این مقاله را به اشتراک بگذارید
نازیباییهای جنگ
نگاهی به رمان «جنگ» اثر لویی فردینان سلین
نادیا حقدوست
لویی فردینان سلین یکی از غولهای قرن بیستم بود که آثار درخشانی از جمله «سفر به انتهای شب»اش جزو مهمترین آثار ادبیات جهان است. شصت سال پس از مرگ سلین (۱۹۶۱)، رمانی به نام «جنگ» از سلین منتشر شده که بار دیگر نام او را سر زبانها انداخته است.
دستنوشتههای سلین از رمان «جنگ» که در سال ۱۹۳۴ نوشته شده، در سال ۱۹۴۴ در مونمارتر از نویسنده به سرقت رفتند- زمانی که او از فرانسه فرار کرد تا به دولت پتن و سایر همکارانش در زیگمارینگن ملحق شود _این دستنوشتهها که در مجموع حدود ۶۰۰۰ صفحه است بهطور معجزهآسایی در سال ۲۰۲۰ پیدا شد. ژان پیر تیبودا، منتقد تئاتر، پانزده سال آنها را در اختیار داشت. این نوشتهها توسط فردی مرموز و ناشناس به این شرط به او سپرده شده بود که تا پیش از مرگ بیوه نویسنده یعنی لوست دتوش آنها را فاش نکند. او در سال ۲۰۱۹ درگذشت، دستنوشتهها برای ذینفعان لویی فردینان سلین، وکیلشان فرانسوا ژیبو و ورونیک روبر شوون ارسال شد که تصمیم گرفتند در اسرع وقت آنها را منتشر کنند. بهاینترتیب، «جنگ» در پنجم مه ۲۰۲۲ منتشر شد و در سال جاری با ترجمه زهرا خانلو در نشر نو به فارسی چاپ شد. (سایر آثار کشفشده از جمله «لندن» و «افسانه پادشاه کروگولد» و همچنین صفحات تکمیلی «معرکه» نیز قرار است پاییز سال ۲۰۲۳ منتشر شود.
«جنگ» رمانی اتوبیوگرافیک است که همانند دیگر آثار سلین آمیزهای از واقعیت و خیال است و از همان ابتدا خواننده را با خود به دل جهنمِ جنگ فرو برده و همزمان زیبایی ادبیاتش را به رخ میکشد: «گمانم تا پاسی از شب بعد همانجا افتاده بودم. گوش چپم با خون چسبیده بود به زمین، دهانم هم. بین گوش و دهان هیاهویی بود مهیب…کرسوزون بغل دستم افتاده بود، دراز به دراز، خیس آب. یکی از دستهایم را بردم سمت تنش. لمسش کردم. دست دیگرم را نمیتوانستم. نمیدانستم بازوی دیگرم کجاست.»
تجربهای که سرباز لویی دتوشِ جوان در طول جنگ جهانی اول واقعا آن را زندگی کرده، یعنی مجروحشدن از ناحیه سر و دست و بیدارشدن در محاصره اجساد، وحشت و انزجاری شدید را در خواننده برمیانگیزد -او در تمام زندگی از سردردهای وحشتناک شکایت میکرد- و کمی بعد وقتی توسط انگلیسیها به بیمارستان منتقل میشود؛ از همین جملات نخست، دوزِ هیجانانگیز اکسیژن ناشی از خواندن ادبیات واقعی در رگها جاری میشود. از همان صفحه اول نویسنده ماهرانه ما را وارد جهان مسحورکنندهاش میکند و بیش از ۱۵۰ صفحه تحت تاثیر ریتم تند ضربان کلام او میخکوب خوانش کتاب می شویم.
درست است که سلین با به سخرهگرفتن دستور زبان و صرف فعل، کلمات را در حالت مستی به رقص درمیآورد، اما این موضوع هرگز تاثیری بر ریتم یا تکنیکهای روایی ندارد؛ آنطور که برخی توصیفاتش چنین است: سربازان بیحرکت روی تخت بیمارستان را «مردکهایی» که «درحال خودارضایی اند» توصیف میکند. آلت تناسلیشان را «زوبار» یا «زوزو» مینامد. یک پرستار با کنجکاوی در اندام آنها، ازشان مراقبت میکند. مردی مجروح که در زندگی غیرنظامی دلال محبت است، همسرش را به امید اینکه بتواند در دهکده جلب مشتری کند، از خانه به آنجا کشانده. نزد سلین همهچیز وحشیانه است، اما زنها شخصیتهای فوقالعادهای توصیف میشوند که فریب نمیخورند، مستقل هستند و همیشه آماده برای بدترین اتفاقها.
زبان عامیانه در انحصار سلین است و نه هیچ کس دیگری؛ بدون اینکه هیچوقت سررشته کلام را از دست بدهد از کلمات میانبُرهایی برای سریعتررفتن میسازد، با دگرگونکردن کلمات، حقیقتی عریانتر و عمیقتر مینمایاند. بدنهایی کبود و مضروب اما آرزومند، روحهایی سیاه که فاقد کوچکترین راه نفوذ را به تصویر میکشد. گویی نویسندهی «جنگ»، همچون «مرگ قسطی» داستانش را یکجا روی یک سکو برای خواننده تعریف میکند. نویسنده نابی که تبدیل به گوشت مقابل توپ شده و با مسلسلِ کلمات علیه ستادِ ارتشی که آماده شلیک به مجروحانند، حمله میکند.
سلین میگوید: «ذهن من به جنگ مبتلا است، جنگ در سرم حبس شده.» با توجه به همین نکته میتوان گفت، چه خوب که هرگز این نوشتهاش را دوباره نخواند و شاهد اولین فوران ناشی از اثر انفجاری یک خمپاره ادبی هستیم. جنگ بهخودی خود امری زیبا نیست، پس طبیعی است که در توصیفش از کلمات زشت و زننده استفاده شود. پیش از اینکه بمیری یا به جبهه برگردی، باید «زنی را تصاحب کنی»، پیش از اینکه «احساساتت فروکش کند» باید «ترتیب پیشخدمت میخانه را بدهی»، چراکه همیشه مرگ بیخِ گوشت است. صحنهها و توصیفات پیچدرپیچاند و گاهی تئاترِ بلوار را به ذهن میآورند. یک قطار ارواح، یک ترن هوایی در سلین وجود دارد که فساد و تباهی را در تمام ابعاد زندگی تشخیص میدهد و درعینحال اهمیت بهرهمندی از امیال را در کموکاستیهای زندگی مینمایاند.
سلین هنگام نوشتن «جنگ» یک نویسنده مبتدی نیست. او به تازگی اولین شاهکار خود یعنی «سفر به انتهای شب» را منتشر کرده و حالا نمیداند چگونه کار بهتری ارائه کند، پس تلاش میکند و تلاش میکند. با این وجود ناشرش روبر دنوئل از چاپ دو دستنوشتهاش از جمله «وصیت پادشاه کروگولد»، همان رمان قرون وسطایی که اخیرا به همراه «جنگ» پیدا شده، سر باز زد.
شاید عدهای سلین را از این لحاظ که در آثارش اغلب نقشش را بهعنوان پیشبرنده جنایت به حداقل رسانده و همینطور بهدلیل مواضعی که پس از جنگ اتخاذ کرده و درنهایت بدون ابراز افتخار یا پشیمانی صرفا به شکایت از جنگ میپردازد سرزنش کنند، اما با وجود این، سلین بهگونهای مینویسد که خون را در رگها به جوش میآورد و مغزها را به تفکر وامیدارد و حالا این متن احیاشده از دهه حیرتانگیز ۱۹۳۰، زمانیکه بهنام بیصداها فریاد برمیآورد، ثابت میکند که هرگز صدای سلین خاموش نخواهد شد. نبوغ همواره و حتی پس از مرگ نیز بر سرانگشتهای این نابغه قرن بیستم جاری است.
آرمان