این مقاله را به اشتراک بگذارید
علیه فراموشی
نگاهی به «بیرد خون» اثر علی اکبر حیدری
رضا فکری
مجموعهداستان «بیرد خون» فضایی متفاوت از سایر آثار علیاکبر حیدری دارد. نویسنده اگرچه در این کتاب هم گوشهی چشمی به مضامین معمایی و جنایی نشان میدهد -چیزی که روال معمول داستانهای اوست- اما آنچه بنمایهی بیرد خون را میسازد، مسألهی حافظه و رابطهی هستیشناختیاش با انسان است. درواقع هر یک از سه داستان این مجموعه، بر محور جدال میان حافظه و نسیان در برهههای مختلف زندگی انسان بنا شده است. مواجههای که نمایانگر این حقیقت است که خاطره در برخی بزنگاههای خطیر زندگی، ارزشی حیاتی و اولویتی فرای تصور دارد. در موقعیتهای مرگ و زندگی گویی آدمی بیشتر میکوشد تا با چنگ و دندان هم که شده از فنا رفتنِ حافظه جلوگیری کند و حصاری امن دور آن بکشد؛ کوششی که میتواند اَشکالی گوناگون داشته باشد، چندان که در مجموعهی «بیرد خون» نیز اینگونه است.
نویسنده در داستان آغازین صحنهای به روی مخاطب میگشاید که تمثیلی از تمام راههایی است که انسان از روشناییِ یاد تا تاریکیِ فراموشی میپیماید؛ زمین و زمان میلرزد و قهرمان داستان با تمام قوا در دل جادهی تاریک پیش میرود و حتی کورسویی در برابر خود نمیبیند. این موتیف با اَشکال دیگری در باقی مجموعه نیز پی گرفته میشود و شخصیتهای داستان در مسیری پرپیچوخم با نسیان در چالشاند. در داستان آخر با وجود تفاوت پلات، پاراگراف مَطلعِ داستان اول آورده شده تا همان حکایتِ همیشگی بشرِ دست به گریبان با خاطره و فراموشی را یادآوری کند. بنابراین رشتهای از چالشهای مرتبط با حافظه، سه داستانِ مجموعه را که از نظر طول روایت و حجم وقایع با یکدیگر تفاوتهای بسیار دارند، به هم متصل میسازد.
استعارهی انسانِ سردرگمِ مانده در راه که پایهی روایتهای مجموعه را تشکیل میدهد، با تجارب هر مخاطبی به شکلی همخوانی دارد. آدمها در مقاطع مختلف زندگیِ خود، به جادهای برخوردهاند که گم و تاریک بودناش آنها را به حیرت و گاه وحشت واداشته است. راوی داستانِ «زیر تیغ» در این جاده است که به حفرههای عمیق و ظلمانی حافظهاش پی میبرد و در میانهی عین و انتزاع، به شکلی توأمان با این وحشت دست به گریبان است. او در جادهای دورافتاده پیش میرود و راهنما و نوری برای پیدا کردن مقصد پیش روی خود نمیبیند و در عینحال گویی در ذهن خویش نیز راهی مشابه را میپیماید؛ راهی به وسعت تمام سالهای عمرش. او هرچه تلاش میکند در حافظهاش به جوابی متقن و قاطع دربارهی مهمترین آدمهای زندگیاش و به تبع آن پرسشهای اساسی هویتیاش نمیرسد. ظاهراً در پی خبر وقوع زلزله دنبال زناش به جایی دورافتاده میرود، اما بسیاری از تصاویر و انگیزههای مرتبط با این سفر، که به نظر میسد مهمترین سفر همهی عمرش است، محو و مبهماند و او راه به جایی نمیبرد.
نویسنده کوشیده با خط کشیدن روی بخشهایی از خاطراتی که قهرمان داستاناش سعی دارد به یاد آورد، به عمق ابهامی بپردازد که او درگیر آن است. مرد عاشق زناش بوده و آنقدر برایش ارزش داشته که با وجود همین نسیان، همچنان تکههایی از خاطرات او را با خود دارد. آنچه در این مبارزه علیه فراموشی رخ میدهد از این جهت تأملبرانگیز است که مدام هوشیاری را احضار میکند و قهرمان داستان در هر لحظه از خود میپرسد که چه چیز پشت پردهی تیرگی حافظه پنهان شده است. گویی فراموشی همواره اراده و آگاهی فرد را به چالش میطلبد. برعکس آنچه عموماً تصور میشود، نسیان بخاری نیست که روی شیشهی ذهن بنشیند، بلکه خطی است که روی کلمات میافتد؛ کلمات را میتوان دید و همه چیز مرئی و عیان است، اما نمیتوان معنا و نسبتشان را با خود فهمید و این معنای دقیق فراموشی است. انسانِ درگیر نسیان میکوشد نسبتها و معانی تازهای با این کلمات برای خود بسازد و خاطرههایی تازه با اشیاء و افراد در ذهن ثبت کند که دنیایی با قبلیها فرق دارد.
روند خاموشی حافظه گاه از اختلال در حسهای دیگر آغاز میشود؛ مثلاً در جایی از کتاب، نویسنده با کشیدن لکهی زردی روی بخشی از بینایی قهرمان داستان آن را نشان میدهد. گویی وقتی او نمیتواند اشیاء و آدمها را به همان کیفیت سابق ببیند، هرچند قدرت یادآوری داشته باشد، بهتدریج آنها را به دست فراموشی میسپارد و محوشان میکند. او مدام دربارهشان حرف میزند، جزئیاتی بر آنها میافزاید و میکوشد در نهایتِ وضوح آنها را به مخاطباش نشان دهد، اما حاصل کار همواره بازتولید ابهام و تیرگی در تصاویر است و داستان در هزارتویی از همین آمیختگی یاد و فراموشی پیش میرود و نمیتوان پایانی دقیق و روشن برای آن متصور شد.
اما آنچه بر ابهام وضعیت زندگی شخصیتها میافزاید، جابهجایی مداوم نظرگاهها و جایگاه آدمهاست. آنها گاه در متن داستان نقش شخصیت اصلی را ایفا میکنند و گاه پا را از آن بیرون میگذارند و تبدیل به ناظری بیطرف میشوند. گاهی به بخشی از یک داستان بزرگتر میپیوندند و گاهی نیز خودْ نویسنده یا ویراستار داستانها میشوند. درواقع از جایی به بعد مشخص نیست چه کسی راوی اصلی داستان است؟ چه کسی آن را نوشته و اساساً چه کسی هدایت جریانها را به عهده دارد؟
در کنار جنبههای انسانشناسانه و فردی حافظه، نسیانِ جمعی نیز مسألهی کلیدی دیگری است که در این مجموعه به آن پرداخته میشود و نمود عینی آن را میتوان در داستان «زیباترین غریقهای جهان» دید. در بحبوحهی انقلاب و زمانی که طیف وسیعی از مردم به مطالبهی حقوق پایمالشدهی خود میپردازند، هیجان انقلاب و تغییر شرایط به آدمها مجال تفکر و تصمیمگیری درست دربارهی حفظ این خاطرات جمعی را نمیدهد و بخش بزرگی از حافظهی مکتوب جامعه در معرض خطر قرار میگیرد. طی درگیریها، عکسها، اسناد و مکتوبات بسیاری که قابل بازیابی و احیا هم نیستند از دست میروند و آدمها آنقدر درگیر بحرانِ حال حاضر خویشاند و آنچنان به لحظهی اکنون میاندیشند که تمام آنچه را که از گذشته به جا مانده از بین میبرند؛ بیآنکه بدانند دچار چه خسران مهیب و جبرانناپذیری شدهاند. با این حال هرچه داستان پیش میرود بهتدریج از بُعد روانکاوانه و هستیشناسانهاش فاصله میگیرد و با تسلط فضای تریلر، مسألهی حافظهسوزیِ جمعی به حاشیه رانده میشود.
اما در این کتاب فراموشی چه فردی باشد و چه جمعی، در نهایت حاصلی جز استحالهی انسان ندارد و برای او هویتی دگرگونه میسازد که ممکن است به اندازهی آنچه سابقاً داشته مبتنی بر منطق و تعقل نباشد. شخصیتها گاه میکوشند با تمام توان در برابر سیل ویرانگرِ نسیان بایستند و گاه ناخواسته و ندانسته به آن تن بدهند. اما در هر حال یک اتفاق میان همهی آنها به شکلی یکسان میافتد؛ مسخی که لزوماً مسیری معقول و روشن ندارد و به نتیجهی معناداری ختم نمیشود. آنها اغلب تلاش میکنند با ساختن تصاویر و آدمهایی تازه در ذهنشان، خلأ خاطرات محوشده را به نوعی جبران کنند؛ فرآیندی که همواره از هر نقطهای که آغاز شود محکوم به شکست است. حفرههای حافظه دائمی و پرنشدنیاند و زخم به جا مانده از جنگ میان یاد و فراموشی، همواره تازه و علاجناپذیر است.