این مقاله را به اشتراک بگذارید
بکت و رئالیسم
پیام حیدرقزوینی
جورج لوکاچ در یکی از مقالات درخشانش با عنوان «فرانتس کافکا یا توماس مان؟»، ادبیات قرن بیستم را آوردگاهی مینامد که در آن قهرمانان ضدرئالیسم مدرن با قهرمان آثار رئالیستی در حال جنگاند. او میگوید این فقط آوردگاهی برای دو جنبش ادبی نیست بلکه دو گرایش اساسی است که نهتنها در یک نویسنده، بلکه غالبا در یک شعر، نمایشنامه یا یک رمان دیده میشود. لوکاچ میگوید اغلب حد و مرز این دو گرایش مبهم و درهم میشود چراکه هر نوشتهای باید از درجه معینی از رئالیسم برخوردار باشد. لوکاچ از حقیقتی بنیادی صحبت میکند؛ اینکه رئالیسم نه سبکی در میان دیگر سبکها بلکه شالوده ادبیات است. او میگوید همه سبکها، حتی سبکهایی که به ظاهر مخالف سرسخت رئالیسم هستند، ریشه در رئالیسم دارند یا به صورت ملموسی با رئالیسم پیوند خوردهاند. در واقع وقتی پای جزئیات توصیفی در میان است، رئالیسم کاملا اجتنابناپذیر است
. لوکاچ برای نشاندادن اهمیت بنیادی رئالیسم بر روی نمونهای درخشان دست میگذارد؛ فرانتس کافکا؛ نویسندهای که در آثارش نامحتملترین و خیالپردازانهترین گفتهها به نیروی «جزئیات توصیفی» واقعی مینماید: «بدون این رئالیسم در توصیف جزئیات، تجسم کافکا از سرنوشت شبحگون هستی بشر تنها به یک موعظه میماند و نه کابوس ستمکاری که اکنون هست. جزئیات رئالیستی شرط لازم القای مفهوم پوچی است. در واقع، ما با ضدرئالیسم صریح و سرراست سروکار نداریم، بلکه با روندی دیالکتیکی روبهروییم که در آن رئالیسم بیان جزئیات، واقعیت توصیفشده را نفی میکند؛ توصیف رئالیستی جزئیات تعیینکننده همهچیز –عرضه کار، ساختار و انسجام اثر- است». لوکاچ معتقد است در دیگر آثار ادبی مدرنیستی نیز روندهای مشابهی در کار است. او میگوید نکته مهمتر این است که اغلب اجزای سازنده ادبیات مدرنیستی برخلاف آن چیزی که ممکن است به نظر برسد از زندگی معاصر به دور نیستند بلکه آنها نیز پیوندی با واقعیت دارند: «این اجزای سازنده بر فراز جنبههای واقعیت، پارهای از خصیصههای ممیز و ویژگیهای زندگی معاصر (دستکم خصیصههای طبقه اجتماعی خاصی) را بازمیتابانند. حتی در پیچیدهترین آثار نویسندگان ضدرئالیست، تجربهها و آزمایشهای اسلوبی تحریف واقعیت مطابق میل و هوس انجام نمیگیرد، بلکه حاصل شرایطی است که بر جهان مدرن حاکم است. شکلهای مدرن، مانند دیگر شکلهای ادبی، بازتابهای واقعیتهای اجتماعی و تاریخیاند- هرچند به شیوهای تحریفشده یا تحریفکننده». لوکاچ میگوید کافکا از معدود نویسندگان مدرنیستی است که نگرشش به جزئیاتی که در آثارش توصیف میکند گزینشی است و نه ناتورالیستی. به اعتقاد او نحوه برخورد کافکا با جزئیات از لحاظ صوری «بیشباهت به نگرش یک نویسنده رئالیست نیست. تفاوت فقط هنگامی آشکار میشود که به بررسی تعهد اساسی او میپردازیم و آن عبارت است از اصول تعیینکننده گزینش و توالی جزئیات در کار او. در آثار کافکا این اصول عبارت است از باور او به نیروی برین (هیچی)؛ بنابراین، در تمثیلهای هیچانگارانه او وحدت هنری درهم میشکند»
. لوکاچ میگوید اشباح جهان کافکا به زندگی روزمره بورژوایی تعلق دارند. او به وحشتی اشاره میکند که جهان سرمایهداری امپریالیستی به بار آورده و این جهانی است که در آن انسانها تا حد اشیای محض تقلیل یافتهاند؛ «این هراس که در اصل تجربهای ذهنی و درونی است، به صورت بازتابی کژگونه درمیآید». یان کات در متنی کوتاه با عنوان «یادداشتی درباره رئالیسم بکت» که در کتاب «تنفس در هوای تئاتر» به فارسی ترجمه شده، سراغ نمایشنامه «چه روزهای خوشی» بکت رفته و میگوید دنیایی که ویلی و وینی در آن محکوم به فنا هستند، «دنیایی است بسته که این دو میهمان برای لحظاتی در آن سرگردانند، اما این دنیایی ماندگار و قائمبهذات نیست بلکه دنیایی است که از بیرون تنظیم و کنترل میشود». در واقع دنیایی که در این نمایش تصویر شده، همچنان پایه در واقعیت دارد یا دارای عناصری است که به واقعیت ارجاع میدهند. حتی یان کات میگوید در نمایشنامههایی مثل «دست آخر»، «آخرین نوار کراپ» و «چه روزهای خوشی» با زمان خطی روبهرو هستیم و گذشت زمان در آنها به معنای پیرشدن، تباهگشتن و مردن است: «چنین زمانی دربرگیرنده تقدم و تأخر است، اما بکت زمان دیگری را نیز به کار میبرد. شخصیتهای بکتی مفهوم زمان حال و گذشته را درمییابند ولی همه آنچه که در گذشته رخ دادهاند دوبعدی و گویی همزمان هستند، گاهی وقوع آنچه قبلتر رخ داده است، در زمانی دیگر، واقعهای متأخرتر انگاشته میشود». یان کات به اشیایی که بکت در نمایشنامهاش به کار برده دقیق میشود و میگوید در اینجا دنیا نه به انسان که به اشیای پیرامون او تقلیل مییابد. توصیف دقیق اشیای پیرامون در نمایشنامههای بکت میتواند یادآور پیوند با رئالیسم باشد. یان کات مینویسد که «در دنیای تقلیلیافته بکت، حتی مگسی که در حال پرواز است برای مدت کوتاهی مورد توجه قرار میگیرد: او موجود مهمی میشود، درست مانند آن کک در نمایشنامه دست آخر، مگس به صورت کلوزآپ مشاهده میشود و از این طریق درمییابیم که مگس توپ کوچک سفیدی را در میان پاهای کوچک خویش نگه داشته است، این نیز مسئله مهمی است». یان کات دنیای بکت را دنیایی دقیق میداند که در آن اشیا با وسواس و خست انتخاب و توصیف میشوند. یان کات درباره رئالیسم آثار بکت میگوید: «رئالیسم بکت دقیق و قابل تأیید است و با هر نوع موشکافی، حتی در رئالیسم، مطابقت دارد. چنین رئالیسمی را میتوان مادون رئالیسم نامگذاری کرد. در یک نمایشنامه از بکت همیشه میتوان تعمیمهایی کلی و موقعیت کامل و مطلق انسانی را با موقعیتی واقعی، حقیقی و فردی مطابقت داد. این موقعیت را همیشه میتوان نشان داد و به اجرا درآورد. در نمایش در انتظار گودو که در تونس به اجرا درآمد، درختی که شکوفه میکند، درخت انجیر بود. زیر درخت انجیر دو کشاورز با دشداشههایی بر تن در انتظار گودو بودند، اما نمایش در انتظار گودو در تونس اتفاق نمیافتد، نمایش چه روزهای خوشی نیز در بیمارستان و برای معلولان اتفاق نمیافتد، یا به عبارت بهتر، فقط در این مکانها نیست که اتفاق میافتد».
منابع:
-جستارهایی درباره توماس مان، جورج لوکاچ، ترجمه اکبر معصومبیگی، نشر نگاه
-تنفس در هوای تئاتر، گزینش و ترجمه علیاکبر علیزاد و رضا سرور، نشر بیدگل