این مقاله را به اشتراک بگذارید
شکلهای زندگی: یادی از سیروس ذکاء
مالرو و جانهای ناامید
نادر شهریوری (صدقی)
کامو داستان زنی را تعریف میکند که عجیب و گوشهگیر بود و از دیدار و گفتوگو با آشنایان خودداری میکرد؛ اما با ارواح روابطی دوستانه داشت و در مناقشات آنها شرکت میکرد. وقتی آفتاب عمرش به لب بام رسیده بود، تصمیم گرفت تکلیف آخرتش را روش کند. برحسب تصادف توانست در گورستان شهر برای خود قبری پیدا کند که مالکان قبلی آن را بهعنوان آرامگاه خانوادگی بسیار باشکوه بنا کرده بودند و چون مهلت تملکش سپری شده بود آن را به زن فروختند. آنوقت زن چند کارگر به استخدام خود درآورد و درون آن را چنان تمیز کرد که گور آماده پذیرایی از جسد شود. سپس زن سراغ خطاطی مشهور در شهر رفت و به او سفارش داد تا اسمش را با حروف درشت و زرین روی آن بنویسد. از آن پس کار زن همه آن بود که هر روز به آرامگاه سر بزند و از اتاقک پشت آن به گور خود خیره شود، او بهتدریج عاشق و شیدای گور خود شد.داستان کامو اگرچه وجهی سبملیک دارد؛ اما در پس آن ایدههایی بس تأملبرانگیز وجود دارد: رابطه میان مرگ، امید و ناامیدی و رابطه همه اینها با زندگی و بهطورکلی هستی. از نظر کامو شجاعت زن همه آن است که با دیدگانی باز به گور خود که نماد مرگش است مینگرد. در اینجا او هیچ امیدی به خود راه نمیدهد تا مبادا خود را فریب داده باشد. او حتی با شادمانی به گور خویش یا همان سرنوشتش خیره میشود. در اینجا میتوان به راز گوشهگیری خودخواسته زن پی برد. زن نمیخواهد در همنشینی با دیگران متأثر از ایدئالیسم خوشبینانه و امید کاذب آنها قرار گیرد. به نظر کامو این زن، درهرحال زنی قهرمان اما تراژیک و ناامید است. کامو میان زیست تراژیک با ناامیدی رابطهای جداناشدنی میبیند. درک کامو از زندگی، مرگ و بهطورکلی هستی درکی بیشتر تراژیک است. مقصود از درک تراژیک بینشی از هستی است که طی آن آدمی میتواند در برابر سرنوشت با خود صادق باشد و سعی کند وجود خویش را تحقق بخشد.آنچه در کامو بهویژه اهمیت دارد، رابطه میان «شور زندگی» با «ناامیدی» است. به بیانی سادهتر، او در ناامیدی بشری شور و اشتیاق به زندگی مییابد گویی میان این دو رابطهای مستقیم وجود دارد. این تلقی در برابر تلقی عمومی و مرسوم قرار میگیرد که اشتیاق به زیستن را در رابطهای تنگاتنگ با امید میپندارد، گویی که بدون امید نمیتوان زیست. درحالیکه به نظر کامو درک تراژیک از زندگی به واقعیت زندگی و لذتبردن از آن بسی نزدیکتر است. از نظر کامو تلقین ایدههای متافیزیکی و ازجمله امید بهمثابه امری موهوم آدمی را از درک سادهترین و درعینحال عمیقترین شکلهای متنوع زندگی محروم میسازد و درنهایت او را در چنبرهای از ایدئالیسم قوی که ربطی به زندگی واقعی ندارد، اسیر میکند. به عبارت دیگر کامو میگوید هنگامی که میتوان از سادهترین امور زندگی لبریز از نشاط و شادمانی گنگ و شورانگیز شد و حتی در سایر امور هستی با موردی مانند زن تراژیک داستان کامو برخورد کرد، پذیرش امیدهای موهوم درنهایت به انکار شکل طبیعی زندگی منجر میشود. این تلقی طبیعی و ساده اما تراژیک کامو به سرنوشت بشر او را در مقابل گرایشهای اگزیستانسیالیستی و تاریخی نویسندگان معاصر همعصرش مانند سارتر قرار میدهد که برای انسان همواره مسئولیتی تاریخی قائلاند.«
سرنوشت بشر» از دیرباز مورد توجه نویسندگان، شاعران و بهطورکلی اندیشمندان قرار داشته است. سرنوشت آنگاه خود به یک «مسئله» بدل میشود که بشر در موقعیتهای اضطرار مانند جنگ، نبرد، مرگ و… قرار میگیرد. در ادبیات معاصر فرانسه آندره مالرو پیشکسوت سرنوشت بشر است. او که گویا همواره در اضطرار قرار داشته، در مشهورترین رمان خود «سرنوشت بشر» به موقعیت بشر در شرایط اضطرار میپردازد. به نظر مالرو انسان تنها حیوانی است که میداند میمیرد و این سرنوشت او را کاملا تحت تأثیر خود قرار میدهد؛ اما اینهمه سرنوشت بشر نیست؛ چون اگرچه مرگ اجتنابپذیر نیست؛ اما تحقیر و خفت اجتنابپذیر است. در «سرنوشت بشر» مالرو به توصیف قهرمانانی میپردازد که اگرچه میدانند در مبارزهای که برای سرنگونی شانگهای در ۱۹۲۷ آغاز کردهاند، پیروزی ناممکن است و آنها مغلوب حریف شدهاند؛ اما این همه ماجرا نیست؛ زیرا آنان میخواهند با وجود آگاهی بر سرنوشت تراژیکشان تن به خفت و خواری ندهند و به رسم قهرمانان تراژیک به این سنت قهرمانی مهر تأیید بزنند که اگرچه در دنیایی پوچ و عبث زندگی کردهاند؛ اما خود به پوچی و عبث زندگی نکردهاند. به نظر مالرو این تنها ارزشی است که انسان میتواند به زندگیای بدهد که فینفسه ارزشی ندارد. «مردن ولی ایستاده مردن» با «هوشیاری و دانستگی عمیق مردن»، مردن به قصد اینکه یک چیز پایدار و از میان نرفتنی تأیید شود.
«قهرمانان مالرو میدانند چگونه بمیرند. مرگ برای آنان عالیترین درسهاست، درس قهرمانان ناامید است۱».«قهرمانان ناامید» کاملترین عبارتی است که سیروس ذکاء در عبارت بالا از مالرو ارائه میدهد. قهرمانشدن مسئله مالرو است. منظور مالرو از قهرمانی ابعادی گسترده مییابد و صرفا در ماجراجویی خلاصه نمیشود. قهرمانی از نظر مالرو یعنی تحقق خود. سیروس ذکاء در همین مقاله خود در مجله سخن* از «عشقی کاملا ناامید۲» در مالرو میگوید. «عشق کاملا ناامید» در میان برداشتی کاملا تراژیک از هستی است. چهره عشق کاملا ناامید را میتوان در شخصیت زن داستان کامو مشاهده کرد. به نظر مالرو شخصیت زن کامو ازجمله قهرمانانی است که وجود خویش را تحقق بخشیده است.مرگ در همه آثار مالرو حضوری صریح دارد، گویی بخشی جداییناپذیر از زندگیاش است. او از کودکی با مرگ مأنوس است. آندره مالرو در ۱۹۰۱ به دنیا میآید. پدر و پدربرگش خودکشی میکنند و سرنوشت، او را در مسیرهایی قرار میدهد که همواره با مرگ ارتباطی رودررو برقرار کند. ازآنپس با مرگ دوستی دائمی برقرار میکند؛ اما این دوستی کاملا ناامیدانه است؛ چون هیچ توقعی از مرگ ندارد. او نیز مانند زن داستان کامو به مرگ خیره میشود و از آن لذت میبرد؛ مانند شخصیت داستانیاش ژیزور که میگوید: چیزی زیبا در مردن است.
قهرمانان مالرو گاهی از احساس مرگی قریبالوقوع لذتی عجیب میبرند. این لذت دلیل درخشان و سوزان زندگی آنها است. یکی از قهرمانان کتاب «دوران تحقیر» در زندان خود را به دست رؤیایی میسپرد: «شاید مرگ نیز مثل این موسیقی است… بالاتر از زندان و بالاتر از زمان، دنیایی آمیخته با پیروزی و ساخته از درد، افقی پر از هیجانهای ابتدایی که آنچه زندگی است، در آنجا با جنبش اجتنابناپذیرها در تأمل ابدیت فرو میرود و میلغزد۳». این تلقی از مرگ آن را بیهوده میکند همچنان که زندگی بیهوده است؛ درحالیکه فرقی میان این دو وجود ندارد. «بودن» یا «نبودن» مسئله این نیست؛ زیرا نبودن هم نوعی بودن است و مرگ نیز مانند زندگی هیچ ارزشی ندارد؛ هرچند که هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد. اگر هم برای زندگی معنایی در نظر گرفته شود، معنایی است که آدمی به زندگی تزریق میکند، این تلقی از هستی به نگاه مونیستی-تراژیک مالرو برمیگردد: نوعی تلقی از جهانی طبیعی و یکپارچه که در آن گرچه مرگ حضوری دائمی دارد؛ اما درنهایت هضم میشود.ایدههای مالرو بهعنوان پیشکسوت میتواند به طغیانهای تراژیک منتهی شود؛ بهخصوص آنکه پیشکسوت طالب هر نوع طغیان و ماجراجویی برای درک سرنوشت بشر بود. ایدههایی که در کامو و سپس رومن گاری و کموبیش در پاتریک مودیانو بهعنوان ادامهدهندگان مالرو پی گرفته میشود.
ایده مشهور کامو در عبارت «نپذیرفتن جهان بدون ترک آن» به یک تعبیر در امتداد همان چیزی است که مالرو آغازگر آن در قرن پرهیاهوی بیستم بود. در این عبارت کامو مانند ایده مالرو درباره زندگی تناقضی عمیق نهفته است ک در ذات زندگی وجود دارد: نپذیرفتن جهان به خاطر بیعدالتی نهفته در ذات زندگی و در همان حال ترکنکردن آن به خاطر تنها تجربه باارزش و تکرارنشدنی خود زندگی بهمثابه غایتی فینفسه که با وجود تراژیکبودنش تنها دارایی باارزش بشری است. اکنون شاید بتوان به طغیانهای عدالتخواهانه کامو که برآمده از «نپذیرفتن جهان بدون ترک آن» است و همینطور ماجراجوییهایی تراژیک مالرو پی برد.پینوشتها:سیروس ذکاء (۱۴۰۰-۱۳۰۵) از معدود مترجمانی بود که میدانست چه میگوید و چه چیزی را ترجمه میکند. اول بار او خوانندگان ما را با مالرو آشنا ساخت و با وجود ترجمههای زیادی که از ادبیات فرانسه انجام داد، آگاهانه هیچ کتابی از سارتر را با وجود شهرت جهانیاش ترجمه نکرد. او پیشاپیش متوجه دو گرایش اساسی در ادبیات فرانسه در قرن بیستم شده بود.
*عنوان مقاله منتشرشده در «سخن»، «آندره مالرو و آثارش» است که در «سخن» سال دهم آبان ۱۳۳۸ منتشر شد
.۱، ۲، ۳) آندره مالرو و آثارش، سیروس ذکاء
شرق / ش ۴۱۹۷- ۲۷ دی ۱۴۰۰