این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به کارنامه سروش حبیبی، به مناسبت انتشارکتاب «چشمِ انتظارِ در خاک رفتگان»
شکستِ آبلوموف درون
علیرضا اکبری
۱. سروش حبیبی که از چهرههای تکرارنشدنی تاریخ ترجمه ادبی در ایران است خود در یکی از آشفتهترین دورههای ترجمه در ایران در سال ۱۳۱۲ قدم به این جهان گذاشت. سالهای۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ که فضای استبدادی بر کیفیت آنچه نشرمییافت نیز تأثیر گذاشته بود، دوره اوج ترجمه آثار پیشپاافتادۀ تاریخی و سانتیمانتال فرانسوی مثل کتابهای جرجی زیدان، میشل زواگو و شاتوبریان بود، و همین کتابهابخش مهمی از خوراک فرهنگی سروش حبیبی را در کودکی ونوجوانی شکل میداد. در خانوادهای فرهنگی به دنیا آمد. پدرش تحصیلکرده مدرسه آلیانس و از همین رو با ادبیات فرانسه آشنا بود و مادرش فرهنگی و از مدیران مدارس هدف بود. در خانهای که پدر شاهنامه فردوسی و خمسه نظامی برای بچهها میخواند و قصههای فرانسوی را برایشان ترجمه میکرد، او پنهانی داستانهای امیر ارسلان و رمانهای پلیسی میخواند. در دبیرستان با آثار هدایت و جمالزاده و فروغی آشنا شد و هر روز چند ساعتی را در کتابخانه ملی (فرهنگ) یا کتابخانه مجلس شوای ملی به کتاب خواندن میگذراند تا اینکه قدم به دانشگاه گذاشت و مطالعه به زبان فرانسه را آغاز کرد. در همین دوران دانشکده بود که اولین ترجمهاش را انجام داد. داستانی از آلفونس دوده را به قول خودش با مراجعه فراوان به فرهنگ ترجمه کرد و در نشریهای ادبی به چاپ رساند. کمی بعددر دوران خدمت در وزارت پست و تلگراف با رضا سیدحسینی و از طریق او با حلقه «سخن» آشنا شد و نخستین ترجمههایش را در مجله سخن به چاپ سپرد.
۲. پس از اتمام تحصیلاتش در مدرسه عالی پست و تلگراف برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و در آنجا با یک بانوی ایرانشناس آلمانی ازدواج کرد. چنان که خود میگوید تا پیش ازاین ازدواج دلبستگی و انس چندانی به ادب کهن فارسی نداشت اما این ازدواج سبب انس او به حافظ و سپس مطالعه جدی ادب کلاسیک شد و تأثیرات این مؤانست با ادب کهن فارسی بعدها در ترجمههای درخشان او از کلاسیکهای روس به چشم آمد. در همین سالها بود که از طریق دوستش منوچهر مهندسی با آثار آنتوان دو سنت اگزوپری آشنا شد و زمین انسانهای او را به فارسی ترجمه کرد. این نخستین کتاب ترجمه سروش حبیبی بود اما در نهایت پنجمین ترجمهای شد که به قلم او انتشار یافت. ناشران روی خوشی به این مترجم نوپا نشان ندادند و او داشت از نشر کتاب ناامید میشد. کمی بعد که برای مأموریتی یکساله از طرف وزارت پست و تلگراف به پاریس رفته بود، اتفاقی در یک برنامه رادیویی قطعاتی از بیابان تاتارها اثر دینو بوتزاتی را شنید و تصمیم به ترجمه آن گرفت. اینبار بخت با او یار بود و دوستش محمود کیانوش که از مشاوران انتشارات نیل بود واسطه شد تا نخستین ترجمه سروش حبیبی در سال ۱۳۴۹ در انتشارات نیل منتشر شود. درمصاحبهای با مجله کلک حس و حالش پس از چاپ این نخستین کتاب را چنین روایت کرده است: «مثل همه کسانی که اولبار اثری را به عموم عرضه میکنند خیال میکنند که انتشار این کتاب واقعه مهمی است. به تماشای ویترین کتابفروشیهاعلاقهمند شدم و با چشمانی جویان میگشتم و کتاب خود را هیچجا نمییافتم. نمیدانم چرا انتظار داشتم که همکاران ادارهام بعد از انتشار این اثر به چشم دیگری به من نگاه کنند و چه بور شدم که دیدم هیچ یک از آنها از وقوع این واقعه بزرگ خبر ندارند. یک نسخه از آن را روی میزم گذاشتم تا ناگزیر ببینند و سراپا تعجب و تحسین شوند. اما این کار هم فایدهای نداشت و کتابی که جلو چشمشان بود نمیدیدند. عاقبت وقتی فهمیدند که ترجمهای از همکارشان به زیور طبع آراسته شده پوزخندی زدند که این بابا چه دیوانه است که وقتش را با این کارها تلف میکند و دلش به چه چیزها خوش است.» زمین انسانها هنوز چاپ نشده بود که سروش حبیبی ترجمه خداحافظ گاری کوپر را نیز به اتمام رساند و کمی بعد هم به سراغ ترجمه رمان سگ سفید از همین نویسنده رفت. زمین انسانها در سال ۱۳۵۱ توسط انتشارات فرانکلین منتشر شد و تا سال ۱۳۵۷ او رومن گاری، دینو بوتزاتی و آلخو کارپانتیه رابرای اولینبار به خواننده فارسیزبان معرفی کرد؛ روندی که در ادامه با معرفی نویسندگان مهم دیگری همچون آنتونیو تابوکی، واسیلی گروسمان و الیاس کانتی در کارنامه حبیبی ادامه یافت.
۳. به گفته خودش به خاطر فشارهای سازمان امنیت سال ۱۳۵۶ ایران را به مقصد امریکا ترک کرد و یکی ـ دو سال بعد که قصد بازگشت به ایران را داشت به توصیه برادرش برای توقفی کوتاه به پاریس رفت اما خیلی زود جنگ ایران و عراق آغاز شد و این توقف کوتاه در پاریس تا امروز به طول انجامیده است. اما حبیبی مترجمی را رها نکرد. پس از وقفهای یازدهساله در سال ۱۳۶۹ چشمان نخفته در گور اثر میگل آنخل آستوریاس رامنتشر کرد و تا اواسط دهه هفتاد آثاری از چخوف، مارسل پانیول، لئو هیوبرمن، آنتونیو تابوکی، گونتر گراس، الیاس کانتی و هرمان هسه را ترجمه کرد. مهمترین ویژگی دوره اول کاری سروش حبیبی از آغاز تا اواسط دهه هفتاد پراکندهکاری است؛ در این دوره زمین انسانها را به توصیه رضا سیدحسینی، خداحافظ گاری کوپر را به معرفی یک کتابفروشی فرانسوی، قرن روشنفکری و آبلوموف را به توصیه غلامحسین ساعدی، مامردم… داستان امریکا را به توصیه جان مورسر که یک آکادمیسین مارکسیست امریکایی و دوست او بود، و طبل حلبی و کیفر آتش را به سفارش ناشر ترجمه کرد. از اواخر دهه هفتاد حبیبی با یادگیری زبان روسی در فرانسه، از این پراکندهکاری عبور کرد و پروژهای بزرگ را آغاز کرد که تا به امروز ادامه داشته است: ترجمه کلاسیکهای ادبیات روس. بدین ترتیب سروش حبیبی در نیمه دوم کارنامهاش از مترجمی سفارشپذیرتبدیل به مترجمی انتخابگر میشود و چنان که خود جای دیگری گفته آثار تالستوی و تورگنیف و داستایفسکی را به میل خود ترجمه کرده است.
۴. اگرچه آبلوموف نخستین ترجمه سروش حبیبی از ادبیات روس در سال ۱۳۵۵ منتشر شد، اما دور جدید ترجمههای او از این آثار کلاسیک در سال ۱۳۷۷ با ترجمه جنگ و صلح شروع شد که پیشتر ترجمه تحسینبرانگیز کاظم انصاری در سال ۱۳۳۴ از آن چاپ شده بود. سروش حبیبی خود در مقدمه جنگ و صلح به کاظم انصاری و ترجمهاش ادای احترام میکند و بااین حال مینویسد: «اینکه به خود اجازه دادم و به ترجمه دیگری پرداختم به هیچ روی نشانه انکار ارزش بیچونوچرای ترجمه ایشان نیست، بلکه سبب این است که معتقدم زبان ما، چنان که دیگر جنبههای زندگیمان، بهویژه در این عصر دستخوش تحولی سریع است و برخورد اهل کتاب با ترجمه نیزاز این تحول برکنار نمانده است و دستکم شاهکارهای بزرگادب جهان بهتر است که دستکم هر ده سال یکبار از نو ترجمه شوند.» (ص. ۷) بدین ترتیب بزرگترین پروژه ترجمه کلاسیکهای روس در تاریخ ادب معاصر کلید خورد و آثار مهم داستایفسکی و تالستوی، چه آثار مهمشان و چه آثار کوچکتر و کماهمیتترشان یکبهیک به قلم توانای سروش حبیبی به فارسی درآمد، چنان که میراث او را در این زمینه میتوان چیزی همسنگ همتای انگلیسی و امریکاییاش یعنی کنستانس گارنت و ریچارد پیویر و لاریسا ولوخونسکی ارزیابی کرد. در اثرمؤانست طولانی با نثر داستایفسکی و تالستوی، حبیبی به زبانی خاص در ترجمه آثار این دو غول ادبیات قرن نوزدهم دست یافت و از این حیث نسبت به پیشکسوتان خود الگویی جدی برای ترجمه نثر ادبیات کلاسیک جهان ارائه داد.
۵. تشخص یا شناسنامهدار بودن از ویژگیهای نثر حبیبی در ترجمه است؛ ویژگیای که هم اسباب تحسین او بوده و هم مستوجب نقد از سوی منتقدانی که تعبیرات و عبارات و واژگان تکرارشونده در ترجمههای او را نه شناسنامه ترجمه حبیبی که عیب کار او میدانند. او خود درباره این ویژگی ترجمههایش میگوید: «بنده مترجمم و سبک ترجمههایم چیزی است که اصل کتاب به من القا میکند. مثلاً گمان نمیکنم که سبک ترجمه ژرمینال را بشود با خداحافظ گاری کوپر یا طبل حلبی مقایسه کرد. ولی خُب، چون همه این ترجمهها خواهناخواه از صافی ذهن و قلم من گذشته، ناچار همه چیزکی از من دارند که شاید بشود به نوعی خویشاوندی تعبیرش کرد.» به رغم تشخصی که شرحش رفت سروش حبیبی در ترجمه متنهای مختلف انعطاف لازم را به قلم خود میدهد و برای مثال مقایسه ترجمه او از آناکارنینا و چشمِ انتظارِ درخاکرفتگان که یکی نثری شاعرانه دارد و دیگری نثری محاورهای و عامیانه نشان از انعطاف قلم مترجم در ترجمه دارد. از دیگر مؤلفههای سبکی ترجمههای حبیبی استفاده او از جملات بلند و عبارات وصفی طولانی است که البته به گفته خودش تابع متن اصلی است، اما همین دو ویژگی پس از انتشار ترجمه جنگ و صلح و آنا کارنینا موجبات انتقاداتی از سبک ترجمه او شد. (منتقدان به جملههایی مثل این نقد داشتند: «لوین میکوشید که خاطرش پریشان نشود وتأثراتش از آنچه میشنود با نگاه کردن به پاپیون سفید هدایتکننده ارکستر و حرکات دست او که همیشه توجه شنوندگان آهنگ را به طور نامطبوعی پراکنده میسازد و با دیدن بانوانی که به کنسرت آمده بودند و کلاههایی به سرداشتند که روبانهاشان گوشهای آنها را محکم بسته بود و نیزبا تماشای اشخاصی که سر به هوا داشتند و توجهی به چیزی نمیکردند یا توجهشان به همه چیز غیر از آهنگی که میشنیدند مشغول بود، ضایع نشود.» آناکارنینا، ص. ۸۳۸ ) این منتقدان ترکیبهای بلند وصفی در ترجمههای حبیبی را هم طبیعی نمیدانستند. (مثلاً این عبارت در جنگ و صلح: «اما نزد خواهرهمهچیز از پرتو لبخندِ پرطراوت و پیوسته یکسان و حاکی ازخشنودی و شرار شبابْ درخشان و نیز از زیبایی غیرعادی و به پیکرهای باستانی ماننده اندامش روشن بود.») اما حبیبی در جواب این منتقدان ساختار عبارتهای وصفی بلندی را که درترجمههایش استفاده میکرد برگرفته از ادب کهن فارسی خوانده و با تأکید بر اینکه کوتاهی و بلندی جمله جزو مؤلفههای سبکی نویسنده است گفته بود: «ترجمه چنین جملههایی که به درخت پر شاخ و برگی میماند که از کمر هرشاخهاش شاخههای دیگری برجوشیده کار دشواری است. این جملههای پیرو را نمیتوان از آنها جدا کرد. این جملهها را حق نداریم چنان که بعضی از مترجمان خارجی نیز میکنند نادیده بگیریم. شکستن عبارات و ردیف کردن جملههای مزاحم به صورت یک رشته جملههای ساده و با حروف ربط به هم پیوسته با اندکی مبالغه به آن میماند که تنه و یکی ـ دو شاخه عمده درختی را بگذاریم و شاخههای فرعی آن را بزنیم و پای درخت بر روی هم توده کنیم. که البته کاری نابقاعده و نازیباست و مشکلیرا هم حل نمیکند.» (بخارا، ش. ۱۱) به رغم تمام این حرف وسخنها در باب نثر فارسی حبیبی، نثر او از متشخصترین وسلیسترین و رواییترین و منعطفترین نثرها در میان نثرهای مترجمان معاصر است و میراث او در نثرنویسی فارسی چیزی همسنگ میراثش در انتخاب آثار مهم برای ترجمه به فارسی است.
۶. وقتی به کارنامه مترجمان مهم ادبی معاصرمان نگاه میکنیم، از محمد قاضی و بهآذین گرفته تا نجف دریابندری و احمدسمیعی و ابوالحسن نجفی در کارنامه هر یک نقصانهایی هست که آرزو میکنیم ای کاش نمیبود. آرزو داشتیم که محمدقاضی و بهآذین انگاره تعهد را بر انتخابهاشان سوار نمیکردند و آن همه کتاب کمارزش ترجمه نمیکردند و شاهکارهای بیشتری همچون دن کیشوت و چرم ساغری تحویل جامعه فرهنگی ایران میدادند. آرزو داشتیم که دریابندری ازپراکندهکاری پرهیز میکرد و کارنامه منسجمتری ارائه میداد. آرزو داشتیم احمد سمیعی و مرحوم نجفی دو ـ سه دهه اخیر را جای فرهنگنویسی و ویرایش و مشغولیتهای فرهنگستانی و… بر ترجمه کلاسیکهای بیشتری از ادبیات فرانسه متمرکز میکردند اما در مورد سروش حبیبی چنین دریغ و افسوسی نداریم. سروش حبیبی از انتخابهای ایدئولوژیک پرهیزکرده، پنجاه سال بیوقفه ترجمه کرده، تمام توان بالقوه خود در ترجمه را متبلور کرده، و کارنامهای منسجم و هدفمند داشته است. در مصاحبهای گفته در میان شخصیتهای رمانهایی که ترجمه کرده خود را به آبلوموف شبیهتر میبیند و چنین تصویری از برنامه کاری خود به دست داده است: «ساعات کار من قاعدهای ندارد. افسوس که بنده آدم بیانضباطی هستم. هروقت رغبت و شوق ترجمه داشته باشم، ترجمه میکنم. شاید باورنکنید ولی ناراحتیام از آن است که وقت زیاد تلف کردهام. همیشه کارهایی را که مهم و البته پرزحمتتر بود میگذاشتم برای بعد و این از تنبلی و اهمال بود. امیدوارم جوانان همت کنند و کمتر از من تن به تنبلی بدهند. روی هم رفته من خودم را با آبلوموف خیلی نزدیک میبینم و اگر شْتولتسی نبود که با آبلوموف خصلتی من مبارزه کند کار من خیلی خراب میبود وراحتی و کارهای آسان را بر کارهای مفیدتر ترجیح میدادم.» کارنامه درخشان حبیبی در ترجمه بیشک نشانی از چنین آبلوموویسمی ندارد. سروش حبیبی، امروز که بهتازگی ترجمه قدیمیاش از رمان مشهور آستوریاس توسط نشر ماهی تجدیدچاپ شده، همچنان در هشتادوشش سالگی مشغول ترجمه دکتر ژیواگو و یادداشتهای زیرزمینی است، و از پانزده سال پیش آموختن زبان لاتینی و یونانی کلاسیک را نیز آغاز کرده و بعید نیست اگر مجال بیابد به سراغ کلاسیکهای این زبانها هم برود.
*این مطلب پیشتر در ماهنامه اندیشه پویا منتشر شده است.
‘