوان خواهند برد.
*دکترای فلسفه
نقل از الف
«ملاحظاتی درباره مارکس»
(گفتگوهایی با دوتچو ترومباردی)
نویسنده: میشل فوکو
مترجم: امیرهوشنگ افتخاریراد
ناشر: چشمه، چاپ اول ۱۳۹۷
۱۴۲ صفحه، ۱۳۵۰۰ تومان