این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
روایت زاد بوم در گفتوگو با ابوالقاسم فقیری
مطهره میرشکاری
شاید کمتر کسی در شیراز و استان فارس دغدغه ادبیات و فرهنگ داشته باشد و خانواده «فقیری» را نشناسد. ابوالقاسم و امین فقیری دو برادر فرهیخته شیرازی که سالها عمر خود را در نوشتن گذاشتهاند یکی در نوشتن داستان و دیگری در جمعاوری فرهنگ عامه؛ ابوالقاسم فقیری دین بزرگی بر گردن فرهنگنویسی و ثبت و ضبط فرهنگ مردم فارس دارد. او از همان اوایل جوانی که به عنوان معلم در روستاهای شهرستان ممسنی مشغول به کار کرد، شروع به جمعآوری و نگارش آداب و رسوم و فرهنگهای بومی و محلی مردم کرد و این کار را تا به امروز که هشتاد و دوساله میشود، ادامه داد. تلاشی که حاصل آن گنجینه عظیمی از فرهنگ مردم فارس است. به مناسبت هشتاد و دومین سالروز تولد ابوالقاسم فقیری، نویسنده، پژوهشگر و فرهنگنویس معاصر، با او گفتوگویی داشتیم و از حالوهوای این روزهای او پرسیدیم. آنچه گفته و شنیدیم را در ادامه میخوانیم:
صحبتمان را با معرفی شما از زبان خودتان آغاز کنیم… شما بیشتر ابوالقاسم فقیری فرهنگنویس هستید یا ابوالقاسم فقیری داستاننویس؟
من در دو حوزه و قسمت ادبی کار کردهام. یکی فرهنگ مردم و دیگری حوزه داستاننویسی است که نامم جزو پیشکسوتان داستاننویسی و قصهنویسی در استان فارس در کتابها آمده است. حدود ده کتاب در حوزه داستاننویسی دارم؛ اولین کتاب داستانی که چاپ کردم به نام «اجاق کور» است که قطع جیبی داشت. بعد از آن کتاب «خانه، خانه خودمان»، «دیو»، «با خودم در راه بارونی»، «ننه پیره زن و عمو نوروز»، «آهو بچه خواب من» و آخرین کتاب داستانی هم که از بنده منتشر شده، «مردی که به حراج رفت» است. یک زندگینامه خودنوشت از خودم هم با نام «شیراز و دلمشغولیهای من» دارم. این آثاری که اشاره شد، کتابهایی است که در زمینه ادبیات داستانی نوشتهام؛ اما عمده کار من در زمینه فرهنگ مردم فارس است.
شما با احمد شاملو کار کردهاید و بیشتر با کار فرهنگنویسی و کار روی فرهنگ مردم شناخته شدهاید. این کار را از چه زمانی شروع کردید و چند کتاب در این حوزه نوشتهاید؟
بله کار فرهنگ مردم را با زندهیاد احمد شاملو آغاز کردم؛ بعد با ابوالقاسم انجویشیرازی همشهری عزیزمان آشنا شدم و به طور کلی از سال ۱۳۳۹ به این طرف در زمینه فرهنگ مردم فارس کار کرده و میکنم؛ تا جایی که بیشترین کار در زمینه فرهنگ مردم در شهر فارس را بنده انجام دادهام. اولین کتابی که در حوزه فرهنگ انجام دادهام «سیری در ترانههای محلی» است. بعد از آن «قصههای مردم فارس» است که در سه مجلد است، «بازیهای مردم فارس»، «گوشههایی از فرهنگ مردم فارس»، «آداب و رسوم نوروزی در فارس» که دو چاپ دارد، «عروسی در فارس» و «واسونکهای شیرازی»(ترانههایی محلی است که در عروسیها و جشنها خوانده میشود) دیگر آثار من در حوزه فرهنگ فولکلور است.
سه کتاب هم در دست چاپ دارم، که انشاالله به زودی منتشر میشود. یکی از این کتابها با نام «باران و بارانخواهی در فارس» است، کتاب دیگر با نام «شانس که برمیگرده، فالوده هم دندون میشکنه» است؛ چون ما یک خوراکی در شیراز به نام فالوده داریم که من یک مقاله تحقیقی هم درباره آن نوشتهام. کتاب دیگری هم که در دست چاپ دارم، ویراست دیگری از کتاب «بازیهای محلی فارس» است که خیلی هم مفصل است. تا آنجا که اطلاع دارم، دو کتاب اول کارهای اولیهاش انجام شده و آماده بیرون آمدن است و کتاب «بازیهای محلی فارس» هم مراحل اولیه چاپ را پشت سر میگذارد.
مدتی هم در رادیو مشغول بودهاید؟ چه مدت در رادیو بودید و در چه حوزهای فعالیت داشتید؟
در سال ۴۰ مرحوم انجویشیرازی برنامه «فرهنگ مردم» رادیو ایران را شروع کرد. در سال ۴۲ من همین کار را در سال ۴۲ در رادیو شیراز شروع کردم که این برنامه به صورت پخش ترانهها و نغمههای محلی و صحبت درباره فرهنگ عامه اجرا میشد و به همین صورت تا بعد از انقلاب ادامه داشت و مردم شیراز هم از این برنامه خاطرههای زیادی دارند.
آیا شغل دولتی هم داشتید؟ یا اینکه فعالیت شما به همان رادیو و روزنامه و مجله محدود میشد؟
من ابتدا کارم را با معلمی در روستاهای «ممسنی» شروع کردم، یک سال در روستای «فهلیان» ممسنی و دو سال در روستای «مصیری» بودم که حالا این روستای مصیری به شهرستان «رستم» تبدیل شده است و در کتاب «شیراز و دلمشغولیهای من» خاطرات سفر و زندگی در این روستاها را نوشتهام. در ممسنی که بودم برای اولین بار «فرهنگ مردم ممسنی» را در سال ۱۳۳۶ نوشتم و به جامعه ادبی ایران معرفی کردم.
مطالبی که برای نگارش فرهنگ مردم فارس احتیاج داشتید را از چه طریقی گردآوری میکردید؟
از سال ۷۱ کار در روزنامه « خبر جنوب» را در صفحهای با نام «فرهنگ ولایت» شروع کردم، این صفحه خیلی مورد توجه مردم اهالی فارس قرار گرفت و از اطراف و اکناف فارس مطالبی برای چاپ در این صفحه فرستاده میشد؛ یکی از منابع من برای گردآوری و نوشتن فرهنگ مردم همین مطالبی بود که از طرف مردم برای روزنامه ارسال میشد. همان طور که اشاره کردم در سال ۱۳۴۲ هم در رادیو ایران برنامه «فرهنگ عامه» را داشتم که خودم مینوشتم و خودم هم اجرا میکردم. مردم فارس به آن برنامه هم توجه زیادی داشتند و خیلیها همکاری خود با ما را از همان برنامه شروع کردند و مطالب میفرستادند. خود من هم هر جا بودم، دنبال اینگونه مطالب میگشتم. مثلا همانطور که گفتم، مدتی در ممسنی معلم بودم، مدتی در مرودشت و مدتی هم در سروستان بودم، در همان محیطهای تازه آشنایی با فرهنگ مردم سبب شد که مقدار زیادی از فرهنگ مردم را جمع کنم. از همان ابتدا که این کار را شروع کردم، تا به حال هنوز هم پیرانه سر این کار را انجام میدهم و هر جا به نکته تازهای از فرهنگ مردم روبهرو میشوم، آن را یادداشت میکنم، چرا که میدانم فرهنگ مردم هر کشور، شناسنامه آن کشور است.
به همکاری با احمد شاملو اشاره کردید؛ این همکاری به چه صورت بود؟
شاملو در ابتدای کار و قبل از اینکه کار خود را در مجله «خوشه» شروع کند، در مجله «فردوسی» دو صفحه به نام «کتاب کوچه» داشت که مجموع همین نوشتهها بعدها به در قالب کتابی با نام «کتاب کوچه» به چاپ رسید و به بازار ادب ایران تقدیم شد. از جمله کسانی که از فارس و شیراز و فارس برای شاملو مطلب میفرستاد، یکی من بودم و یکی هم مرحوم حسن حاتمی که از کازرون مطلب میفرستاد. حسن حاتمی همان کسی است که ترانه معروف «گنجشکک اشیمشی» را سروده بود.
بعدا شاملو به مجله «خوشه» رفت که کارهایی که میفرستادند را در صفحه ادبی آن چاپ میکردند، بعضی از قصههای بنده هم توسط شاملو در آن صفحه چاپ شد.
قصههایی که در صفحه ادبی مجله «خوشه» چاپ میکردید به کجا رسید و نهایتا چه شد؟
مجموع این قصهها را بعدا در کتاب «اجاق کور» و کتابهای داستانی بعدی که نوشتم؛ جمعآوری و چاپ کردم.
چند وقت قبل با محمدرضا آلابراهیم که ایشان هم فرهنگنویس و اتفاقا از اهالی استهبان در استان فارس است، گفتوگویی داشتیم. آیا با ایشان آشنایی یا همکاری داشته یا دارید؟
آقای آلابراهیم از دوستان من هستند و اصلا کار فرهنگنویسی را با من شروع کرد. در همان صفحه ولایت در روزنامه «خبر جنوب» که خدمتتان عرض کردم از شهرستانها مطلب دریافت میکردیم؛ آلابراهیم از شهرستان استهبان با ما همکاری داشت و مطلب میفرستاد. از جمله افراد باسوادی است که کتابهای متعددی، مخصوصا در زمینه قصههای عامیانه استهبان چاپ کرده است.
پتانسیل داستانهای فولکلور و محلی را برای بازنویسی و چاپ جدید چقدر میدانید؟
فرهنگ مردم را نمیتوان بازنویسی کرد. قصههای عامیانه قابل بازنویسی نیست؛ البته بعضی از آنها را میتوان به شکلی تغییر مختصری داد- مثلا من روی قصه عمو نوروز چند مطلب نوشتهام؛ حتی کتابی هم با عنوان «من ننه پیرزن و عمو نوروز» دارم- ولی بهطورکلی قصههای عامیانه باید به همان شکل عامیانه خود باقی بماند.
جسارتا فکر میکنم سوال بنده را درست برداشت نکردید؛ سوال من این است که آیا قصههای عامیانه هنوز این پتاسیل را دارند که تبدیل به کتاب شوند، یا نمونههای موجود آنقدر مخاطب دارند که بازنویسی و تجدید چاپ شوند؟
بله، حتما این قابلیت را دارند و اگر موجود نیست، این دیگر از کم کاری ماست. واقعیت این است که اصولا حال و احوال کتاب خوب نیست؛ اما بهطور کلی همه این قصهها قابلیت کتاب شدن دارند و اخیرا هم خوشبختانه اقبال بیشتری نسبت به فرهنگ مردم شده است.
البته باز هم فرهنگ مردم آنطور که باید دیده نمیشود؛ یعنی قصه و داستان و اینها مطرح است و دیده میشود، ولی فرهنگ عامیانه بایستی از طرف آن کسانی که متولی این کار هستند، حمایت شود که متاسفانه نمیشود. اما یک عشق و علاقه خاصی در افراد این حوزه است، که خودشان بدون هیچ چشمداشتی کار میکنند؛ مثلا همین محمدرضا آلابراهیم که اشاره کردیم. باز هم دوستان مولف دیگری داریم؛ مثل «صمد فرزیننیا» و «ایرج قزلی» در شهر جهرم و خیلیهای دیگر از اطراف فارس هستند، که الان مشغول کار در این حوزه هستند؛ که بنده با بیشتر این آقایان مکاتبه و تماس دارم.
آمار و تجربه نشان میدهد که فرهنگنویسی در استان فارس رواج و اقبال خوبی دارد و بیش از سایر نقاط کشور بر نگارش فرهنگ مردم همت گذاشته شده است، به نظر شما آیا چنین است؟
من با جرات میگویم که در زمینه فرهنگ مردم، در فارس بیش از نقاط دیگر کشور کار شده است. شروع این کار با مرحوم ابوالقاسم انجویشیرازی است؛ بعد از آن صادق همایونی، جمشید صداقتکیش و دیگران هستند. بنده لیست این افراد را درآوردهام، هشتاد و چند نفر هستند که همراه با کتاب هستند، یعنی این هشتاد نفر علاوه بر کار روی فرهنگ مردم، کتاب هم نوشتهاند. در مجموع علاقه استان فارسیها به فرهنگ مردم، از دیرباز بوده و هنوز هم هست.
به نظر شما در مجموع وضعیت فرهنگنویسی در کشور چگونه است؟
فعلا نسبتا خوب است، ولی مشکل ما در اصل همان مشکل چاپ و خرید کتاب است. وقتی جیب مردم خالی است، دیگر به کتاب فکر نمیکنند، یا کمتر فکر میکنند، که خیلی حیف است. امیدوارم روزی برسد که مردم با کتاب آشتی کنند.
و اما صحبت پایانی…
آنهایی که در حوزه فرهنگ مردم و عامه زحمت میکشند، متاسفانه آنطور که باید و شاید در جایی دیده نشدهاند. باید به این افرادی که زحمت میکشند و فرهنگ مردم را از هجوم زندگی ماشینی نجات میدهند، دست مریزاد گفت؛ چون زندگی ماشینی کلیه فرهنگ ما را از بین میبرد. واقعیت این است زندگی ماشینی و ماشین درست است که مقداری به ما رفاه و آسایش بیشتری میدهد؛ ولی خیلی از چیزهای ما را با خودش میبرد، تا جایی که با فرهنگ گذشته خودمان به نوعی سر جنگ پیدا کردهایم. واقعا این فرهنگ حیف است؛ در صورتی که دیگران سالهای سال فرهنگ مردمشان را یادداشت و ضبط کردهاند و در کتابهای متعدد به جامعه ادبی تقدیم کردهاند.
ایبنا
‘