این مقاله را به اشتراک بگذارید
نبرد برتون با کار؛ با نگاهی به رمان نادیا
نوشته اَلِستِر هِمِنز
ترجمه هوشمند مشایخی
شاید برخی از بارزترین نمونههای نقد سورئالیستی آندره برتون به کار را بتوان در رمان نادیا(۱۹۲۸) یافت. کتاب به ظاهر، درباره ارتباط کوتاهی است که برتون با یک زن جوان هنگام قدم زدن در پاریس پیدا میکند. او امیدوار است که گزارشی از سرگردانیاش در شهر برخی از خوانندگانش را در حالی که «نابسندگی هر عملی را که مستلزم اجرای مدوام است و میتواند از قبل برنامهریزی شده باشد» دریافتهاند با عجله به خیابان بفرستد.(۱) این کلمات برتون را با پیشبینی ایرادها در انتقاد تند علیه اخلاق کار به طرح چنین پیشنهادی هدایت میکنند:
گذشته از همه اینها هیچ کس نباید درباره کار با من حرف بزند منظورم درباره ارزشهای اخلاقی کار است. من مجبورم کار را به منزله یک ضرورت مادی بپذیرم و با این وصف فکر میکنم که قطعا این تقسیمبندی بهتر و منصفانهتری است. اینکه الزامات ناخوشایند زندگی آنرا به من تحمیل میکنند، این را هم میشود تحمل کرد اما از من میخواهند به آن ایمان داشته باشم و حرمت کار خود و دیگران را حفظ کنم، هرگز. ترجیح میدهم دوباره وقتی شبها قدم میزنم به خودم ایمان داشته باشم، مردی که در نور روز قدم میزند. زندگی با کار هیچ بهرهای ندارد. اینکه از هرکدام از ما انتظار میرود معنای زندگیمان را کشف کنیم، اینکه در این مسیر در جستجوی خودمان باشیم، با کار کردن به دست نمیآید.(۲)
برتون میپذیرد کار یک ضرورت مادی است. (۳) اما به نظر میرسد که او در اینجا به تعریف بیمعنی و وسیع کار به منزله واقعیتی که مردم باید بواسطه آن غذا بخورند، پناهگاه داشته باشند و خود را بپوشانند اشاره دارد. همچنین نقدهای برتون نسبت به اصطلاح مشهور تقسیم کار به نام برابری را نیز میبینیم. با این حال او این ایده را که کار هرچه باشد باید ارزش تولید کند را نمیپذیرد. کار چیزی جز یک اجبار ناخوشایند نیست چیزی جز تحمیل. به علاوه او با این معنا که کار میتواند منبعی برای معنای ضروری زندگی فرد باشد مخالف است. این معنا را میتوان یافت اما چیزی نیست که نه به واسطه کار بلکه صرفا ورای آن آشکار می-شود. برتون حتی پیشنهاد میکند که هیچکس با وجود کار حقیقتا زنده نیست: «مادام که کار هست هیچ بهره-ای از زنده بودن در میان نیست.» با این اشارات برتون شباهت کار با مرگ نزد دوبور را که خود عکس ایده مارکسی شباهت کار با زندگی است پیشگویی میکند. نکته این فراز این است که میگوید، اخلاق کار به انسان اجازه نمیدهد به چیزهایی که او را به حقیقت خود راهبر میشود، دسترسی داشته باشد. در این جاست که برتون بلافاصله پس از نقد کار شخصیت نادیا را معرفی میکند. نادیا هم مانند برتون تا حدودی مستقل از کار زندگی میکند، یعنی بواسطه تنفروشی لااقل تا حدودی خودش را از کار کردن مصون نگه داشته است.(۴) شاعر و بدکاره به یک معنا وجود غیر قراردایشان را با حاشیههای دنیای کار به اشتراک میگذارند. آنها البته پول میخواهند اما از منظر سرمایه غیر مولد هستند و عموما تجربه بلاواسطهای از موقعیتهای ممتاز کار یعنی کارخانه و اداره ندارند. با این حال این ارزشافزایی کار است که به اولین نقطه اختلاف میان نادیا و برتون در رمان تبدیل میشود. نادیا به برتون میگوید که بعضی وقتها دوست دارد برای تماشا کردن مسافران سوار قطار درجه دو مترو بشود. او توضیح میدهد که از نگاه کردن به چهره مردم و حدس زدن اینکه به چه چیزی فکر میکنند لذت میبرد. اینکه مسافران موضوع کنجکاوی و خیالبافی نادیا هستند، روشن میکند که او در فضایی بیرون از جهانِ کار زندگی میکند. اما وقتی مسافران را انسانهای شریف میخواند برتون با عصبانیت حرفش را قطع میکند:
این جماعت تا زمانی که کار میکنند نمیتوانند جالب باشند. من با تمام وجود از اسارتی که میخواهند ارزشمند جلوهاش بدهند متنفرم. انسان محکوم به بندگی که نمیتواند زنجیرش را پاره کند مرا به رقت میآورد اما شدت رنجش نیست که همدلیام را برمی-انگیزد، آنچه میتواند مارا به هم وصل کند سختی و صلابت اعتراض نسبت به این وضعیت است. میدانم در برابر کوره کارخانه، یا ماشینهای زمختی که تمام روز او را هر چند ثانیه به تکرار یک کار وا میدارند یا جای دیگر تحت تحملناپذیرترین احکام یا در سلول زندان یا در برابر جوخه اعدام میتوان خود را آزاد احساس کرد، اما تحمل عذاب به آزادی نمیانجامد. میدانم که گسستن زنجیر شاید نوعی آزادی باشد: اما زنجیر دریدن زمانی امکانپذیر است، یعنی زمانی پیوسته امکانپذیر است که زنجیرها آدم را له نکنند، آنطور که همین انسانهای شریف را له میکند. با این حال گامهای پی در پی و شکوهمندی هم که برای انسان آزاد از زنجیر مجاز است میتواند آزادی تلقی شود و شاید هم از منظر انسانی بالاتر و برتر هم باشد. آیا آنها میتوانند چنین گامهایی بردارند. اصلا فرصت میکنند؟ دلش را دارند؟ گفتی آدمهای شریف، بله آدمهای شریف مثل کسانی که خودشان را در جنگ به کشتن میدهند، منظورت همین نبود؟ کدام قهرمانها: انبوهی بیچاره و چند ابله بینوا. (۵)
نقد برتون به کار بر سوژهای که تن به کار میدهد متمرکز است. او به گفتمانی که انسانهای سرسپرده به اصول و اجبار کار را نمونههای شجاع و شریف انسانیت معرفی میکند، مجال نمیدهد. او در آثارش، خشم خود را به ندرت آشکار میکند مگر درباره سوژه داوطلبی که به بردگی کار سرسپرده است(خواه از طبقه کارگر باشد یا بورژوا). همانطور که میتوان در این فراز دید، دلیل تنفر او محکم است: تجربه وحشتناک جنگ. او معتقد است که سوژهای که تن به کار میدهد همان سوژهای است که بیهدف برای کشورش در نبرد دشتهای سُم(Somme) به سمت مرگ میرفت. پیوند میان شیوه بسیج عمومی و تولید انبوه در ذهن او روشن است. او به قهرمانگرایی کار و جنگ باور ندارد. شهیدان کار و ملت چیزی بیش از مشتی احمق ناخشنود نیستند. برتون حتی با رنجی که مردم به خاطر کار میکشند همدردی نمیکند. او فقط کسانی را می-ستاید که در مقابل اجبار کار برمیآشوبند. هیچ آزادی در کار وجود ندارد. آزادی تنها در شورش علیه کار است. سوژهای که به کار تن نمیدهد با تمام وجودش خود را از زنجیر میرهاند و پیوسته به سمت انسان واقعی شدن گام برمیدارد. برتون شک دارد که بیشتر کسانی که نادیا مردمان شریف میخواند ظرفیت طغیان علیه کار را داشته باشند. از قضا خود نادیا را که به رژیم کار تن نداده و زندگی لاقیدی دارد میتوان متمرد نامید. شاید بیشترین چیزی که برتون برآن تاکید دارد این مسئله است که نادیا در ارزیابی خود درباره اخلاق کار با معنای نمادینی که برتون به او نسبت میدهد، دچار تناقض است. برتون موضوعی شبیه به این را در مقالهای با عنوان آخرین اعتراض طرح کرده که در شماره دوم انقلاب سورئالیستی آمده است. او به شیوهای که طنینی لافارگی دارد رویهای را نقد میکند که طبقه کارگر طبق آن فرم کار را درونی کرده و خود را با کار به منزله منبع قطعی هویت، وفق میدهد:
بدون شک آگاهی مدرن به معنای جمعی کلمه احمقانهترین ملاحظات خود را در سوژه کار، در کسی که کار میکند به نمایش میگذارد. کارگران که بحق از هستی میانمایه برجایمانده خود متنفر بودند، عموما بر حق زندگی خود برپایه همان اصول بردگی خودشان تاکید دارند. اینجا و آنجا به نام فداکاری فردی تلاش میکنند و به دستآوردی ناچیز از رنجی که می-کشند، رضایت میدهند. این به عقیده من اصلا حتی نزدیک به کافی هم نیست. آنها بیش از هر چیز بر ظرفیتشان برای کارکردن افتخار میکنند. هرچقدر هم احمقانه به نظر بیاید اما آنها خودشان را به شیوهای شبه دینی وقف ایده کار میکنند. آنها ظاهرا احساس میکنند مانند هرکس دیگری باید میزان از خودگذشتگیشان را نشان بدهند. بیشترین اعتبار به کسانی داده میشود که سختترین کارها را انجام میدهند. آیا اتحادیههای معدنکاران و فلزکاران صدایشان بیشتر نیست؟ همه آنها مدعی قداست کار هستند و هرچه کار مادیتر باشد بیشتر تمایل دارند آن را متعالی جلوه بدهند (۶)
برتون در اینجا یکبار دیگر نشان میدهد که نقد سورئالیستی کار در درجه اول متوجه فرم سوژه کارگر است. او تشخیص میدهد که کار فرمی از استثمار و تسلط طبقاتی است اما اینها ضروتا ملاحظات درجه دوم هستند. هدف اصلی او سوژهای است که تن به کار میدهد. او میخواهد به سوژههای تحت ستمی اشاره کند که دلیل بردگیشان را به منبع مثبت هویت جمعی و فردی تبدیل میکنند. آن زندگیای که وقف کار میشود چیزی بیش از هستی میانمایه نیست. با این حال کارگر زندگیاش را بر اساس طغیان علیه کار سامان نمیدهد بلکه همان مفهوم را به یک کیش واقعی تبدیل میکند. او به کار سخت افتخار میکند و به جای انقلاب برای الغای آن به دنبال معیارهایی است که آن را خوشگوارتر میسازد. به علاوه برتون به این مساله عجیب هم اشاره میکند که در میان جنبشهای کارگری کارهای فیزیکیتر و انضمامیتر بیشتر از سوی کارگران بتواره میشوند. در واقع کارگرانی که مشغول اینگونه کارها هستند نسبت به دیگران، از قدرت و مشروعیت سیاسی بیشتری در گفتگوها برخوردارند. به این ترتیب سوژه دکارتی نه تنها سرشتنمای بورژوازی است بلکه، برتون نشان میدهد، برای درک کارگری که تن به کار میدهد و آن را در شکلگیری هویتش مثبت ارزیابی میکند، امری ضروری است. کار به مثابه موضوعی فراگیر گاهی نیز در آثار شعری برتون به چشم میخورد. مثلا در«عصاره ماهی» (۱۹۲۴)برتون تیلوریسم را هجو میکند. «من بر آنم به هر وسیله همگان را به تقسیم کار در کارخانهها ترغیب کنم، پس اکنون برای ساختن سوهان ناخن، انبوهی کارگر شب و روز کار کنند، برخی روی شکمشان و باقی روی یک نردبان.» (۷) در نمونه نظم و نثر قدیمیتری با عنوان کارخانه(۱۹۱۹) برتون گزارهای نامانوس را مطرح میکند: «هیچ چیز بیش از حوادث کارگاهی که بسیار زیباتر از ازدواجهای مصلحتی هستند، مرا دچار تناقض نمیکند.» (۸) به همین ترتیب مساله کارْ گاهی در اشعار سورئالیستهای دیگری مانند شعر «هرم زمانِ» آندره ماسون به چشم میخورد، آنجا که میگوید: تپشهای زمان چیست نزد من (که نباید با ضربان قلب اشتباه شود) ساعت کارخانه و بریدگی گلو. (۹) منطق زمان انتزاعی، یعنی زمان کار در اینجا به شیوهای خشونت بار تصویر میشود. ماسون زمان انتزاعی را وسیلهای برای مصلوب کردن میداند، وسیلهای برای شکنجه، که انسانها را به چرخ دنده تبدیل میکند.(۱۰) نقد سورئالیستی کار در بلژیک نیز بیانی شاعرانه یافت. لوییس اسکاتنیر عضو گروه سورئالیستی در منطقه انو(شهرکهای سیاه صنعتی بلژیک) که با بسیاری از موثرترین اصول ضد کار در مجموعه شعر «دستنوشتههای من»(۱۹۸۰-۱۹۴۳) جنبشی به وجود آورد. او که در حومه کارگری شهری در حاشیه معادن سنگ بزرگ شده بود اشاره میکند که کارگران در مراسم تدفین عادت داشتند بپرسند در چه سوراخی ( قبری افتاد؟) (۱۲) اسکاتنیر با کلمه هممعنی کار در زبان فرانسه بازی میکند تا به خوانندگانش هشدار دهد: در قبر یا سوراخ کار/معدن نیفتند. (۱۳) او همچنین شبیه برتون در ارزیابی کسانی که به کار تن میدهند بسیار صریح بود: «کارگر مازوخیست است» و به جای نقد بورژواها به خاطر کار نکردنشان میگفت یکی از وجوه مسخره کاپیتالیسم این است که در آن حتی کسانی که کار میکنند هم ثروتمند میشوند. (۱۴) او خود ادعا میکند: من از کار آنقدر متنفرم که از کسی نمیخواهم برایم کار کند. (۱۵)خود برتون، به این حکایت سن پل روکس شاعر علاقه داشت که وقتی شب برای خوابیدن به رختخواب میرفت، تابلویی را بر روی در خانه خود آویزان میکرد که روی آن نوشته شده بود : … شاعر در حال کار کردن است. (۱۵)از سوی دیگر اسکاتنیر به ما خاطرنشان میکند که : شما برای رئیستان میخوابید. (۱۶) با این حال شاید خردمندانهترین نظرش این باشد که: بیکاری ناخوشایند است چون فراگیر نیست (۱۷)
پی نوشت
[۱] . André Breton, trans. Richard Howard, Nadja (New York, Grove Press,( 1960, p. 59.
[۲] . Ibid., pp. 59–۶۰٫
[۳] .این یک عقیده فراگیر میان سورئالیستها نبود. مثلا ماکس موریس عقیده داشت که دست آخر کار غیر ضروری است.
Max Morise, ‘A Propos de l’Exposition Chirico’, La Révolution surréaliste, 4 (1925), p. 31.
[۴] . Breton, Nadja, p. 68 وقتی نادیا درباره اینکه مادرش چقدر شوکه میشود اگر بداند که او چگونه در پاریس سر میکند در واقع دارد به واقعیت وضعیت خودش اشاره میکند. شخصیت نادیا بر اساس شخصیت لئونا دولکورت که به همین شیوه زندگی میکرد نوشته شده. See Mary Ann Caws, ‘Breton,
Char, and Modern French Poetry’ in ed. Christopher Prendergast, A History of Modern French Literature: From the 16th Century to the 20th Century (Princeton, NJ: Princeton University Press, 2017), pp. 555–۵۵۶٫
[۵] . Ibid., pp. 68–۶۹٫ Translation changed.
[۶] . Breton, Œuvres, vol. 1, ‘La Dernière grève’, pp. 890–۸۹۱٫
[۷] Breton, Œuvres, vol. 1, Poisson soluble (1924), p. 392.
[۸] . Breton, Œuvres, vol. 1, Les Champs magnétiques (1919), ‘Usine’, p. 87.
[۹] . André Masson, ‘Tyrannie du temps’, La Révolution surréaliste, 6 (1926), p. 29
[۱۰] . Ibid
[۱۱]. Raoul Vaneigem, Louis Scutenaire, p. 16 ،
[۱۲] . Louis Scutenaire, ‘Mes Inscriptions’, in ibid., p. 140
[۱۳] . Ibid., pp. 137, 107.
[۱۴] . Ibid., p. 103.
[۱۵] . Breton, Œuvres, vol. 1, ‘Manifeste’, p. 319.
[۱۶] . Scutenaire, ‘Mes Inscriptions’, p. 118.
[۱۷] Ibid., p. 161.