این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به کتاب «الفاظ و اشیا» اثر میشل فوکو
(به مناسبت انتشار ترجمه فارسی آن توسط نشر ماهی)
شرایط ظهور علوم انسانی
میشل فوکو (۱۹۸۴-۱۹۲۶) فیلسوف، نظریهپرداز، مورخ اندیشه، منتقد ادبی و از تأثیرگذارترین متفکران فرانسوی قرن بیستم است. فوکو را نمیتوان به صورت شستهرفته فیلسوف، مورخ یا جامعهشناس نامید. او با پژوهشهای نوآورانه خود تحت تأثیر مارکس، فروید و نیچه رویکردی جدید در این سه حوزه گشود. تحلیل روابط قدرت و معرفت و شکلگیری فردیت مهمترین دستاورد او برای علوم انسانی در قرن بیستم است. عناصر اصلی که فوکو تفکر خود را از آنها وام میگیرد پدیدارشناسی، هرمنوتیک، ساختارگرایی و مارکسیسم است. او روابط قدرت و استثمار و تأثیر آن بر نظام اندیشه را از مارکس، رابطه میل و معرفت را از فروید و رابطه میان دانش و اراده معطوف به قدرت را از نیچه اخذ میکند و با ترکیب غریبی از تفکر این سه اندیشمند نظام خاص فکری خود را که بیرون از اصطلاحات رایج در علوم اجتماعی قرن بیستم بود ارائه میدهد. رابطه فوکو با مارکسیسم نیز از همین عدم تعین برخوردار است. او مدتی کوتاه عضو حزب کمونیست فرانسه بود ولی در سال ۱۹۵۱ از آن حزب کنار کشید. تحصیلات دانشگاهی او در فلسفه و روانشناسی بود. در دانشگاه هامبورگ با نوشتن رسالهای درباره جنون به درجه دکتری رسید. این رساله در سال ۱۹۶۱ در قالب کتابی با عنوان «جنون و تمدن» منتشر شد. پس از آن فوکو به عنوان استاد «تاریخ نظامهای اندیشه» در کلژدوفرانس مشغول به تدریس شد و به سرعت به یکی از چهرههای شاخص روشنفکری فرانسه بدل شد. او بهدستآوردن این جایگاه ممتاز را پس از انتشار کتاب «الفاظ و اشیا؛ باستانشناسی علوم انسانی» به دست آورد. «الفاظ و اشیا» که در انگلیسی با عنوان «نظم چیزها» ترجمه شد پنجمین کتاب میشل فوکو است. این کتاب با وجود اینکه هم در محتوا و هم در سبک نگارش از مشکلترین آثار فوکو است اما از پرفروشترین کتابهای سال فرانسه شد. در آوریل ۱۹۶۶ با تیراژ ۳۵۰۰ نسخه منتشر شد، در کمتر از دو ماه به تجدید چاپ رسید و در ژوئن همان سال با ۵۰۰۰ نسخه و سپس سه بار دیگر در همان سال با فواصل کوتاه تجدید چاپ شد. در واقع میتوان گفت با این کتاب بود که فوکو به شهرت جهانی رسید و توانست خودش را به عنوان مهمترین فیلسوف بعد از سارتر معرفی کند. «الفاظ و اشیا» مهمترین و فلسفیترین اثر دوره اول فکری فوکو محسوب میشود. این کتاب فوکو به تازگی به قلم فاطمه ولیانی و به همت نشر ماهی به فارسی ترجمه و منتشر شده است. ولیانی از بهترین مترجمان آثار میشل فوکو به فارسی است و پیش از این دو اثر مهم دیگر فوکو یعنی «تاریخ جنون» (نشر هرمس، ۱۳۸۵) و «تولد پزشکی بالینی: باستانشناسی نگاه پزشکی» (نشر ماهی، ۱۳۹۲) را از زبان فرانسوی با ترجمههایی شفاف و دقیق به فارسی برگردانده است. او بر ترجمه خود از کتاب «الفاظ واشیا» مقدمهای با عنوان «پهنه گسسته تاریخ» نوشته که در آن اطلاعات روشنگرانهای درباره حیات فکری فوکو و جایگاه ویژه این اثر ارائه شده است. پیش از این ترجمه دیگری از این کتاب از انگلیسی توسط یحیی امامی و انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی منتشر شده بود.
به گفته خود فوکو نوشتن این اثر برایش بیش از سایر آثارش مشکل بود. او ابتدا برای عنوان کتاب «نثر جهان» را در نظر گرفته بود که هماکنون عنوان فصل دوم کتاب را تشکیل میدهد. سپس ترجیح داد نام کتاب را «نظم اشیا» بگذارد اما چون کتابی با همین نام وجود داشت، مجبور شد عنوان «الفاظ و اشیا» را انتخاب بکند. البته در ترجمه انگلیسی عنوان «نظم اشیا» حفظ شد. فوکو در این کتاب با تحلیل باستانشناختی سه قلمرو دانش (زبان، علوم طبیعی و زیستی، اقتصاد) از عصر رنسانس تا دوران معاصر و با بررسی ارتباط کلی این سه قلمرو با فلسفه، نشان میدهد حرکت صورتهای تفکر و شناخت در فرهنگ غرب نه حرکتی متداوم و پیشرونده، بلکه حرکتی گسسته بوده است. پژوهش او در مقطع تاریخی موضوع بررسیاش دو گسست اساسی را در تفکر غربی نشان میدهد: گسستی که با پایاندادن به عصر رنسانس (عصری که تفکر بر مبنای اصل شباهت سامان مییافت) تفکر غرب را به عصر کلاسیک میرساند (عصری که اصل نظم ساماندهنده تفکر بود) و گسستی که معرف بهانتهارسیدن عصر کلاسیک و ظهور دوره مدرن است (دورهای که در آن موجودی به نام انسان پدید میآید و شناخت او ضرورت مییابد، موجود دوگانه غریبی که هم سوژه شناخت است هم ابژه آن). پژوهش معرفتشناختی فوکو در عین حال پژوهشی نقادانه است که در شرایط ممکنشدن دانش هر عصر و معیارهای مشروعیت و به رسمیت شناختهشدن آن کندوکاو میکند. اما حرکت فوکو در این اثر صرفا معطوف به گذشته نیست، بلکه نقطه شروع تحلیل او در واقع زمان حاضر و تشخیص گسستی آتی است که از پایان عصر انسانشناختی و مرگ قریبالوقوع انسان خبر میدهد.
فصل اول کتاب با بررسی تابلوی ندیمه، اثر ولاسکز، نقاش اسپانیولی آغاز میشود و به این واسطه فوکو شیوههای مختلف «تشابه» را در فکر و اندیشه مردم عصر رنسانس نشان میدهد. در نظر فوکو از رنسانس تا عصر کلاسیک و سپس دوران تجدد رابطه الفاظ و اشیا شاهد دو گسست مهم است: تا قرن شانزدهم در ساختار معرفتی فرهنگ اروپا، بین حیوانات، گیاهان و انسانها تشابه نقش اساسی دارد. در متون آن زمان همهچیز از جمله اشیا، گیاهان و انسانها با هم همسانی دارند و مشترکا «نثر جهان» را مینویسند و اسامی اشیای مهم آنها را در این نثر نشان میدهند. از زمان دُنکیشوت اما بهصورت ناگهانی «نوشتار» صورت جدیدی پیدا میکند و بافت آن «نثر جهان» و بینشی که براساس تشابه استوار بود، تغییر میکند: «دنکیشوت وجه سالبه جهان عصر رنسانس را ترسیم میکند: نوشتار دیگر نثر جهان نیست؛ اتحاد کهن شباهتها و نشانهها از هم گسسته است؛ شباهتها فریبندهاند و به خیالپردازی و هذیان بدل میشوند؛ اشیا سرسختانه در اینهمانی ریشخندآمیز خود باقی میمانند، همانی هستند که هستند؛ الفاظ بیهدف آواره میشوند، بیهیچ محتوایی، بیهیچ شباهتی که صورت خالی آنها را پر کند؛ الفاظ دیگر از اشیا نشان ندارند و لابهلای اوراق کتابها و میان گردوخاک به خواب فرو میروند» (ص ۱۰۱). بهزعم فوکو تا پایان عصر کلاسیک اروپایی زبانی وجود دارد که میتوان کل جهان را با کلمات آن بازگو کرد و همچنین میتوان کلیت جهان را بهصورت یک دانشنامه ترسیم کرد. به عبارت دیگر وظیفه اصلی زبان اسمگذاری برای اشیاست. به این ترتیب این کتاب «تاریخ تشابه» است. فوکو در پیشگفتار آن مینویسد: «در تاریخ جنون به کندوکاو در این مسئله پرداختیم که یک فرهنگ به چه شیوهای میتواند بهصورت گسترده و عام تفاوتی را وضع کند که مرز و محدوده هویت آن را تشکیل میدهد اما در تحقیق حاضر هدف ما مشاهده شیوه دریافت قرابت اشیا در آن فرهنگ است، اینکه آن فرهنگ چگونه نمودار نزدیکی اشیا و نظمی را که بر آن اساس باید بررسیشان کرد ترسیم میکند… تاریخ جنون تاریخ «غیر» است، تاریخ آنچه برای یک فرهنگ در آنِ واحد درونی و بیگانه است و بنابراین باید طرد شود (تا خطر درونیاش دفع گردد)، البته با دربندکردن (تا غیریتش تقلیل یابد). تاریخ نظم اشیا تاریخ «همان» است، تاریخ اشیایی که برای یک فرهنگ در آنِ واحد پراکنده و خویشاوندند و بنابراین باید با نشانهایی از هم متمایز شوند و در گروههای متشکل از عناصر یکسان جای گیرند» (ص ۴۳).
بهزعم فوکو قوانین بنیادین یک فرهنگ – آنچه بر زبان، شاکلههای ادراکی، تبادلها، فنون، ارزش و سلسلهمراتب اعمال و رویههایش حاکم است- از آغاز کار تعیینکننده نظمهای تجربیای است که هر انسانی با آنها سروکار دارد و خود در چارچوب آنها جای گرفته است. در سر دیگر تفکر، نظریههای علمی یا تفسیرهای فلسفی تبیین میکنند که چرا عموما نظمی وجود دارد، نظم تابع کدام قانون عام است، براساس کدام اصل میتوان به شرح و توضیح آن پرداخت و به چه دلیل این نظم خاص برقرار شده است نه نظمی دیگر؛ اما فوکو بین این دو حیطه قلمرویی را تبیین میکند که مغشوشتر و آشفتهتر است و بههمیندلیل تحلیل آن دشوارتر: «در این قلمرو است که یک فرهنگ از نظمهای تجربیای که قوانین اولیهاش بر آن تجویز کرده بودند، آرامآرام جدا میشود، نخستین فاصله را از آنها میگیرد و به این ترتیب سبب ازدسترفتن شفافیت نخستینشان میشود، دیگر نمیپذیرد که منفعلانه در سیطره آنها باشد، از قید سلطه تواناییهای بیواسطه و نامرئیشان آزاد میگردد و آنقدر رها میشود که بتواند دریابد این نظمها تنها نظمهای ممکن و بهترین نظمهای موجود نیستند؛ چنانکه در برابر این واقعیت ناب و خام قرار میگیرد که در زیر نظمهای خودجوش و غیرارادیاش اشیایی وجود دارند که فینفسه نظمپذیرند که آن اشیا به نظمی بیصدا وابستهاند؛ در یک کلام که در زیر آن نظمها نظم هست» (ص ۳۶). پس میان حیطه نگاه مجهز به قوانین و حیطه شناخت فکری، حیطهای میانی وجود دارد که وجود ناب را عرضه میکند.
فوکو در «الفاظ و اشیا» با پدیدارشناسی فرانسوی مرزبندی میکند. آنگونه که مترجم در مقدمه خود توضیح میدهد، بیشترین کسی که آماج نقد فوکو است، هوسرل است: «نقطه آغاز حرکت فوکو در این کتاب نقد هوسرل از دانش غربی است و او همچون هوسرل تلاش میکند راهی برای خروج از بنبست این دانش عرضه کند؛ منتها به اعتقاد او راهحل هوسرل به بازشدن این راه بسته نمیانجامد… . فوکو برخلاف هوسرل، زیستجهان و درک بلاواسطه، سوبژکتیو و شهودی آن را نقطه آغاز نظریهها و مفاهیم انتزاعی علمی نمیبیند بلکه به زعم او شرایط ممکنشدن دانش در خود گفتارها و حیات خودمختاریشان جای دارد، حیاتی که تاریخا متعین میشود و در بستر زمان دچار گسست و تحول میگردد؛ پس هر گفتاری برخاسته از وضعیت کلی دانش در یک عصر خاص است و پیدایش آن در هیچ دوره دیگری ممکن نیست. این گفته درخصوص خود پدیدارشناسی نیز صادق است. هریک از سه بخش تحلیلات تناهی (امر تجربی و امر استعلایی، کوگیتو و امر نااندیشیده و بازگشت و عقبرفت سرآغاز) نقدی است عمدتا معطوف به یکی از متفکران ملهم از پدیدارشناسی، بیآنکه صریحا اسمی از آنها برده شود (شاید بتوان گفت در «امر تجربی و امر استعلایی» مرلوپونتی، در «کوگیتو و امر نااندیشیده» هوسرل و در «بازگشت و عقبرفت سرآغاز» هایدگر موضوع بحث او هستند» (ص ۱۶). در ادامه ولیانی به برخی از نقدهای صورتگرفته به الفاظ و اشیا اشاره میکند و رابطه فوکو را با مارکسیسم که به زعم او بسیار پیچیدهتر از رابطهاش با اگزیستانسیالیسم است، بررسی میکند: «فوکو وقتی هم که از سارتر به احترام یاد میکرد، در نقد او همواره صراحت داشت و به کلیت اندیشه او میتاخت، اما حتی پس از آن که از حزب کمونیست فرانسه بیرون آمد و با دیدگاههای حاکم بر آن حزب فاصله گرفت، با چارچوب کلی مارکسیسم تعارضی نداشت و صرفا برداشتهای خاصی از آن را نفی میکرد، برداشتهایی که او «تجدیدنظرطلبانه» میخواند و معتقد بود در چارچوب تنگ حزبی یا آکادمیک محصور ماندهاند… پس از انتشار الفاظ و اشیا بود که فوکو در مصاحبههای خود صریحا میگفت در آثار خود غالبا از مارکس بدون ارجاع مستقیم نقل قول میآورد، زیرا به زعم او «امروز نمیتوان به تاریخ پرداخت، بیآنکه مجموعهای از مفاهیمی را که مستقیم یا غیرمستقیم به اندیشه مارکس مرتبطند به کار بست و بیآنکه خود را در افقی جای داد که مارکس آن را توصیف و تعریف کرده است»؛ و بارها تکرار کرد نظراتی که در الفاظ و اشیا بیان کرده و با واکنشهای تندی روبهرو شدهاند با مارکسیسم ناسازگار نیستند، بلکه ایجاز گزارههای او سبب سوءبرداشت شده است… . فوکو همچنین به خود خرده میگیرد که در الفاظ و اشیا «از مناسبات میان شکلبندیهای گفتاری و شکلبندیهای اجتماعی و اقتصادی، که مارکسیسم به طرزی انکارناپذیر اهمیت آنها را نشان داده، غافل شده است» (ص ۲۷).
زیرعنوان کتاب «الفاظ و اشیا» عبارت «باستانشناسی علوم انسانی» است. فوکو قبلا میخواست آن را باستانشناسی اصالت ساخت بنامد. با مفهومی که فوکو از کانت اخذ کرد، باستانشناسی عبارت است از کندوکاو در آنچه ظهور بینش و اندیشهای را ملزم و ممکن میکند. فوکو کار «باستانشناسی» علوم را آشکارکردن ضمیر ناخودآگاه علم و دانش و نشاندادن آن لایه و سطحی میداند که پژوهشگر از آن آگاه نیست. در حقیقت زیستشناسان، اقتصاددانان و زبانشناسان بدون آنکه خود بدانند، برای تعیین موضوع و عرصه کارشان و تعریف مفاهیم و نظریههای خویش از اصول و قواعد معرفتی مشابهی پیروی میکنند. بهزعم فوکو در یک فرهنگ و مقطع زمانی مشخص تنها یک میدان معرفتشناختی (اپیستمه) وجود دارد که شرایط امکان شکلگیری دانش را ترسیم و تنظیم میکند و هدف باستانشناسی مشخصکردن این شرایط امکان ظهور علم و دانش است. این روش با «عقیدهشناسی» که به عقیده، افراد و افکار دانشمندان توجه دارد، کاملا متفاوت است.
در «الفاظ و اشیا؛ باستانشناسی علوم انسانی» فوکو تحلیلی گفتاری و باستانشناسانه از شرایط امکان علوم انسانی بهعنوان موضوع علوم انسانی ارائه میدهد. فوکو با تحلیل باستانشناسانه شرایط امکان علوم انسانی درپی کشف قواعد گفتاری نهفته در پس صورتبندیهای خاص دانش است. این قواعد از عرضه آگاهی دانشمندان خارجاند، ولیکن در تکوین دانش و گفتار نقش اساسی دارند. باستانشناسی که فوکو درباره تاریخ جنون، پزشکی بالینی و علوم انسانی انجام داد در مقایسه با روشهای پژوهش مرسوم شیوه متفاوتی در تحقیق تاریخی محسوب میشود. هدف باستانشناسی تحقیق در شرایطی است که در آن سوژهای بهعنوان موضوع ممکن شناخت ایجاد میشود. فوکو در الفاظ و اشیا برخلاف دو اثر باستانشناسانه دیگر خود روابط غیرگفتاری یعنی نهادی و اجتماعی را بررسی نمیکند بلکه تنها از رویههای تشکیل شیوه تفکر یعنی روابط گفتاری تبعیت میکند. هدف فوکو در این کتاب بررسی روابط درونی و رویه تشکیل و چگونگی تغییر گفتارها و نظامهای فکریای است که در قرن نوزدهم در علوم انسانی پدید آمد. او این تغییر رویه را در سه دوره رنسانس، عصر کلاسیک و عصر مدرن بررسی میکند. از نظر فوکو در هر کدام از این سه دوره یک نظام دانش حکمفرما بوده است. مفهوم اپیستمه از مفاهیم اساسی بحث فوکو در این کتاب است. اپیستمه مجموعه روابطی است که در یک عصر تاریخی به کردارهای گفتاری شکلدهنده دانشها، علوم و نظامهای فکری وحدت میبخشد. به زعم فوکو تحول از یک عصر به عصر دیگر تکاملی نیست بلکه هر یک دارای ویژگی شناختی و اپیستمه خاص خود است. بحث اصلی فوکو درباره وجه وجودی اشیا و چگونگی امکان وقوع و سازمان آنها قبل از فهم آنهاست. بدینسان اندیشه ترقی علمی منتفی است و این خود البته یکی از ویژگیهای بنیادین اندیشه فوکو است. اپیستمه از یک عصر به عصر دیگر به شیوهای بنیادین و اساسی گسست مییابد و تحول پیدا میکند. در عصر کلاسیک روشی عمومی برای تحلیل پیدا میشود که به طبقهبندی نشانهها در درون جدولی از تفاوتها میپردازد که بر حسب میزان پیچیدگی سامان مییابند و نظام اشیا را در جهان نمایش میدهند. نشانهها، ابزار تحلیل و نشانگر یکسانی یا تفاوت و اصول تحمیل نظم بر اشیا و وسیله طبقهبندی بودند. نشانهها دیگر برخلاف عصر رنسانس مقید به شباهت میان واژگان و چیزها نیستند، بلکه رابطه میانه نشانه و مدلول آن خود جزء درونی دانش میشود. بدین طریق رابطه مورد نظر به رابطهای میان تصور یک چیز و تصور چیز دیگر بدل میشود. مثلا در عصر کلاسیک شیوه وجود زبان، طبیعت و ثروت (در گفتارهای دستور زبان، تاریخ طبیعی و اقتصاد) بر حسب نشانهها و نمایشها تعریف میشود که زبان نمایش واژگان، طبیعت نمایش اشیا، و ثروت نمایش نیازهاست. اما افول نمایشها و نشانهها به معنای پایان عصر کلاسیک بود. در عصر مدرن نشانه و نمایش دیگر بنیاد دانش نیست. در عصر کلاسیک داننده یا سوژهای که نمایشها و نشانهها را میدید و آنها را درون جدول منظمی گرد میآورد خود جایی در آن جدول نداشت. یعنی انسان خود موضوع دانش نبود و آگاهی معرفتشناسانه نسبت به انسان وجود نداشت. پس امکان «علوم انسانی» هم منتفی بود. در نظام اپیستمه کلاسیک انسان به عنوان ابژه و سوژه دانش جایی نداشت. تنها در عصر مدرن است که انسان جایگاه ابهامآمیز سوژه و ابژه دانش را اشغال میکند و با ظهور این جایگاه امکان تکوین علوم انسانی پیدا میشود.
به نظر فوکو وقتی الفاظ دیگر با بازنماییها تلاقی نیافتند و شناخت اشیا را بهطور خودجوش خانهبندی نکردند، قطعا از عصر کلاسیک گذر کردیم و به آستانه مدرنیته پا گذاشتیم. از آغاز سده نوزدهم سؤال اصلی این بود که زبان، اگر بازنمایی و بیانگری نیست پس چیست؟ فوکو در اینجا دو پاسخ متفاوت میدهد که هریک از آنها را به آثار نیچه و مالارمه مرتبط میکند.
اپیستمه عصر مدرن، برخلاف عصر کلاسیک تجزیه شده و فضایی سهبعدی پیدا میکند و دربرگیرنده سه حوزه متفاوت است: علوم طبیعی و ریاضی؛ تأمل فلسفی، علوم زیستشناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در فضایی میان این سه حوزه محصور میشود و به همین دلیل دارای جایگاهی مبهم است. مشکلات روانشناسی و مفهومسازی علوم انسانی، نتیجه ضروری موقعیت معرفتشناختی آنهاست. بدینسان علوم انسانی، هم از صورتبندیهای ریاضی و علوم طبیعی استفاده میکنند، هم روشها و مفاهیم علوم زبانی، زیستشناسی و اقتصادی را به کار میبرند و هم با شیوه زیست انسان بهعنوان موضوع تأمل فلسفی سروکار دارند. در نتیجه علوم انسانی همواره ماهیتی ثانوی و مبهم خواهد داشت. این مسئله به نظر فوکو، برخلاف نظر مرسوم ناشی از پیچیدگی موضوع تحلیل این علوم نیست بلکه صرفا ناشی از جایگاه معرفتشناختی آنها است. علوم انسانی مفاهیم و الگوهای خود را از علوم زیستشناسی، اقتصاد و زبانشناسی گرفتهاند. در قرن نوزدهم نخست الگوی زیستشناسی در علوم انسانی حاکم شد، سپس الگوی اقتصاد با تأکید بر مفهوم منازعه برای بقا مطرح شد و در نهایت الگوی زبانشناسی با تکیه بر مفهوم تعبیر و تفسیر و کشف معنای نهفته تسلط پیدا کرد. بدینسان بهطورکلی از مفاهیم زیستی که متکی بر کارکردها هستند به تحلیل زبانی میرسیم که بر معنا تأکید میگذارد. فوکو استدلال میکند که در طی قرن نوزدهم، فرایندهای موضوع آگاهی مانند معنا جای خود را به ساختارهایی میدهند که ناآگاهانه و دور از دسترس آگاهی ما هستند. از دیدگاه فوکو، علوم انسانی معطوف به نمایشها و نشانهها هستند و انسان بهعنوان مجموعهای از نشانهها مورد بحث است. موضوع بحث این علوم، زیست، کار و زبان انسان نیست بلکه نشانههایی است که ازطریق آنها انسان زندگی میکند و به وجود خود و اشیا نظم میبخشد.
فوکو در نهایت با تحلیل اپیستمه از متأخربودن مفهوم انسان در دوران مدرن و پیشبینی مرگ زودهنگام آن سخن میگوید: «در میان همه جهشهایی که بر دانش اشیا و نظمشان، دانش یکسانیها، تفاوتها، خصیصهها، معادلها و الفاظ تأثیر گذاشتهاند، خلاصه در میان همه مقاطع این تاریخ عمیق «همان»، فقط یکی، آنکه یک قرن و نیم پیش شروع شد و شاید در شرف پایان باشد، چهره انسان را پدیدار ساخت. این بههیچوجه نه رهاشدن از یک نگرانی کهن بود، نه گذر به آگاهی روشن از یک دغدغه هزارانساله، نه ورود آنچه مدتها در اعتقادات یا در فلسفهها گرفتار بود به وادی ابژکتیویته، بلکه تأثیر تغییری در ترتیبهای بنیادین دانش بود. انسان ابداعی است که باستانشناسی تفکر ما بهراحتی متاخربودن آن را نشان میدهد، و شاید پایان نزدیک آن را» (ص ۴۸۷).
شرق
1 Comment
ناشناس
کاش یه کاری برای تغییر فونت و صفحه میکردین. الان خیلی سختخونه