این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتگو با کولسون وایتهد
«راهآهن زیرزمینی» قطاری ادبی است به سوی آزادی…
مترجم: سیما باوی
کولسون وایتهد (۱۹۶۹) نویسنده سیاهپوست آمریکایی با ششمین رمان خود توانست جایزه پولیتزر، جایزه کتاب ملی آمریکا، جایزه آرتور کلارک و مدال اندرو کارنگی را از آن خود کند و ظرف کمتر از یک سال کتابش به بیش از چهل زبان ترجمه شود؛ از جمله دو ترجمه به فارسی: ترجمه معصومه عسکری، با خرید کپیرایت در نشر کتاب کولهپشتی، و ترجمه امین حسینیون در نشر ثالث. موفقیت «راهآهن زیرزمینی» به اینجا ختم نشد، کتاب توانست بهترین کتاب سال نیویورکتایمز، والاستریتژورنال، واشنگتنپست، تایم و پیپل را در سال ۲۰۱۷ از آن خود کند و به یکی از کتابهای پیشنهادی و خواندنی باراک اوباما تبدیل شود و منتقدان بسیاری در سراسر جهان از آن به عنوان «شاهکار» یاد کنند و کولسون وایتهد را بهعنوان یکی از بزرگترین نویسندگان زنده آمریکا معرفی کنند. آنچه میخوانید گفتوگوی تری گروس با کولسون وایتهد درباره «راهآهن زیرزمینی» است.
چرا خواستی رمانی درباره بردهداری و بردههای فراری بنویسی؟
علاقهای نداشتم که مستغرق آن زمانه و روزها شوم. شانزده سال زمان بُرد که کتاب را تمام کنم. در ابتدا در سال ۲۰۰۰ بود که ایدهاش به ذهنم رسید. داشتم رمانی طولانی با نام «روزهای جان هنری» که مطالعات و تحقیقات بسیاری را در پیداشت مینوشتم. میدانی گهگاهی دست از کار میکشیدم و چرت میزدم و به این فکر میکردم اگر راهآهن زیرزمینی راهآهنی واقعی باشد چه؟ میدانی وقتی در کودکی در مدرسه یا در جایی دیگر از آن میشنوی، قطار زیرزمینی را در ذهنت تصور میکنی. بعد کمکم متوجه میشوی که این قطار زیرزمینی واقعی نیست و کمی ناراحت میشوی. از اینرو کتاب درونمایه مقصود خود را از دید و فهم فانتزیایی کودک میگیرد. یک فرضیه، یک انگاره از شالوده همه داستان. من به تفکر در این موضوع ادامه دادم و به این امر رسیدم که چه میشود اگر هر منطقه و مکانی را که قهرمان قصه و دیگر شخصیتها طی میکنند و پشت سر میگذارند مثلا وقتی کورا به شمال میگریزد، ایالتی از آمریکا باشند؟ از این رو جورجیا، آمریکا و کارولینای شمالی را در داستان لحاظ کردم به مانند «سفرهای گالیور». کتاب هربار که شخصیتهای داستان به مکانی سفر میکنند جان تازه میگیرد.
از اینرو در یکی از ایستگاههای قطار زیرزمینی، کورا برده فراری، به راهآهنی در کالیفرنیای جنوبی میرود، در جایی که تصور میکنند بسیار پیشرفت کردهاند. چرا چنین تصوری پیدا میکنند؟
خب میدانی آنها به مشکل بردهداری فکر کرده بودند و برای حل آن راههایی پیدا کرده بودند، از اینرو آنها از بردهداران بردهها را میخریدند و سپس آنها را آزاد میکردند، به آنها خانه میدادند و امکان تحصیل را نیز برای آنها فراهم میکردند و به طور کل فرصت حیات دوباره به آنها میبخشیدند. میدانی که فصل اول رمان پرترهای واقعی و امیدبخش از مزارع بردهداری در جورجیا است و مزارعی که آنها را از طریق تاریخ شناختهایم. او راهآهن جنوبی را پیش گرفت و در کارولینای جنوبی ظاهر شد؛ آنجا که مدیریتی مشابه برای آزادکردن بردههای سیاهپوست و دیگر برنامهها برقرار بود. اما البته چون اوایل کتاب است امور خیلی به خوبی به چشم نمیآیند. هدفی بدسگالانه و شوم در پس همه این برنامههایی که برای بردههای سیاهپوست که به کارولینای جنوبی آمده بودند اجرا میشد وجود داشت.
تو خیلی از این برنامهها را براساس واقعیت تاریخی دریافتی و در رمانت گنجاندی. منظورم این است که مثلا برنامههای پزشکی وجود دارد که بسیار امیدبخشانه به نظر میرسند، اما دقت بیشتری که به خرج دهی متوجه میشوی که درواقع یک مطالعه درباره بیماری سیفیلیس هستند که روی سیاهپوستان بیچاره بهمثابه خوکهایی از گینه آزمایش میکنند.
به نظرم وقتی بر این امر شدم که از قطاری زیرزمینی به سیاق ادبی بنویسم، این حق انتخاب را یافتم که از زنجیر زمان رها شوم و با آن بازی کنم و بهطور کل میدانی، تکنولوژی، فرهنگ، و زبان داستان مربوط به همان سال ۱۸۵۰ است. این بود میانبُر ذهنی من برای تکنولوژی و زبان عامیانه. اما این امر، این قدرت را به من داد که چیزهایی از زمان اکنون را به نیمه دوم قرن هجدهم ببرم مثلا برجهای آسمانخراش، ابعادی از جنبشهای اصلاح نژادی و نژادپرستانه، عقیمسازیها اجباری، و آزمایش سیفیلیس توسکیجی. و همه اینها به منزله سنخی از امری حقیقی است.
در جایی از رمان، یکی از شخصیتهای داستان میگوید: آمریکاییها، آفریقاییهای بسیاری را به ایالات مختلف کشور وارد کردند و به آنها آب و نان دادند، آنقدر که تعداد سفیدپوستان در مقابلشان به چشم نمیآمد. تنها به همین علت است که آزادکردن آنها امر غیرممکنی است. با راهکار عقیمسازی، اول بر زنان، سپس هردو جنس میتوانیم آنها را از زنجیر بردهداری رها کنیم، فارغ از بیم آنکه شب وقتی خوابیم بر سر بالین ما بیایند و ما را قطعهقطعه کنند.
بله. میدانی این تکه از متن درواقع جلوهای از ادبیات اصلاح نژادی و ادبیات نژادپرستی در قرن نوزدهم است، مردم شاید بهراستی از افزایش تعداد سیاهپوستان میترسیدند، میترسیدند که اگر سیاهپوستان آزاد شوند تعدادشان بیشتر و بیشتر شود. آنها در حال کثرت بودند. آنها آب و نان میخوردند. ارباب یک روز که از خواب بیدار میشد متوجه میشد که این برده که شکنجهاش میدهد، خوی وحشیگری را در او بیدار میکند، همچنین او را مطیع خود میکند غذا هم میخورد و تولید نسل هم میکند و جمعیتش افزایش مییابد، پس باید کاری کند. از اینرو با بررسی وقایع تاریخی توانستم اشکال مختلفی از هیستری نژادپرستانه را در رمان نشان دهم.
در جنوب کارولینا، مکانی هست که به آن موزه شگفتیهای طبیعی میگویند، که سرانجام و عاقبت کورا برده فراری به آن ختم شد. برای کورا بعدها گفته شد که این موزه بر تاریخ آمریکا تمرکز دارد و یکی از دایرکنندگان آن میگوید این موزه باعث شده تا مردم سایر ایالات و مناطق کشور را ببینند و همچنین مردمان آن ایالات و مناطق را، مردمانی همچون تو. چرا به ما از اتاقهای آن موزه نمیگویی؟
حتما. کورا بهمثابه یک نمایشگاه و موزه است؛ موزهای صاحب جان؛ از اینرو در صحنهای همراه با دو برده کشاورز دیگر میایستد و آنها میان این تابلوهای متفاوت گردش میکنند. یکی صحنهای را از آفریقای تاریک نمایش میدهد، پرترهای واقعی از حیات گذشته در سرزمین مادری، در آن هیچ چیز نیست جز کلبهای کوچک و چند کدو ریخته بر زمین و چند نیزه که گویا بردهها، بسیار با آنها سروکله زدهاند. صحنهای هست در کشتی بردهها، جایی که کورا با خوشحالی تمام آن را جارو میکند و همانند گذشته دیگر غل و زنجیر به پاهایش بسته نیست. و سپس در تابلویی دیگر زیستن در مزارع بردهداری است؛ جاییکه با خوشحالی و فارغ از اندوه خیاطی میکند و اربابش نه او را مورد سواستفاده قرار میدهد و نه او را شلاق میزند. بهطور کل موزه امری دروغین را برای سفیدپوستانی که از کارولینای جنوبی برای بازدید میآیند نشان میدهد، امری حاکی از زندگی پاک آمریکایی فارغ از پلیدی بردهداری!
زندگی کورا را در کارولینای جنوبی شرح دادی. وقتی به راهآهن زیرزمینی بازگشت و در ایستگاه بعدی پیاده شد، کارولینای شمالی بود، که در تضادی واقعی با کارولینای جنوبی است. ممکن است کمی درباره قوانین در کارولینای شمالی صحبت کنی؟
برای حل مشکل بردهداری، آنها همه مردم سیاه را از حق و حقوقشان محروم کردند. از اینرو اگر سیاهپوست بودید و در کارولینای شمالی پیدا میشدید، ممکن بود بیمحاکمه مجازات و اعدام شوید. به همین جهت، این جنبش تبعیض نژادی در شهرهای ایالت اوریگون هم بود، وقتی در آنجا ساکن شدند نیز با تفوق نژادی سفیدپوستان مواجه شدند. از اینجا به بعد جنبههایی از تاریخ آمریکایی را در برمیگیرد. آن بخش از کارولینای شمالی را از یکی از رمانهای ضدبردهداری شناختهشده الهام گرفتم: «رویدادهایی در زندگی یک دخترک برده» از هریت آن جاکوبس. قهرمان این رمان در کارولینای شمالی بود و از ارباب متجاوزش که نقشههای پلید سواستفاده جنسی از او را در سر داشت گریخت. دخترک هشت سال در اتاق شیروانی پنهان شد تا دست آخر توانست راهی برای خروج از شهر بیابد. بنابرین کورا در اتاق شیروانی که به شهر چشمانداز داشت اسیر شد و هر جمعه شاهد مراسم پرشور مجازات و اعدام بردگان در شهر بود، در آن فستیوال -آخرین سیاهپوستی را که در برنامه نسلکشی گرفته شد بود اعدام کردند. چطور بگویم حدس میزنم، اگر بخواهم آن را به طریقی بیان کنم بهتر است بگویم کمی غمفزا است گویی بیهیچ پوششی در معرض بادهای سرد استخوانسوز قرار گرفتهای.
از خوانش ادبیات ضدبردهداری و بررسی تاریخی شفاهی جنبش ضدسیاهها چه امری را دریافتی؟
همین سال پیش یک کفش چوبی از یک برده در مزرعه ارباب سفید پیدا شد. چطور بگویم امری به شدت فرساینده بود، گویی ذهنت منکوب شده است، تو را به دویست سال قبل بازمیگرداند و میدیدی که آدمها با چه شرایطی این کفشها را به پا میکردند و تنها با خوردن یک بیسکویت به عنوان وعده صبحانه ساعتها برای بقا زیر آفتاب در مزارع ایالات آمریکا کار میکردند. من سالها در تردید بهسر میبردم که آیا این رمان را بنویسم یا خیر؟ میدانی رفتن به قعر جهان مرارت بود. مطمئن نبودم که میتوانم با عین بردهداری مواجه شوم. بله بخشی از ترس من نشات گرفته بود از چگونگی مواجهه با بردهداری. به این سیاق متوجه شدم که چگونه باید پروتاگونیست روایت خود و دوستانش را پیش ببرم. و این امر خود باعث شده بود که به دهشتی فرو روم که مادربزرگ مادربزرگ مادربزرگانم چه مشقتهایی را متحمل شدند و چگونه جنگیدند.
اواخر رمان، شخصیتهای روایت «راهآهن زیرزمینی» در این باره صحبت میکردند که چگونه و به چه طریق به سیاهپوستها کمک کنند! به چه کسانی میتوانند کمک کنند و به چه کسانی نمیتوانند! «برای آن افرادی که نمیتوان به آنها کمکی کرد امیدی نگذاریم و از کنارشان عبور کنیم!… ما همه نمیتوانیم این امر دهشتناک را پشت سر بگذاریم و بسیاری از ما دیگر بسیار دور شدهاند.» بردهداری ذهن آنها را درهم چلانده بود و شرارت آن را تسخیر کرده بود؛ آنچنان که آکنده بود از افکار پلید. آنها میگفتند دیگر دیر است کار از کار گذشته و ما نمیتوانیم به همه این افراد کمک کنیم و از چنگال بردهداری آزاد شویم. پرسشی که پیش میآید این است که آیا واقعا ممکن است برای کسی دیگر کار از کار گذشته و دیر شده؟ یکی از شخصیتها میگوید: «ما نمیتوانیم آنها را نجات دهیم، اما این به این معنا نیست که نباید تلاش کنیم.» در اینجا پنداری بیهوده نهان است از قرار آنکه «ما میتوانیم از بردهداری بگریزیم.» ما نمیتوانیم. آثار آن همچون اثر یک جراحت یا سوختگی عمیق هرگز از بین نمیرود. چگونه میشود که آثار جراحت بردهداری و تبعیض نژادی هرگز از بین نمیرود؟
ما چگونه برنامه بهبودی سیاهپوستان را درست کنیم؟ این پرسش بحثبرانگیز در قرن هجدهم بسیار جنجالی شد برخی از آنها، آنقدر تحتتاثیر بردهداری آسیب دیده بودند که هرگز نتوانستند برای خود کسی شوند، معلم، پزشک، هیچ شغلی و هیچ جایگاهی. ما چه کسانی را میتوانیم نجات دهیم؟ بیشک بازتابهایی از بحثوجدالهای آن روزها، امروز، نیز وجود دارد. میدانی مردم آن روزهای بردهداری، به تحقیر و خردشدن عادت پیدا کرده بودند، آنقدر به قعر رفته بودند که نمیشد نجاتشان داد. در زمانه کنونی، یافتن معادل و همتراز زبان بحران تبعیض نژادی و بحران درون ایالات کار سختی نیست. همه این مشکلات با زبانهایی دیگر وجود دارند، اما میراث بردهداری و تبعیض نژادی در قوانین و اصول «جیم کرو» طنین انداز است؛ تبعیض نژادی رسمیتیافته مستقل اما همتراز با آن روزهای قرن هجدهم، ایالات اسارت و حبس، و همه چیزهایی که مردمان «راهآهن زیرزمینی» متحمل شدند و با آن مبارزه کردند، همتراز و معادل دارد که در جهان اکنون بازمیتابند. وقتی از وجود مراقبان سیاهپوستان در آن زمان اطلاع یافتم متوجه شدم آنها به منزله پلیس بودند، شغل آنها این بود که از بردهها مراقبت کنند و آنها را که گریختهاند تعقیب کنند و آنها را به اربابشان بازگردانند، و همچنین حصول اطمینان از اینکه سند بردهداری آنها همراهشان است یا خیر. آنها میتوانستند هر سیاهپوستی را متوقف کنند و او را تفتیش نمایند و از او سندش را بخواهند. و اگر گواهینامهات همراهت نباشد ممکن است به راحتی کتک بخوری و به اربابت بازگردانده شوی و آنجا هم تحقیر شوی، نسخه امروزی آن نیز وجود دارد و من شخصا در ایالات مختلف آمریکا با آن مواجه شدم، اول تفتیش خشونتآمیز و سپس دستبند آهنین به مچهایم. در هر شرایط عادی از روز ممکن است این اتفاق برای یک سیاهپوست در آمریکای امروز رخ دهد، هر روز و مدام نه، بلکه میتوان گفت امری است که تقریبا برای هر سیاهپوستی دستکم یکبار رخ داده است.
کجا به تو دستبند زدند؟
دبیرستانی بودم و در یک داروخانه کاری داشتم و یک پلیس به سویم آمد و گفت دستهایت را بگذار پشت سرت و مرا به اتومبیل پلیس برد. به نظرم من تنها نوجوان سیاهی بودم یا شاید اولین که پلیس در محله پیدا کرده بود. پدرم مرا از قبل آماده کرده بود. او به من گفته بود که ممکن است هربار از خانه بزنی بیرون در کوچه و خیابان، پلیسی بیاید و تفتیشت کند و بگوید: «هی کاکاسیاه داری چه غلطی میکنی!؟» و مرا دستبند بزند. راستش این سرگذشت همه نوجوانان سیاهپوست است.
آیا پدرت به تو از خانوادهاش و نسلهای گذشته درباره تبعیض نژادی چیزی گفته بود؟
بله. نژاد، رنگپوست و تبعیض نژادی امر جداییناپذیرِ تاریخ خانواده و اقوام ما است .وقتی به گذشته بازمینگری میبینی که هر خانواده سیاهپوست بهنوعی مرارت و مشقت تبعیض نژادی را متحمل شده است؛ هر یک با تجربهای متفاوت از دیگری، اما همه در قالب بردهداری. نمیخواهم بگویم پدر و مادرم هر روز خدا، از دوران سخت بردهداری میگویند، نه اینطور نیست، درواقع ماجرا خیلی عمیقتر از این حرفها است. مطلعبودن از اینکه کشوری چقدر به سیاهان ظلم و ستم روا داشته و اینکه چگونه باید با آن مواجه شوی و چگونه میتوانی به این طریق در آن حیاتی شادمانه پیش بگیری، در کشوری که نمادی از فرسودن و خُردکردن آدمها است.
آیا نوشتن کتاب رویکرد تو را به تربیت فرزندانت تحتتاثیر قرار داده است؟
فرزندان من کودک هستند، اما مثلا دخترم الان شاید فقط به کتابم پُز بدهد و فخرفروشی کند که پدرش جایزه پولیتزر و کتاب ملی را دریافت کرده، و صرفا چند صفحهای از آن را بخواند . او باید بزرگتر شود تا بتواند با این سنخ از رمان ادبی فانتزی که در قالب روایتی فانتزیایی و تخیلی در اعماق زمین، به روایات تاریخی آمریکا و آفریقا اشارت مستقیم دارد همچون کتابی تاریخی، و همچنین به مردمانی که در پس رنجهای عمیق بردگی در پی رهایی و رستگاری بودند آشنا شود و از هر چیزی مهمتر بتواند با مساله ربایش آدمها از دیارشان و به بردگیگرفتن آنها در کشوری دیگر و بهطور کل با مساله بردهداری مواجه شود و آن را هضم کند.
روزنامه آرمان