این مقاله را به اشتراک بگذارید
شخصیت های اصلی
شازده کوچولو: پیش از آن که شخصیت «شازده کوچولو»به عنوان مسافر معصومی از سیاره ی دیگری معرفی شود، سنت اگزوپری تقابل شخصیت کودک صفت شازده را با بزرگ ترها گوشزد می کند. در بخش های بعد، شازده با بزرگسالان مختلفی روبه رو می شود و در هریک از آن ها ویژگی ها و ضعف های آدم ها را عیان می کند. شازده کوچولو طی حضورش در کره ی زمین و طی ملاقات هایش چیزهای بسیاری می آموزد و از سوی دیگر نکاتی را درس می دهد. او هم نوآموز است، هم معلم.
بینش والایی دارد و با یک نگاه درمی یابد نقاشی شماره ی یک راوی، نشان دهنده ی مار بوآیی است که یک فیل را بلعیده، اما وقتی برای بازگشت به سیاره اش آماده می شود، از نیش مار بیم دارد که نشان می دهد احساساتش شبیه ما است. ورای همه ی این ها، عشق او به گل سرخ وجودش را فراگرفته، پرسش های دائمی او نمایانگر همین نکته است. جست وجو برای پرسش گاهی مهم تر از خود پرسش است.
راوی: راوی قصه بزرگسال است، ولی توضیح می دهد زندگی اش پس از آن که شش سال پیش هواپیمایش در صحرایی سقوط کرد، دگرگون شده و روح کودکانه در او دمیده شده. او را تا پیش از ملاقات شازده کوچولو، مرد تنها و تک افتاده ای مجسم می کنیم. فرد مورد اطمینان شازده کوچولو است و جمله های او را برای مان تکرار می کند، اما در عین حال تلقی خودش را هم به اطلاع ما می رساند. پس از گوش کردن به قصه ی شازده کوچولو در مورد آن چه از روباه آموخته، خودش نیز به همان نکات دست می یابد. در عین حال تلاش راوی برای یافتن چاه در صحرا نشان می دهد برای آموختن برخی چیزها باید شخصا به جست وجو دست زد و صرفا خواندن کتاب ها و شنیدن راه و سیاق دیگران کارساز نیست. راوی و شازده کوچولو هر دو قهرمان های قصه اند، ولی باهم تفاوت های عمده ای دارند. اگر شازده کوچولو شخصی رازآلود و غیر زمینی به شمار می رود، خلبان انسانی است که در گذر زمان بزرگ شده و تغییر کرده. تجربه های نامتعارف و رازآلود شازده کوچولو از طریق او برای ما نقل می شود و به همین دلیل آن ها را می پذیریم، چرا که با واسطه ی انسانی نقل شده اند.
گل سرخ: هرچند گل سرخ فقط در چند بخش از قصه ظاهر می شود، ولی جایگاهی بسیار کلیدی در کلیت اثر دارد. شخصیتی ملودراماتیک به شمار می رود و انگیزه ی اصلی شازده کوچولو برای ترک سیاره و جست وجوهای بعدی اش است. در کنار آن، عشق شازده کوچولو به گل سرخش است که انگیزه ی بازگشتش به شمار می رود. گل سرخ موتور محرکه ی قصه و جوهره ی بیانیه ی روباه، به عنوان یکی از مؤلفه های اثر است(آن چه به گل تو چنان ارزشی بخشیده، عمری است که به پایش صرف کرده ای. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسئولش خواهی بود. تو مسئول گل خود هستی).
می توان گل سرخ را نماد«عشق جهانی» هم دانست. گل سرخ در ادبیات نمادی از نشانه های معبود بوده و سنت اگزوپری با تکیه بر این نکته به گل سرخ شازده کوچولو خصائص انسانی-چه خوب، چه بد-بخشیده. به مدد وجود گل سرخ است که شازده کوچولو درمی یابد دوری از محبوب می تواند ریشه های عشق را عمیق تر کند.
روباه: روباه به صورت کاملا ناگهانی در بخشی ظاهر می شود که شازده کوچولو پس از تماشای باغی از گل سرخ برای عادی بودن گل سرخش اشک می ریزد. در وهله ی اول به نظر می رسد روباه در برابر شازده کوچولو در موضع تحکم نشسته، ولی وقتی از شازده کوچولو می خواهد او را رام کند، به کسوت یک طلبه درمی آید. طی وداع روباه و شازده کوچولو است که روباه به شازده کوچولو تلویحا اطمینان می بخشد اهمیت گل سرخش را دریافته. در جدایی آن ها نوعی رفاقت آرمانی موج می زند. رفتن شازده کوچولو را به رفتن و رسیدن به محبوبش تشویق می کند که نمایانگر رابطه ای والا است.
مار: مار طی برخوردهایش با شازده کوچولو در صحرا با ترکیب معماگونه ای حرف می زند. او در مقایسه با سایر اشکال و شخصیت های نمادین قصه تعبیر و تفسیر کم تری را پیش رو می گشاید. درحالی که هریک از شخصیت ها-مثل آدم های بزرگسالی که شازده کوچولو با آن ها برخورد می کند-آشکارا نقاط ضعف بشری را عیان می کنند، مار نه به پرسش های ما پاسخ می دهد و نه سؤال قابل توجهی را عرضه می کند. او بیش از حد اعتمادبه نفس دارد و به معماها و رازهایش می بالد. با این وصف نیش زهرآگین او نمایانگر مرگ اجتناب ناپذیر همه ی آدم ها است.
لحن
قصه در اکثر بخش ها به مدد جمله های کوتاه با واژه های کم شمار و احساسات گرایانه بیان می شود که شباهت بسیاری به خود شازده کوچولو دارد. سنت اگزوپری در سراسر اثر تأکید می کند که تنهایی، عملا آدم بزرگ ها را بیش از بچه ها در انزوا فرو می برد، چرا که بزرگ ترها توانایی بهره گرفتن از ذهن، قلب و تخیلات خود را ندارند. دو قهرمان قصه-شازده کوچولو و راوی-تنها هستند و به تفاوت بین ذهن بچه ها و آدم بزرگ ها اشراف دارند. توضیحات راوی در دو صفحه ی اول نه تنها نمایانگر تنهایی او است، بلکه دور ماندن اش از دنیای آدم بزرگ ها را هم توصیف می کند. تنهایی او فقط فیزیکی نیست و توضیح می دهد توانایی ایجاد رابطه با آدم بزرگ ها را ندارد و این ناتوانی بر تنهایی اش می افزاید.
لحن غم افزای قصه در کتاب نقش کلیدی دارد و در شخصیت شازده کوچولو و راوی نشانی از آدم های افسرده هم به چشم می خورد. شازده کوچولو با افراد مختلفی برخورد می کند و هربار سرخورده به پیله ی خود بازمی گردد. در حقیقت حتی وقتی به غروب آفتاب می نگرد، نیز لحن غم افزایش را حفظ می کند(. . . یک روز چهل و سه بار غروب خورشید را تماشا کردم. . . تو که می دانی، آدم وقتی زیاد دلش گرفته باشد غروب خورشید را دوست دارد)و کیفیت دنیای انسان به شدت افسرده را به رخ می کشد. افسردگی او ناشی از خیانت محبوبش-گل سرخ-به نظر می رسد و از این باب قصه پا به وادی وجود می گذارد که در ادبیات قلمرو بسیار آشنایی است.
کشمکش
شازده کوچولو با معصومیت مفرطش معرفی می شود. همین معصومیت کودکانه زمینه ی پرسش و پاسخ هایی را هموار می سازد که باهم در کشمکش اند(مثل پرسش و پاسخ او و آدم بزرگ ها)و در دل قصه رخنه می کنند. البته بسیاری از کشمکش های مطرح شده بدیهی به نظر می رسند(بین شازده کوچولو و مثلا پادشاه، میخواره ومرد خودپسند)اما همه ی آن ها سرانجام به تضاد اصلی و بزرگ قصه می رسند که رویارویی انسان با انسان است و به صورت روشن تر بین کودکان و بزرگسالان و در نهایت بین طبع لطیف و حساس انسان با روزمرگی که گریبانش را چسبیده.
مکانیسم پرسش و پاسخ ها مبتنی بر کشمکش های دو نفری است که به کلی در دو دنیای مختلف به سر می برند، مثل بخش زیر طی مکالمه ی شازده کوچولو و پادشاه:
-اعلیحضرت، عذر می خواهم از این که از شما سؤال می کنم.
-من به تو فرمان می دهم ازمن سؤال کنی.
-اعلیحضرت شما بر چه چیز سلطنت می کنید؟
-بر همه چیز.
-بر همه چیز؟
-پادشاه با حرکتی شاهانه سیاره ی خود و سیارات دیگر و ستارگان را نشان می دهد.
-یعنی بر همه ی این ها؟
-بلی، بر همه ی این ها.
یا در بخش مکالمه ی شازده کوچولو و میخواره پرسش و پاسخ های زیر جلب نظر می کند:
-تو این جا چه می کنی؟
-می نوشم.
-چرا می نوشی؟
-برای فراموش کردن.
-چه چیزی را فراموش کنی؟
-فراموش کنم شرمنده ام.
-شرمنده از چی؟
-شرمنده از میخوارگی.
بخش دیگری از تضاد پرسش و پاسخ ها در نکته هایی نهفته که آدم بزرگ ها بر زبان می آورند. مرد متمول ثروتش را می شمرد و پادشاه به مالکیت ستاره ها اشاره می کند، درحالی که ثروت مرد متمول شمردنی نیست و کسی هم هرگز مالک ستاره ها نبوده و نیست.
زاویه ی دید
قصه با ضمیر اول شخص مفرد روایت شده و راوی خلبانی است که در صحرا سرگردان شده. اما بخشی از قصه از زاویه نگاه شخص دوم-شازده کوچولو-روایت می شود. کتاب با جمله ی«وقتی شش ساله بودم. . . »آغاز می شود، ولی بخش های اصلی اثر به آن چه شازده کوچولو برای خلبان روایت کرده تعلق دارد. در طول قصه راوی گام به گام با شازده کوچولو همراه می شود تا سرانجام او به راه خود برود. سنت اگزوپری این بخش را با ضمیر اول شخص مفرد بیان می کند(. . . آشکارا دریافتم حادثه ی نامتعارفی در حال وقوع است. او را بسان کودک کوچکی در آغوش گرفته بودم، اما به نظر می رسید به سوی مغاک کشیده می شود و نمی توانم او را حفظ کنم. . . ) قصه ی اصلی از فصل دوم آغاز می شود. از جایی که راوی با شازده کوچولو ملاقات می کند. از این فصل به بعد کتاب روی شازده کوچولو و جست وجوی او برای یافتن پاسخ هایی در مورد زندگی متمرکز می شود. هرچند قصه روند خطی را پی می گیرد، ولی مدام با فلاش بک هایی همراه است که شازده کوچولو طی آن ها وقایعی را که پس از ترک سیاره اش رخ داده بیان می کند با این وصف هرچند خواننده بارها به عقب و جلو رانده می شود، اما تمرکزش را بر شازده کوچولو از دست نمی دهد و از او دور نمی شود.
پیرنگ
جمله ی معروفی است که می گوید«اگر راز و رمز قصه ای بیش از حد زیاد باشد، کسی جرأت ندارد آن ها را زیر سؤال ببرد. ». قصه ی شازده کوچولو ساده به نظر می رسد، ولی راز توصیفش در این است که اکثر وجوه زندگی، مثل صداقت، تنهایی، نفرت، موقعیت، عشق، شور، ترس و تأسف را زیر ذره بین برده و قدرت عجیبی در توصیف دقیق سایه روشن آن ها دارد. اولین نکته ای که با خواندن شازده کوچولو به ذهن خطور می کند این است که با قلب و قدرت تصور، بیش از چشم ها می توان دید. در طول قصه آدم بزرگ ها تنها و تک افتاده اند. اما برخلاف شازده کوچولو و راوی که آن ها هم تنها هستند، توانایی ورود به دنیایی دیگر ورای تنهایی شان را ندارند. شاید بتوان جوهره ی قصه را در جمله ی«آن چه اصل است، از دید پنهان است»جست وجو کرد. درحالی که آدم بزرگ های اثر در دنیای مادی و قدرت طلبی غرق شده اند.
درحالی که آنتوان دوسنت اگزوپری خلبان قابلی بود و بخشی از شخصیتش را از صافی رابطه ی او و پرواز می نگرند. او با هواپیما-یک عنصر بسیار تکنولوژیک قرن بیستمی- زندگی می کرد و شخصیت راوی هم یک خلبان است، اما در شازده کوچولو نوعی ستیز با تکنولوژی خودنمایی می کند. قصه ی اصلی با سقوط هواپیمای او در صحرا آغاز می شود که مترادف با نابودی ابزار فنی عصر نو است. در طول قصه، هواپیما برای راوی نه وسیله ی ارتباط بلکه عنصری برای گریز از دل جامعه ی امروزی معرفی می شود، که در مورد شازده کوچولو پررنگ تر و صریح تر می شود. این نکته به شدت امروزی است: انسان های عصر ارتباطات بیش از آن که به هم نزدیک شوند، روز به روز از هم دور می افتند.
اما شاید مهم ترین مضمون قصه، اهمیت حفظ رفاقت ها باشد. براساس آن چه توصیف می شود، عمر دوستی ها به شدت کوتاه است و هیچ کس و هیچ چیز جای دوست را پر نمی کند. همین مضمون آشناست که شازده کوچولو را چکامه ای ماندگار کرده و هر بار خواندنش ذره ای از تأثیر آن نمی کاهد.
آی آدم بزرگ ها!/ ریچارد دی فارنزورث
ترجمه حمید رضا صدر
هفت / شماره ۲۱/ مد و مه نهم تیر ماه ۱۳۹۲