این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به مجموعه داستان «چیزی را بههم نریز» نوشته رضا فکری
دنیای تنهای تنها
سعیده امینزاده
کانت میگوید ما جمعیت تنهایان هستیم. مجموعهداستان «چیزی را بههم نریز»، نوشته رضا فکری هم تصویرگر همین گفته کانت است؛ جامعهای متشکل از انسانهای تنها که همچون جزیرههایی بیارتباط باهم در اقیانوسی به پهنای یک شهر، یک کشور و یک جهان قرار گرفتهاند. شاید امروزه ما با مشی زندگی مدرن و پیشرفت سرسامآور تکنولوژی که روابط انسانی را تحتتاثیر خود قرار داده، حقیقت این گفته کانت را بیش از پیشینیانمان ثابت کردهایم. این است که داستانهایی همچون آنچه در مجموعهداستان «چیزی را بههم نریز» جای گرفته، آینه تمامنمای روزگار ماست.
جامعه در روند صنعتیشدن، افراد بیشتری را برای توسعه خویش به کار میگیرد. به کارگیری افراد بیشتر یعنی نزدیکشدن به جامعهای که به تعبیر هانا آرنت تودهای است؛ جامعهای که متشکل از آدمهای تراشیده در یک قالب و در هیات ماشینهایی است که بازده مشخصی از آنها انتظار میرود و آیا چنین اتفاقی پیامدی جز تنهایی دارد؟ داستانهای «چیزی را بههم نریز»، البته پاسخی فراتر از این پرسش هم در خود دارد. داستانهای این مجموعه که محور اصلی آن تنهایی آدمهاست از پیچیدگی و بغرنجبودن مفهوم تنهایی میگویند؛ اینکه فقط پاگذاشتن به عصر توسعه تکنولوژی و بلعیدهشدن انسان توسط فناوریهای رنگارنگ نیست که تنهایی را رقم میزند، بلکه این خصوصیات منحصربهفرد آدمها و جهانبینیهای متفاوت آنهاست که از همدیگر دورشان میکند.
هر یک از شخصیتهای داستانها در عین حضور دیگری یا دیگران در کنارش، با خود حرف میزند، زیرا به قول آلبر کامو، انسانها هم در جهانی عاری از مفهوم جمع، حالتی غیرانسانی از خود بروز میدهند و از رفتار و حرکات و پیامهایی که میفرستند هیچ معنای همراهی متبادر نمیشود و آن خاصیتی را که از آنها همنوعی درخور برقراری ارتباط میسازد، از دست دادهاند؛ درگیر دنیای ماشینوار خود هستند؛ گم شدهاند؛ دست نیافتنیاند؛ طبیعت چیزی از توانمندی ارتباطشان را از آنها گرفته و لاجرم به برقراری ارتباط طبیعی انسانی قادر نیستند؛ در دنیایی خودساخته و فارغ از واقعیتهای پیرامون خود بسر میبرند، که در این مجموعه مصداقهای آن کم نیستند. مثلا مردی درگیر دنیای کسبوکار و غافل از شریک تجاریاش، پسری که در کماست، مردی که ماجراهای سیاسی منزویاش کرده و سربازها و فرمانده یک پادگان دورافتاده که روزمرگی از آنها موجوداتی مکانیکی و عاری از قابلیت برقراری ارتباطی معنادار ساخته است. این است که آدمهای مقابل آنها به تکگویی روی میآورند و هیچگاه گفتوگویی دوطرفه میانشان شکل نمیگیرد. هرچه این تکگویی پیشتر میرود، از تنهایی آن شخصیت بیشتر و بیشتر پرده برمیدارد.
بخشی از این تنهاییها برآمده از زندگی در جمعی است که به تعبیر اکتاویو پاز، دوگانگی یا چندگانگی و تفاوتهای فردی را برنمیتابد و تلاش میکند بر آن غلبه کند و یک کل منسجم و هماهنگ بیافریند؛ این است که سرباز عاشقپیشه یک پادگان که اتفاقا تصویری درخشان از یک جامعه همسانساز است، بهجای حرفزدن با کسی، به حرفزدن با خود رو میآورد.
مجموعهداستان «چیزی را بههم نریز»، طیف گستردهای از تنهاییها را دربردارد؛ زنی که شریک تجاریاش از درک او عاجز است؛ مادری که فقط پسر در کمافرورفتهاش را برای گفتن حرفهایش دارد؛ دختر دانشجویی که مرد موردعلاقهاش را در وقایع دانشگاه از دست داده؛ مرد راننده کامیونی که یک آدم بریده سیاسی و منزویشده را خطاب قرار میدهد و… اما اگر قرار باشد تمامی این تنهاییها را که مفهومی مجزا از خویش دارند، در دنیایی یکسان بگنجانیم، آنچه به طور کلی در همگی مشترک است همان تعبیر «احساس تنهایی» است؛ چیزی که هانا آرنت آن را ناشی از ناتوانی انسان از تعریف خود در ارتباط با هر چیزی (چه سوژه باشد و چه ابژه) میداند. وقتی آدمی نتواند به این پرسش پاسخ دهد که من در رابطه با آن چیز، یا دیگری چه هستم و چگونه میتوانم خود را مقابل او تعریف کنم، دچار احساس تنهایی میشود، زیرا آن دیگری است که نسبتش با انسان او را قادر به تعریفِ خود میکند، هویتش با آن دیگری شکل میگیرد و در ارتباط با اوست که حس امنیت و رضایت تأمین میشود؛ چیزی که ویکتور هوگو نبودنش را جهنمی به تمام معنا میداند.
نبود دیگری از منظر تعریف هویت، منجر به پدیدآمدن جهانی عاری از صمیمیت و آشنایی میشود؛ چیزی که در داستانهای کافکایی به اوج خود میرسد: جهانی بیگانه در میگشاید و انسان را به چالش میان تنهایی همراه بیگانگی و جمعیت همراه آشنایی میکشاند و چون هیچگاه جمعی حقیقی و منسجم از چهرههای آشنا وجود ندارد، شکستش میدهد و میبلعدش. مجموعهداستان «چیزی را بههم نریز» هم روایتگر روزآمد چنین جهانی است، آنهم از نظرگاه همان انسانهایی که در مصاف با جهان بیگانه، تلاش میکنند چیزی معنادار و آشنا بیابند و نجات خویش را در آن بجویند. اما آنچه انسانهای این مجموعه را متفاوت و منحصربهفرد میکند تواناییشان در رسیدن به نقطهای از چرخش است؛ جایی که بالاخره میشود تصمیمی گرفت یا به تشفی و تسلی خاطری رسید و یا به نقطهای متوازن در دنیایی از ناپایداریها دست یافت.
آرمان
‘