این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به رمان «اسفار سرگردانی» اثر جبار جمال غریب ترجمهی رضا کریممجاور
میراث
امیر ویسی
با همان حس و با همان حزنی که در کوههای آرارات و در روستاهای سوتوکور میگشت، در شهر میگردد. او احساس میکند هیچ دوستی در آنجا ندارد… دوستان او در دورها، در صفهای بلند، بی هیچ احساس و اندیشهای چشم به راهاند… چشم به راهاند دل چاقویی، خنجری، شمشیری برایشان بسوزد و از دیدن آن صحنههای وحشتناک نجاتشان دهد. ( از متن کتاب)
اسفار سرگردانی داستان خون است، خون ریختهشدهی آبا و اجداد یک ملت که قدمتشان از تاریخ طولانیتر است. ملتی چندپاره که اکنون نسلهای جواناش با آشفتگی بهدنبال هویتشان هستند. اسفار سرگردانی حکایت عذاب انسانِ فراموشکار نسبت به گذشتهی پر از جنایت و نسلکشی همنوعاناش است. اسفار سرگردانی با راویِ سرگردان میان حال و گذشته، میان شرق و غرب، میان واقعیت و خیال، میان حقیقت و اسطوره، میان هوشیاری و توهم، میان خواب و بیداری، میان تاریخ و داستان پریان، میان عشق و خون، میان پنهانکردن زجرها و باز شدن زخمها و میان کابوس و کابوس در حال رفت و آمد است. سفری از عشق تا نابودی عشق و سر برآوردن کینه. سفری از غم به غم، از درد به درد و از مرگ به مرگ.
کاکو شخصیت اصلی داستان، حاصل ازدواج پدری کُردتبار و مادری ارمنی است که در اروپا بهدنیا آمده است. مادر از نوادگان افراد نجاتیافتهی ارامنه بعد از کشتار آنان توسط عثمانیها در دههی دوم قرن بیستم و پدر از پناهندگان بعد از نسلکشی کُردها توسط صدام در دههی هشتاد میلادی است که در اروپا و از طریق موسیقی بههم میرسند. آن دو زخمهای عمیقی برای از دست دادن خانوادههاشان در این تصفیههای قومی دارند که هر دو تمام تلاش خود را میکنند که این دردهای خونین را به فراموشی بسپارند اما تمام آن زجرها در تنها فرزندشان، کاکو جمع میشود. کاکو برخلاف والدیناش میخواهد راز تمام مرگهای که در وجود آنها است را کشف کند و برای این کار با دزدیدن دفتر خاطرات مادربزرگِ مادرش – که در تمام این سالها از پسرش پنهان کرده – به کردستان، سرزمین پدریاش سفر میکند. او به کردستان میآید تا گورستانهای درون پدرش را بیابد و با خواندن دفتر خاطرات خانوادهی مادری به گورستانهای درون مادرش نیز میرسد. کاکو زادهی گورستانهای دو نسل از انسان درد کشیده است. حاصل دو ملت که بوی خون میدهند. روحی شکل گرفته از ریشههای دو دریا که به شکل سنگ درآمده است.
کاکو برای زندهماندن نیاز به قصه دارد. او از طریق شنیدن داستانها میخواهد بیشتر خود را بشناسد و نفس بکشد. شنیدن قصهی عشق اورانوس از طریق باغبان، شنیدن قصهی نجات عکسِ سیدحسین جهانگیر که به عملیات انفال میرسد از طریق نازجواهرخاتون و شنیدن قصهی مرگ خانوادهی مادری از طریق دفترچه خاطرات، او را زنده نگه میدارد و این سه راوی برای او در حکم شهرزاد هستند. او با شنیدن این قصهها میخواهد به درون قصهی خاندان پدری و مادری برود تا بتواند هویتاش، خون خانداناش، از بین نرفتن داستان قربانی شدن انسانها و زنده نگه داشتن آنچه به انسانیت معنا میدهد که یکی از بارزترین آنها عشق است را حفظ کند اما تاب این همه سختی را نمیآورد و در نهایت خود قربانی میشود.
یکی از بنمایههای اصلی اسفار سرگردانی تقدیر و سرنوشت تکراری و محتوم انسان است. انسانی که خود نیز اگر تلاش کند اما گریزی از آن گذشتهی پر از آشوب نیست. جبار جمال غریب در سفْرهای چهارگانهاش نشانهها و داستانهایی را برای یادآوری این سرنوشتهای متشابه به کار میگیرد که کاکو همچون جمعشدن درد پدر و مادرش، وارث تمام آن سرنوشتها نیز میشود. روستاهای آتشگرفتهی ارامنه و اکراد که هر دو روی یک تپه قرار دارند که در زمانهای مختلف جانیان مثل هم عمل کردهاند و قربانیان مظلوم مثل هم بودهاند. جیمز براون از طریق عکاسی به غمگینترین انسان روی زمین تبدیل میشود و کاکو از طریق عکاسی، قدم به دنیای سحرآمیز اورانوس میگذارد و تمام تلاشاش را برای به مقصد رساندن مهمترین عکس براون که از طریق مردگان به کاکو رسیده، میگذارد. کشیش جولیوس اندریاس تمام عمرش را برای کشف راز اورانوس و رساندن نامهی او به معشوقهاش میگذارد و کاکو در مقطعی از زندگیاش مثل پدر جولیوس با همراهشدن با عاشق و معشوق کاشف اسرار آنها میشود. اورانوس برای رساندن موسیقیِ بهشتی به گوش مردم دل معشوقهاش را میشکند و کاکو در زمان سیر در عالم اورانوس دل عشقاش، کارولین را میشکند و به او میگوید که تنهایاش بگذارد. و در پایان مثل تمام عاشقان در هجران معشوقهای رازآمیزش به باغ اورانوس میآید تا به انتظار بنشیند.
ادبیات معاصر کُرد، حکایت آوارگی است. ادبیاتی که بر ستونهای وحشت قتلها، گورهای دستهجمعی، آتشها، تبعیدها و فرار به غربت شکل گرفته است. داستانها و شعرهای پر از ترس و کابوسهای سرشار از خونِ شیرکو بیکس، عبدالله پشیو، لطیف هلمت، رفیق صابر، بختیار علی، شیرزاد حسن، فرهاد پیربال و … راویان این سرزمین پر از درد با رازهای مخوفاش هستند که همانند تمام پیامآوران رسالت خود را در به گوش رساندن آن همه ظلم، پاکی به فنا رفته، بیکسی، بیخانمانی، وحشت، آشفتگی و ریختهشدن خون بیگناهان میبینند.
در پایان لازم است یادی کنم از ترجمهی زیبای این اثر شاعرانه و جادویی. مترجم در انتقال فضا و حال و هوای درونی راوی، دست به ترجمهای عالی زده است که خواننده در این انتقال هیچ عامل اختلالی را حس نمیکند و بهراحتی همراه داستان و اتفاقها میشود.