این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به فیلم «علفزار» ساخته کاظم دانشی
مازیار معاونی
اولین فیلم بلند کاظم دانشی در مقام کارگردان با یک سکانس مهیج و غافلگیرکننده آغاز میشود، سکانس تعقیب و گریز مأموران پلیس و خلافکاران که انتهایی تراژیک دارد و هم از منظر این انتهای تلخ و هم به لحاظ چگونگی آغاز فیلم، شروع فیلم «متری شیش و نیم» به کارگردانی سعید روستایی را به ذهن تداعی میکند که با چنین افتتاحیه پرهیجان و تراژیکی به جهان داستانی خود ورود کرد با این تفاوت که در «علفزار» خلافکار بر سر تصمیم گریختن از دست قانون جان نمیبازد و یک کودک هفت، هشت ساله قربانی نبرد قانون و بزهکاری میشود. با تیراندازی بدون دقت مأمور پلیس که مرگ ناخواسته کودک را به دنبال دارد در وهله نخست به نظر میرسد پیگیری مرگ اتفاقی کودک خط داستانی اصلی فیلم را تشکیل خواهد داد اما کارگردان با یک وجه آشناییزدایانه از این مقدمه پلی میسازد برای ورود به چالش بزرگی که بازپرس دادگستری (با بازی پژمان جمشیدی) با آن روبهرو میشود. البته به نظر میرسد اتفاق رخداده در همین فصل افتتاحیه که به منزله اولین پازل از قرارگرفتن بازپرس در منگنه تصمیم و دوراهی عمل میکند از منظر باورپذیری درست و دقیق از کار در نیامده است، نگارنده هم مانند بسیاری از دیگر تماشاگران فیلم که به هر حال از مناسبات اجتماعی و مفاد قانونی به نکاتی واقفاند این سؤال مهم به ذهنش خطور کرد که بازپرس پرونده چرا باید مسئول پاسخگویی به قصور ضابط قضائی پرونده در مرحله دستگیری متهمان باشد؟ به هر حال همه میدانیم که آموزش و تأیید صلاحیت مأموران اداره پلیس در نهاد متبوع خودشان انجام میشود که تشکیلاتی مجزا از قوه قضائیه است و این دو ضلع قانونی قاعدتا نمیتوانند پاسخگوی قصورهای یکدیگر باشند، بررسی تخصصی این مورد را که به نظر به مقدمه درام از منظر باورپذیری آسیب وارد کرده است به کارشناسان متخصص واگذار میکنیم.
فیلم اما در ادامه مسیری کمنقص و قابل دفاع به لحاظ دراماتیک را طی میکند، بازپرس که بر اثر مرگ اتفاقی کودک در پرونده محوله از سوی شخص دادستان در آستانه توبیخ و معرفی به مراجع قضائی بالاتر است و از سویی به دلیل گرفتاریهای شخصی و فاصله مسیر محل زندگی تا محل کار به شدت به انتقالی احتیاج دارد با ضلع سوم ماجرا روبهرو میشود، ضلعی که چالش اخلاقی قهرمان و کشمکش درام را به شکلی باورپذیر و ملموس ترسیم میکند آنگونه که مخاطب با تمام وجود در دنیای فیلم غرق شده و با قهرمان همذاتپنداری میکند. در این چالش دراماتیک، آن چیزی که حتی شاید پررنگتر از متن به چشم بیاید فرامتنی است که بیتردید افزون بر قهرمان، برای هر بینندهای هم که در طول زندگی خود با آن مواجه شده است، گیریم نه در این حد و اندازهها که یک تصمیم جان و آینده و سرنوشت انسان یا انسانهایی را به مخاطره بیندازد ولی به هر حال قابل لمس است و باورپذیر. بازپرس (با بازی فوقالعاده پژمان جمشیدی) در اولین مقابله با وجدان، سعی میکند با کمترین گذر از اخلاقیات و آنچنان که بعدها بتواند با عذاب وجدان خود کنار بیاید سر و ته پرونده حساس تعرض در باغ را به شکلی هم بیاورد تا با کسب رضایت دادستان، هم ماجرای مرگ اتفاقی کودک در پرونده قبلیاش مختومه شود و هم در مسیر انتقالش به تهران مشکلی پیش نیاید اما پای شکایت زن جوان (با نقشآفرینی سارا بهرامی) که به میان میآید همه چیز را تغییر میدهد و بازپرس در منگنه عجیبی قرار میگیرد که دیگر با مصلحتاندیشی و کدخدامنشی نمیتواند از آن بگریزد.
کارگردانی کاظم دانشی بهخصوص در سکانسهای پس از تحت فشار قرارگرفتن بازپرس، کمنقص و متناسب با آن چیزی است که متن طلب میکند. اضطراب درونی قهرمان و مستأصلشدنش در آن وانفسایی که تظلمخواهی زن مورد تعرض از یک سو و فشار دادستان و شهردار از سوی دیگر برای مختومهکردن پرونده (بنا به ملاحظات شغلی و سیاسی) رقم زدهاند به خوبی در حرکات سریع دوربین و ضرباهنگ پرشتابی که در مرحله تدوین اعمال شده، دیده میشود، نوعی هارمونی کمنقص فرم و محتوا تا آن جهان داستانی ملتهب و پرتشویش در بهترین حالت ممکن شکل بگیرد و البته در این میان از بازیهای خوب بازیگرانی نظیر مائده طهماسبی، ستاره پسیانی و سارا بهرامی هم نباید غافل شد که با درک درست نقش و موقعیت دراماتیک در بهاوجرسیدن درام نقش مهمی داشتهاند. نباید این نکته را هم فراموش کرد که فیلم به لحاظ جسارت هم فیلم قابل تحسینی است، به هر حال برخلاف بسیاری از آثاری که به خصوص در دهههای گذشته تصویری تماما مثبت و غیرقابل باور از ضابطان قانونی ترسیم میکردند در اینجا هم مأمور پلیس هم بازپرس و هم دادستان و حتی در سوی دیگری شهردار شهر هم بهعنوان انسانهایی خاکستری و ملموس ترسیم شدهاند که در موقعیتهای متفاوت زندگی شخصی و کاری خود ناچار به اتخاذ تصمیماتی هستند که آنها را از آن تصویر مثبت کارتونی که در آثار نمایشی ترسیم میشد دور میکند؛ البته همانطور که گفته شد فیلم «علفزار» را نمیتوان در این میان پیشتاز دانست و پیشینه چنین رویکرد درستی را باید در آثار دهه ۹۰ جستوجو کرد که باز هم یکی از مصادیق برجسته آن فیلم «متری شیش و نیم» سعید روستایی است که به خوبی نشان میداد به واسطه اقتضائات انسانی که جایزالخطابودن هم یکی از مهمترین آنهاست، باید با نگاهی واقعبینانه به این موارد نگریست چه در زندگی واقعی و چه در سینما و در کلیت تمام هنرهای نمایشی که برخاسته و برآمده از خود زندگی و واقعیتهای انکارناپذیر آن هستند.
اما از نکات دیگر درام فیلم که هم به تکمیلشدن و در واقع به پیچیدهترشدن پازل داستان کمک بسیاری کرده و هم از جنبه واقعیتهای اجتماعی امروزی قابل توجه است بحث خیانت در زندگی زناشویی است، کاراکتری که ستاره پسیانی نقشش را بازی میکند دور از چشم همسر متعصبش با پزشک همکارش در بیمارستان رابطه برقرار کرده و به همان باغی رفتوآمد کرده که محل وقوع اتفاقات ناخوشایند بعدی بوده است. حالا با پیگیری خواهر دیگر (سارا بهرامی) برای مجازات متجاوزان قضیه پیچیدهتر شده و امکان آبروریزیهای بعدی به وجود آمده است، با این شرایط حالا دیگر فقط بازپرس نیست که بر سر دوراهی تصمیم میان انتقال به تهران و خلاصشدن از رفتوآمد و ارجاعدادهشدن به نهادهای نظارتی یا ماندن در مسیر اخلاقیات و اتخاذ تصمیم درست قرار گرفته است و علاوه بر او، دختر مورد تعرض قرارگرفته نیز درست بر سر دوراهی بسیار دشواری قرار گرفته که طردشدن از سوی خانواده شوهر و ازدستدادن حضانت فرزند یک سوی آن است و ادامه درخواست تعقیب متعرضان و اجرای عدالت ضلع دیگرش را تشکیل میدهد، به عبارت دیگر از نیمههای درام به بعد ما با قرارگیری دو کاراکتر در مقابل چالشهایی سخت روبهرو هستیم که حسابی نفسمان را میگیرد، یکی از امتیازات ارزشمند فیلم که مطمئنا انرژی و خلاقیت بسیاری برای رسیدن به آن صرف شده تا تماشاگر در یک جهان داستانی چندبعدی و پیچیده قرار بگیرد که هر آن در موقعیت همذاتپنداری با یکی از کاراکترها بوده و به جای او در برابر وضعیتهای بغرنج بروزکرده تصمیم بگیرد و واکنش نشان دهد.
جالب اینجاست که فیلمساز حتی از کاراکترهای فرعیتر داستان هم غفلت نکرده است به عنوان مثال کاراکتر زن شهردار و مادر مذهبی دختران مورد تعرض قرارگرفته به عنوان یک زن سنتی عاقبتاندیش و مصرّ بر حفظ آبروی خانواده سعی در ماستمالی و قانع کردن عروسش به رضایت دارد اما در انتها او هم در همان مسیر چالشبرانگیز تصمیم به مصلحت یا اتخاذ تصمیم سخت قرار میگیرد. در برابر این همه امتیاز غیرقابل انکار که فیلم را در جایگاهی قابل اعتنا قرار داده است ای کاش فیلمساز در شاخ و برگهای فرعی کار هم دقیقتر و سنجیدهتر عمل میکرد و مثلا خط داستانی فرعی پیگیری مرد و زن جوان برای گرفتن شناسنامه دختربچه به شکلی پرداخت میشد که خط و ربط حسابشدهتری با خط اصلی درام داشت، در شکل فعلی تمهید این خط فرعی تنها به کار تکمیل شخصیتپردازی بازپرس و شرایط خاص شغلی او میآید و آنگونه که باید و شاید با کلیت قصه عجین نشده است اما با این همه فیلم آنقدر خوب هست که حتی از این ناحیه هم لطمه چندانی نخورده باشد.
شرق ۱۹ بهمن ۱۴۰۰