این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «کوچ شامار» اثر فرهاد ح گوران
پس لرزه های فاجعه
سمیه کاظمیحسنوند
«کوچ شامار» روایت زندگی و کوچ فردی به نام شامار بوربور است. شامار در زلزله کرمانشاه تمام اعضای خانواده خود را از دست میدهد. مادرش را در یک گور دسته جمعی دفن میکند و با کوله-باری از غم و اندوه و پریشانی به تهران کوچ میکند و در تهران دنبال کار میگردد. بعد به دیدار دوست دوران دانشگاهش میرود و…
این رمان از چند وجه قابل بررسی است. بخش اول اسطورهشناسی و تعلق خاطر نویسنده به ساخت و خلق فضاهایی است که در آن تاریخ، افسانه و اسطوره درهم میآمیزد و باعث خلق شناختی جهان داستانی خودش میشود. بخش دوم نوع روایت گوران به لحاظ ساختار رماننویسی است یعنی روایتهای تودرتویی که به نوعی از آن میتوان به روایتهایهزار و یکشبی یاد کرد؛ روایتی که از دل آن یک روایت جدید سربرمیآورد و…
ارزشی که نویسنده برای مفاهیم سمبلیک در این رمان قائل است به هیچوجه قابل چشمپوشی نیست، حتی انتخاب اسامی شخصیتهای رمان از شامار و کیومرته و… همه و همه از روی شناخت نویسنده بوده است. برای نمونه درخت وقواقی که در محوطه کمپ نجات است و میموای درویش مسلک میرود پای درخت و آنقدر گریه میکند که خاک از اشک چشمش، تر میشود. درخت وقواقی که عبدالحسین بن احمد اصفهانی در کتاب مصور «البلهان» از آن میگوید: «درخت وقواق درختی باشد که از آن سرهای آدمیان بروید و چون باد در آن پیچد از دهان اینان صدای واقواق آید. و دیوان زیر این درخت سرخوش باشند. بامداد بهارش باشد و شبانگاه خزان کند. چون روز پیش آید برگهایش در آشوب افتد و چون شب آید برگها فروریزد!» یا اسبی که به ناگهان در یک شب بارانی جلوی در کمپ پیدایش میشود. همه و همه نقش اسطورهای و سمبیلک خود را در رمان ایفا میکنند.
گوران در این رمان به باورهای اساطیری هم پرداخته است؛ برای نمونه جایی در صفحه ۸۰ رمان میگوید:«البته حالا دیگه سقف و دیوارهاش ریخته، از اون همه نقش حیوان و گیاه که کارشناسها میگن روی دیوارهاش بود فقط نقش یه ماهی مونده، آقای طریقت میگفت هر کی به چشمهای این ماهی نگاه کنه روانش آمرزیده میشه!» در باور پیشینیان دو ماهی نگهبان ریشههای درخت زندگی هستند که درون آب ریشه دوانده و آن دو ماهی در میان ریشهها بازی میکنند. ماهی که حالا در رمان، فقط نقش یکی از آنها باقی مانده و از دیگری خبری نیست.
نویسنده به تاریخ پیشینیان این سرزمین هم نظر داشته، جایی در رمان آمده: «گفت میدونی که اخترشناسان به یزدگرد میگن مرگش در چشمه سو فرامیرسه. یزدگرد هم قسم میخوره که هیچوقت به اون چشمه نزدیک نشه. تا اینکه سه ماه بعد دچار خونریزی از ناحیه بینی میشه. همون اخترشناسا علاج این خونریزی رو رفتن شاه به چشمه سو و توبهکردنش میدونن. شاه هم میره و تن به آب چشمه سو میسپاره، سرخوش میشه و برمیگرده!»
نکته دیگر استفاده از عناصر و اِلمانهای ادبیات اقلیمی است. استفاده از واژههای کوردی و مکانهای دیدنی در مناطق کوردنشین از سراب نیلوفر تا عناصر فرهنگی مثل هوره، چمری، کتلکو و… جولاندادن باد زلان یا به زبان کوردی «چیهوا» که در فصل زمستان و بهار میوزد و از بادهای خشک است و به همین خاطر رطوبت را کاهش میدهد. باد «زلان» اثرات خوبی بر کشاورزی ندارد و مخاطب به خوبی متوجه استفاده سمبلیک از آن در رمان میشود. «چطور توانسته بودم شب و روز توی قبرستان بچرخم و هوره و موور بخوانم! من که هووره خوان و موور چر نبودم.» گوران از اسطورهها و افسانههای یونانی هم غافل نبوده است: «همانطور که در آن افسانههای یونانی یاران ادیسه با اشاره زن جادوگر تبدیل به خوک شده بودند!»
در این رمان به وقایع تاریخ معاصر نیز پرداخته شده؛ از جنگ ایران و عراق تا کشتار مردم شنگال به دست داعشیها و تکفیریهایی که از آمریکا و اروپا به خاورمیانه آمدهاند. «نفسی چاق کرد و همچنان که داشت میرفت توی صندلی و حبه قند را مزهمزه میکرد عکسهایی از نسلکشی مردم شنگال به دست داعش را نشانم داد!» یا در جایی دیگر میگوید: «برایش تعریف کردم که چطور موقع بمباران میرفتم روی تپه پارک شیرین و میراژها و میگهای دمسیاه عراقی را میشمردم که با شکمهای حامله بالای سرمان دیوار صوتی را میشکستند.»
نوع روایت «کوچ شامار» روایت دالانی و (تودرتو) است. روایتی لایهلایه و صد البته پیچیده. پیچیدگی رمان گاهی زیاده از حد است و حتی میتوان گفت مخاطب را دلزده هم میکند. در این روایت لایهلایه هر داستان در دل داستان دیگر است. زبان رمان پاکیزه و یکدست است. جملهها کوتاه نوشته شده و این از برجستگیهای زبانی رمان به حساب میآید. هرچند این زبان خوب و یکدست زیر سایه همان روایت لایهلایه و پیچیده پنهان شده و آنطور که باید و شاید به چشم نمیآید. پیچیدگی که شاید بتوان گفت آفت رمان شده است.نکته دیگر در نوع نگاه نویسنده به انسان است. انسان مصیبتدیدهای که صلیب خودش را بر دوش میکشد و تاج خار بر سر دارد. انسانی که بهدنبال رهایی است و رنج تنها معبر رسیدن به رستگاری است. هر کدام از شخصیتهای رمان، مصائب خودشان را دارند. بدنهایشان کرم گذاشته در افیون و مواد مخدر غرق شدهاند، هنوز نمردهاند اما با بدنهایی فاسد راه میروند. زندگانی که انسانها را به کثافت میکشاند و رنج میدهد. انسانی که غم نان او را وادار به کارهای نفرتانگیز میکند. انسانی که جبر جغرافیا و زمان به طرق مختلف روی او تاثیر گذاشته. انسان زاده خاورمیانهای که گویی رنج، محنت و بدبختی، همزاد اوست.
آرمان