این مقاله را به اشتراک بگذارید
یک تیر و دو نشان؛
این بار توکلی تماشاگران را هم با خود همراه کرد
نیره رحمانی/ مد و مه:
بهرام توکلی با همان نخستین ساخته هایش سیمای فیلمسازی را از خود به نمایش گذاشت که باید آثارش را جدی گرفت. اگرچه کارنامه توکلی به واسطه آثاری که تاکنون جلوی دوربین برده فراز و نشیب های محسوسی داشته است اما همچنان به عنوان فیلمسازی مسلط بر مدیوم و صاحب نگاه و سبک ویژه خود، از جایگاهی تثبیت شده برخوردار بوده است. اما توکلی در طول سالهای اخیر هرچقدر در همراه کردن منتقدان موفق بوده در جلب توجه تماشاگران ناموفق بود. فیلمسازانی از جنس توکلی که موفقیت آنها به طور عمده مدیون جلب توجه مخاطبان است، اغلب اهمیت ویژه ای برای همراه ساختن مخاطب قائل هستند، به خصوص اینکه این کسب توفیق با عقب نشینی لز معیارهای هنری آثارشان همراه نباشد.
این دقیقا همان افاقی است که در فیلم تازه بهرام توکلی با عنوان من دیه گو مارادونا هستم، شاهدیم. . تازه ترین فیلم او اثری ست که هم توجه منتقدان را برانگیخته و هم اینکه از آثار پرمخاطب جشنواره بوده و آرای . البته استفاده از این نام یک شگرد صرفا تبلیغاتی و بی ربط نیست و اگر به محتوای فیلم دقیق شویم خط و ربط محکمی هم میان درونمایه فیلم رو نجوه ارتباط آن به این ایده که در نام فیلم جلوه گر شده می توان یافت.
از یک منظر می توان من دیه گو مارادوناهستم را شرحی از از خود بیگانه شدن، و هویت گم کردگی درونی انسان مدرن فرض کرد که در موقعیت های گوناگون به اشکالی متفاوت متبلور می شو و هریک از ما می توایم به شکلی با آن دست به گریبان باشیم. فیلم روایتی تو در تو دارد، با شخصیت هایی متعدد که جمع جورکردن آنها و جهت دادن به ایشان در متن فیلم حکایت از تسلط توکلی بر مدیوم سینما دارد.
من دیه گو مارادوناهستم حکایت از این واقعیت دارد که اگر فیلمسازان خلاقیت به خرج بدهند می توانند هم فیلم خوب بسازند و هم همراهی تماشاگر را داشته باشند. از سوی دیگر تماشاگران هم نشان می دهند که شاید نشستن پای طنز های سردستی و با شوخی های گل درشت در ایام بی حوصلگی برای شان جذابیت دارد اما در این میان اگر فیلم طنزی ساخته شود که حرفی برای گفتن داشته باشد در صورتی با خلاقیت و تسلط کارگردان همراه باشد می تواند توجه آنها را جلب کند جوری که پای داستات غیر سر راست و پیچیده آن هم بنشینند.
پیش بینی اینکه چنین فیلمی نظرات مخالف و موافقی داشته باشد چندان عجیب نیست. چنانکه در همین روزهای جشنواره برخی وبسایت ها نیز به فیلم تاختند، از جمله نویسنده رجانیوز که معتقد است :«بهرام توکلی به خوبی توانسته مخاطبان خود را سطحی و خودش را عمیق جلوه دهد و از همین رو شاید نقدهای فلسفی این روزها بر فیلمش خودش را هم متعجب کند. اما از آنجا که خودش از عقبه فلسفی و جهان بینی عمیقی برنخواسته است، فیلمش تبدیل می شود به یکی از فیلمهای دسته ۴٫ مثل داستانی که فقط عنوان فصلهایش را نوشته است و نتوانسته است هیچ عمقی به این عناوین ببخشد.»
***
نگاهی بهمن دیگو مارادونا هستم
تغییر لحن بهرام توکلی
شاهرخ دولکو
«من دیگو مارادونا هستم» تنها فیلمی بود که از ابتدای جشنواره فیلم فجر تاکنون نظرم را جلب کرده. فیلمنامه این اثر سینمایی بهخوبی نوشته شده و کارگردانی نیز همپای فیلمنامه پیش میرود. در کنار آن، بازیهای بسیار خوبی از بازیگران فیلم میبینیم و با اینکه این فیلم مثل فیلمهای پیشین بهرام توکلی دارای مضمون خاصی است و اساسا دغدغههای این کارگردان را بیان میکند، اما فضای مفرحی را نیز برای تماشاگر بهوجود میآورد و او را تا پایان فیلم با خود همراه میکند. اما مهمترین نکته فیلم نوع روایت و جذابیتی است که این روایت در فیلم ایجاد کرده. درواقع میتوان گفت این فیلم چراغ جشنواره را روشن کرد. در این فیلم میتوان تغییر لحن بهرام توکلی را دید؛ اما تغییری که به هیچوجه آزاردهنده نیست. بهدلیل اینکه او جهانبینیاش را حفظ کرده است در این تغییر لحن اشکالی دیده نمیشود. فیلمسازان بسیاری در تاریخ سینمای دنیا به این تغییر لحن روی آوردهاند، اما با حفظ جهانبینی خاص و شخصی خودشان. اگر فیلمساز دارای اندیشه و جهانبینی خاص خودش باشد، میتواند این تغییر لحن را نقطهقوت کارش محسوب کرد آنچنان که بهرام توکلی نیز نمره مثبتی در کارنامه کاریاش ثبت کرد. بهرام توکلی در این فیلم بازهم تقابل دنیای ذهنی و واقعی هنرمندان را به تصویر کشیده است؛ اما اینبار با لحنی پر از شوخی و مطایبه. اینکه فیلمساز توانسته جهان تلخ، ذهنی و مشوش خود را در فیلمهای قبلیاش اینبار با لحنی شوخوشنگ و غیرجدی بیان کند، یکی از موفقیتهای بزرگ این فیلم محسوب میشود./ شرق
****
نقدی بر فیلم من دیه گو مارادونا هستم / بهرام توکلی
من نیچه مارادونا هستم
حسین بابازادهمقدم
«من دیهگو مارادونا هستم» از جمله آثاری است که امسال در جشنواره فیلم فجر سروصداهایی را بهراه انداخته است و حضور پررنگ حسن بلخاری در تیتراژ این فیلم با عنوان مشاور هنری باعث شده است طیف دیگری که نقدهای نمادشناسانه او علیه سینمای غرب را برای مدتی دنبال میکردند نیز پایشان به سالنهای اکران فیلمهای جشنواره باز شود. فیلم روایتی از ۲ خانواده ملتهب و پرتنش است که همزمان با چند مشکل دست و پنجه نرم میکنند. اولین مشکل حضور ۳ بیمار روانی است که آشکارا میتوان بیماری آنان را تشخیص داد، دیگری دو بیمار روانی در مرتبهای پایینتر و در نهایت یک متقلب که داستان یک روانی دیگر را به سرقت برده است و همینطور یک خائن، یک بیتفاوت و چند زن شدیدا آشفته روحی است. داستان حول محور سرقت اثر یک نویسنده و انتشارش توسط یکی از نقشهای اول فیلم، شکسته شدن شیشه ساختمان توسط برادر دختری که خواهرش در نامزدی با یک عضو خانواده نویسنده سارق است و همینطور درگیریها حول و حوش زن خائنی است که در واقع به بهانه نامزدی در عین حال که با کسان دیگری هم ارتباط بر قرار کرده است بهدنبال دریافت پروانه اقامت در خارج از کشور است. روایتی مشابه است از تمام آنچه فیلمهای سیاه در سالهای اخیر القا کردهاند، مثلا «شاعر زبالهها» هم نویسندهای را به تصویر میکشد که هر روز صبح تکرار میکند «من گاو بودم که در این کشور ماندم» و بعد دخترک سرگردانی که توهم توطئه دارد و دائما در حال تلاش برای دریافت ویزا از سفارت است و آشغالدانیهایی که تحصیلکرده و نابغه را در خود جای داده است. فیلم از نمایی در یک مخروبه آغاز میشود و در همان مخروبه به پایان میرسد، تصویری از یک کارخانه متروکه که روانی سوم و در واقع نویسندهای که داستانش توسط یکی از اعضای همین دو خانواده مورد بحث در داستان به سرقت رفته است، زندگی میکند و مدعی است چند نفر را کشته برای اینکه داستانش واقعی باشد و از مایههای حقیقی نشأت بگیرد. بدون تردید فیلم با این ادعا و سپس عمل داستاننویسی نویسنده سارق که او نیز داستان زندگی خانواده خودش را فقط با تغییر اسم مینویسد، درصدد است تابلویی از کل شرایط جامعه و نقشها و کنشهای رفتاری و اجتماعی را نشان دهد، در حقیقت این یک تاکتیک فیلمسازی برای نشان دادن و در واقع القای شرایط فیلم به همه محیط فکری و ذهنی بینندگان است. عملا در این اثر مخاطب در جریان داستانهای واقعی قرار داده میشود که از روی زندگی افراد نوشته شده است و تقریبا جز پدر مسنی که به مدد یک استوانه تبدیل صدا صحبت میکند و دائما بین وسایل درهم و برهمش در انباری که همه را برای روزی بایگانی کرده است، پرسه میزند و فقط سریال میبیند، برداشتهای درست و نسبتا منصفانهای ندارد و این شخصیت هم از ابتدا تا انتها شخصیتهای خانوادهاش را مورد تمسخر قرار داده و عملا کسی را قبول ندارد. این شاید همان وضعیتی باشد که بسیاری از منتقدان ازجمله مشاور هنری فیلم روزگاری در آن تبحر ویژهای داشتهاند. در محیطی پرازدحام و سراسر هیاهو و کاملا شلوغ افراد مشغول حل و فصل منازعاتی ظاهرا پایانناپذیر هستند که تنها رسیدن به نقطه آرامش لحظه مرگشان است که در سکانسهای آخر فیلم یکی پس از دیگری با روشهایی مثل اعدام، خودکشی و ایست قلبی راهی گورستان میشوند.
به تصویر کشیدن خیانت یک دختر جوان، زندگی یک دوستدار گروههای راک و متالیکا درباره این دختر و دیگر اعضای خانواده که در آلمان وضعیت روحی و روانیاش کمی بهبود یافته اما با بازگشت به ایران در معرض بحران و انفجار قرار داده شده است و پیامهایی نسبتا اخلاقی ولی در الگوی مادی که بین بخشهای مختلف تکرار میشود از جمله ویژگیها و اوج مضامین فیلم است. بهنوعی تمام اتفاقها جز داستان مسروقه که البته آن نیز بهصورتی غیرمستقیم مربوط به مارادونا و گل با دستش میشود و البته روایتی از این است که «مارادونا را ول کن غضنفر را بچسب» در پی القای آسمان و ریسمان بافتن برای پدیدههای زندگی شهری است که به گردن کسی مثل مارادونا انداخته میشود که او هم بعدا گل زدنش با دست را «دست خدا» توصیف کرده بود. بدیهی است که این فیلم اجتماع را با پرداختن به نقش رسانهها، نظام حاکم و نظام توصیف و گزارش معنا مورد تخطئه و تخریبی مثالزدنی قرار داده است و اوج این تخطئه در نقاط پایانی است که نویسنده برای نجات جانش و بنابر درخواست همان نویسنده روانی که داستانش را سرقت کرده و قصد سوزاندش را دارد در جریان یک عقبنشینی و تغییر روایت بهطور کل داستانش را تغییر داده و اصطلاحا با روایتهای کلیشهای و عمیقا مسخره به پایان میبرد تا باز هم القا کند که عدهای «دروغ میگویند» و داستان اجتماعی ایران را «سفارشی مینویسند». مولفههایی از این دست آنچنان در ذهن مخاطب با نمک خندههای تلخ در یک تیمارستان زنده روانی که همان خانه است تداعی میشود که در عین حال پیام فیلم عبارت است از اینکه مارادونا وقتی معتاد شد «یه کوه کوکائین میریخت جلوش میکشید» و برای واقعیت و رویا مرز نداشت. مرز نداشتن واقعیت و رویا، خودکشی و موسیقی راک که در درونیترین وضعیت روانی «بابک» بیمار روانی دوم و مرد مورد خیانت بسیار پررنگ عرضه میشود، تداعیکننده این است که باید کاری کرد. شاید هم فیلمساز و کارگردان این اثر یعنی بهرام توکلی مثل «پرسه در مهر» درصدد است تا بیان کند که این دیوانهها از بسیاری عاقلتر و نابغهتر هستند. پوچی، مادیگرایی محض، فقدان یک فضای معنوی در حتی یک دقیقه از فیلم، فقدان اخلاق چه به معنای سکولار و لائیکش، چه به معنای دینی و هنجاری از جمله ویژگیهای بارز فیلمی است که مشاور هنریاش خود را با نقد آثار مادیگرایانه سینمای هالیوود وارد بازار افکار عمومی ایرانیان کرده است. در هر حال فیلم مقداری «پز» روشنفکری دارد و مقداری آمیخته به صحنههای خشونتهای بسیار شدید از نوع کوبیدن و له کردن سر یکی از نقشها با چوبدستی، سوختن نویسنده سارق در آتش و… است که خود نشان میدهد فیلمسازان تلاش کردهاند تا کماکان از جاذبههای اکشن و پرخشونت برای جذب مخاطب استفاده کنند. «من دیهگو مارادونا هستم» را میتوان فیلمی بدون قضاوت، بدون ارزش، بدون ارزشگذاری، بدون فضیلت اخلاقی، بدون معنویت و بدون جمعبندی دانست، تنها جملهای که جمعبندی میکند این است که مارادونا آن تقلب را بعدها در جنجالی دائمی بر سر اینکه جوانمردانه بوده یا ناجوانمردانه با نام «دست خدا» سرپوش گذاشت. فیلم سعی کرده است با وارد شدن به فضای طرح پیامهای احیانا سازنده خانوادگی نیز ۱۲ مرحله آرامش را بیان کند که البته تنها ۱۰ مرحله از آن بهصورت نوشته بیان میشود که نسخه دست چندمی است از همین نوع آموزههای موفقیت که این روزها به وفور در پیادهروها و فروشگاههای شیک لوازمالتحریرهای فانتزی پیدا میشود و اصطلاحا حرف جدید و تازهای نیست.
تنها نقطه اوجی که میشود در باره این اثر به قضاوت نشست، نوعی نوآوری در سیاهنمایی مفرط از جامعه ایرانی است که در حقیقت در خلال سکانسهای مختلف یک اجتماع ازهمگسسته و فروپاشیده را به نمایش میگذارد اما به ریشههای این بحران اشارهای نمیکند که چرا و چطور و در خلال غیاب کدام عامل مهم وضعیت اجتماعی به نقطه اغراقآمیز تصویر کشیده شده رسیده است.
خودکشی، تنش و تعارض و درهمتنیدگی کشمکشها وضعیتی انقلابی است کمااینکه بحرانی که در فیلم نیز بدان پرداخته شده است میتواند در برخی از موارد بهعنوان پیشدرآمد بحران تلقی شود و عبارتهایی مشوق برای انجام دادن هر کاری که دوست داری میتوانی انجام بدهی و رویا را واقعیت کنی در واقع با آن فضای منفی بهدنبال دامن زدن به ایدههای تغییر از نوع خشونت و ناهنجاری و در حقیقت اجتماعستیزی است. تداعی دائمی رفتوآمد بین رویا و واقعیت و تاکید بر اینکه میان این دو مرزی نیست تا حدی الگویی نیچهای از شناخت واقعیت را نشان میدهد که در کنار بیهودگی، سیاهی و جنونآمیزی وقایع نمایی از نزدیک برای یک هنر پوچگرا را به نمایش میگذارد. حضور حسن بلخاری در این اثر آن هم بهعنوان مشاور ویژه هنری تداعیگر این معناست که غرق شدن در نمادگرایی که در سالهای اخیر با عنوان نمادشناسی بیشتر رواج داشته است، عملا درافتادن به دامی است که آن سوی بازار دشمنان انسانیت پهن کردهاند. نظایر این فیلم الگویی از اشاعه تلقی غیرمتعهد و غیرمسؤولانه در عرصه هنر و سینمای کشور است./ وطن امروز
****
نقد فیلم من دیه گو مارادونا هستم ساخته بهرام توکلی
باریکی مرز عقل و جنون
ارسیا تقوا
من دیگو مارادونا هستم (بهرام توکلی): با اینکه در واقعیت هرآدم بزرگسال سالم و طبیعی مرزهای وهم و عقلانیت، خواب و بیداری و واقعیت و خیال را میشناسد اما سینما بارها نشان داده که این مرز همواره شکننده و مبهم است و فیلمساز هرگاه اراده میکند میتواند از این مرز بگذرد. در عالم خواب و تا لحظهای که در خواب هستیم هر خیالبافی و پنداری طبیعی است و چند لحظه بعد که بیدار میشویم هر چیزی بجز واقعیت مردود است. هنرمندان بارها در آثارشان کوشیدهاند که بر عبث بودن تلاشهایی تأکید کنند که در پی قطعیت بخشیدن به وجود مرز مشخص میان این دوگانگیهاست. در عالم هنر مرز این تضاد و تقابل گاه چنان شکننده میشود که نمیفهمیم کجا از واقعیت به خیال پا نهادهایم و این یکی از جذابترین دستمایههای سینماگران بوده است. اما تلاش در وادی این موضوع جذاب همیشه با موفقیت همراه نبوده است. متقاعد کردن تماشاگر برای به هم ریختن نظامهای مسلط فکری بهسادگی امکانپذیر نیست. مخاطب بهراحتی نمیپذیرد که از روایت منطقی منحرف شود مگر آنکه این تمهید را به نفعش ببیند. چه بسا روایتهای خیالی که برای مخاطبان از هر واقعیتی واقعیتر به نظر رسیدهاند. مجموعههای مشهور هری پاتر و ارباب حلقهها از نمونههای موفق این عزیمت آگاهانهی ذهن تماشاگر از واقعیت به خیال هستند. و چنان مخاطب در این ورطهی تازه احساس رضایت میکند که گسستن از آن و نزدیک شدن به واقعیت برایش سخت میشود.
داستان خطی من دیگو مارادونا هستم به گونهای است که همهی مؤلفههای لازم برای اثبات یک داستان واقعی را دارد. به نظر میآید در میان خانوادهی دو خواهر و خواهرزادهها تنها دو نفر هستند که از ابتدا از نظر ذهنی بیمار و مشکلدار هستند و بقیه بهظاهر آدمهایی منطقی و سالم هستند؛ اما هرچه داستان میگذرد حس میکنیم در میان این دو خانواده آنها که بهظاهر سالمترند دستکمی از دو شخصیت مشکلدار- با بازی هومن سیدی و بابک حمیدیان- ندارند. یک برادر که نویسنده است برای نوشتن داستانش حاضر است آتشبیار نزاع قدیمی خانوادگی باشد. خواهر دیگر که او نیز بهظاهر هنرمند و در کار طراحی لباس است در زندگی معمول خود حسابی درمانده است؛ وخواهرانی که به رغم شباهت ظاهری هیچ نشانی از مهربانی معمول در خانوادههای نزدیک با خود ندارند. در این آشفتهبازار که حتی گل ناجوانمردانهی مارادونا «دست خدا» نامیده میشود، باور میکنیم که پناه بردن به خیال و وهم بهترین راهحل است و مجنونها عاقلترین مردمان هستند. بهرام توکلی در تازهترین ساختهاش نشان میدهد که گذرگاههای میان وهم و خیال را میداند و میتواند به وقت لزوم هنرمندانه از این باریکهراه بهسلامت عبور کند./ ماهنامه فیلم
*****
نقد رجا نیوز بر فیلم جدید بهرام توکلی
دیه گو مارادونای زرد کم عمق
محمدصادق باطنی
فیلمها چهار دسته اند،
- عمیق
- سطحی
- عمیق و با ظاهری سطحی
- سطحی و با ظاهری عمیق
بهرام توکلی از آن دسته فیلمسازانی است که خیلی دوست دارد فیلمهایش در یکی از دو دسته ۱ یا ۳ قرار بگیرد. اما هر چه می کند نمی تواند از یکی از دو دسته ۲ یا ۴ پایش را فراتر بگذارد. «من دیه گو مارادونا هستم» هم یکی دیگر از این تلاشهای ناموفق توکلی است.
کاملا واضح بود که توکلی نمی خواهد پس از تجربه نسبتا موفق «اینجا بدون من» به طور کامل از سبد انتخابهای مخاطب حذف شود. امری که با دو اثر ضعیف و سطحی «آسمان زرد کم عمق» و «بیگانه» رخ داده بود و ادامه این روند بهرام توکلی را به یک فیلمساز کم فروغ و ضدمخاطب بدل می کرد. این شد که فیلم خوش ساخت «من دیه گو مارادونا هستم» از خاکستر فیلمهای قبلی توکلی برخواست.
فیلم روایتگر مردی داستان نویس (با بازی سعید آقاخانی) است که قصه فرد دیگری (با بازی صابر ابر) را دزدیده است و حال به خاطر تهدید صابر ابر به خودکشی تصمیم گرفته داستان زندگی اطرافیانش را بنویسد و به صابر ابر بدهد تا وی از تصمیمش برای خودسوزی اجتناب کند. در این میان بحرانهایی پوچ و الکن در این خانواده رخ می دهد که ریشه همه آنها برخورد یک سنگ به یک شیشه و شکستن آن است. همین سنگ باعث بر هم خوردن رابطه خانواده دو خواهر می شود و در اثر جنگ و دعوای بین دو خانواده موقعیتهایی طنز و بحرانی شکل می گیرد که مخاطب را گاه می خنداند و گاه گیج می کند.
در این میان شیوه روایت داستان به گونه ای است که مخاطب فکر می کند خیلی سطحی است که عمق اتفاقات فیلم را درک نمی کند. فیلمساز گاهی ارجاع می دهد به اثر پروانه ای و ریشه همه رخدادهای پیش آمده و سنگی که به شیشه خورده است را به طرزی نامربوط به دیه گو مارادونا و گلی که با دست به آلمان زد ربط می دهد. از سوی دیگر با ارائه پایان هایی متفاوت برای داستان شکسته شدن شیشه توسط سنگ، ارجاع می دهد به نسبی بودن و ناپایداری حقیقت. در بخشی دیگر با از میان برداشته شدن مرز تخیل و واقعیت، فیلم حرکت می کند به سمت دنیاهای موازی و در هم تنیدگی واقعیت و رویا. ساختار اپیزودیک فیلم و فصل بندی آن و عناوین متناقض و دستوری فصلها هم ذهن را گیج می کند و مخاطب فکر می کند از ناتوانی اش است که نمی تواند بین اسامی بخشها و جریان اطلاعات رخ داده در فیلم روابطی عمیق برقرار کند.
از سوی دیگر فیلم در مواقعی کنایه می زند به سیاستهای سینمایی دولت و در پایان بندی خود پس از آنکه مردن ۴ شخصیت داستان به مذاق صابر ابر خوش نمی آید، سعید آقاخانی داستان خود را به ناچار تغییر می دهد و با پایانی امیدوارکننده داستانش را به اتمام می رساند و با این کار بخشنامه سینمای امید دولت هم از چوب نقد بهرام توکلی بی نصیب نمی ماند. توکلی جایی دیگر هم بحث کپی رایت و سرقت ادبی را دستمایه نقد اجتماعی خود قرار می دهد. دختران تازه به دوران رسیده که در حسرت رفتن به غرب هستند، ازدواج تقلبی برای مهاجرت، سطحی بودن و مشکلات روانی برخی از کسانی که از اروپا باز می گردند هم سوژه هایی هستند که نمی توانند از چنگال داستان به ظاهر پیچیده توکلی فرار کنند. فیلم به اینها هم بسنده نمی کند و بخشی از خود را به شوی لباس و متظاهر شدن انسان مدرن اختصاص می دهد. جایی که رسانه های جمعی پوشش هایی مدرن را به مخاطبانشان تحمیل می کنند و مدگرایی را ترویج می دهند. تاثیرپذیری از سینمای امریکا و خوره های هالیوود هم در گوشه ای دیگر از فیلم با شخصیت بابک حمیدیان به تصویر کشیده می شوند.
شاید باورش سخت باشد، اما همه این جملات فلسفی، طعنه های سیاسی و نقدهای اجتماعی در کمتر از دو ساعت بر پرده سینما نقش می بندد و مخاطب از همه جا بی خبر، در فهم خود دچار تردید می شود و فکر می کند که لابد مشکلی در گیرنده های خود دارد که نمی تواند رابطه دقیقی بین این همه اطلاعات و نشانه ها ایجاد کند. تاکید کاراکتر محوری فیلم بر سطحی شدن مردم هم، هی به این تردید دامن می زند که شاید در پس این خنده ها چیزی باشد که درک آن نیاز به عمقی بیشتر دارد. کارگردانی لایه لایه فیلم هم این حس را تقویت می کند، جایی که توکلی توانسته است موقعیتهایی جذاب، پر بازیگر، پردیالوگ و به ظاهر بحرانی را به خوبی کارگردانی کند و فیلمش را با سکانس پلانهای فراوان و طولانی پیچیده تر بنمایاند.
اما آنچه همه این تردیدها را از بین می برد یک چیز بیشتر نیست. «وقتی همه چیز را گفتی انگار هیچ چیز را نگفتی». فیلم توکلی تنها ظاهرش پیچیده و فلسفی است، اما در انتهایش هیچ چیز در دستان مخاطب نمی ماند. نه شفاف نبودن مرز رویا و واقعیت برای مخاطب جا می افتد و نه پروانه وار بودن اثر اتفاقات دنیا بر یکدیگر. شاید بشود همه فیلم را با دیالوگهای بابک حمیدیان مقایسه کرد. جاییکه وی با ظاهری «خل وضع» در موقعیتهایی بی ربط و «سطحی»، دیالوگهای احساسی و «عمیقِ» فیلمهای هالیوودی را بر زبان می آورد. همه فیلم هم مانند همین دیالوگهاست. مثل یک پیتزایی که اجزای مختلفش بدون پنیر پیتزا کنار هم قرار گرفته اند و می شود هر بخشش را از بخش دیگر جدا کرد، بدون آنکه لطمه ای به دیگر بخشهای فیلم وارد شود. می شد به این فیلم چندین تئوری فلسفی و نقد اجتماعی دیگر را نیز اضافه کرد بدون آنکه تغییری در ماهیت کلی فیلم ایجاد شود. فیلم درست مثل اسب چموشی است که به هر سمتی که دلش می خواهد می رود و هر رخدادی روبرویش قرار می گیرد مسیرش را عوض می کند.
بهرام توکلی به خوبی توانسته مخاطبان خود را سطحی و خودش را عمیق جلوه دهد و از همین رو شاید نقدهای فلسفی این روزها بر فیلمش خودش را هم متعجب کند. اما از آنجا که خودش از عقبه فلسفی و جهان بینی عمیقی برنخواسته است، فیلمش تبدیل می شود به یکی از فیلمهای دسته ۴٫ مثل داستانی که فقط عنوان فصلهایش را نوشته است و نتوانسته است هیچ عمقی به این عناوین ببخشد. / رجانیوز
*****
گزارش نشست مطبوعاتی فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» ساخته بهرام توکلی
بهرام توکلی کارگردان «من دیه گو مارادونا هستم» دلیل پردیالوگ بودن فیلمش را توضیح داد و هومن بهمنش فیلمبردار اثر به صورت تلفنی در نشست فیلم در برج میلاد شرکت کرد.
به گزارش خبرنگار مهر، بهرام توکلی کارگردان فیلم سینمایی «من دیه گو مارادونا هستم» در نشست پرسش و پاسخ این اثر سینمایی که ۱۷ بهمن با حضور عوامل فیلم برگزار شد، گفت: از ساخته شدن این فیلم و به خصوص همراهی با گروهی که جزو یاران من بودند، بسیار خرسندم.
کارگردان فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» اشاره کرد: بنا دارم از این پس فیلمهایی در حوزه طنز کار کنم بنابراین مخاطبان سینمای ایران باید بیش از این منتظر فیلمهایی با موضوع طنز باشند.
در ادامه این نشست جواد نوروزبیگی تهیهکننده گفت: امیدوارم این اثر سینمایی همانگونه که در ایام برگزاری این دوره از جشنواره هم در سینماهای مردمی و هم در سینمای رسانه با استقبال مواجه شد در اکران عمومی نیز از توجهات ویژه برخوردار شود.
بهرام توکلی در پاسخ به این پرسش که چرا کاراکترهای «من دیگو مارادونا هستم» پر دیالوگ هستند، گفت: این فیلم سینمایی یک مناظره تمام عیار است و برای اینکه یک مناظره از آغاز تا انتها به نتیجه درست برسد، باید مقدمه، متن و موأخره داشته باشد بنابراین در ایجاد مقدمه ناگزیر بودم از دیالوگهایی پرگو استفاده کنم.
در ادامه این نشست گلاب آدینه بازیگر گفت: خوشحالم در این فیلم سینمایی بازی کردهام و اگر بازیها خوب و یک دست به نظر میرسد، به این دلیل است که بهرام توکلی توجه و تمرکز بسیاری روی کاراکترهای فیلم داشت. فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» متکی به بازی بازیگران بود و اگر بازی همه بازیگران هم سطح نبود، کل کار با مشکل مواجه میشد.
آدینه اضافه کرد: دقت و توجه بهرام توکلی باعث شد راکورد ۲ ماهه بازیگران به خوبی حفظ شود و این گونه به نظر برسد که کل داستان در چهار داستان تعریف میشود.
هومن سیدی که در نقش بابک در فیلم «من دیه گو مارداونا هستم» ایفای نقش کرده است به روایت طنز این فیلم سینمایی اشاره کرد و گفت: در ابتدا از جواد نوروزبیگی تهیهکننده خوب سینما تشکر میکنم که این فرصت را ایجاد کرد تا فیلمی با چنین روایت و ساختار خوبی ساخته شود. در سینمای ایران روایتهای کسلکننده بسیاری وجود دارد که ممکن است سینما را به نابودی بکشاند بنابراین فیلمهایی از این جنس باید بیش از این ساخته شود.
در ادامه این نشست ویشکا آسایش بازیگر نقش فرزانه گفت: بازی در فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» بسیار جذاب بود و نکات بسیار مهمی را یاد گرفتم، اما نکته مهم این است که به دلیل تعدد بازیگران، تمرکز در طول کار حرف اول را میزند. آنچه در ساخته شدن این فیلم از اهمیت ویژهای برخوردار بود، انجام کار گروهی بود ولی انصافا طراحی صحنه و لباس، زیبا و درجه یک بود. درواقع طراحی لباس و صحنه این فیلم امضا دارد و به گونهای کنار هم چیده شده که زندگی در طول فیلم به وضوح دیده میشود.
بهرام توکلی در پاسخ به اینکه چرا از فیلم «آسمان زرد کم عمق» به فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» رسیده است، گفت: همیشه دوست داشتم فیلمنامه این فیلم سینمایی را کارگردانی کنم، اما هیچگاه فرصت ساخت «من دیه گو مارادونا هستم» نشد. فیلمنامه این فیلم سینمایی بعد از «اینجا بدون من» نوشته شد اما جواد نوروزبیگی فرصت ساخته شدن این فیلم را هم به من و هم به سینمای ایران داد که از این بابت تشکر میکنم.
حامد ثابت آهنگساز این فیلم سینمایی گفت: «من دیه گو مارادونا هستم» چهارمین فیلمی است که با بهرام توکلی کار میکنم. برای ساخت موسیقی این فیلم، چندین سبک را به کار گرفتهام که هم من و هم توکلی از این کار راضی بودیم.
صابر ابر از دیگر بازیگران فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» با ابراز خوشحالی از حضور در این اثر سینمایی، گفت: من پیش از این فیلم «آسمان زرد کم عمق» را با بهرام توکلی کار کرده بودم اما آنچه مهم است آگاهی تیم بازیگری و درست در کنار هم قرار گرفتن یکدیگر بود که باعث شد همه بازیها یکسان از آب دربیاد.
هومن بهمنش فیلمبردار فیلم «من دیه گو مارادونا هستم» در ارتباط تلفنی که با حاضران در جلسه گرفت، درباره فیلمبرداری این فیلم سینمایی گفت: امروز به دلیل فیلمبرداری اثر تازه مانی حقیقی در جزیره قشم بودم و کل امروز برای دیده شدن فیلم «من دیگو مارادونا هستم» در سینما رسانه استرس داشتم اما بازخوردهای خوبی از اهالی رسانه در مواجهه با این فیلم دریافت کردم.
وی درباره شیوه فیلمبرداری این فیلم توضیح داد: در فیلمبرداری این فیلم سینمایی چالشهای بسیاری داشتیم و من و توکلی مدام در حال گپ زدن با یکدیگر بودیم و در نهایت خلاقیت بهرام توکلی و طراحی پلانهایی که در اجرا داشت، به ما کمک کرد تا به بهترین شیوه در فیلمبرداری برسیم.
در پایان این نشست بابک حمیدیان از دیگر بازیگران این فیلم سینمایی گفت: من همیشه دوست داشتم در آثار بهرام توکلی حضور پیدا کنم. به اعتقاد من این فیلم تجربه پرهیجانی بود. درواقع «من دیه گو مارادونا هستم» شعر جدید بهرام توکلی است که بسیار درست نوشته و باید به این شعر فکر کرد.
13 نظر
میثم
همون جایی که مارادونا داشت جام بالا سرش میبرد، عده ای دور و برش بودن، عده ای که بعضا میدونستن گل دیگو تقلبیه..
من تورو اون وسطها دیدم آقای باطنی……….!!
حسین
من دیشب این فیلم رو دیدم … باید بگم که این فیلم سمبل افکار کسانی است که عقده روشنفکرنمایی دارن و همانقدر که ما با پول ارضا میشیم اونا به نگاه عوام به عنوان یک روشنفکر محتاجن … در یک کلام سطحی با ظاهری عمیق درست مثل کودن عای زرنگ نما.
فرزانه
آقای توکلی ثابت کردن که کارگردان ماهر و صاحب سبک و اندیشه هستند.از دیدن فیلم لذت بردم چرا که دقیقا شرایط ناسامان و آشفته جامعه رو در قالب طنز موقعیت به تصویر کشیده بود.افرادی که گفتگو بلد نیستن و هرکس فقط حرف خودشو میزنه،فرافکنی میکنن و به جای تمرکز روی خود و پذیرفتن مشکلات و ضعف خودشون دیگران رو مقصر میدونن که نتیجه چنین رفتارهایی آشفتگی و جنگیه که پایانی نداره و مسائل در سطح باقی میمونن!
فیلم تلنگریه برای هرکدوم ازما .ممنون از آقای بهرام توکلی و بازیگران و بقیه عوامل فیلم.
فرزانه
و نکته دیگری که میخوام بگم اینه که چیز دیگری که از دیدن فیلم دستگیرم شد این بود که آدمها با اینکه زبان ظاهری مشترکی باهم برای گفتگو دارند اما اصلا همو نمیفهمن و حتی تلاشی هم برای گوش دادن به هم نمیکنن.تنهایی جایی میشنون که حرف دلخواه خودشون گفته میشه.حتی اونهایی که میفهمن و میخوان توضیح بدن اهمیتی بهشون داده نمیشه.درواقع داره بی اعتباری افراد روشنفکر توسط عوام رو هم نشون میده و نقدش میکنه.اینکه ۱عده فقط مشغول نیازهای اولیه شونن و حتط نمیخوان شکوفا شن و برن دنبال درستش.مثل دغدغه های یک هنرمند یا نویسنده برای فهمیدنش توسط مردم و مهمتر از اون هدف اصلی فرد روشنفکر آگاهی افراد و جامعه ست اما افراد اونقدر سطحی شدن که خودشون خواستن گوشاشون نشنوه. اما با این اوصاف دیدن این فیلم به من انگیزه دوباره بخشید برای پافشاری بر آرمان ها و اصول درست هرچند همه آدمو نفهمن.حتی اگر عده ای هم آگاه شن خوبه.این رو هم برای این گفتم که در نقدی خونده بودم بدآموزی داره اما به هیچ وجه چنین نبود.واقعیتی بود که هنرمندانه به تصویر کشیده شد وبا دیدنش احساس همدلی و هم دردی رو در آدم تقویت میکنه وباعث فکر کردن آدم به راه چاره و ادامه دادن میشه.من همچین برداشتی داشتم.
با سپاس فراوان
فرزانه
حرف آخرم:
دیدن این فیلم«من دیه گو مارادونا هستم» بهترین هدیه ای بود که در شب تولدم۱خرداد گرفتم.
ش.م
وقعا فیلم سطحی ای بود که نه تنها هیچ محتوایی نداشت و فقط یه سری نکته های کلیشه ای تکراری رو با ظاهر پیچیده به خورد مخاطب میداد،حتی جذابیت بصری هم نداشت. فیلمی پر از جنگ و دعوا و شخصیت پردازی های تخیلی که دیالوگ هاشون هیچ حرف خاصی برای گفتن نداشت .و مخاطب احساس میکنه با این فیلم به شعورش توهین شده.
من واقعا ذره ای با این فیلم نخندیدم. چون طنز رو تو یه موضوع جدی جا داده. طنزی که به شدت کلیشه ای و مسخرس. یکی از ضعیف ترین فیلم های بود که دیدم. پیچیده کردن فیلنامه هیچ وقت دلیل بر قوت اون فیلنامه نیست.
امیر
این فیلم شاهکار است به معنای واقعی.هرکی نبینه عمرش بر باده.ولی تو سینما نباید دید چون بعضی جا ها نیاز آدم فیلم رو عقب جلو کنه تا همه چی رو بهفهمه.
محمد
عالی بینظیر تجربه دوست داشتنی
علیرضا
از دوستانی که این فیلم رو دیدند و خوششون اومده خواهش میکنم به دوستان و آشنایان خود توصیه کنید که این فیلم را بخرند و ببینند
rezii
فیلم زیبا و در خور تحسینی بود….بازی هومن سیدی هم بسیار عالی و دلنشین بود م…من عاشق هومن سیدی و سبک بازیگری او هستم بسیار رئال و زیبا بازی می کنند..امیدوارم هر کجا که هستند موفق و پیروز و پرکار باشند
شیرین
با نظرات فرزانه کاملا و دقیقا موافقم فیلمی بود بسیار عمیق
لیلا
چرت ترین فیلمی بود که دیدم. تو کلِ فیلم همه دارن داد میزنن. خوبه که کارگردان به این هم فکر کنه که انقدر هم لازم نیست با اعصاب و روان بیننده بازی کنه.حیفه اون بازیگرا که تو این فیلم بازی کردن و کل هنرشون رو زیر سوال بردن.
چرت …چرت…چرت…
دخترباران
دوبار پشت سر هم دیدم!!!