این مقاله را به اشتراک بگذارید
در ستایشِ ایرج پزشکزاد
خالقِ دُنکیشوتِ ایرانی
محمد قاسمزاده
ایرج پزشکزاد هم رفت، در روزهایی که ما باید آدمهایی را از دست بدهیم که بدیلی برای آنها نیست. رفتنِ پزشکزاد آنهم در غربت غمانگیزتر است. اما میراث ماندگار او جایِ خالیِ حضورِ جسمانیاش را جبران خواهد کرد. هرچند این میراث بهنظر من تنها رمان بیبدیلِ «داییجان ناپلئون» باشد؛ رمانی که از آغاز انتشار با بیاعتنایی کسانی روبهرو شد که خود را مدعی ادبیات خلاقه میدانستند. این تنها جفا در حق پزشکزاد نبود. اردشیر زاهدی، وزیر خارجه او را مکلف کرد که بین نوشتن در مطبوعات و مدیرکلی وزارت خارجه یکی را انتخاب کند و به این صورت مطبوعات نویسندهای کارآمد را از دست داد.
این رمان پدیدهای منحصربهفرد است، در کشوری که طنز آن بیشتر شفاهی است و کمتر نویسندهای به خود جرات میدهد که قلم به دست بگیرد و رمان طنزآمیز بنویسد. من که خود سه رمان طنز چاپ کردهام به مصیبت چاپ این آثار واقفم.
اما پزشکزاد چگونه به طنز رسیده بود؟ آثاری که این نویسنده و مترجم چاپ کرده نشان میدهد که او علاوه بر قریحه طنز، آثار بزرگ ادبیات جهان در این زمینه را میشناخته است و میدانسته چگونه در وادی طنز پیش برود؛ همین آگاهی باعث شد که شخصیتی خلق کند که بدون او ادبیات و فرهنگ ما چیزی کم داشت. مردی گرفتار توهم توطئه که در فرهنگ جدید ما ریشه دارد. اصولا پیش از انقلاب مشروطه، هر بلایی که به سر ما میآمد، آن را تقدیر و خواستِ خدا میدانستیم. با رواج فرهنگ مشروطهخواهی و بعدها درگرفتنِ انقلابی به همین نام، نگاه ما زمینیتر شد. اما همچنان به دنبال عاملی بیرونی برای بلایا بودیم. مدتی همه بلایا زیر سر انگلیس و روس بود و بعدها هم شد انگلیس و آمریکا.
وقتی نویسندهای مساله توطئه امپراتوری استعمارگری را در کشور ضعیفی مانند ایران در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم مطرح میکند که در اکثر مواقع این توطئه هم واقعی است و محملهایی هم برای نشاندادن آن دارد، به خلق فضایی رئالیستی دست میزند، چراکه آنچه طرح میکند براساس مستنداتی است که در بیرون از جهان تخیل داستانی با آن روبهرو هستیم و کم نیستند شاعران و نویسندگان و محققانی که در این زمینه قلم زدهاند، اما آنگاه که این نگاهِ کلان را فرومیکاهیم و قدرت قهار امپراتوری بزرگ استعمارگر را دربرابر افسر جز بریگاد قزاق قرار میدهیم که در خود بریگاد هم هیچ جایگاهی نداشته و اصولا چندین دهه است که بریگاد قزاق به تاریخ پیوسته، موقعیتی طنزآمیز خلق میکنیم. آنچه در حرکات و سکنات داییجان ناپلئون و وقایع اطرافش میبینیم به شوخی شباهت دارد، حتی دشمنی برخی از اعضای خانوادهاش، مانند آقاجان یعنی شوهر خواهرش و پدر سعید که بیشتر میخواهد پیرمرد را دست بیاندازد تا با او دشمنی داشته باشد.
شخصیت داییجان ناپلئون شباهت تام و تمامی با دُن کیشوت دارد. دشمنی دولت فخیمه انگلیس با این نظامیِ بازنشسته فراموششده، به همان اندازه واقعی است که ستیزِ غولها با دُن کیشوت، که درواقع آسیاب بادی است. دُن کیشوت در جهان داستانهای سلحشوریی بهسر میبرد که عمری با روایت آنها سر کرده است. داییجان هم در رویای نبردهای جنوب ایران با انگلیسیها سیر میکند که در جوانی حکایت آن را شنیده، بیاینکه در هیچ نبردی حضور داشته باشد.
اما سفر قهرمان بدون همراه هرگز میسر نیست. دُن کیشوت با سانچو پانزا به راه میافتد و داییجان با مشقاسم که به اندازه سانچو پانزا عامی است. بهنظر من، در ساخت شخصیت مشقاسم تنها الگوی سانچو پانزا دخیل نبوده و پزشکزاد به شخصیت شوایک سرباز سادهدل در رمانی به همین نام نوشته یارسلاو هاشک که خود بخشی از آن را به فارسی ترجمه کرده، توجه داشته است.
مشقاسم مانند شوایک مردی است سادهدل که در جهان خود سیر میکند و با همین سادهدلی کار خود را پیش میبرد. اصولا شخصیتهای جهان طنز نمیتوانند جز این باشند. نمونهاش دُنکامیلو در رمانهای سریالی نوشته گوارسکی یا کاراکتر چارلی چاپلین، لورل و هاردی و تمام شخصیتهای هنر طنز، برخلاف ملانصرالدین که ترفند دیگران را آگاهانه با ترفندهایی از همان دست پاسخ میدهد. تفاوت مشقاسم با سانچو پانزا و شوایک در این است که آنها درگیر ماجراهایی در بیرون خانه میشوند و مشقاسم در چاردیواری خانه داییجان مانده که محدوده بدون سیطره صاحب آن است.
مشقاسم هم سادهدلی شوایک را دارد و هم مانند سانچو پانزا خود در پایان در پرده پندارهای داییجان گرفتار میشود و همچون او رویاپردازی میکند. شوایک درگیر جنگ جهانی اول بود که به بهانه ترور فرانسوا فردیناند، ولیعهد اتریش به راه افتاده بود. ماجراهایی که به زبان داییجان و مشقاسم میآید مربوط به همین جنگ در جنوب ایران است. شوایک به جنگ میرود اما مشقاسم حکایت آن را میشنود. هرچند شوایک هم با خود جنگ روبهرو نیست. از قضا شوایک هم مدتی گماشته سرکار ستوانی میشود. پیشتر هم گماشته قاضی عسکری عجیبوغریب. اما شوایک چون جنگ را در خانه و سرزمین خود میبیند گرفتار توهم توطئه نمیشود. او بیشتر به فکر منافع اندکی است که از راه فروش سگهای ولگرد بهجای سگ اصیل به دست میآورد و آن را کاری مهمتر از جنگ کشورها میداند. او که گواهی بلاهت محض دارد، همین بهانهای برای توجیه خطاهایش قرار میدهد. مشقاسم درعوض به ساختن جهانی موازی با داییجان میپردازد. مملکت غیاثآباد را میآفریند تا آنچه را در پایتخت به دلخواه او نیست، با پادزهرِ مملکتِ غیاثآباد بیاثر کند.
جزییات رمان «داییجان ناپلئون» به تمامی هوشمندانه طراحی شده و این بنا نهتنها بر تخیل نویسنده که آگاهانه بر دانش او دربابِ طنز پایه گذاشته شده است؛ اکنون که پزشکزاد از میان ما رفته، جا دارد برخیزیم و در برابر او ادای احترام کنیم، کاری که سالها از او دریغ کردیم.
سازندگی/ شماره ۱۰۷۷ / ۲۵ دی ۱۴۰۰