این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
نگاهی به «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» اثر ایوان کلیما
زندگی در سرزمین سیم خاردارها
امیر عباس کلهر
«در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی»، نوشته ایوان کلیما روایتگر زندگی هنرمندی در بلوک شرق است که درگیر فعالیت در چهارچوبهای حکومتی توتالیتر است. او برای تلویزیون دولتی این کشور کار میکند و باید از تظاهراتهای ضد حکومت طوری فیلمبرداری کند که قابل پخش در تلویزیون باشد. کاری که خیلی ممکن نیست و او هم میلی به انجام آن ندارد اما به خاطر امرار معاش و گذران زندگی مجبور به انجام این کار است. در کتاب بارها و بارها او خودش را بابت کاری که انجام میدهد سرزنش میکند، از دوستان و اطرافیانش طعنه و کنایه میشنود و درگیر برزخی است که آیا کاری که انجام میدهد درست است یا خیر.
«درانتظار تاریکی، در انتظار روشنایی»، روایتگر زندگی دو رفیق است؛ رفیقهای فرار و شریک جرم؛ پاول و پیتر که دور زمانی باهم تصمیم میگیرند به واسطه همکاری با یکدیگر از کشور سیم خاردارها فرار کنند اما در نهایت تلاش آنها به ثمر نمیرسد و دستگیر میشوند. همین دستگیری و بودن در زندان باعث میشود که دوستی آنها عمیقتر شود اما بعد از زندان کم کم رابطه آنها کمرنگ میشود و بابت رودست خوردن از بازجوهایشان، به یکدیگر تقریبا روی خوشی نشان نمیدهد.
در قسمتهای مختلف کتاب میتوانید شرایط حاکم بر آن کشور را به خوبی تصور کنید چون به فضای اتفاقهایی که در یک کشور توتالیتر میافتد به خوبی نزدیک است. برای مثال بارها شنیدهایم که به زندانیان در مقابل سر سپرده شدن در برابر رژیم حاکم شغل و پول و مقام پیشنهاد می شود و حالا در این کتاب این موضوع هم به میان میآید؛ پاول و پیتر بعد از آزادی دیپلمشان را میگیرند اما زمانی که به آنها شغلی پیشنهاد میشود، پیتر بر خلاف پاول از قبول کاری که تازه یک نفر را از آن اخراج کرده بودند امتناع میکند. در نهایت پاول فیلمبردار تلویزیون میشود و پیتر سرایدار یک قصر، کاری که به اعتقاد او اجازه میداد او استقلال فکری داشته باشد و جای یک فرد اخراج شده را نگیرد و نخواهد نان خور رژیم باشد. در نهایت ایده او و همسرش این بود که میخواستند در این سیستم مستقل بمانند؛ با مردم حشر و نشر داشته باشند، کتاب بخوانند و آن طور که به نظرشان درست بود زندگی کنند و هیچ وقت سرسپرده زور و قدرت و دیکتاتور نباشند.
کتاب در اکثر بخشها از زبان پاول روایت میشود، شخصیتی که بین دوست داشتن زنها سردرگم است. از یک طرف نیاز به آغوش و گوشهای امن برای ثابت زندگی کردن دارد و از طرف دیگر بعد از چند روزی سر کردن زندگیاش با آلبینا، زنی که دلش را برده، حوصلهاش سر میرود و دلش برای روزهای مجردیاش تنگ میشود و این سردرگمی نه تنها مختص به پاول قصه «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» بلکه مختص به اکثر افرادی است که در کشورهایی با حکومتهای توتالیتر زندگی کرده یا میکنند هست و این موضوع را هم ما میتوانیم در بخشهایی از زندگیمان درک کنیم و هم میتوانیم با خواندن دیگر روایتهای منتشر شده از چنین کشورهایی متوجه آن بشویم.
راوی قصه، شما را نه تنها وارد غمها و غصههای خودش میکند، بلکه فضایی از زندگی در بلوک شرق و مردمان عادی که در آن زندگی میکنند هم برای شما ترسیم میکند. فضایی که اکثر ساعتهای روز و شب آن برای ما قابل درک است، و میتوانید به خوبی با کتاب ارتباط برقرار کنید.
روایت ایوان کلیما نویسنده «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» چنان پرقدرت و برای ما واقعی است که در اکثر موارد تمام رنجها و دردهای پاول را نه تنها درک میکنیم بلکه برایمان ملموس است و حتی گاهی آنها را با زندگی روزمره خودمان مقایسه میکنیم.
پاول در طول کتاب خاطرات قدیمی خود را از دوران نوجوانی زمانی که در خانوادهشان پول نداشتهاند و در نتیجه او با ابزارآلات پیش پا افتادهای برای خود دوربین درست میکند و مشغول عکاسی میشود بیان میکند. او از روزگاری میگوید که پدرش به ارودگاه کار اجباری فرستاده میشود و بعد هم از ماجرای ترک خانه توسط پدرش قصهای برایمان میگوید. پاول در طول داستان مدام با خودش حرف میزند، از گذشته و آینده، از اما و اگرهایی که اگر کشورش اینجا نبود و جای دیگری بود، اگر با زنی که دوستش داشت مانده بود و بچهدار شده بود، اگر توانسته بودند نقشه فرارشان از کشور را به درستی انجام دهند و خیلی اگرها و اماهای دیگر که تجسم آنها برای ما راحت است و خیلی وقتها پیش آمده که ما هم این اما و اگرها و پرسه زدن در گذشته و آینده را با خودمان و دوستانمان انجام دادهایم. اما و اگرهای بیفایدهای که برای چند دقیقهای مرهمی هستند برای چشم پوشی بر وضعیتی که در آن زندگی میکنیم تا بلکه بتوانیم مقصری پیدا کنیم و ناکامیهایمان در زندگی را گردن آن بیاندازیم.
پاول با تمام این مسائل، شخصیتی است که سخت مشغول کار است تا ترفیع بگیرد اما از طرف دیگر از نظارتها، مجوزها و سانسورهایی که بر او اعمال میشود سخت شاکی است. جایی که به قول او همه به امید گرفتن ترفیع منتظر بودند به سرعت دست روی اشتباه یک آدم دیگر بگذارند، جایی که مدیرانش برای اینکه قدرتشان را به رخ کارمندان و دیگر مدیران بکشانند پوشیدن دامن را برای زنها ممنوع کردند. از تهیهکنندگانی شاکی است که میدانند اگر یک کار خوب را توقیف کنند آب از آب تکان نمیخورد، اما اگر نتوانند جلوی چیزی را بگیرند که ممکن است زن وزیر یا معاون وزیری را ناراحت کند کارش را از دست میدهد و برای همین چیزها بود که تلویزیون پر شده بوده از کارهای پیش پا افتاده، بی تاثیر و کسالتآور که به راحتی تایید میشدند. او حالا در این سیستم که روی تمام جزئیات زندگی شهروندانش نظارت دارد و این چنین وضعیتی دارد، هر شهروندی برای فرار لحظهای از آنچه به سرش میآید برای خود پناهگاهی دست و پا میکند. یکی مثل پاول به مشروب خوردن پناه میبرد، یکی دیگر به گعدههای دوستان و رفقا، یکی به فیلم دیدن و… تا برای چند ساعتی از فضای سیاه و بلاتکلیف زندگی در چنین کشوری رها باشد.
پاول شخصیت اصلی کتاب، مردی تنها است و افرادی که با آنها در ارتباط است هم کمابیش با همین وضعیت زندگی میکنند و نکته اصلی قصه تمام افرادی که در کتاب به آنها اشاره میشود این است که تصور روشنی از آینده خود ندارند و فضای سرد و افسرده قصه در تمام طول کتاب همراه خواننده است. فضایی که برای ما به خوبی قابل درک است و از خواندن این کتاب پشیمان نمیشوید.
البته در کتاب علاوه بر قصه پاول، به قصه زندگی شخصیتهای دیگر هم تا حدودی اشاره میشود؛ از مردی مجرم که پاول در زندان با او آشنا میشود تا رهبری دیکتاتور که پیر و بدبین شده و به هیچ کدام از آرمانهایی که در دوره مبارزاتش قبل از تکیه زدن بر صندلی قدرت در سر داشته نرسیده و حالا گمان میکند دسیسهچینیها و توطئهگریهای دشمنان و اطرافیانش باعث شده آرمانها تبدیل به رویا شوند.
در کتاب «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» با حکومتی طرف هستیم که شعار حمایت از کارگران را سر میدهد اما در طول تمام سالهای حکومتش به فکر بهبود وضعیت زندگی کارگران که هیچ، به فکر زندگی مردم عادی هم نبوده است و سالها با شعار و حرف کشور اداره شده است و در عمل جفت دستانشان برای مردم پوچ بوده است. برای مثال در بخشی از کتاب نویسنده پاول را به کارخانهای میفرستد که در آن اسلحه میسازند اما پاول در گشت و گذار در کارخانه متوجه این موضوع میشود که ساختمان کارخانه مهمات سازی را طوری ساختهاند که سقف آن سبک و قابل تعویض باشد، چراکه انفجارهای خارج از کنترل متعددی در طول روز در این کارخانه اتفاق میافتد و کارگران را به کشتن میدهد و مسئولان کارخانه به جای بهبود تولید و تامین ایمنی کاری کارگران، سقف کارخانه را طوری ساختهاند که اگر انفجاری رخ داد به راحتی از جا کنده شود و موج انفجار را خنثی کند تا دیوارها و تجهیزات اصلی باقی بمانند و با کمی تعمیر دوباره شروع به کار کنند. اما مسئله این است که کارگران هم این موضوع را میدانند و بدون هیچ اعتراضی به کار ادامه میدهند، چرا که به فکر گذران زندگی خود هستند و میخواهند شام و نهاری داشته باشند، حتی به قیمت اینکه شب ممکن است به خانه برنگردند و سر از گورستان در بیاورند.
در نهایت مرد قصه «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» روزهایش را با این رویا سپری میکند که روزی برسد و او بتواند مستندی از واقعیتهای موجود در جامعه و کشورش بسازد. مستندی که هیچگاه مقامات تلویزیون اجازه ساختنش را به او ندادهاند. اما وقتی ورق بر میگردد و حکومتی که به پاول و امثال او اجازه فعالیت نمیداده است، از قدرت کنار میرود، او بازهم دچار یأس و سرخوردگی است و میفهمد که آمادگی لازم برای این جهان جدید و آزاد ندارد و با نگرانیهای جدید پاول روبرو میشوید.
در یک کلام «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی» روایتگر حکومتی است که در آن همه چیز اینطور تعریف شده است؛ یا با ما هستی و زندگی خوبی داری، یا علیه ما هستی و در فلاکت زندگی میکنی.
‘