این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
***
نگاهی به «ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر» اثر ماتیاس چوکه
طنز تلخ نیستی
فاطمه صناعتیان
«ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر» اولین اثری است که از نویسندهی آلمانیزبان سوئیسی، ماتیاس چوکه، به فارسی ترجمه و منتشر شده است. چوکه که تحصیلات اصلیاش در زمینهی تئاتر است، به غیر از داستاننویسی، در زمینههای تئاتر و سینما نیز آثاری دارد. چنانکه کارنامهاش تا کنون شامل یازده رمان و مجموعه داستان، هشت نمایشنامه و ساختن سه فیلم است. کارنامهای که برایش جوایز بسیاری از جشنوارههای داخلی و خارجی به ارمغان آورده که از مهمترینشان میتوان به جایزهی بهترین اثر داستانی غیرفرانسوی «فمینا» برای رمان موریس با مرغ در سال ۲۰۰۹ اشاره کرد. ترجمهی فارسی رمان «ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر» را یادداشتی از مترجم در ابتدا و گفتگوی مترجم با نویسندهی اثر در انتها همراهی میکنند.
«ابرها …» روایت زندگی مردی آلمانی به نام «رمان» است که روزمرگیهایش را راوی سوم شخصی شوخ، گاه مضحک و گاه طناز، روایت میکند. زندگی ملالآوری که زیر بار بیاتفاقی و تکرار کسالتبار به چرخش در مسیر بیزمان و مکان و بیسرانجامی میماند؛ تکرار دقیق عادتهایی منظم و ساده، روزهای یکنواختی که از سرِ بیحادثه بودن، رفتهرفته برای«رمان» معانی فلسفی و پیچیدهای مییابند. حضور شخصیتهای بسیار محدود و تکراری که آنها نیز مسیرهای دوار یکنواختی را زندگی میکنند، ریتمی ثابت به کل اثر میدهد؛ شخصیتهای بینشانه و عجیبی همچون مادر «رمان»، عمهاش که در آمریکا زندگی میکند، دوستش «ب»، «پارسی» و همسرش و … .معرفی بخش بزرگی از کاراکتر این شخصیتها نیز به واسطهی نامهنگاریهایی است که با «رمان» دارند. در گفتگویی که غیاثی با چوکه انجام داده است، یکی از شخصیتهای مکمل و پررنگ «ابرها …» یعنی «پارسی» توصیف میشود اما این بار نه از زبان راوی پرملال و فیلسوفمآب رمان بلکه از زبان و زاویهی نگاه خود نویسنده: «از منظر من "پارسی" در این کتاب مردیست بسیار زیبا و مرموز با چشمهای تیرهی غمزده، موهای سیاه و پوستی طلایی، به مقدار بسیار کمی نامتعارف، یک بیگانهی زیبا … مثل عمر شریف در دکتر ژیواگو. فقط اندکی مرموزتر و تراژیکتر. میتوانستم این شخصیت را سوری بخوانم، فقط مسئله این جاست که در این کشور[آلمان] این کلمه کمی بار مفی دارد. اول در ارتباط با جنگ با اسرائیل، بعدش به خاطر نزدیکی به روسیه و سرانجام در رابطه با مهاجرین. "پارسی" واژهایست که آدم را یاد افسانهها، شاهزادهها و مشرق زمین میاندازد و شوقبرانگیز است … .»
مهمترین چالش شخصیت «رمان» در «ابرها …» این است که دوستش و مادرش هر دو از او درخواست دارند که آنها را بکشد. این درخواست که گاه تا حد انتظار و وظیفه پیش میرود و گاه به صورت گلههایی تلفنی رخ مینماید، دغدغهی اصلی این شخصیت را شکل میدهد و کمکم تبدیل میشود به محور همهی تخیلها، تحلیلها و کل حیات فکری او. طنز تلخ داستان آنجا خود را نشان میدهد که «رمان» به طور جدی در راستای یافتن بهترین روش خودکشی یا نابودی با دوستش مذاکره میکند. در واقع سراسر زندگی «رمان» با مفهوم مرگ، نیستی و یافتن راهی برای نیست کردن دیگران درآمیخته است در حالی که او، خود، زندگی را فرصتی میداند، هرچند نهچندان مغتنم و محبوب، برای بودن که باید تا آخر پیش برود و تمام شود: «وظیفهی دشواری است تحمل خویش در سراسر عمر. نباید راحتطلب بود. نباید گذاشت هر چیزی آدم را تکان بدهد. نباید هر چیزی آدم را آشفته کند و به جنب و جوش بیاندازد. نباید هر چیزی برای آدم باد سوزان شمالی باشد. لولهی نی که نیست آدمی. باید در درون متعادل بود، همیشه باید به همان اندازه که به خیلی چیزهای درون خود به چشم حقارت نگاه میکند، خیلی چیزهایش را هم دوست داشته باشد. اگر روزی این تعادل به هم بخورد، مثلاً شروع کند به تحقیر خیلی چیزها در خودش، گمراه میشود و به پرتگاه تنفر از خویش سقوط میکند یا بر عکس وقتی خیلی زیاد احساس موفقیت میکند، اوج میگیرد و در آتش توهم خودستایی میسوزد. عدهی بسیار قلیلی بر هنر پیچیدهی معلق نگه داشتن خویش و هر روز از نو تحمل کردن خویش مسلطاند. هر کس که شروع کند به تحقیر خودش، روزگار سختی پیش روی دارد.»
طنز تلخ یا گروتسک اثر چوکه در عین گزنده بودن، آزارنده و پسزننده نیست، چرا که هم نویسنده و هم مخاطب آن انسانهایی برآمده از همان جامعهی مدرن هستند. محصولاتی که خود نتیجهی فرآیند مدرنیزاسیون و حذف هرگونه اغتشاش در فرآیند زندگی روزمرهاند. مفهومی که شاید برای مخاطبی که در خاورمیانه، آفریقا و آمریکای جنوبی زندگی میکند و نسلهاست در تلاش است تا از طریق قانونگذاری و سایر راههای مدنی، به ثباتی نسبی و حداقلی برسد، چندان مأنوس به نظر نیاید اما در جوامع غربی مخصوصاً کشورهای اروپای شمالی و حتی آلمان، از دغدغههای اساسی جامعهشناسانهی دهههای اخیر به شمار میآید. برلین نیز به عنوان نمادی از همهی جوامع ماشینی و مدرن و شاید پست مدرن، مکان اصلی داستان ماتیاس چوکه است؛ جامعهای که تجربههای مدرن را از سر گذرانده و حالا دهههایی است که با مفاهیم تهنشین شدهی مدرن و اثرات بر جای مانده از آن در حال دست و پنجه نرم کردن است.
نقل از الف کتاب
«ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر»
نویسنده: ماتیاس چوکه
مترجم: ناصر غیاثی
ناشر: فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم، چاپ اول: ۱۳۹۸
۱۹۰ صفحه؛ ۲۸۰۰۰ تومان
‘