این مقاله را به اشتراک بگذارید
دنیل مولهال سفیر ایرلند در ایالاتمتحده و نویسنده کتاب «اولیس: اودیسه خواننده»، از صدسالگیِ «اولیس» میگوید
مترجم: شایان جوادی
«اولیسِ» جیمز جویس، یکی از مشهورترین رمانهای قرن بیستم، اگر نگوییم پرخوانندهترین آنها، صدسال پیش، یعنی دوم فوریه ۱۹۲۲ در پاریس منتشر شد. این رمان که الهامی آزادانه از اثر هومر است، اودیسهای است با زبانی خیرهکننده و کنارهمگذاری شخصیتهای خیالی در کتابی بهقطر تقریبی ۸۰۰ صفحه. خوانندگان حین همسفری با لئوپولد بلومِ جویس، که توده امور زندگی روزمره را در یک روز تابستانی نهچندان جالبتوجه در دابلین از پیش رو میگذراند، عمیقا با دنیای درونی او و شکافهای عجیبوغریب ذهن او آشنا میشوند.
برای آنهایی که «اولیس» را بهمثابه ذاتِ مدرنیسمِ ادبی میبینند، ممکن است تعجببرانگیز باشد وقتی میگویم که اکنون بیشترین جذبه این اثر برای من بهدلیل ایجاد ارزشها همراه با ارتباطی پایدار است. جویس بهآرامی خصوصیاتی را به بلوم داد که نشاندهنده دنیای آشفتهای است که رمان او از آن سربرمیآورد، اما این کتاب همچنین اثری تخیلی است که بهشدت با ناهماهنگیهای زمانه ما سازگار است.
نسخه «اولیس» من که در تابستان سال ۱۹۷۴ در کانزاسسیتی خریده شد، در طول چهلسال دیپلماسی با من به دور دنیا سفر کرده – چهار سال آخر در واشنگتن بهعنوان سفیر ایرلند در ایالات متحده – و من همیشه آزادانه از آن بهعنوان ابزار قدرت نرم بهره بردهام. این کار از زمانی آغاز شد که من مامور شدم تا جشنهای سالانه «بلومز-دی» را در تاریخ ۱۶ ژوئن، روزی که اُدیسهی بلوم در آن میگذرد، ترتیب دهم. برای دیپلماتهای ایرلندی، بلومز-دی به چیزی همچون روز سنتپاتریک از نوعِ فرعیِ آن بدل شده. در هندوستان در دهه ۱۹۸۰، گریز جویس به «اساسیات»ِ زبان، ملیت و مذهب طنینانداز شد. در آلمان، علاقه به جویس و سایر نویسندگان ایرلندی آنهم در زمانیکه شهرت ملی ما بر اثر پیامدهای بحران اقتصادی و مالی ۲۰۱۰- ۲۰۰۹ لکهدار شد، به درکِ گسترده ایرلند کمک کرد. در سال ۲۰۱۲ من با دو ایستگاه رادیویی آلمانی همکاری کردم که خوانشِ کاملِ «اولیس» را همزمان با اتمام مدت حقپخش آن پخش میکردند. ادبیاتِ ما مردم را از سرتاسر جهان به تعامل با ایرلند میکشاند؛ مردمی که در غیراینصورت ممکن است هیچ قرابتی با کشورِ جزیرهایِ ما نداشته باشند.
اما این دنیایِ رقابتیِ رمان که بیشباهت هم به دنیای ما نیست، درحالِ حاضر بیشتر در ذهن من طنین میاندازد. هرچند وقایع «اولیس» در سال ۱۹۰۴ اتفاق میافتد، یعنی دوران آرامشی پیش از توفان در تاریخ جهان، اما زمانی که جویس در سال ۱۹۱۴ شروع به نوشتن آن کرد، توفان موردنظر، در لباسِ جنگِ اول جهانی در اطرافِ او موج میزد. شرایطِ زمانِ جنگ، او را مجبور کرد تا با خانوادهاش از شهر تریسته اتریش-مجارستان، جاییکه بیش از یکدهه پس از ترکِ ایرلند در جوانی در آنجا گذرانده بود، فرار کند و به زوریخِ بیطرف پناه ببرد. او ماراتنِ خلاقانه خود را در دوران عواقب نابسامانِ پس از جنگ و در پیِ همهگیری جهانی آنفولانزا به پایان رساند. درمورد بلوم، او فردی آرام و راضی را آفرید، همانطور که خودش یکبار توصیف کرد، «یک مرد خوب»، نقطهمقابلی برای هیاهوی دنیای اطرافش. در سال ۱۹۱۹ ویلیام باتلر ییتس (شاعر نوبلیست ایرلندی) بهشکلی آخرزمانی نوشت که «چیزها ازهم میگسلند. و زمین مرکزی نمیتواند نگهدارشان باشد»، اما جویس، در همان دوره، بنایِ ضدقهرمان خود را محکم روی همان زمینِ مرکزی بنا کرد. بلوم فردی روشنفکر نیست، بلکه سردوگرمچشیدهای جدی با خلقوخوی علمی است که همهچیز را جدی میگیرد، اگرچه بهنتایجی تعمدا ناتماشایی میرسد.
روزگاری، تمایلم این بود که «اولیس» را اساسا یک رمان ایرلندی ببینم که در پایتخت ایرلند اتفاق میافتد، با شخصیتهای ایرلندی و مشغلههای بومی آنها. سپس یکروز بعدازظهر در دانشگاه جورجتاون، پس از اینکه در یک همایش فارغالتحصیلی بهعنوان مهمان سخنرانیای درباره جویس داشتم، پرسش غیرمنتظره دانشجویی فکرم را عوض کرد: او پرسید، واکنشِ جویس به برگزیت، تصمیم بریتانیا برای خروج از اتحادیه اروپا، چه بود؟ در پاسخ، به این نکته اشاره کردم که آخرین کلمات «اولیس» همان «بله، گفتم بله، خواهم گفت بله» نیست که به تکگویی شصتصفحهای بدون نقطهگذاری مالی بلوم پایان میدهد، بلکه «تریسته-زوریخ-پاریس، ۱۹۲۱-۱۹۱۴» است. جویس تمامِ تلاشِ خود را کرده بود تا بگوید کجا و چه زمانی رمانِ حماسی خود را نوشته است. این امر سبب شد تا من به شخصیتِ اروپاییِ آنچه جویس نوشته است بیاندیشم و به این نتیجه برسم که «اولیس»، در میان بسیاری نکات دیگر (از آنجا که کتاب بزرگی است)، پاسخی به ناسیونالیسمِ قومی است که در اروپای زمان جنگ در اطراف جویس وجود داشت؛ کتابی که تلاش کرد تا یک روزِ معمولی را جهانی کند. دوست دارم فکر کنم که جویس با مأموریتش برای پیونددادن اروپاییها به مجموعهای از ارزشها و علایق مشترک، تحسینکننده اتحادیهی اروپا میبود، تا اینکه، بهقول بلوم، از مردم متنفر باشد، زیرا «آنها در حاشیه زندگی میکنند و به زبان بومیِ دیگری حرف میزنند.» در رویدادهای «بلومز-دی» در واشنگتن، بهمثابه ابزاری برای برجستهکردنِ شخصیتِ اروپاییِ رمان، از سفیران اتحادیه اروپا برای خواندن قطعاتی که جویس به کشورهایشان اشاره میکند، کسی که بیشترِ عمر خود را در سرزمین اصلی اروپا گذرانده است، دعوت کردم. سال گذشته سفیر استاوروس لامبرینیدیس، در ادای احترام به جویس، از روی «اودیسه» هومر به دو زبان انگلیسی و یونانی خواند.
جویس برای سه شخصیت اصلی خود، عنوان دابلینیهای غیرمعمول را انتخاب کرد – بلوم با پیشینه مجارستانی و یهودیاش. همسرش، مالی، نیمهاسپانیایی و متولد جبلالطارق؛ و استفان ددالوس، جوانی زیبا با نام یونانیای «مضحک»؛ گویی او میخواست به کشف تجربه قرن بیستم از طریق سه فردِ نیمهجداشده از جامعه اطرافشان بپردازد. در سرتاسر رمان، بلومها افرادی متعصب هستند – زنستیزی درمورد مالی و یهودستیزی در لئوپولد. مالی، اگرچه ما فقط در وقت صبحانه و زمانی که در همان شب به خواب میرود با او روبهرو میشویم، بهعنوان فردی باشکوه و غریزه معرفی میشود، درحالیکه شوهرش مظهرِ احتیاط و ملاحظه عمدی بهنظر میرسد. آقای کاتیوس کالمر در یک مورد، بلوم را اینگونه توصیف میکند: «متلاشی، همانطور که به آن خو گرفته بود.»
بلوم پس از حفظ عقاید خود در نیمه اول رمان، در فصل «سیکلوپ»ها زمانیکه تحریک شده و ملیتش زیرسوال میرود، بهحرف میآید. بلوم در پاسخ به «شهروند»، تجسم جویس از ناسیونالیسم یک-چشم، ملیت خود را بهشکلی مستقیم بیان میکند: «من اینجا دنیا آمدهام.
ایرلند.» جویس با اتخاذِ این موضعِ بلوم، در دورانی که هویت ملی اساسا بهمثابه ترکیبی از همگونیهای نژاد و عقیدتی تلقی میشد، همانطور که امروزه بسیاری بر این امر اصرار دارند، مخالفت کرد. جویس از شخصیتِ رنگارنگِ تریسته در اوایل قرن بیستم و «امپراتوری متزلزل» که بخشی از آن بود، لذت میبرد. درطولِ مأموریتهای خود در اروپا، بارها به این نکته اشاره کردهام که اگر تعریفِ عملگرایانه بلوم از ملیت غالب میشد، ممکن بود از وحشتِ فاجعهبارِ قرنِ بیستمِ اروپا اجتناب شود.
بلوم با غضب از زجر و آزار و کسانی که «نفرت ملی» را تداوم میبخشند، حرف میزند. بلوم در قسمتی از پیام جویس به دنیای آشفته اطرافش، عقیده خود را اینگونه بیان میکند: «زور، نفرت، تاریخ، همه اینها. این زندگی برای زن و مرد، چیزی جز توهین و نفرت نیست.» او اصرار دارد که برعکسِ نفرت، این «عشق» است که «واقعا زندگی است.» این یک بیانیه جسورانه در برابر بلبشوی جنگِ ملی و طبقاتی بود که دهه دومِ غمانگیز قرن بیستم را تعریف میکرد؛ که برای امروز هم شعار بدی نیست.
بعدا در رمان، بینشِ بیشتری درمورد ذهنیتِ معتدل بلوم بهدست میآوریم. او از «خشونت یا نابردباری در هر شکل یا فرمی» ناراحت است. او اصرار دارد که یک انقلاب «باید براساس طرحی بخشبندیشده پیاده شود.» بسیاری از تغییرخواهان بیحوصله، در آن زمان یا اکنون، چنین دیدگاه فوقالعاده صبورانهای را از پویاییِ تاریخ و سیاست بهدست نمیدهند، اما زمانیکه تفرقهها زیاد است و شوروشوق بسیار، تدریجیگرایی بهنظر ایده درستی است.
در بخش «سیرسه» که در قالب یک نمایشنامه سورئالیستی نوشته شده، بلوم بهعنوان یک اصلاحطلب سیاسی با مانیفست ایدهآلیستی جذابی ظاهر میشود: «اصلاح اخلاق شهری و ده فرمان ساده. دنیاهای نو برای قدیمیها. اتحاد همه، یهودی، مسلمان و غیریهودی-مسیحی. سه هکتار و یک گاو برای همه فرزندان طبیعت.» در جای دیگر، او بهعنوان کسی توصیف شده که «خواستار اصلاح بسیاری از شرایط اجتماعی محصول نابرابری و بخل و خصومت بینالمللی است.» او از این نظر حمایت میکند که همه افراد «درآمدی پایدار و آسان» داشته باشند – بهقول امروزی، یک درآمد پایه جهانی. این مفهوم که اخیرا محبوبیت پیدا کرده، «محور روابط دوستانهتر میان انسانها خواهد بود.» او اصرار میورزد که این «وطنپرستی» است، تعریفی که با نسخههای سختگیرانهای که بسیاری از همعصرانِ جویس را برای قربانیکردن پادشاه یا قیصر برانگیخت، فاصله بسیاری دارد.
در دنیایی که درگیری امپراتوریها به آن شکل داده، بلوم مردی آرامسخن و شکاک است که علیرغم سرنوشتش بهعنوان یک فروشنده تبلیغات ناموفق با همسری خیانتکار، رضایت ملایمی را از وجود غیرقهرمانی خود بهدست میآورد. در زمانی چون زمانه ما، زمانیکه دیدگاههای محدود حزبی رشد میکنند و تعصب همچنان به شکوفایی خود ادامه میدهد، من توسل مرکزگرایانه بلوم به فراگذاشتنِ پا از زور، نفرت و تاریخ، بهمثابه بیان قدرتمندی از جهانبینی انسانی او و جویس میبینم؛ پندواندرزی گوشی برای سال ۲۰۲۰، یک قرن پس از آنکه این مرد خیالی در خیابانهای شلوغ دابلین قدم زد.
سازندگی