داستان آدینه (18): «انتری که لوطیاش مرده بود» اثر صادق چوبک
برای انتخاب داستان آدینههای هجدهم «مد و مه»، به سراغ یکی از چهرههای نامدار ادبیات داستانی که بعد از قریب به شش دهه از نوشتن نخستین داستانهایش، هنوز خواندنی و جذاب مینماید و این کیفیتی است که در آثار انگشت شمار نویسندگان ایرانی میتوان…
هفدهمین داستان آدینه «مد و مه» را به داستانی از ر.اعتمادی اختصاص دادیم، یکی از معروفترین و البته محبوبترین پاورقینویسان ایرانی که اگرچه اوج شهرت او به دهه پنجاه بازمیگردد و باوجود قریب به پنجاه سال داستاننویسی، همچنان دست به قلم داشته و داستانهایش در میان عامه مردم خوانندگان بسیار دارد. درست است که ر.اعتمادی…
در میان داستانهای آدینهی «مد و مه»، جای اثری از صادق هدایت خالی بود، به همین خاطر در شانزدهمین داستان آدینه، به سراغ او رفتیم که بزرگ خاندان ادبیات داستانی ماست، و سخن به گزاف نیست اگر بگوییم که دین بزرگی دارد بر گردن هر کسی که در این دیار برای داستان نویسی دست…
امروز 24 دی ماه 1389، غلامحسین ساعدی هفتاد و پنج ساله شد. در حالی که قریب بیست و پنج سال است که روی در نقاب خاک کشیده. مرگی که بسیار تلخ و جانگداز بود چرا که ساعدی در تنهایی و غربت با زندگی وداع کرد، آن هم در زمانی که سخت دلتنگ وطن بود و…
برای انتخاب چهاردهمین داستان آدینهی «مد و مه» به سراغ بهرام صادقی رفتیم، این نویسنده بی همتا در ادبیات داستانی معاصر که با کارنامهای به لحاظ کمی، کوچک اما به لحاظ کیفی بزرگ، جایگاهی منحصر به فرد در ادبیات داستانی این دیار دارد و با وجود گذشت قریب به نیم قرن از زمان نوشته شدن…
اسماعیل فصیح به رمان نویسی شهره بود، اما چند مجموعه داستان هم داشت که اگرچه در میان آنها نمونههایی قابل اعتنا هم میشد یافت، ولی این داستانها اغلب در زیر سایه رمانهای مشهور و البته محبوب این نویسنده چندان به چشم نیامدند. پس داستان آدینهی این هفتهی «مد و مه» را به داستان کوتاهی از…
بعد از دو هفته که داستانهای آدینه «مد و مه»، به شکلی مناسبتی انتخاب شده بودند، این هفته دوباره به روال سابق برگشتیم و کوشیدیم، به سراغ یک نویسنده برویم که این سالها کمتر نام و نشانی از او برجای مانده، هرچند که در زمان فعالیت او به عنوان داستاننویس نیز کمتر کسی از نام…
یازدهمن داستان آدینه «مد و مه» هم مصادف شد با روز بعد از عاشورای امسال، بنابراین تصمیم گرفتیم این هفته هم داستان آدینه ما عاشورایی باشد و البته به تناسب به وقایع بعد از عاشورا بپردازد. از سوی دیگر این روزها مصادف است با پخش سریال مختارنامه به کارگردان داود میرباقری، پس بهتر دیدیم داستان…
جمعهها در «مد و مه» یک داستان داریم به همراه معرفی مختصر نویسنده آن، تحت عنوان داستان آدینه. به تناسب حال و هوای عاشوایی این روزها مناسب دیدیم که داستان آدینهی این هفته را نه به بازخوانی یک داستان که به بازخوانی یک روایت مستند از واقعه کربلا، اختصاص دهیم به بخشهایی از یک مقتل.…
نهمین داستان آدینه «مد و مه» را به اثری از مهشید امیرشاهی اختصاص دادیم، نویسندهای که در سالهای پیش از انقلاب، چند مجموعه داستان منتشر کرد که آثار قابل اعتنایی بودند، و از او چهره نویسندهای مستعد را به نمایش گذاشتند. او سالهای پس از انقلاب را در خارج از کشور زندگی و آثاری نیز…
«یک نویسنده یک داستان» این هفته را به دلیل مصادف بودن آن با سالمرگ دکتر غلامحسین ساعدی، به داستان کوتاه «ساندویچ» اثری از این نویسنده بزرگ و فراموش نشدنی اختصاص دادیم، نویسندهای که دردمندانه زیست و دردمندانه با زندگی وداع کرد. در کنار این داستان یادداشتی هم درباره ساعدی خواهید خواند، با عنوان: «حکایت مسافری…
هفتمین داستان آدینه «مد و مه» را به یک پاورقی نویس دیگر اختصاص دادیم، کسی که پاورقی «آفت» را در میانه دهه سی در مجله «تهران مصور» نوشت، به دلیل اقبال در میان مردم، شش سال (بیش از 300 قسمت) ادامه یافت، شاید امروز باورش سخت باشد، اما برخی از علاقمندان این پاورقی، همانجا کنار…
اشاره:
برای داستان آدینهی این هفته، به سراغ رسول ارونقی کرمانی یکی از معروفترین پاورقینویسان دههی چهل رفتیم، با داستانی بهنام «عشق دلقک» که از مجموعه داستانی به همین نام، انتخاب شده است. البته ذکر این نکته ضروریست که ارونقی کرمانی بیشتر با پاورقیهای طولانیاش که در مجله «اطلاعات هفتگی» منتشر میشد، شهرت داشت، اما در…
زن نشسته بود و برق چشمانش اتاغ را پر كرده بود. ولي مه آمد. مرد كمي صبر كرد تا موج مه بگذرد، چون اگر در اين حين حركت ميكرد، بي شك به چيزي ميخورد. شايد هم چيزي ميشكست... مه رفت.
مرد گفت: شما كه هستيد؟ از كجا آمدهييد؟
زن گفت: صبر كن چيزي نگو!
مرد…
چند خانه كوچك، درهم برهم، كه بيشتر شبيه لانه بودند و جور زمانه پشت آنها را خميده كرده بود، مثل چند زخم داغمه بسته توي دل يك پهنه وسيع به نام «ظلم آباد» جا داشتند.
اين خانهها باقي مانده ده بزرگي به نام «حسين آباد» بود كه سابقا در تمام آن خطه به خرمي و…
در بخش بازخواني داستان ميكوشيم در كنار داستانهاي نويسندگان مطرح، به ويژه از نوع ايرانياش، عنايت خاصي هم به نويسندگاني داشته باشيم كه كمتر شناخته شده و يا مهجور ماندهاند، نويسندگاني كه در يك دورهي كوتاه و يا بلند زماني داستانهايي را منتشر كردهاند و بعدها نيز از ياد رفتهاند، و متاسفانه نسل جوان امروز…
«... آه ديريست كاين قصه گويند/ از بر شاخه مرغي پريده/ مانده بر جاي از او آشيانه.»
نيما-
چند دقيقة پيش بود كه جنازه او را دفن كردم و باز بمن ميگويند كه او را ديدهاند و يا او را ميبينند! چه كسي ممكن است كه او را ديده باشد و يا چه كسي ممكن…