این مقاله را به اشتراک بگذارید
همهی ازدواجهای ارنست همینگوی
محمد حسنلو
از میان نویسندگان برجسته و مشهور قرن گذشته، بسیاری آثار مختلفی بر جای گذاشتند که نام این آثار برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان به یادگار خواهد ماند ولی معمولاً کمتر نویسندهای مثل ارنست همینگوی با خلق آثار و شاهکارهای متفاوت میتواند نام خودش را در صفحات تاریخ به ثبت برساند. ارنست همینگوی در جولای ۱۸۹۸ در ایالت ایلینوی متولد شد. پدرش دستیار یک پزشک و مادرش گریس معلم پیانو و آواز بود. او تابستانها را به همراه خانوادهاش در شمال میشیگان به سر میبرد و در همان جا بود که او متوجه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد و بسیاری از کتابهایش نیز مربوط به طبیعت و رابطه آن با انسان میشود.
درباره زندگی شخصی او کتابهای بسیاری نوشته شده است که از جمله موضوعات این کتابها، میتوان به ازدواج های متعدد او اشاره کرد. در سال ۱۹۲۶ ارنست همینگوی با «پائولین فیفر» ثروتمند دیدار کرد و این آشنایی ازدواج اول او را به جدایی کشاند. ارنست و پائولین در سال ۱۹۲۷ با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب دو پسر شدند. در اواخر دهه ۱۹۳۰ میلادی همینگوی عاشق زنی روزنامهنگار و نویسنده به نام «مارتا گلهورن» شد و در سال ۱۹۴۰ با او ازدواج کرد. در سال ۱۹۴۴ با «مری ولش» ملاقات کرد و این بار دلباخته او شد، از مارتا در سال ۱۹۴۵ جدا شد و در ۱۹۴۶ با مری ازدواج کرد. ولی قبل از همه این ازدواجها ارنست وقتی کار خبرنگاری را دوباره شروع کرده بود در سال ۱۹۲۱ با «هدلی ریچاردسون» اهل سن لوییز آشنا و عاشق او شد. آنها با هم ازدواج کردند و برای شروع زندگی، پاریس را انتخاب کردند.
در آنجا ارنست در روزنامه «تورنتو استار» مشغول به کار شد که در این سالها یعنی بین ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ استعداد نویسندگی او ظهور یافت و به گفته بسیاری عشق خام و ساده همینگوی به ریچاردسون بود که در اصل استعداد نهفته و به خواب رفته در ارنست را زنده و بیدار کرده بود. گفته می شود او در دوران نوجوانی کمتر عاشق شده است ولی قبل از بیست سالگی به طور حتم عشقی را تجربه کرده است که هیچ وقت با سه ازدواج دیگر نمرده و همیشه در تمام نوشتههایش میتوان انعکاسی از نور آن را پیدا کرد که «پائولا مک لین» در کتابی درباره زندگی مشهورترین نویسنده آمریکا سعی میکند منبع این انعکاس را پیدا کند.
به گزارش خبرآنلاین، «پائولا مک لین» در این کتاب با عنوان «همسر پاریس» از زن جوانی یاد میکند که با مردی گمنام و فقیر به نام ارنست همینگوی ازدواج میکند. چند سال زندگی با او استعداد نویسندگی این مرد را کشف میکند. البته خود همینگوی در کتاب «عید متغیر» خود در سال ۱۹۶۴ به طور کامل به زندگی خود با ریچاردسون میپردازد که مک لین هم با استفاده از نوشتههای او در این کتاب و بسیاری از نوشتههای مکتوب منتشر شده و نشدهاش، همسر پاریس را خالق تمام الهامهایی میداند که موجب نوشته شدن بسیاری از داستانهای همینگوی میشود.
مک لین جملاتی از همینگوی درباره اولین همسرش در زندگی پاریس را عیناً در کتاب خود ذکر میکند که هیچ کسی نمیتواند نهایت عشق خود را به کسی ارائه کند… وی مینویسد من بارها این جمله همینگوی را خواندهام که درباره هدلی نوشته شده است: «من آرزو میکنم به جای عاشق شدن به غیر از او هرگز زنده نباشم.» مک لین میگوید به هیچ وجه قصد نداشته درباره زندگی ریچاردسون و همینگوی در پاریس از کلمات و جملات خود همینگوی استفاده کند ولی جملاتی را که او در کتابهایش درباره این زن آورده است با هیچ جملهای دیگر نمیتوان به این زیبایی توصیف کرد.
ریچاردسون وقتی به همینگوی معرفی میشود ۲۸ سال سن دارد و موسیقیدانی با استعداد است ولی تمام وقتش را به نگهداری از مادرش سپری میکند و ترجیح میدهد به جای استفاده و بهره برداری از نبوغ خود در موسیقی، مادرش را تر و خشک کند و با این وجود درخواست همینگوی را برای سفر به پاریس برای نویسندگی را رد نمیکند و همراه مادرش با نویسنده جوان همراه میشوند.
او به استعداد عمیق نویسنده جوان پیبرده است و میخواهد بخشی از سرنوشت او باشد ولی به نوشته مک لین در حالی که او میدانست چه سرنوشت درخشانی در انتظار همینگوی است، فقط میخواست به عنوان همسر در این زندگی نقش ایفا کند و به جای حضور در سالنهای سخنرانی مونس تنهایی نویسنده مشهور باشد و شاید همینگوی در سالهای دوران جوانی از این مسئله غفلت کرد. اگرچه از نوشتههایش چنین برمیآید که بعد از سالها به عمق اولین عشق زندگیاش پی میبرد که همیشه در نوشته هایش تا آخر عمر او را همراهی میکند.
در کتاب مک لین چگونگی ازدواج با همسر دوم در زندگی همینگوی آورده شده است که کمتر جایی منتشر شده است: «بعد از چند سال زندگی مشترک همراه با نهایت عشق، اطراف نویسنده مشهور و جوان آنقدر شلوغ میشود که هرچند در بسیاری از مهمانیهای اشراف ریچاردسون نیز حضور دارد ولی زن جوان نمیتواند آدمهای جاه طلب اطراف همینگوی را تحمل کند و به خاطر همین بعد از مدتی تنها در خانه میماند و به نقش مادری و همسری نویسنده ادامه میدهد البته این کار را با نهایت علاقه انجام میدهد.»
پائولین فیفر، دوست صمیمی و مشترک همینگوی و همسرش است و در نامههای متعددی خطاب به هر دوی آنها رابطه خود را با زوج طلایی همچنان ادامه میدهد ولی کم کم نامههای خطاب به همینگوی رنگ عاشقانه میگیرند و خطاب به همسر نویسنده بوی دلجویی همراه با تهدید و درخواست برای تایید ازدواج بین آنها. همینگوی بالاخره با دوست صمیمی همسرش ازدواج میکند و جشن ازدواج زوج جدید با حضور ۳نفر عاشق یکدیگر در تابستانی زیبا در یکی از سواحل مدیترانه برگزار میشود ولی زندگی همراه یک زن دیگر برای ریچاردسون سخت است و با وجود عشق بی نهایتش نسبت به همینگوی از او جدا می شود.
بعدها در ازدواجهای بعدی مردم درباره عشقی سوال میکنند که در نوشتههای همینگوی به اسامی دیگر مربوط نمیشود و به عقیده مک لین، همه نوشتههای سالهای بعد همینگوی در پشیمانی خلاصه میشود که او از به هم زدن زندگیاش در پاریس احساس میکند.
همینگوی بعد از ریچارسون سه بار دیگر ازدواج کرد ولی تاثیر اخلاق و رفتار ریچاردسون در زندگی به قدری بود که تا انتهای عمرش او را رها نکرد و همیشه در نوشتههایش از پاریسی زیبا یاد میکرد که عشقی ساده به او بخشیده بود…