این مقاله را به اشتراک بگذارید
در فضای رمان نویسی امروز«شب ممکن» را می توان اثری متفاوت به حساب آورد . رمانی که که از منظری نسبی اندیشانه نوشته شده و به نظر حرفهای زیادی هم برای گفتن دارد و از منظر تکنیک رمان نویسی هم می خواهد تجربه ای جدید را به نمایش بگذارد. از همین رو به لحاظ مضمونی چون تلنگری است بر مخاطبان که به یک منبع اکتفا نکنند، آن را از راویان متعدد بشنوند بعد خود به قضاوت بنشینند . از این منظر شب ممکن حکایت همان فیل دراتاق تاریک مولوی است که هرکس برظن خود حدس هایی میزند و تفسیرهایی از شهود و تجربه خویش دارد.
***
شب ممکن را به این نیت که داستانی بخوانم و لذت ببرم شروع به خواندن کردم. فصل اول (شب بوف ) روایتی پرتب و تاب است در مورد مازیار ، هاله و سمیرا که می خواهند شب خوشی را بگذرانند . هاله دختر شلوغ و پردردسریست،، سمیر ا را نیز با او اغلب همفکری و همراهی میکند و مازیار شبه روشنفکریست که زبان در کام کشیده و میترسد حرفی بزند، که مبادا شب خوش شان به هم به خورد. من مخاطب در برابر هریک از این شخصیت ها تکلیفم روشن است و احساسی نسبت به آنها در من برانگیخته شده، مازیار را دچار نوعی بزدلی می بینم که باعث می شود دوستش نداشتهباشم، برخلافدو شخصیت دیگر و مخصوصا هاله که شلوغبازی هایش را دوست دارم. و این یعنی این شخصیت ها آنقدر خوب از کار در آمده اند که به درکی نسبت به آنها نائل شده و موضعی در قبالشان داشته باشیم. با وجود اینکه نویسنده راوی دانای کل را انتخب کرده، اما چنان مرا در متن داستان قرار داده که با فراز و فرود داستان همراه میشوم و رفته رفته بر هیجان من درقبال متنمی افزاید تا او را تحسین کنم، هم به دلیل انتخاب هوشمندانه زاویه دید و استفاده درست از آن و هم به دلیل زبان سلیسی که در رمان بکار برده.
اما همه اینها باعث نمیشود که از پاره ای مشکلات صرف نظر کرد. به خصوص اینکه در در رمان کم نیستند موقعیتها و اتفاقاتی که اغراق آمیز به نظر می رسند و مخاطب با دشواری می تواند آنها را بپذیرد. سرکشی های هاله شاید در نگا نخست جذاب باشد اما باعث آن نمی شود که از نظر دور داشت که گاه این مسئله ملموس از کار در نیامده، و یا کلیشه صحبت کردن سرهنگ و… هر چند که وقتی شخصیت یا موقعیتی در داستان پذیرفتنی از کار در نیامده، باید گفت که این عدم پذیرش در دنیای داستان واقع شده، اما با این حال به خود نهیب می زنم که شاید این مشکل در نظر من، حاصل آمیزش تخیل و واقعیت باشد، پس از آن درگذشته و برای دنبال کردن داستان، به فصل بدی می روم، اما عجیب اینکه نویسنده در موضع راوی دانای کل، برکرسی شک فلسفی، همچون فیلسوفان مقتدر و تیزبین نشسته است و تمام شخصیتها و رخداد های آن شب را به محک واکاوی و قضاوت گذاشته است.
گویی برتراند راسلی است که در مصاحبهاش در« بولتن اندیشه» گفته بود: «هیچ کس نباید درباره هیچ چیز، اطمینان کامل داشته باشد. اگر شما چنین هستید، یقینا در اشتباهید. زیرا هیچ چیز شایسته اطمینان نیست… هرکس باید همیشه عقیده خود را با تردید در نظر بگیرد و هر فرد باید توانایی آنرا داشته باشد که با داشتن تردید به طور قاطعانه عمل نماید.» و یا پوپری است که در کتاب «حدسها و ابطالها» گفته است: «شهود عقلی و تخیلی بسیار مهم است، ولی به آنها نمیشود تکیه و اعتماد کرد.» این نگاه و برداشت که همه چیز نسبی است، هیچ چیز قطعیت ندارد، آدمها صادق نیستند، بلکه چند چهرهاند، اتفاقات و حوادث به صور مختلف بروز میکنند و هر حادثه در نوع خودش منحصر بفرد است؛ از دید فلسفی درست است.
اما آنچه بایستی درنظر گرفت، این است که « شب ممکن» داستانی است با تم اجتماعی که توصیفگر اوضاع و احوال بخشی از جوانان امروزی است، آیا در ساحت رمان اجتماعی می توان از نویسنده انتظار داشت که در موضع یک فیلسوف شکاک نشسته و به جای تلقی و برداشتی که از منطقی علی و معلولی در ساخت رمان برخوردار باشد، با تحلیلهای فیلسوفانه ، داستان را با تمام جزئیاتش زیر سوال ببرد! نکته آنجاست که مخاطب «شب ممکن» به عنوان خوانندهای که می تواند از این رمان خوشش بیاید یا نیابد، انتظار دارد نویسنده را در موضع داستان نویس ببیند، نه فیلسوفی شکاک. اما سوای فصل نخست رمان در فصلهای بعدی- شب بوف، شب واقعه – نویسنده بادور شدن از رویکرد پیشین، از موضع بیطرفی دور شده و در جایگاه قضاوت نشسته و در واقع آنچه را که میتوان از مخاطب (با توجه به ذهنیتی که دارد) انتظار داشت، خد بر عهده میگیرد.
بدین ترتیب شهسواری با رویکردی نقادانه و عینک شکاکیت نه تنها اساس داستان را زیر سوال می برد که حتی ذهنیتهای خواننده نسبت به شخصیتهای داستان را به هم میریزد . بدین ترتیب درواقع بیشتر حجم «شب ممکن» تحلیل وقایعی است که در ابتدای آن رخ داده است. با این حساب اگر برخی از خوانندگان عام داستان ، بعد از فصل اول کتاب را کنار بگذارند، نباید بر آنها خرده گرفت. اما صرف نظر از این مسئله و با وجود اینکه شاید «شب ممکن» را بتوان –همانگونه که اشاره شد- کاری متفاوت در نظر گرفت، اما یا این تجربه به ظاهر تازه در محدودهای فراتر از ادبیات داستانی ایران نیز متضمن چنین تازگیهایی هست و همین قدر متفاوت به نظر میرسد؟
شاید شب ممکن رمانی پست مدرن باشد که نویسنده می کوشد با بازی های تکنیکی ایده فلسفی عدم قطعیت را به مخاطب گوشزد کند، اما به واقع در میانه رمان، وقتی این ایده نویسنده آشکار شده و چند باری هم آن را بکار گرفت، آیا بهتر نبود که با پایان دادن به این دوری که به تکرار می انجامد، به سراغ روایت داستان اصلی برگردد و یا لااقل جوری نقطه پایان رمان را بگذارد که چنین گرفتار در تکرار مکررات به آخر نرسیده و نشود حکایت تمهیداتی برای شکستن کلیشهها که خود – به دلیل تکرار – در دام کلیشه افتاده است. و اگر تمام آن شکاکیت و تاکید بر عدم قطعیت را تعمدی دانسته و تمهیدی برای نتیجه رسیدن به هدف مورد نظر نویسنده فرض کنیم، اما این این تکرار را نه تنها نمیتوان خود آگاهانه پنداشت بلکه در واقع چیزی نیست جز قدم گذاشتن در دوری تسلسلی که نویسنده راه خروج از آن را پیدا نمی کند، پس ناگزیر بالاخره در جایی و به گونه ای داستان را تمام میکند و رهآورد این تجربه پست مدرن چیزی نیست جز از دست رفتن لذت خوانش رمانی که در فصل نخست اثری جذاب و خواندنی را نوید می دهد.