این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
کژخوانیِ هرولد بلوم[۱]
اضطراب و تأثیر یک منتقد
نوشتهی جیمز وود[۲]
ترجمه: علی قاسمی منفرد
گاهی تمام آنچه از یک آموزگار به خاطر میآورید صدای اوست- «کیفیّت رویداد، یک دهان.»[3] من هیچ ملاقاتی با هرولد بلوم نداشتهام اما همچون بسیاری از خوانندگانش تصورم این بود صدایش را به خوبی میشناسم. بلوم مانند یک آموزگار مینوشت؛ هرگفتهی او نمودی آموزگارانه داشت و تصور همیشگی من این بود که به همان اندازهای مینویسد که در کلاس سخن میگوید. این ویژگی جذابیت زیادی داشت اما بر روی کاغذ موهبتی خالی از خلل نبود. او بیوقفه و سیلوار مینوشت و آنجا که احساساتش برانگیخته میشد بهسادگی پیامبروار، پرگو و صرفاً بیپروا میشد- همانجا که زمانی روحیهای کاوشگرانه از خود نشان داده بود. مرحوم بلوم مشغلههای ذهنیِ موردعلاقهی خود را تکرار و بازخوانی میکرد و با شوروهیجان رضایتی نایاب ارجاعاتی درونمتنی به خودش میداد. او سوژهی مناسبی برای نقیضه بود؛ بهشخصه بلوم را در زمانهای مختلفی ستایش و تمسخر کردهام و یکبار هم خود را تسلیم وسوسهی شیطنتآمیز نقیضه[۴] کردم، آنگونه که مطمئناً نسلهایی از دانشجویانش این کار را کردهاند، و نوشتم: «تنها دنکیشوت میتواند حریف شوالیهی چاق، سِر جان فالستتاف، شود و حتا امرسون در اوج قدرت خود- در این مرحله حتا قدرتمندتر از حریف دیررسیدهی خود، نیچه- به طور کامل همتای واپسین پیشروی خود، یهوهی J[5]، نیست؛ اگرچه در این مورد اعتراف میکنم بزرگترین نابغهی یهودی پس از مسیح، یعنی زیگموند فروید، نمیبایست با نظر بدعتآمیز من موافق میبود.»
بدینسان، پرشتاب و بسیار مینوشت. در عین حال، نویسندهی قدرتمند به سادگی تن به نقیضه میدهد زیرا غرابت و ثباتی ویژه دارد (کورمک مککارتی[۶] را به یادآورید که بلوم از او بسیار حمایت میکرد)؛ از این لحاظ، بلوم بهگونهای شگفت سبکپردازی منحصربهفرد بود. چهبسا روایت تمسخرآمیز من جز ستایشی ناچیز نباشد. با هیچکس او را اشتباه نمیگرفتید: سبک متأخر و مشهور او جلای خود را از دست داده بود-مثل بیرنگ شدن چتر طاووس- اما همچنان خودنمایی قدیمیِ بلوم را میشد در آن تشخیص داد. پیوندهایی خلقالساعه، ارجاعات درونمتنی به سیاق کشیشان، و درگیری با خود به طرزی گیرا و پرزرقوبرق- این احساس که همهچیز درون ذهن بلوم معنا پیدا میکند، اینکه در خانوادهی عظیم ادیپواری که او از ادبیات ساخته، همه با یکدیگر در ارتباطاند- این مسائل از ابتدا در کار او وجود داشته، هرچند فشردگیِ پژوهشی و خصوصیت مربوط به کارهای اولیهاش تا اندازهای باعث پنهان ماندن آنها شده بود. بلوم روشی دارد که از طریق آن همواره به زبان خاصِ خودش سخن میگوید و به تدریج این وجه محرمانه را با اصطلاحات عجیب خود به عموم عرضه میکند. کار منتقدان بزرگ شاید همین باشد.
بلومهای زیادی وجود داشت- شاید مثل مادگی یک گل و گلبرگهای آن[۷]. در مرکز اینها آموزگاری حضور دارد که نزدیک به پنجاه سال کلاسهای پرآوازهی خود را در دانشگاه ییل برگزار کرد. (نائومی وولف[۸]، نویسنده و دانشجوی سابق بلوم، گفته بود این کلاسها به سمت اغواگریهای جنسی ناخوشایند پیش میرفت؛ اتهامی که بلوم آنرا نپذیرفت.) از این هستهی خوانش شخصی و سهیم شدن آن با عمومْ گوناگونیِ نامنتظرهای از نقشها سربرمیآورد: نخستین مدافع رمانتیسیسم، در زمانهای که (اواخر ۱۹۵۰) دپارتمانهای انگلیسی همچنان بردهی تنگنظری سختگیرانهی تی.اس الیوت و نقد نو[۹] بودند، آنانکه عقیده داشتند نباید شاعران «مذهبی» از نوع رمانتیک مثل شِلی و بلیک را چندان جدی گرفت. نظریهپردازی فرویدی که قدرتمندانه در اینباره میاندیشید که نویسندگان چگونه با پیشینیان خود در کشمکشاند. منتقدی که (در کنار رابرت آلتر[۱۰] و فرانک کرمود[۱۱]) روش بررسی مطالعات ادبی در مورد کتاب مقدس را تغییر داد؛ و بالاخره رواجدهندهی جریان غالب، ناصحی خوشاقبال با قدری بینش تهنشین شده که کتابهایی منتشر کرد از جمله: «آثار برجستهی غرب»[12]، «داستانها و شعرهایی برای بچههای بسیار بسیار باهوش در تمام سنین»[13] و «نبوغ: چیدمانی از یکصد ذهن خلّاقِ نمونهوار»[14].
در آثار اولیهاش، از جمله «شعر و سرکوب»[15] و «اضطرابِ تاثیر»[16]، واژگانی از اصطلاحات بلاغیِ تا حدی ناپذیرا را بنا به نیاز خود بهکار برد- آگون (agon)، اَسکسیس (askesis)، کِلینامِن (clinamen)[17] – واژگانی که بعدها بلوم با اطمینان غیرمسئولانه و سرخوشانهای آنها را به کار گرفت- مانند برخی از اشرافزادگان انگلیسی که اصرار دارند هرکجا میروند، با صدایی رسا، با فرانسهی دستوپا شکستهی خود صحبت کنند. وقتی بلوم کتابهای مشهورترش را مینوشت، مثل «آثار برجستهی غرب» و «شکسپیر: ابداع بشر»[18]، زبان فنّی او دچار ضعف میشد اما این نکته در مورد ساختارهای فکری نهفته در بیان او صادق نبود. به یاد میآورم یکی از جذابترین صورتبندیهای او این بود که حدیثنفسگویان بزرگ شکسپیر با «برشنیدن خودشان»[19] دگرگون میشوند و رشد میکنند. میتوان این عیب را به بلوم وارد دانست که دگرگون نشد و رشد نکرد چون چندان دقیق خودش را برنشنید. با این همه، ما مخاطبان، به قدرکافی خوشاقبال بودیم که توانستیم شنوندهی سخنوری او باشیم.
بلوم «نقشهی کژخوانی»ِ[۲۰] فرویدی را برگرفت و در طی دههها با علاقهی بسیار به آن شاخ و برگ داد. همچون اغلب نوآوریهای مطلوب، این مفهوم نیز ساده است، کاربری آسانی دارد و مهمتر از اینها آشکارا با واقعیت سازگار است. همین امر باعث شده خیلیها اصطلاح «اضطراب تأثیر» را همچنان به کار ببرند، و بیآنکه مجبور باشند حتا یک کلمه از نوشتههای بلوم را بخوانند، مفهوم آنرا بشناسند. نویسندگان آموختهاند که با مطالعه و اقتباس از پیشینیان خود بنویسند؛ و از آنجایی که نویسندگانِ به راستی اصیل بسیار کمیاباند، بخش عمدهی صحبت منتقدان دربارهی «سنتها» و «تأثیر» است. وقتی بلوم به عرصهی مطالعات ادبی قدم میگذاشت، این حوزه گرایش به ارائهی مفهومی نسبتاً هموار و تکبعدی از میراث و نوآوری داشت: نویسندگان آنچه نیاز داشتند را از پیشگامان بزرگ خویش اخذ میکردند و باقی را کنار میگذاشتند. شما میتوانید ردّ پای نویسندهی پیشین را در میراثبر او بیابید، حتا اگر این شخص هرگونه آگاهی نسبت به آن میراث را انکار کند. این موضوع مربوط به محدودیّـت فرویدی نقد نو بود.
بلوم پا از این فراتر میگذارد: علاقهی او دقیقاً به همین ردّپاهاست. در طرح کلی بلوم، ادبیات همچون خانوادهای گرفتار معارضه و جدل است و منتقد نقش تحلیلگر فرویدی را بازی میکند؛ کسی که میتواند الگوهای تحریفشدهی تنش (فشار روانی) و مقاومت را ساماندهی کند. برآمدن پس از شاعری بزرگ، مثل آرنولد پس از وردزورث و کیتس، منشأ اضطراب است. شاعرِ نوآمده با «کژخوانی قدرتمندِ» سلف نیرومندتر خود با این اضطراب دستوپنجه نرم میکند تا بتواند مسیرش را از هیبت عظیم و بازدارندهی او جدا کند. کژخوان ضعیف شاعری است که خود را در برابر این اضطرابِ تأثیر میبازد و دست از مبارزه میکشد. با وجود این، تمام شاعران، قوی یا ضعیف، کژخوانانِ پیشینیان خود هستند؛ چون راه ساده و بیتأثیری برای خوانش نیاکان فرد وجود ندارد، درست همانطور که نمیتوان به سادگی و بدون هیچ تأثیری فرزند پدر و مادری بود. همانطور که بسیاری خاطرنشان کردهاند، بهترین عملکرد این نظریه در مورد آثار مهم پدرسالارانه است. اما برای نمونه، میتوان موردی کاملاً بلومی را مثال زد؛ یعنی امتناع ویرجینیا وولف از پذیرش و اذعان به هرگونه عظمت سلف خویش، جورج الیوت، در «اتاقی از آن خود»[21] – کتابی که در آن جین آستین و امیلی برونته تنها نویسندگانیاند که ستوده شدهاند؛ زیرا در مقام زنانی کاملاً آزاد مثل خودشان مینوشتهاند- امتناعی که انحراف ادبی و روانی عظیمی را پیرامون هیبت چیرهی آن ویکتوریایی کبیر نشان میدهد، اویی که وولف هم او را ستایش کرده بود و هم ناگزیر از او فراتر رفت.
اکنون باید پرسید بلوم چه کسی را با قدرت کژخوانی کرد؟ اگر خوانشی بلومی از بلوم داشته باشیم، احتمالاً توجه ما به ستیزهی شدید او با تی.اس.الیوت جلب میشود؛ و همچنین این موضوع که الیوت در سال ۱۹۱۹ در مقالهای با عنوان «سنّت و استعداد فردی»[22] به نظریهای دربارهی رابطهی نویسندگان جدید با پیشینیانشان پرداخته بوده است. بحث الیوت این بود که وقتی اثر هنری جدیدی خلق میشود سنتی که در پَسِ آن قرار دارد ضرورتاً اندکی جابجا میشود: «چیزی … همزمان تمام آثار هنریای را که مقدم بر آن بودهاند تحت تأثیر قرار میدهد.» هم بلوم و هم الیوت سنت را نوعی خانواده میبینند. نگاه الیوت این است که ما چهطور نیاکان خود را تحت فرمان میگیریم؛ نگاه بلوم این است که چگونه نیاکانمان ما را تحت فرمان خود میگیرند. از این نظر، بلوم توسط نقد نو، جریانی که از درون آن رشد میکرد، تسخیر شده بود، امری که نشان میدهد چرا واژهی «قدرتمند»[23] در کار او لغزش و سستی بسیار زیادی دارد. بلوم در مورد توانایی نویسنده در گلاویز شدن با شمایل پدر، به نحوی فرویدی از این واژه بهره میبرد، اما به نظر میرسد از این واژه در مورد چیزی مثل قدرت زیباییشناختی نیز بهره میگیرد، آنجا که «قدرتمند» صرفاً به معنای «بزرگ»[24] است: شکسپیر «کژخوان قدرتمندِ» مارلوست زیرا … او شاعر بزرگتری بود. در واقع، هرچه زمان میگذرد و هرچه بلوم برای گسترهی وسیعتری از مخاطبان مینویسد، تا حدودی واژهی«قدرتمند» به توصیفی سرسری از نویسندگان مورد پسند او بدل میشود. در چنین مواقعی، میتوان از خلال اصطلاحات فرویدی بلوم نظام ارزشگذاری کهنهی نقد نو را دید (نظامی که در آن شکسپر صرفاً نویسندهای بود «بزرگتر» از میلتون، یا در مورد وردزورث میگفتند بهگونهای غیرقابل بیان «بهتر» از شِلی است).
با این تفاسیر، بلوم، در ارتباط با الیوت و نقد نو، کژخوانی ضعیف بود یا قدرتمند؟ حاصل کار او چیست؟ مطمئناً اضطراب تأثیر درک ما را از نحوهی کارکردهای میراث ادبی به راستی غنیتر ساخته و به نظر میآید ماندگاری آن تضمین شده است. با اینحال، میتوان چرخش فرویدی بلوم را بخشی از جنبشی گستردهتر در نقد ادبی دانست. باوجود ادعای او که هیچ رابطهای با ساختشکنی[۲۵] ندارد (مشهورترین خروجی دپارتمان انگلیسیِ دانشگاه ییل در دو دههی هفتاد و هشتاد)، با وجود بدگویی خستهکنندهی او از فمینیسم و نظریه و «ادبِ سیاسی»[26]، قرابتی طبیعی بین نحوهی خوانش بلوم و ساختشکنی وجود دارد. هر دو روشْ متون را به دنبال رازهایی زیرورو میکنند که قادر نیستند بهگونهای توفیقآمیز سرکوبشان کنند. کار بلوم دربارهی دین (کتاب الهامگونه و دیوانهوار او در سال ۱۹۹۲با عنوان «دین امریکایی»[27]) و کار او بر روی کتاب مقدّس عبرانی تأثیری گسترده و انکارناشدنی داشته است. حتا در میان نوشتههای شتابزده و مشهور او همواره بینشها و گوهرهای پراکندهای برای یافتن وجود دارد، از جملهی آنها میتوان به مقدمههای سرهمبندی شده (تمام کتابهای نشر چلسیهاوس[۲۸])، یا آن بازآراییهای بیپایان و آسانگیر او از «آثار برجستهی غرب» که میپسندید، اشاره کرد- مثل کسی که بالش نشیمن خود را کموبیش وسواسگونه صاف و مرتب میکند تا جایش را نرمتر و گرمتر از پیش کند. بلوم علاقهی بسیاری به این جملهی (به شدّت فرویدی) امرسون داشت که ما در نویسندگان بزرگ افکار پسراندهی خود را بازمیشناسیم- «آنها با هیبت و عظمتی که به گونهای خاص بیگانه شده به سوی ما باز میگردند.» این در مورد بلوم، در بالاترین کیفیّت خود، نیز صادق است- هم تحلیلگری خلّاق و هم بازگردانندهی سخنورِ افکار پسرانده شده.
منبع: نیویورکر
پینوشتهای مترجم:
[1] The misreading of Harold Bloom
[۲] James Wood: نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی. آخرین کتاب او مجموعهای است از مقالات منتخب او در سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۹ با عنوان: ملاحظهای جدی [Serious Noticing]
[۳] سطری از بند دوم شعر «به یاد و. ب. ییتس» [In Memory of W. B. Yeats] از و.ه. آدن [W. H. Auden]
[۴] mischievous parody itch
[۵] J: اشاره به نویسندهای در زبان عبری که محققان کتابش را به نام کتاب J یا کتاب یهوه میشناسند.
[۶] Cormac McCarthy
[۷] Bloom در انگلیسی به معنای شکوفه و گل است.
[۸] Naomi Wolf (1962- ): نویسندهی امریکایی که او را چهرهی برجستهی موج سوم جنبش فمینیست میدانند. آخرین اثر او: خشونتها: سکس، سانسور و جرم دانستن عشق (۲۰۱۹).
[۹] New Criticism
[۱۰] Robert Alter (1935- ): استاد امریکایی ادبیات تطبیقی و زبان عبری که در سال ۲۰۱۸ ترجمهی انگلیسی خود از کتاب مقدس عبرانی را منتشر کرد.
[۱۱] Frank Kermode (1919-2010): منتقد ادبی بریتانیایی و صاحب کتابهایی از جمله: درک یک پایان: مطالعاتی در باب نظریهی داستان (۱۹۶۷) ، زبان شکسپیر (۲۰۰۰) ، دربارهی ا. م. فورستر (۲۰۰۹).
[۱۲] The western canon (1994)
[۱۳] Stories and Poems for Extremely Intelligent Children of All Ages (2001)
[۱۴] Genius: A Mosaic of One Hundred Exemplary Creative Minds (2002)
[۱۵] Poetry and Repression (1976)
[۱۶] The Anxiety of Influence (1973)
[۱۷] (آگون:) به معنای جدال. برای نمونه جدال شکسپیر با مارلو. / (اکسسیس:) به معنای زهد و ریاضت. عنوان فصل پنجم کتاب اضطراب تأثیر: اسکسیس یا پالایش و خودباوری (solipsism) / (کلینامن:) به معنی پیچش، انحراف ناگهانی و برگرفته از شعر در باب طبیعت چیزها (De rerum natura) اثر لوکرِتیوس، شاعر و فیلسوف رومی قرن نخست پیش از میلاد. واژهای در اشاره به انحراف مختصر و ناگهانی اتمها. عنوان فصل اول کتاب اضطراب تاثیر: کلینامن یا بدفهمیِ شاعرانه.
[۱۸] Shakespeare: The Invention of the Human (1998)
[۱۹] Overhearing themselves
بلوم در کتاب «نبوغ» بخش مربوط به شکسپیر مینویسد:
«شکسپیر، این روانشناس بیهمتا، خاستگاه جدیدی برای انسان، در روشنگرانهترین تصوری که هیچ شاعری کشف یا ابداع نکرده است، پیدا کرد: نفس مطمئن به صدای خویش. […] به نظر جان استوارت میل، شعر همان برشنفتن صدای خویش است نه شنیدن محض. ما اگرچه شاهزاده هملت نیستیم اما لحظاتی هست که صدای خودمان خوب به گوشمان میرسد و در شگفت میشویم. آیا در این لحظات به شکل تازهای معرفت به نفس پیدا نکردهایم یا همینقدر واقفیم به اینکه آنچیزی نیستیم که تصور میکردیم؟ آیا هملت به راستی همانقدر در برابر شبحِ مسلح پدر به شگفتی افتاده است که با برشنیدن مدام صدای خویش؟ (ص ۱۱۱)
برشنفتن صدای خویش در آثار شکسپیر همان راه شاهواری است که به تغییر میرسد. هملت هربار که صدای خود را برمیشنود آشکارا تغییر میکند (ص ۱۱۳). آیا فرق است میان شنیدن صدای خود و برشنفتن صدای خود؟ وقتی با شنیدن صدای ضبط شدهی خود روی نوار صوتی یکه میخوریم آیا این صدا را میشنویم یا برمیشنویم؟ «برشنفتن» به تعریف فرهنگهای لغت، شنیدنِ سخن یا سخنگو باشد بدون وقوف یا قصد گویندهی سخن. برشنفتن خویش به این معنی است که بدواً ندانی که خود گویندهی سخنی. این ناآگاهی چنان گذراست که برشنفتن صدایت بسیار مجازی به نظر میرسد اما آن لحظهای که صدای خود را حقیقتاً بازنمیشناسی واقعیت دارد. (ص ۱۱۴) برشنفتن صدای خویش، دست کم برای یک لحظه، بیآنکه خود بدانی، بازگشودن روح است بر تندباد تغییر. (ص ۱۱۵)»
برگرفته از: هرولد بلوم، نبوغ (سیمای پنجاه نابغهی سخن)، ترجمهی محبوبه مهاجر، تهران: هرمس، ۱۳۹۱٫
[۲۰] map of misreading
[۲۱] A Room of One’s Own
[۲۲] Tradition and the Individual Talent
[۲۳] Strong
[۲۴] Great
[۲۵] Deconstruction
[۲۶] political correctness
[۲۷] The American Religion
وود در مقالهی «کژخوان» در بررسی این کتاب مینویسد:
در کتاب «دین امریکایی»، بلوم میگوید که مسیحیّت امریکایی نه آنچنان کتابْ مقدّسی است و نه آنچنان الهیاتی. مرکز توجه او مشخصاً مورمونیسم [Mormonism] و باپتیستهای جنوبی [Southern Baptists] است؛ هرچند که از پنتیکاستالیسم [Pentecostalism]، بنیادگرایی [Fundamentalism] و علمباوری مسیحی [Christian Scientism] نیز صحبت میکند. دریافت او این است که مسیحیان امریکایی تأکیدشان بر روی «ادراکی گنوسی [عرفانی] از مسیح از طریق دانشی بیواسطه» است، و به همین دلیل آنان خویشتن خویش را که خواهان شناخت مسیح است، بهگونهای ذاتاً تنها وصف میکنند. مثل اغلب شاخههای افراطی پروتستانیسم، کلیساها و فرقههای امریکایی یهوه را همچون دردسری الهی و ادبی از خود جدا و با شعف بسیار عیسی مسیحِ اکنون به نحوی عجیب بیپدر را تصاحب کردند، او که به نیکوترین وجه به روحالقدس تقرّب پیدا کرد و به نمادینترین شکل به عنوان مسیح بازخاسته [the Risen Christ] دیده شد. این «ادراکِ» تنها و فردی از مسیح- از طریق توبه، آمرزش و نیایش- التقاطی است، به همین دلیل بلوم، با ویژگی خودپرستی امریکایی، از عقیدهای سخن میگوید که در آن خودِ انسان صاحب عناصری الهی میشود. […] نزد بلوم، یهوه شخصیت ادبی عظیمی است، یک خدا-انسان، موجودی الهی، تنها پیشروِ قدرتمند لیرِ شکسپیر و دنکیشوتِ سروانتس. […]
با وجود این، کتاب بلوم، که به جهت نیازش به تغییر دادن جایگاه اهمیّت دیرینهی عهد جدید، و به همین سبب مسیحیت، آسیب دیده است، در واقع خوانشی است بر مبنای زیباییشناسی الهیّاتی [theoligico-aesthetic] که در آن بحث ادبی همواره با بحث الهیّاتی اشتباه گرفته میشود […]
بلوم در دین امریکایی میگوید در مقام یک منتقد مذهبی میکوشد از آنچه خدای زمینیاش، ویلیام بلیک، بیان کرده، پیروی کند، اینکه «هر آنچه بتوان باور کرد تصویری از حقیقت است.» به چنین پندی نیاز است تا فرد جلوی خود را بگیرد تا مورمونها، علمباوران مسیحی و بنیادگران را تمسخر نکند. این جمله مشابه سطرهای عجیبتر بلیک، فینفسه تصویری از ناحقیقت است؛ البته مگر آنکه منظور بلیک این بوده باشد که به هر آنچه بتوان شک برد تصویری از حقیقت است- به عبارتی هر فکرِ تردیدآمیزی حقیقتی در خود دارد. هرولد بلوم، بر فراز مذهب والای هنر، هرگز دلبستگی چندانی به شک و تردید نداشته است. ذرهای از آن در پایان این کتاب به نثر او نیرویی تازه، اما آشکارا باتأخیر، بخشیده است.
برگرفته از: James Wood, The Misreader, The New Republic, May 1, 2006
[۲۸] Chelsea House
اختصاصی مد و مه
‘