این مقاله را به اشتراک بگذارید
«نردبان یعقوب» اثر «لودمیلا اولیتسکایا» نویسندهی برجسته و دگراندیش روس با شهرت جهانی، روایتی حماسی و مستند از وقایع صدوبیست سال تاریخ معاصر روسیه است که از بطن تاریخ شخصی و سرنوشت شش نسل از یک خانواده برخاسته تا نزدیکترین تصویر از واقعیت را ترسیم کند. واقعیتی مملو از زخمهای عمیقی که تباهیِ هولناکِ تصفیه نژادی، اردوگاه، تبعید، شکنجه و مرگ در روسیهی تزاری، کمونیستی و پسافروپاشی بر روانِ نسلهای متوالی از مردم عادی تحمیل کرده است. آنچه میخوانید یادداشت منتقد نیویورک تایمز در مورد رمان است که بر وجوه زنانهی این تقدیر تلخ تمرکز دارد.
****
آیا عشق و تقدیر زندانهایی هستند که گریزی از آنها نیست؟
رندی روزنتال*
مترجم: یلدا حقایق
درسال ۱۹۰۵ قتل عام کییف موجی از خشونتهای یهودیستیزانه پدید آورد که به کشتار دوهزار یهودی در گسترهی امپراتوری روسیه انجامید. پس از آن یهودیان روس ناگزیر ازیک انتخاب بودند؛ مهاجرت یا همرنگ شدن با جماعت. در«نردبان یعقوب»، رمان سترگ لودمیلا اولیتسکایا، یعقوب و ماریا اوسِتسکی، زوج یهودی تازه ازدواج کرده، راه دوم را برمیگزینند و پس از جنگ داخلی روسیه از کییف به مسکو نقل مکان می کنند.
با وجود عشقی استثنایی، وصالشان دیری نمیپاید. آنها ابتدا بخاطر خدمت یعقوب در ارتش و سپس چندین بار بازداشت او از هم جدامیافتند. یعقوب عمرش را در اردوگاههای گولاگ سپری میکند در حالی که ماریا در مسکو میماند و به او انگ همسرِ «دشمن مردم» زدهمیشود. رمان اما در سال ۱۹۷۵ با مرگ ماریا و کشف صندوقچهای حاوی نامههای او و یعقوب توسط نوهاش آغازشده و با دوخط داستانی امتداد مییابد: یکی در مورد زندگی ماریا در حال بزرگ کردن پسرش ونامهنگاری با یعقوب است و دیگری سرگذشت نوهشان نورا و پسرش یوریک را بازگو میکند در عینحال به رابطهی ناپایداراو با معشوقهای گریزان به نام تنگیزمیپردازد. مانند خود اولیتسکایا، هر دو زن بهتنهایی و با کار در تئاتر فرزندانشان را بزرگ میکنند. (اولیتسکایا گفته است زندگی به عنوان مادران مجرد تجربهی اساسی زنان کشورش است.)
داستان شخصیتها مانند عروسکهای ماتریوشکا در بطن یکدیگر جا گرفتهاند. و حکایت آنان لایه لایه در بستر صد سال تاریخ آشفتهی روسیه آشکار میشود. اولیتسکایا با بهرهگیری از نامههای موجود در آرشیو خانوادگی و پروندهی KGB پدربزرگش در «نردبان یعقوب» شبکهای از کاراکترها را ایجاد نموده که با عشق و خون بههم پیوند خوردهاند. او اینجا نیز همچون رمان دیگرش «چادر سبز بزرگ» سنت ادبیات پیش از انقلاب روسیه را زنده نگاه داشته است. وهمین نشان میدهد که چرا اولیتسکایا یکی ازمحبوبترین نویسندگان معاصر در روسیه است.
از آنجا که این نامهها واقعی است، بسیاری از مطالباش روزمرهاند. در حین خواندن آنها فکرمیکردم که شاید نویسنده در مستندنگاری زیاده روی کرده باشد، مصداقِ عبارتی که یعقوب در یکی از نامهها، در مورد استدلال ماریا ارائه میدهد: گسسته و گیجکننده. اما روایت اولیتسکایا به طرز شگفتآوری جذاب و پرطنین است و به برداشتهای مبهم خوانندگان وضوح میبخشد. این دقیقا دلیل بازگشت ما به ادبیات جدی است؛ نه صرفاً برای کسب اطلاعات بلکه برای تحول. بدینترتیب محور اصلی «نردبان یعقوب» آشکار میگردد: این ایده که عشق یک «بیماری» است که شما را «بیدفاع و آسیبپذیر» میسازد.

هر دو زن، ماریا و نورا بیمارگونه عاشق شدهاند. ماریا قبل ازازدواج با یعقوب نگران است که «خوشبختیاش بهناگاه ازچنگ برود» نورا با اعتراف به اینکه برای تنگیز هر کاری خواهد کرد یا هر چیزی خواهد بود، میترسد که «نکند سعادتی که دربرش گرفته را از خود براند.» برای هر دو زن، عاشق شدن مانند پریدنِ بدون فکر به یک رودخانه است: شما کنترل خود را به جریان واگذار میکنید، با وجود اینکه میدانید احتمالاً سرعت از دستتان خارج میشود و ممکن است حتی از یک آبشار سقوط کنید. ماریا در یکی از نامههایش به یعقوب مینویسد: «معنی عشق، قدرتاش و خوشحالی ناشی از آن در این نهفته که با دوست داشتن یک نفر، از دیگران، ازکشش واشتیاق به آنها آزاد میشوید» و درسطر بعد افسوس میخورد که دیگر اینگونه نیست.
اولیتسکایا با کاوش در ذات عشق نیروهای عمیقتری که زندگی ما را شکل می دهد معرفی می کند. در بخشی از روایت ، نورا و تنگیز قرار است یک نمایشنامهی کلاسیک روسی را به صحنه ببرند. معلم تئاتر نورا پیشنهاد میکند که اقتباسی از داستان «بانوی مکبث ناحیه متسِنسک» اثر نیکولای لِسکوف داشتهباشند. اینجا، اولیتسکایا ایدهی پشت کتاباش را مانند خورشیدی که از میان ابرها سربرمیآورد، روشن میکند. داستان لِسکوف پیش از آن که دربارهی زنی باشد که از اشتیاق کور شده دربارهی چیزی ورای تقدیر (سودبا به روسی) است. با توافق برای اجرای نمایشنامه، تنگیز اعلام میکند که چه میخواهد؛ «همه چیز دربارهی سرنوشت باشد»، یک سرنوشت روسی. او میگوید: «سرنوشت هولناک انگشتاش را به بدن یک زن معمولی میاندازد» و به این شکل جوهرهی «نردبان یعقوب» را به تصویر میکشد. هم نورا و هم ماریا به سبب مشکلات گوناکونی از یهودیستیزی، کمونیسم و سرطان تا اعتیاد و بیوفایی عذاب کشیده و زندگیشان مختل شده است.
«نردبان یعقوب» مفهوم روسی «سودبا» را به صورت درک تقدیربه عنوان نوعی زندان که هرگز نمیتوان از آن فرار کرد، دراماتیزه میکند. اما در یک سطح ظریفتر، دربارهی جوهرهی زندگی میگوید، بهویژه جوهرهی زندگی نیاکانمان که از طریق ما تجلی یافته است ومانند فرشتگان تا ابد ازنردبان یعقوب صعود میکند و به حیات خود ادامه میدهد.
(نردبان یعقوب به تازگی توسط نشر برج و با ترجمهی دکتر عبدالمجید احمدی، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ادبیات روس منتشر شده است.)
*استاد دانشگاه هاروارد و همکار مرکز مطالعات روسیه و اوراسیا ( دیویس)