این مقاله را به اشتراک بگذارید
ضیا رشوند
اولین چیزی که در مواجه با کتاب داستانی امیر نوروز توجه ام را جلب کرد، تصویر جلد کتاب بود که شمع بلندقامت روشنی درکنار ساحل دریا را نشان میدهد که در اطرافش پرندههای کوچک دریایی دیده میشوند. این تصویر بی خوانش داستان، خبر از شمعی میدهد که در طوفان حوادث روزگار به سختی روشن مانده است و درشرف خاموشی است. همان سنت امیر نوروز بودن که در مراسمهای نوروز دیگر رعایت و اجرا نمیشود.
شیدا گفت: تو ایران باستان، نزدیک پانصد سال پیش از میلاد، از روز دوم عید، یکی از میان مردم، شاه میشده تا پایان تعطیلات، شاه هم قبول میکرده. اسم اون فرد را میگذاشتن امیر نوروز.
داستان بلند امیر نوروز داستان تامل برانگیزی است. همان شروع داستان با گفتگوی دو شخصیت داستان شیدا و اردشیر مواجه هستیم مردی که اهل دریاست و زنی که به تعبیر خودش مال خشکی است.
“عزیزم…یکی نون از خشکی می گیره یکی از دریا تو از اولش می دونستی من دریانوردم “
اما اردشیر بیشتر دنبال انتقام از دریاست. انتقام به کام کشیدن پدرش توسط دریا. تقابل انسان با دریا و طبیعت؛ که دربیشتر موارد طبیعت موفق دست بالا دارد و استیصال آدمها را به نظاره نشسته است.
در داستان با چهار خانواده سروکار داریم که به جشن امیر نوروز دعوت شده اند و تا آخر داستان با ما هستند، اولین جشنی که بعد از کرونا؛ به بهانهی اجرای تاتر امیر نوروز؛ دوستان قدیمی را دور هم جمع کرده است.
فضا و مکان داستان امیر نوروز، سواحل خلیج فارس است و با جشن نوروز و طوفان نابهنگام پیوند خورده است، طوفانی که به یکباره نظم موجود؛ آمدو شد، کسب وکارآدمهارا برهم می زند و آدمها فرار را بر قرار ترجیح میدهند. دراین لحظات برهم زننده و عصیان طبیعت، نویسنده به خوبی استیصال آدمها را توصیف میکند، طوری که جشن امیر نوروز به محاق میرود و خواننده کنجکاو دنبال این است که ببیند دراین بحبوهه سرنوشت آدمها چه خواهد شد.
نمایشنامه جشن امیر نوروز قرار است ساعت هفت در خانه هنرمندان برگزار بشود؛ این نمایشنامه را شیدا یکی از شخصیتها نوشته است. سوالاتی در ذهن خواننده مطرح میشود: آیا نویسنده به عمد فضای داستان را چالشی کرده تا بی اعتباری جشن امیر نوروز را به مخاطبش اثبات کند؛ که زمانه جوردیگری است واین جشن بهتر است درتاریخ بماند و دوباره سراز خاکستر تاریخی خویش برنیاورد؟
نویسنده مشخصاتی از دوستان دعوت شده به جشن امیر نوروز میدهد. شیدا و اردشیر، سیروس و نازیلا، گالیا و یاشار و جم … دو شخصیت قابل بحث فریبا و فریدون هستند که شکست عمیق در زندگی عشقی و خانوادگیشان روایت میشود و در حین طوفان ، فریبا فریدون را به دهان موج می فرستد .
تو همونی بودی که با بچه هات منو بردی مرکز روانپزشکی و پچپچ کردی که این پارانویید داره. بعد منو بردی زیر تکانه برق.
– خوب بیمار بودی فریدون جان.
– بیمار بودم؟ پارانویید داشتم؟ تو همونی بودی که با اون الدنگ بیستوچهار ساعت تکوتنها تو ماشین از دوبی اومدی. یه شب تو اون بیابانی خوابیدید. بعد پشت سرهم اسام اس بهت میداد. منو بردی زیر دستگاه شوک برقی، اینها را فراموش کنم؛ ولی من فراموش نکردم.
شیدا و اردشیر نیز؛ زندگی پیچیده عشقی و عاطفی دارند؛ شیدا دلسپرده مردجوانی ست که حالا نیست. تصاویری از خوابهای شیدا؛ این عشق را پیچیدهتر میکند.
” شیدا گفت: وای نه. سوت قطار و بوق کشتیها … همهاش احساس میکنم یکی داره از من جدا میشه. صدای بوق اتوبوس حال مو به هم میزنه. سالهای جنگ، یکی رو دوست داشتم. به اردشیر هم گفتم
نفس بلندی کشید و گفت: سازمان مفقودین هم رفتم. اگه دوستم داشت اینقدر نمیرفت
سیروس گفت: خوب ارزش هاش براش فرق میکرد.
شیدا گفت: اره می دونم. کشورش براش مهم بود؛ اما من چی؟ من براش ارزش نداشتم؟ دوستم نداشت؟ دوستم داشت. نمیدونم چرا اینکارو با من کرد؟ هر شب خواب میبینم دارم دنبالش میگردم. یه شب خواب دیدم، رفتم اون دنیا. اونجا یه نفر بود که پاسخگو دبیرخانه بود… اسم بهمن را دادم و گفتم ببینید اینجاست. گفت اینجا نیست. من با خودم فکر میکردم مگه میشه نه این دنیا باشه نه اون دنیا، پس کجا رفته؟
شیدا خاموش شده بود روبهدریا. اردشیر کنارش ایستاد و در آغوشش گرفت. شیدا سرش را گذاشت رو شانه اردشیر. صدای آرام گریه کردنش را میشنیدم …
و سیروس و نازیلا، دو شخصیتی که با علاقه به جشن امیر نوروز میروند؛ نازیلا روایتگر داستان است، شخصیتها را بیشتر از توی اینه به خواننده معرفی میکند. دو شخصیتی که تا اخر داستان با ما هستند.
سیروس جلوی آینه ایستاد. با لبخند خودش را نگاه میکرد. از چهرهاش خوشنود به نظر میرسید. یک نیمتنه نازک مشکی، روی پیرهن سفید که خیلی خوشتیپش کرده بود.
پک اول را که زد به سیگار، رفت تو تراس
از طرفی فضای داستان علاوه بر طوفان پیش بینی نشده مصادف است با پاندومی کرونا و تهدیدهای هستهای دول اروپایی و آمریکا. حضور ناو آمریکایی … نیز حکایت از حدس و گمانهایی را درباره جنگ جهانی سوم میدهد که آدمهای داستان نظرشان را ابراز میکنند.
” همهاش احساس میکنم کشتیهای تو دریا می خوان به مون حمله کنند جشن امیر نوروز چی یه؟ می موندیم تهران “
گالیا گفت: میترسم تو این سفر جنگ بشه، از دریا حمله کنن.
سیروس سیگارآتیش زد و گفت: بابا صبر کنید. دخترم ناراحته! گالیا جان! آسمون چراغانیه، از چی میترسی؟
یاشار گفت: جنگ بشه منو گالیا و جَم میریم آینه ورزان. ما اونجا زمین داریم. جای خیلی قشنگییه. دورتادورش را دیوار میکشیم. زندگی میکنیم. با کسی هم کار نداریم.
اردشیر گفت: اون زمان، وقت دیوارکشی نداری. باید بجنگی یا فرار کنی. جایی نداری فرار کنی.
گالیا دوباره داد زد: وای بچهها یه رشته نور قرمز و سبز دیگه دوباره دارن دنبال هم رد میشن.
و خیلی آهسته پرسید: اگه جنگ بشه چی میشه؟
آدمهای دعوت شده به جشن امیر نوروز، به جشن با تردید نگاه میکنند. شیدا نویسنده نمایشنامه جشن امیر نوروز برایش جدی و مطرح است. پاسدارسنت کهن ایرانی که از طرف فریبا؛ به باد انتقاد گرفته میشود
- من اگر جای شیدا بودم با اردشیر میرفتم سفر هند…لاهور … این کارهای احمقانه چیه؟
به پایان داستان که میرسیم متوجه میشویم حتی طوفان متن نمایشنامه را باخود برده است و درمیان هیاهو پیرزنی سفیدموی بیرون میآید ومی گوید میخواهم امیر نوروز بشوم.
“پیرزن با پاهای لرزان بالای سکو رفت و با صدای رسایی گفت: خوشحالم که در این لحظه از زندگیام، میخواهم به جزیره کوچکمان بندگی کنم.
تندر پشتهم زد و گردباد ماسهها را بهسوی بالا کشاند. کسی تو گوشم چیزی زمزمه کرد که نفهمیدم.
چشمهایم را باز کردم. سیروس کنارم خوابیده بود. روی صورتش باران میریخت. شیدا سراسیمه در را باز کرد و گفت: شما کجا بودید؟
پیرزن کلاه را روی سرش جابهجا کرد و گفت: خوشحالم که امیر نوروز بهجای تاج پادشاهی کلاه پشمینه بزهای کوهی را بر سر میگذارد.“
داستان پراز فضای وهم آلوداست. همه تصاویر غافل گیر کننده است. هنوز طبیعت قدرتش را به رخ آدمها و تصمیماتشان میکشد. دریای طوفانی برهم زننده همه فعالیتها و جشنهای دوربرش است. داستان امیر نوروز روایتگر این برهم زدگی طبیعت و برهم بودگی آدمهاست
داستان امیرنوروز را از ابتدا تا انتها مرور میکنیم. شاید نویسنده خواسته است بی اعتبار بعضی سنتها ” جشن امروز”را درمیان آدمهای معاصر روایت کند که به نظر خوب و قوی ازپس این روایت آشفتگی جهان امروز برآمده است.
1 Comment
ناشناس
عالی.