این مقاله را به اشتراک بگذارید
چرا سارتر جایزه نوبل را نگرفت؟!
بیانیهی سارتر در پاسخ به فرهنگستان سوئد
شاید این روزها ژان پل سارتر و نظریاتش جذابیت چند دهه پیش را نداشته باشد، اما هرچه هست شخص او همچنان در میان برخی چهره ای محبوب به شمار میآید به خصوص برای نسلی که یاد و خاطره او و آثارش متضمن شور و حالی نوستالژیک است. بهخصوص ماجرای عاشقانه و خاص او و سیمون دوبوار.
یکی از ماجراهای جذاب و فراموشنشدنی زندگی سارتر دست رد زدن به سینهی جایزه نوبل بود، جایزهای که هم به لحاظ مالی و هم به لحاظ اعتباری، برای اغلب نویسندگان حائز اهمیت بوده است. اما سارتر آن را نپذیرفت؛ صرف نظر از جنبه مالی، به یقین میتوان گفت جایزه نوبل چیزی بر اعتبار سارتر نمیتوانست بیفزاید، او در آن سالها در چنان اوجی قرار داشت که انتخاب او برای این جایزه میتوانست اعتباری برای نوبل محسوب شود.
درباره دلایل این عدم پذیرش شایعات بسیاری مطرح شده، به خصوص دیرهنگام بودن آن و دادن جایزه به آلبرکامو پیش از سارتر و از این دست. اما سارتر به هنگام رد کردن جایزه بیانیهای منتشر کرد و دلایل خود را بر شمرد که در ادامه این بیانیه را خواهید خواند.
این مطلب در همان زمان در مجله “آرش” شماره نهم منتشر شد که ما آن را در اینجا تجدید چاپ میکنیم.
حقیقت اینجاست که نگرفتن این جایزه آن روزها مثل توپ در دنیا صدا کرد و موافقان و مخالفان زیادی داشت. این نکته را هم اضافه کنم که درآینده سعی خواهیم کرد خطابه های نویسندگان برنده نوبل را هنگام دریافت این جایزه منتشر کنیم. مد و مه
***
آرش: فرهنگستان سوئد، جایزهی ادبی این سال خود را به ژان پلسارتر اهداء کرد. “به خاطر آثار سرشار از اندیشه و روح آزادی خواه و حقیقتجوی نویسندهای که بر عصر ما تأثیری عظیم نهاده است.”
ژانپل سارتر این جایزه را نپذیرفت و در بیانیهای که ترجمهاش به دنبال این سطور خواهد آمد، دلایل این نپذیرفتن را یادآور شد. اما نیز با نامهی Dagens Nyheter سوئد، که نخستین بار این بیانیه در آن آمد، هم صدائیم که:
“ما به سارتر تبریک میگوئیم که در کردار و گفتارش تناقضی نیست، و هرگز به خاطر شرکت در ضیافتها و بهجت بخشیدن به اسلوبهای جهان ادب خلق و خوی خود را، که خوی گرگی تنهاست، فراموش نمیکند. ”
بیانیهی سارتر در پاسخ به فرهنگستان سوئد
سخت متأسفم که قضیه به صورت جنجالی درآمده است: جایزهای دادهاند و من آن را نمیپذیرم. و این بدان سبب است که بموقع از آنچه که برایم تدارک دیده میشد، خبردار نشدم. هنگامیکه در فیگاروی ادبی ۱۵ اکتبر نوشتهی خبرنگار سوئدی روزنامه را دیدم که نظر فرهنگستان سوئد متوجه من است، هرچند که قطعی نبود، فکر کردم میتوانم با نوشتن نامهای به فرهنگستان سوئد-که فردای آن روز فرستادم-اوضاع را روبراه کنم که حرفش را نزنند. نمیدانستم که جایزه را بیآنکه نظر آدم را بپرسند، میدهند و فکر کردم هنوز وقت باقیست که جلوی این کار را بگیرم. اما فهمیدم که فرهنگستان سوئد وقتی انتخابش را کرد نمیتواند نظرش را تغییر دهد.
دلایل من برای نپذیرفتن این جایزه-همچنان که در نامهای متذکر شدم-نه به فرهنگستان سوئد مربوط میشود و نه به خود جایزه. در نامهای دو نوع دلیل آوردم. دلایل شخصی و دلایل عینی.
دلایل شخصی اینهاست: این نپذیرفتن من بیمقدمه نیست. من همیشه از امتیازهای رسمی روگردان بودهام. پس از جنگ، در ۱۹۴۵ به من پیشنهاد “لژیون دونور” شد، اما با وجود دوستانی که در دولت داشتم، آن را نپذیرفتم. همچنین با وجود تلقین بعضی از دوستانم از تدریس در “کولژدوفرانس” سرباز زدم.
این مربوط است به استنباط شخصی من از کار نویسنده. نویسندهای که جهت سیاسی یا اجتماعی یا ادبی میگیرد، نباید جز با وسایل خاص خود، یعنی کلام مکتوب، عمل کند. نویسنده، هر نوع امتیازی را که بپذیرد، خواننده را مقید میکند؛ و این برای من قابل پذیرش نیست. یکسان نیست اگر پای نوشتهام ژان پل سارتر بگذارم یا ژان پل سارتر برندهی جایزهی نوبل.
نویسندهای که امتیازی ازین نوع را میپذیرد خود و نیز مجمع یا مؤسسهای را که به او این افتخار را میدهد، متعهد میکند. علاقهی من به پارتیزانهای و نزوئلایی تنها مرا متعهد میکند، اما اگر ژان پل سارتر برندهی جایزهی نوبل از مقاومت ملی و نزوئلا طرفداری کند؛ همراه خود جایزهی نوبل و فرهنگستان سوئد را نیز کشانده است.
نویسنده هرگز نباید این اجازه را بدهد که به یک “مقام رسمی” تبدیلش کنند. هرچند این کار، همچون مورد من، به صورتی آبرومند انجام پذیرد. بدیهی است که این روش شخص من است و هرگز شامل خردگیری در مورد برندگان پیشین جایزهی نوبل نیست. من برای بسیاری از آنها که افتخار آشنائیشان را داشتهام ارزشی بسیار قائلم و تحسینشان میکنم.
دلایل عینی: تنها مبارزهای که در شرایط کنونی در جبههی فرهنگ امکان پذیر است، مبارزهایست به خاطر همزیستی مسالمتآمیز دو فرهنگ شرق و غرب. نمیگویم که باید یکدیگر را در آغوش کشید، چه، نیک میدانم که روبرو شدن این دو فرهنگ لزوما باید صورت ستیز بخود بگیرد؛ اما این ستیز باید بین انسانها و فرهنگها و بدون دخالت “مقامات رسمی” جریان یابد.
من باتمام وجود تضاد بین این دو فرهنگ را حس میکنم و خود از این تضادها ساخته شدهام. تعلق من بیتردید متوجه به سوسیالیسم است و آنچه که شرق نامیده میشود، اما من در یک خانوادهی بورژوا و فرهنگی بورژوازی بدنیا آمدهام و تربیت شدهام و این به من اجازه میدهد که باتمام کسانیکه بخواهند به هر دو فرهنگ تقرب حاصل کنند، همکاری کنم؛ با این وجود امیدوارم که “فرهنگ برتر” یعنی سوسیالیسم پیروز شود.
به همین دلیل است که نمیتوانم هیچ امتیازی را از مراجع عالی فرهنگ، نه از شرق و نه از غرب، بپذیرم؛ حتی اگر وجودشان را نیک دریابم. هرچند تمام علائقم در جهت سوسیالیسم است اما اگر بنابود جایزهی لنین را هم به من بدهند که مورد حاضر آن نیست، از پذیرفتنش سرباز میزدم.
میدانم که جایزهی نوبل بخودی خود جایزهی بلوک غرب نیست، اما چنین چیزی از آن میسازند و یحتمل حوادثی پیش آید که در اختیار اعضای فرهنگستان سوئد نیست. هم ازین روست که در شرایط کنونی جایزهی نوبل بطور عینی امتیاز ویژهی نویسندگان غرب و یا یاغیان شرق، تلقی میشود. مثلا این جایزه به پابلونرودا، که از بزرگترین شاعران امریکای جنوبیست، داده نشد. از لوییآراگون، که به راستی که به پاسترناک پیش از شولوخوف جایزه داده شد و تنها اثر ادبیات شوروی که این جایزه را ربود کتابی بود که در خارج انتشار یافت و در زادگاه خود کتاب ممنوع بود، در حالیکه میتوانستند با حالتی مشابه، تعادل را در جهت دیگر برقرار سازند.
درگیر و دار جنگ الجزایر که “اعلامیهی ۱۲۱ تن” را امضاء کرده بودیم، جایزهی نوبل را با حقشناسی میپذیرفتم. زیرا در آن زمان این افتخار تنها از آن من نبود، بلکه آن آزادی، که به خاطرش مبارزه میکردیم، نیز سهمی میبرد. ولی چنین پیش نیامد و اینک پس از پایان آن مبارزه است که این جایزه را به من میدهند.
در دلایل فرهنگستان سوئد از “آزادی” سخن به میان آمد و این کلمهایست که میتواند به انحاء مختلف تفسیر شود. در غرب مفهوم آزادی کلیست، در حالیکه برای من آزادی مفهوم صریحی دارد. اینکه انسان بیش از یک جفت کفش داشته باشد و چندان بخورد که گرسنه نماند. به گمان من نپذیرفتن این جایزه کمتر از پذیرفتنش خطرناک است: اگر جایزه را میپذیرفتم خود را در معرض چیزی قرار میدادم که من آن را “پس گرفتن عینی” اصطلاح میکنم. در مقالهی فیگاروی ادبی خواندم که فرهنگستان سوئد در مورد “گذشتهی سیاسی مغشوش” من سختگیری نخواهد کرد. میدانم که این مقاله عقیدهی فرهنگستان سوئد نیست، اما به وضوح نشان میدهد که پذیرفتن این جایزه از طرف من در محافل دست راستی چگونه تعبیر میشود. من این گذشتهی مغشوش را همچون پیش با ارزش تلقی میکنم، با آنکه حاضرم برخی از اشتباهات گذشته را که در میان رفقای من پدید آمد، بپذیرم.
قصد من ازین سخن آن نیست که بگویم این جایزه، جایزهایست بورژوازی، اما در برخی محافل که من خوب میشناسم، بطور غیر قابل اجتناب چنین تعبیر خواهد شد.
سرانجام به مسئلهی پول میرسیم: هنگامی که فرهنگستان سوئد افتخارش را با مبلغی گزاف همراه میکند، بار سنگینی بردوش برندهی جایزه میگذارد. و این مسئله امر بسیار مضطرب کرده است. برنده. آدم میتواند جایزه را بپذیرد و با پولش به سازمانها و جنبشهایی که در نظرش گرامی است، کمک کند. من خود در فکر کمیتهی رفع تبعیض نژادی، لندن بودم.
و یا میتوان به سبب اصول کلی، جایزه را نپذیرفت و در اینصورت جنبش مزبور را از آن پشتیبانی، که احتمالا محتاجش بود، محروم کرد. زیرا نمیتوان از کسی انتظار داشت که به خاطر ۲۵۰۰۰۰ کرون از اصولی که نه تنها از آن او بلکه متعلق به تمام رفقایش است، سرپیچی کند. این است که اهداء جایزه و نپذیرفتن ناگزیر من، آن را برای من ملالآور ساخته است.
میخواهم که این بیانیه را با پیام محبتآمیز به مردم سوئد، پایان دهم. ”