این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به «سمفونی مردگان» نوشته ی “عباس معروفی”
با محوریت زبان و ذهن بازاری سنتی در تقابل با روشنفکر
جواد اسحاقیان
حقیقت، این است که من سالها پیش در باره ی “سمفونی مردگان” کتابی نوشتم که اندکی بعد با عنوان “از “خشم و هیاهو تا سمفونی مردگان” در سال ۱۳۸۷ “انتشارات هیلا” وابسته به “انتشارات ققنوس” در ۱۶۵۰ نسخه آن را منتشر ساخت. اما آنچه امروز مرا به نقل بخشی از یک فصل در همین کتاب با عنوان “گزاره های جامعه شناختی” برانگیخته، نخست، یادمان آن زنده یاد و دوم اشاره به مضمونی است که همیشه یک دغدغه ی ذهنی در من می بوده و آن، تقابل میان “بازاری سنتی” و “روشنفکر” به معنی دقیق و اصطلاحی واژه است. در این تحلیل، “جابر” و “اورخان” نماینده ی ذهن و زبان “بازاری سنتی” و “آیدین” و “آیدا” نماینده ی یک “جریان روشنفکری” و دقیقتر بگویم، تقابل” سنّت” با “مدرنیته” است و این که چگونه ما پیوسته در طول تاریخ معاصرمان از روزگار قاجاریه تا کنون، با آن مواجه بوده ایم. من از ترسیم هر گونه خوانش جامعه شناسی سیاسی خودداری میکنم و تنها تأکیدم بر نمودهای پندار، گفتار و کردار این دو جریان متخاصم در حیات تاریخی و اجتماعی و آسیبهایی است که از آن، متوجه ما شده است.
۱–بازاری سنتی، منشی محافظه کار دارد:
مخالفت پدر “جابر اورهانی” با رنگ “قرمز” نشانه ای از احساس خطر، وضعیت نامطمئن، ترس از آینده و مخالفت با ذهنیت نو و انقلابی است. آیدین” شیفته ی پالتو قرمز خویش است و میخواهد در نخستین روزی که به مدرسه میرود، آن را بپوشد. پدر با پوشیدن پالتو قرمز – که طبعاً کودکان دوست میدارند – مخالفت میکند و میگوید: ” پالتو قرمز، مالِ دخترها است ” (۱۲۴). نیز می افزاییم که پدر، اصولاً با مدرسه رفتن فرزندانش هم مخالف است. این نکته، علت مخالفت “جابر” را با رنگ قرمز، برجسته تر میکند. وقتی مادر برای نوه ی دختری اش “سهراب” تفنگ جرقه ای میخرد، باز صدای اعتراض پدر بلند می شود: ” عقل تو کلّه ات نیست؟ این بچه چه میفهمد که رفته ای تفنگ جرقه ای براش خریده ای ؟ ” (۱۶۲-۱۶۱). دقت کنیم که نویسننده با انتخاب جنسیت مرد و نام “سهراب” – که لابد بعدها باید به خونخواهی برخیزد و با “اورهان” قاتل مادرش رویاروی شود – آگاهانه تفنگ جرقه ای به دست مادربزرگ داده است. وقتی پسر جوان، خوش سیما و هنرمندِ “جابر” یعنی “آیدین” برای دیدن نامزدش “سورملینا” کراوات قرمز میزند، پدر آن را “افسار تمدن” می نامد (۳۵). به داماد آرشیتکت خود – که تحصیل کرده ی آمریکا است و کراوات قرمز میزند – میگوید: “مردکه ی فکل کراواتی قرتی” (۱۳۳). وقتی “آیدین” پس از گرفتن دیپلم” میخواهد برای ادامه ی تحصیل به “دانشگاه تهران” برود، زنگ خطر برای پدر، به صدا درمی آید.
“آیدین” اندیشه هایی چپگرایانه و انقلابی دارد. سروده های انقلابی و آتشین او در روزنامه های پایتخت، منتشر شده است. مخالفت پدر با رفتن پسرش به “تهران” از موضع مِهر پدری و آسیب جدایی نیست. او دوست دارد مانند همه ی بازاریان سنتی، پسران به همان شغل پدر (فروش تخمه، آجیل و خشکبار) در حجره ای واقع در یک کاروانسرا ادامه دهند. “ایاز” پاسبان – که از دوستان پدر و نمادی از اداره ی تأمینات و نیروهای سرکوبگر است، در مورد “آیدین” به پدر هشدار میدهد:
” ذهن شاعران تهران، مسموم است. همه، چپی اند؛ سبیل کلفت دارند و جابر باید به یاد داشته باشد که سبیل کلفتها (اشاره به اعدام دو نفر عضو یا هوادار “حزب توده” دردهه ی ۱۳۲۰ در “اردبیل”) را کجا دار زدند ” (۱۷۰).
بازاری سنتی، با تحصیل فرزندان مخالف است و ترجیح میدهد پسران به تحصیل درآمد بپردازند و به کار و کسب پدر و آینده ی شغلی خود رونق بدهند. به آیدین” میگوید:
” تو خیال میکنی با درس خواندن به کجا میرسی؟ بعد از سی سال درس خواندن، چه قدر حقوق میدهند؟ صد تومان؟ هزار تومان؟ من از همین الآن حالا بهت میدهم، به شرطی که دور کتابها و درس و مشق را قلم بکشی؛ آدم بشوی ” (۱۲۲).
با این همه، “آیدین” از خواندن و اندیشیدن، باز نمی ایستد و به قول پدر “آدم” نمی شود. اگر در روز روشن و زیر نگاه پدر سختگیر و فرهنگ ستیز نمی تواند بخواند و مطالعه کند، شب را غنیمت می شمرد. به برادرش “اورهان” – که از شب زنده داری او خشمگین است – میگوید: ” اخوی! برای خوابیدن، هفت هزار سال وقت داریم. تو به چراغ نگاه نکن. بگیر بخواب. اصرار هم نکن که من شبها به اندازه ی توبخوابم ” (۳۳۱). “اورهان” میگوید:
” آیدین آن قدر این پهلو و آن پهلو می شد تا همه بخوابند و در اتاق، کتابش را باز کند و هی بخواند و بخواند. بعضی وقتها خیال میکردم دارد ورقهای کتاب را میخورد. صدای پلک زدن و فکر کردنش از آن اتاقِ تهِ راهرو به گوش میرسید ” (۱۶).
با این وصف، می توان گفت همه ی هستی او، کتابهای او است و چون پدر کتابهایش را به آتش میکشد، شور زندگی را از دست میدهد. در ۲۲ سالگی مورد توجه همگان قرار میگیرد. “شعر سرخ” او، زمینه ای سیاسی دارد و از امید شاعر به پیروزی جنبش دموکراتیک و هراس وی از انفعال مردم حکایت دارد:
دختران سرخ پوش پرسیدند:
آیا این مردان، شیهه ی اسب را می شنوند؟
پس چرا میخوابند؟ (۱۵۷)
این سالها، بهترین سالهای عمر و “زمان کیفی” در زندگی او است. در زمینه ی عاطفی، به خواهر دوقلویش “آیدا” سخت علاقمند است و او را به ازدواج با مهندس آرشیتکت برمی انگیزد تا از محیط تنگ و استبداد زده ی خانه ی پدری دورش کند ” (۱۳۶).
“اورهان” برای دور کردن رقیب شغلی و تصاحب سهم او از میراث پدر، “آیدین” را به “ویله درّه” میکشاند؛ با خوراندن مغز چلچله، دیوانه اش میکند؛ در زیرزمین خانه به زنجیرش میکشد و برای مدت ده سال، واپسین ته مانده های حیات فکری و زندگی عادی را هم از وی میگیرد. پریشان گوییها و آشفته اندیشیهای “آیدین” بر زوال کامل عقل و سلطه ی همه جانبه ی “زمان کمّی” بر حیات پُر بار وی دلالت می کند. با این همه، آنچه “آیدین” را می تواند امیدوار نگه دارد، دخترش “المیرا” است که چون ققنوس بچه ای از خاکستر حیات پدر، سر بر می آورد و “زمان کیفی” اما از دست رفته ی او را تضمین میکند.
“جابر” دستِ زدن دارد (۸۳)؛ حتی در برابر مخالفت همسر از زدن “آیدا” هم رویگردان نیست (۱۵۳). به عنوان یک بازاری سنتی چندان واپسگرا است که می اندیشد بهترین جا برای دختر جماعت، آشپزخانه است و با بیرون رفتن “آیدا” به شدت مخالفت میکند (۹۰). با ازدواج دخترش با مهندس آرشیتکت آبادانی و تحصیل کرده ی آمریکا موافق نیست (۱۳۳) و چون آن دو علیرغم میل او ازدواج میکنند، به نشانه ی مخالفت، شب عروسی از “اردبیل” به “تبریز” میرود تا شاهد عقد دخترش با دامادش نباشد (۱۳۷). آنچه بیشتر بر “جابر” گران می آید، مخالفت دختر با رأی پدر است (۱۴۳). دوست دارد همه به اشاره ی او گردن نهند و همه را مطیع میخواهد.
صحنه ی متأثر کننده ی کتاب سوزان پدر بازاری و سنتی، نه تنها نمودی از مبارزه با عنصر روشنفکری و مدرنیته و تجدد است؛ بلکه به مقطعی تعیین کننده در تاریخ ما نیز اشاره دارد. قراینی در رمان نشان میدهد که آیدین در ۱۳۱۳ متولد شده است که سال تأسیس “دانشگاه تهران” است و هنگام گرفتن دیپلم خود، نوزده ساله است. صحنه ی نمادین کتاب سوزان پدر در سال ۱۳۳۲ رخ میدهد که با کودتای ننگین انگلیسی – آمریکایی در ۲۸ مرداد همزمان است؛ یعنی زمانی که “آیدین” قصد دارد به “دانشگاه تهران” برود. خورشید گرفتگی، رمزی از آغار عصری تاریک در حیات جامعه ی فرهنگی ما است. در این روز یدر، خورشیدگرفتگی را نشانه ای از وجود کفر در خانه ی خود میداند و مظهر کُفر، به گمانش همان کتب “ضالّه” در زیرزمین اتاق “آیدین” است. اهمیت این صحنه بیشتر به خاطر ترسیم پیامدهای پیروزی کودتاگران، سرنگونی دولت ملّی دکتر “مصدق”، سرکوب نیروها و احزاب ملّی و توده ای و تجدید و تکرار گونه ی دیگری از سنتگرایی بازاری و مذهبی وخرافاتی به مدت یک نسل در تاریخ ایران است:
” شعله ی آتش از در و پنجره ی زیرزمین زبانه میکشید و چیزی با صدای مهیب می سوخت. مادر میخواست کاری بکند. دستهاش را حرکت میداد اما زبانش بند آمده بود.
پدر گفت: ” این روح شیطان است که دارد می سوزد. “
و به راستی روح شیطان اگر می سوخت، آن همه صدا و دود نداشت (۵۵).
۲-بازاری سنتی، روحیه ی سرکوبگری دارد:
آنچه از رفتار سرکوبگرانه ی “جابر” و “اورهان” به عنوان اعضای خانواده ی بازاری سنتی و خرافی در رمان آمده، همانندی غریبی با هم دارند. وقتی “جابر” به “آیدین” به خاطر سوار شدن بر چرخ “اورهان” پس گردنی میزند (۲۴) یا او را مسؤول افتادن “اورهان” و شکسته شدن بینی اش میداند و با کمربند به جانش می افتد (۲۵)، رفتاری است که هر پدر سنتی می تواند داشته باشد، اما هنگامی که به پیشنهاد “ایاز” پاسبان گردن می نهد و اجازه میدهد شبی، چند مأمور به خانه بریزند و حالش را حسابی جا بیاورند تا دیگر به فکر کتاب و شعر و فعالیت سیاسی نیفتد، بی گمان معنایی تلویحی و رمزی دارد. به پیشنهاد “جابر” مامور تأمینات “ایاز” به سر وقت استاد “دلخون” شاعر مردمی آذربایجان میرود تا با دستگیری او، خیال “جابر” را از بابت همنشینی بیشتر و آلوده شدن ذهن “آیدین” آسوده کندد:
” پدر گفت: اگر می شد این آدم دیوانه را یک کاریش میکردی، خوب بود. ایاز گفت: باید فکر کنم.
چند روز بعد، در شبی که ماه بدر تمام زمین را روشن کرده بود، سه مأمور به خانه ی استاد دلخون ریختند؛ او را دستگیر کردند و به عنوان مخرّب اذهان جوانان غیور، تحت الحفظ به تهران فرستادند ” (۱۵۸).
اندکی بعد، “آیدین” خبر مرگ (اعدام) وی را در روزنامه میخواند. اعدام “دو سبیل کلفت” یا هوادار حزبی در “اردبیل” در انظار مردم، نمودی از عزم راسخ بازاری سنتی برای زهر چشم گرفتن از کارگران معترض و ناآرامی است که در کارخانه ی لُرد انگلیسی کار میکند و به خیال استیفای حقوق اجتماعی خود افتاده اند:
” در صبح آن روز پُربرف – که شهر زیر بارش سفید دفن می شد – دو نفر سبیل کلفت حزبی را درست در وسط میدان “عالی قاپو” – که مر کز کارگری بود – دار زدند و غائله خوابید ” (۱۲۰).
۳–بازاری سنتی، به حمایت بیگانه متکی است:
پدری که برگزیده ترین فرزندان خود (آیدین، آیدا) خویش را در محراب سنتگرایی و افکار واپسگرانه قربانی میکند، نمی تواند محبوب و پایدار بماند. ناگزیر، میکوشد تا با جلب حمایت بیگانه برای جلوگیری از ریزش دیوار، پشتیبانی بیابد. در شهر “اردبیل”، تنها کارخانه ی پنکه سازی، از آنِ لُرد انگلیسی است که با “جابر” میانه ی خوبی دارد. به هنگام اشغال شهر به وسیله ی قوای شوروی و فلج شدن “یوسف” پسر دیگر “جابر” آقای لرد شخصاً به دیدار “جابر” می آید و به او “همسایه ی شریف” خطاب میکند و در وانفسای گرانی و کمیابی نان، روزی پنج قرص نان برای آنان مقرر میکند که فراش کارخانه عصر به عصر می آورد و تحویل میدهد (۱۱۲).
پس از کودتای ۲۸ مرداد، شرکتهای صنعتی ایالات متحد، یکی پس از دیگری به حیات اقتصادی کشور راه می یابند. بازار کار، رونق میگیرد و مردم از مشتریان دایم محصولات شیمیایی و دارویی شرکت “بایکوت” می شوند. رونق کار پدر نیز تا اندازه ای، مدیون فعالیت این شرکت آمریکایی است:
” این شرکت بعدها، بزرگترین مشتری تخمه ی آفتابگردانهای شهر شد و از آن پس، کار پدر نیز بالا گرفت ” (۱۴۸).
با این همه، همه ی نگرانی نویسنده و “آیدین” از بابت بادی است که پنکه های کارخانه ی لُرد به راه انداخته است. “آیدین” پیش بینی میکند که ” بالاخره باد این پنکه های لُرد، یک روز همه ی ما را خواهد بُرد ” (۲۷۲). “آیدین” درست پیشگویی میکند. در سقوط دولت ملّی دکتر “مصدق” انگلیسی ها بیش از رقبای آمریکایی تازه نفس خود، نقش میداشتند. وقتی “لُرد” میمیرد، “جابر اورخانی” به احترامش، مغازه را باز نمیکند و پیشاپیش صف کسبه، شاخه ی گلی روی تابوتش می نهد ” (۱۴۴).