این مقاله را به اشتراک بگذارید
یادداشتی بر متن “در باب امکان عبور از خود” از کتاب “مالیخولیا و تردید” عمران راتب
مهین میلانی
۱)”تراژدی اساسی ترین ویژگی هستی است”. این را نیچه گفت و برای اینکه تراژدی را قابل رؤیت کند می بایست یک قهرمان تنها بسازد. و زرتشت را ساخت. و نام زرتشت را به او داد زیرا معتقد بود که در نگاه پارسِ باستان زمین را هم چون در یک کلیت می دیدند. اَبَرمرد نیچه تنهاست و نه تنها از همه ی آدم ها می بُرَد بلکه از دیگرانی چون خود. و این آن چیزیست که Reach out of itself نامیده می شود. یعنی اراده ای که از خود نیز فرا می رود. زندگی، رنج و دَوَرانِ تکراری تثلیثی از کلیت هستی انسان هستند که قرابت خود را در نیمروز نشان می دهند وقتی زرتشت بعد از ده سال از غار بیرون می آید و وحدتشان را در زرتشت با گفتن “آری”. یعنی چنگ زدن به پیروزی در عین افول. زمینه ی فکری این قهرمان بازگشت جاودانی یا تکرار دَوَرانی همیشگی است. دو حیوان و دو رنگ در این جا سمبل هایی هستند نشانی از دو سوی زندگی اَبَرمرد. رنگ زرد عمیق ترین دروغ و رنگ قرمز بالاترین اشتیاق و همیشه در کنار یکدیگر. دو حیوان را، مار و عقاب، زرتشت در نیمروز می بیند. مار به گردن عقاب حلقه زده است. و آنها هم چون دو دوست با حرکت های دَوَرانی در آسمان اوج می گیرند. عقاب سمبل غرور است. غرور با تکبر یکی نیست. غرور اعتبار کسی است که خودش را با هیچ کس دیگر مقایسه نمی کند. و مار حیوانیست دانا که می داند چگونه خودداری کند. چگونه خود را مطرح کند ودرعین حال انعطاف پذیر باشد. و خود را به تله نیاندازد. ومی داند چگونه خود را به شکل های مختلف درآورد. دانا به خود خیانت نمی کند. می داند چگونه در عقب بنشیند و اما در صحنه ی بازی باشد. خوب می داند با هستی وتظاهراتش چگونه بازی گردانی نماید. مار و عقاب هیچ کدام اهلی نمی شوند و منتظرند ببینند آیا زرتشت می خواهد آن چیزی بشود که هست؟ ویژگی های این دو حیوان در زرتشت وجود دارد برای این که ارزش های خود را بسازد با غرور و با کاردانی در مقابله با ارزش هایی که دور می ریزد. وجه دیگر حلقوی و دَوَرانی بودن آن هاست در تنهائیشان. در بحث بین زرتشت و کوتوله نیز همه چیز حرکت دورانی دارد. در راهی که می روند به هم برمی خورند. زمان دور می زند. نیچه می گوید حقیقت در دَوَرانی است. بازگشت یا تکرار جاودانی (Eternal Return of the Same) اول بار در Gay Science در سال ۱۸۸۲ مطرح می شود و در خلاصه ترین تفسیرش می توان گفت به دانشی اتکا دارد که روابط اساسی بشر با هستی را در آن طرح می زند و شور و اشتیاق جهت تسلط بر روی چیزهایی که در رودررویی با ما قرار می گیرند. فکر در نیچه به اعتبار هایدگر باریست برروی دوش ما که وادارمان می کند خودمان را راست نگه داریم. در عین حال که خطر افتادن هم هست. بنابراین یک مانع است که نیاز به فائق آمدن دائم بر آن دارد. در عین حال که نیروهای جدیدی خلق می کند و جهت حرکتشان را تغییر می دهد. فکر، نتیجه ی این تکرار همیشگی و در تنهائی، همواره بر اعمال ما سنگینی می کند. منظور از اعمال روابط آدم با دیگران و با خودش است. فکر، تکرار دائمی حمل یک بار(وزنه) است برای رشد ما در میان هستنده ها که در آن تصمیم گرفته می شود که آیا فرد خودش را با شرایط زندگی تطبیق می دهد یا شرایط دیگری بر می گزیند؟ آیا شما به درون ورطه ی بزرگ ترین بار تراژیک کشیده می شوید یا شما خودتان یک ضد وزنه ی بزرگتر خواهید بود؟ و این حقیقی ترین نیروی درونی است. نیچه معتقد است که ما در تنها ترین تنهائی خود است که می توانیم معمای “واقعیت” یعنی “دنیا” و یعنی “اگزیستانس” و یعنی “زندگی” را درک کنیم و از میان فقر و نفرتِ تراژدیِ هستنده ها غنا و عشق بوجود آوریم. زرتشت را نیچه در تنهائیش خلق می کند تا کاشف ارزش های نو باشد. و در زمانی که بیشتر از هروقت احساس حقارت می کند بیشتر دوست داشته باشد و مسیری را طی کند که می تواند به سوی زندگی مفید برود. تأیید زندگی. غرق در شادی. با حداکثر غم. نیچه در Gay Science می پرسد “چه چیز از یک نفر قهرمان می سازد؟” و پاسخ می دهد “برویم بیرون و رنج ها و هم چنین امیدهایمان را ملاقات کنیم.” و “روح های قهرمان آنهایی هستند که در بحبوحه ی وحشت تراژیک به خودشان بگویند Yes. تراژدی ها به اندازه ی کافی سخت هستند که لذت و رنج آن با هم حس شود.” زرتشت به خورشید می گوید: “من می خواهم دست هایم را دراز کنم. می خواهم بدهم، و ببخشم تا وقتی که مرد عاقل در اوج حماقتش خوشحال باشد و فقیر در زرق وبرق. بدین منظور من باید به اعماق بروم. همان گونه که تو در غروب سر می خوری به پشت دریا و نور را می پاشی به دنیایی دیگر… من نیز می خواهم مانند تو پائین بروم… زیرا اعماق به بلندی ها تعلق دارند.” نیچه با خلق زرتشت آدم متفکر را خلق می کند. و تمام نکته ی بازگشت جاودانی یا تکرار همیشگی در همین پذیرش عقل و حماقت و فقر و ثروت در کنار یکدیگر است. یعنی وقتی آن هیولا می آید و از تو می پرسد که اگر قرار باشد زندگی زیسته را دوباره تکرار کنی، تو می توانی رد کنی تراژیک های زندگی را وبمیری. یا که همه چیز زندگی وهستی را در کل خودش همانگونه که هست بپذیری. عمران راتب مرگ را به عنوان راه حل در مطلب “در باب امکان عبور از خود” برگزیده است. و می گوید با مرگ است که در آن اراده ازخود فرا می رود. نیچه برعکس، اراده ی معطوف به قدرت را فرارَوی اراده می بیند زمانی که تکرارهای همیشگیِ زندگی را پذیرا باشی و با اراده ارزش های اخلاقی موجود را تبدیل به ارزش های خود کنی. ژیل دولوز بازگشت جاودانی را که به صورت زمان مدور توسط نیچه مطرح می شود یک فهم رادیکال از طبیعت زمان می داند. یک نوع فرم خالیِ زمان آینده. یک نوع آینده ی جدیدی که امکان عمل به شیوه های جدید را به ما می دهد. خلقی نوین.
۲)عمران راتب نگاه متفاوتی دارد نسبت به دیدگاه های نیچه که در کتاب هایدگر به آن پرداخت شده است. و من معتقدم که او “فرارَوی اراده” و “بازگشت جاودانی” نیچه را همان گونه که خواسته است معرفی می کند و نه آن طور که اغلب فلاسفه دیده اند ونه آن گونه که نیچه خود بوضوح شرح می دهد. من در این جا برداشت خودم را از دیدگاه نیچه طرح می کنم که با آن چه عمران راتب باور داشت متفاوت است. باید اما یادآوری کنم که دیدگاه متفاوت او به هیچ رو از اعتبارِ تکینگی و لکه بودن عمران نمی کاهد. و از نقشی که او ایفا کرد و می کند در جامعه ی افغانستان تا جوانان بیشتری به فلسفه روی آورند. از قضا او بود که با فلسفه ورزی، با پرسش های مداوم و طرح معماهای فلسفی اش به ما یاد می داد که چگونه باید فلسفید. و با طرح مسائل فکریش و ذکر نام کتاب های بسیار متعددی که سبب پرسش این همه سئوال در او می شد بود و هست که ما را این چنین وا می دارد تا به طور جدی به مسائل جدی توجه کنیم. مانند خود او خیلی بخوانیم. خوب و دقیق بخوانیم. بینامتنی برخورد کنیم. پرسش کنیم. حکم قطعی ندهیم. و باز و گشاده بگذاریم مسئله را که دیگران نیز به درون آن وارد شوند و در نتیجه خوب تر و با ابعاد گشاده تری به آن ها باز روی آوریم. عمران راتب خود-نوشته، خود-آئینه بین، خود-برانگیزاننده ای مانند نیچه بود که چون لکه ای روی صحنه اثر می گذاشت. هایدگر می گوید “متفکران کسانی هستند که به هستی در کلیت آن فکر می کنند و بنیادگران چیزهایی هستند که هیچ گاه در تصاویر دیده نمی شوند و هیچ گاه به صورت تاریخی یا تکنیکی منظور نمی گردند. آنها بدون توسل به قدرت حکمروائی می کنند.” وی هم چنین از “فلسفه ورزی با چکش” حرف می زند. یعنی “تاب دادن و ویران کردن همه چیز. یعنی با چکش متن و اسانس را خارج کردن. یعنی از یک سنگ فیگور یک اسکلت را بیرون کشیدن و بیشتر از هرچیز چکش زدن تا ببینیم آیا زندگی آن صدای آشنای توخالی را می دهد و هنوز سنگینی و جمادش را دارد یا اینکه جذابیت مرکزی اش را ازدست داده است.” (هایدگر: “نیچه”، جلد سوم). بیهوده نیست که اسماعیل کاداره، در شاهکارش “کنسرت در پایان زمستان” که بوکرپرایز ۲۰۰۵ را از آن خود کرد در طنز زیبایش می گوید که مائوتسه تونگ نام نویسندگان را از روی کتاب هایشان حذف می کرد. مائو می دانست که آدم ها می آیند و می روند ولی نام متفکرین است که همواره باقی می ماند. عمران یعنی ساختمان و راتب به معنای رتبه گذارنده است. او همان “اراده ی معطوف به قدرت” نیچه است. این اراده یعنی خواست وعمل جهت ارزش گذاری های جدید. اراده یعنی بتوانی برشرایط موجود تسلط بیابی. یعنی بردیگران و حتی بر دیگریِ خودت چیره شوی و قدرتی مافوق خود بیابی. یعنی رفتن به جلو. به سوی چیزی بالاتر. که می توان آن را فرارَوی نامید. اراده به سوی ایجاد شرایطی از زندگی می رود که چشم انداز ارزش های فرد ایجاد می کند. و ارزش گذاری جدید یعنی تعکیس ارزش های پیشین. ارزش هایی که به شکل وحشتناکی درونی شده اند. و ارزش هایی که شادمانی را از ما می گیرند با متافیزیک روحانیون که دشمن حس ها هستند. “ما نیاز به نقد ارزش های اخلاقی داریم، ارزش این ارزش ها می بایست بررسی شوند و بدانیم تحت چه شرایطی این ارزش ها بوجود می آیند.”(نیچه: پیش گفتار ایدئولوژی آلمان) اراده ی معطوف به قدرت در خود نفی را حمل می کند. نفی ارزش های پیشین. فرارَوی از اراده همیشه با نابودی همراه است. اراده هم زمان هم خلاق و هم ویرانگر است. در “نیچه”، هایدگر از ارزش گذاری های نوین وی سخن می گوید در مقابل ارزش های ماوراء الطبیعه در ۱۵۰ سال پیش ازاین. عمران راتب با برداشت خود از “فرارَوی” و “تکرار یا برگشت جاودانیِ” نیچه به مرگ می رسد. یعنی اینکه اراده برای فراروی از خود باید بمیرد. در متن “در باب امکان عبور از خود” که در کتاب “مالیخولیا و تردید” نیز آمده است، عمران راتب اگر می خواست به شکل دیگری نگاه کند در واقع می بایست در ابرمرد نیچه، در فرارَوی از اراده، خود را بیش از همه در آن ببیند. کسی که در تمام عمر کوتاه و پرتلاشش برعلیه ارزش های اخلاقی موجود در افغانستان نوشت. طرد شد. فراری شد. تهدید به مرگ شد. اما از ارزش هایش هیچ کوتاه نیامد. اما او در فرارَوی مرگ می دید. مرگی که از قضا خود او نیز مانند هایدگر معتقد بود بعد از آن هستی وجود ندارد. نیستی است و بس.
۳)نیچه به هستی به عنوان یک کلیت نگاه می کند و هستی را به عنوان زندگی. دنیای بیولوژیکی را با نگاه متافیزیکی می بیند و این بصیرت را از پارمنیدس وام گرفته است که می گوید: “دریافت و هستی یکی هستند.” افلاطون نیز می گوید: “دنیای ظاهری سایه ای از دنیای واقعی است.” و شوپنهاور که نیچه او را معلم بزرگ خود می شناسد با گزاره یی مانند “ارزش ها همانگونه که هستند،” یا “دنیا فقط نمود های ما هستند،” و “دنیا چیزی نیست در خودش وبرای خودش.” و این که شوپنهاور به زندگی و به خودش نه گفته بود. زیرا نوع بشر با پشت کردن به زندگی به هیچی روی آورده است. با تفسیریکه هایدگر از نیچه می دهد زندگی یعنی اراده ی معطوف به قدرت، و اراده ی معطوف به قدرت یعنی اراده ی به دانستن حقیقت زندگی. اساس دانش در رفتارهایی است که ما آنها را به تملک در می آوریم. چرا که حقیقت توهم است. ما هیچ گاه نمی توانیم به حقیقت دست بیابیم. تصاویری از حقیقت در مقابل ما ظاهر می شوند. در عین حال “حقیقت نوعی خطاست که بدون آنها هستنده های زنده نمی توانند زندگی کنند”. چیزهایی را که به عنوان حقیقت می شناسیم و ارزش گذاری می کنیم باید درتملک خود درآوریم. و این از آنِ خود کردن هنری است که می تواند بر نیهیلیسم غلبه کند. نیچه رویکردی کاملن اگزیستانسیالیستی به حقیقت دارد چرا که تجربه ی شخصی دم دست را معیار شناخت و ارزش گذاری قرار می دهد و ارزش یابی ارزش را با خود زندگی صورت می دهد و یعنی حفظ و از آنِ خود کردنِ آن چه که در هستی وجود دارد و یعنی زندگی اساسی ترین معیار ارزیابی برای هستی است: “اعتماد به خرد، به دیالکتیک، و بنابراین ارزش گذاری منطق، بهره مندیشان را با تجربه اثبات می کنند و نه با حقیقت. چیزی باید به عنوان حقیقت گرفته شود نه اینکه آن چیز حقیقت است.” براین اساس است که زرتشت خلق می شود تا با آن چه در زندگی با آن مواجهه می شود همان گونه آن را در کلیت خود ببیند و سپس مُهر خود را با ارزش گذاری برآنها حک کند و ارزش های خود را به بوته ی آزمایش بگذارد. نیچه این تجربه ی دم دستی را به فناپذیری اگزیستانسیالیستی مرتبط میکند. چیزی که تمام ساختار اگزیستانس تجربه شده را با خود دارد بخصوص با توجه به حادثه ی مرگ که به گفته هایدگر انتظارش را می کشد و راهی را می گشاید که ما درآن خودمان را هم چون یک کلیت جمع می کنیم. هایدگر در تحلیل خود از کانت در Kant and the problem of Metaphysics از زمان به عنوان خود-تآثیر پذیری سخن می گوید، یعنی چنگ زدن به خود، یا چنگ زدن به تجربه ی شخصی خود. تمایز بین زمان کیفی و زمان ابژکتیو در جهش است از اگزیستانس خود به اگزیستانس یونیورسال، اگزیستانس “همه”، اگزیستانس هر آدم معمولی، که در آن موازین کمیِ لازم و مؤید حاکم است که درست نیست زیرا زمانِ ابژکتیو است و نه زمان با تجربه ی شخصیِ آنی. آن چه که فلاسفه ی اگزیستانسیالیست یا “فلاسفه ی زندگی” که نیچه سرآمد آنان است را از فلاسفه ی سنتی مجزا ساخت، اگر چه در میان آن ها گرایشات گوناگون از نطر جهت گیری به ایدآلیسم، در فرم، در نوع سوژه، بینش نسبت به ابژه، آزادی، واقعیت، شدن، اراده و غیره وجود دارد اما همه ی آنها دریک چیز اشتراک نظر دارند و آن اینکه شناخت توسط تجربه ی شخصی دم دست یا آنی به دست می آید. هر چیز به عنوان ابژه ای شناخته می شود که موقتی است و تغییر یافتنی برخلاف نظر استلزامی و یونیورسال و تغییر نا پذیر. و این هوسرل بود که تأکید داشت ذهن است که از ابژه ها ابژه می سازد. اگزیستانسیالیسم هستی را در مقابل نیستی قرار می دهد و هایدگر است که با دازاین این مفهوم از اگزیستانسیالیسم را با عنصر مشخص بودن در آنجا یعنی در دنیا معنایی باردار می دهد. “دنیای ابژکتیو” انگیزه ای شد برای فیلسوفان اگزیستانس که بر علیه “ابژه شدن” مبارزه کنند. و یکی از مهم ترین ویژگی های فرارَوی اراده از خود در نیچه برعلیه این “ابژه شدن” یعنی نفی احکام موجود جوامع است که می خواهد از ما ابژه بسازد. آن چه همه ی فلاسفه ی اگزیستانس با آن مخالفت می کنند سیستم “راشنال” فکری و زندگی ای است که توسط جامعه ی صنعتی غرب و نمایندگان فلسفی اش توسعه یافته و طی سال های گذشته عملکرد این سیستم کاملن واضح گشته است. مکانیسمی که به نظر می آمد آزادی فردی را از بین می برد، و تصمیم های شخصی را و جامعه ی ارگانیک را؛ یک راشنالیسم آنالیتیک که شیره ی نیروهای زنده ی زندگی را می کشد و هر چیزی را از جمله خود مرد را تبدیل می کند به یک ابژه ی حساب و کنترل. فلاسفه ی اگزیستانسیال که توسط شاعران و هنرمندان در کشورهای اروپائی حمایت می شدند می دیدند نزدیک شدن این خود-بیگانگی از زندگی را. سعی کردند در یک وضعیت ناامیدانه ای که آن ها را به خود ویرانی روحی می کشاند مقاومت کنند با گفتارهایی خشونت آمیز، گاه شورانگیز، گاه پارادوکسال، پاره پاره، انقلابی، پیامبر گونه و گاه با شعف. اما این مانع از ارائه ی جسورانه و پیگیر دیدگاه های اساسی آنها در باره ی ساختارهای اجتماعی جامعه ی مدرن و دینامیک روانی آدم مدرن نشد. با ریشه های اگزیستانسالیستی دانش آنها فلسفه را غنی ساختند. به عنوان تفسیر خود از اگزیستانس و از ابزار روشنفکری و سمبل های طبیعی سود جستند برای دگرگونی قرن بیست. عمران راتب یکی از این معدود افرادی بود در افغانستانِ قرن بیست ویک که این مهم را پیش می برد.
منابع:
Gay Science: Nietzsche
Kant and the problem of Metaphysics: Heidegger
Nietzsche: Heidegger
Thus Spoke Zarathustra: Nietzsche
Ideology of morality: Nietzsche
Will to Power: Nietzsche
Nietzsche: Jill Deleuze
Critique of Pure Reason: Kant
Existential Philosophy: Paul Tillieh