این مقاله را به اشتراک بگذارید
اولین نامزد ترک زبان جایزه نوبل که بسیاری می اندیشیدند به دلیل کارنامهی پرو پیمانش اولین برنده جایزه نوبل از ترکیه باشد اما نه تنها اولین نبود بلکه هیچگاه نتوانست این جایزه را از آن خود کند. گفتگوی گاردین با این نویسنده را به مناسبت در گذشت او از سایت سیب گاز زده بر گزیدهایم که در ادامه می خوانید.
گفتوگوی «گاردین» با «یاشار کمال»؛ نویسندهی ترک
سیاست هنر را نابود میکند
«یاشار کمال» پیرمرد هشتاد و پنج سالهای (این گفتگو قریب به شش سال پیش انجام شده) است که به ناتوانی جسمیاش عادت کرده و در اتاق پذیرایی درهم و برهم خود نشسته است. نویسندهای که بسیاری از مردم ترکیه زمانی تصور میکردند نخستین کسی باشد که جایزه نوبل ادبیات را به خانهاشان بیاورد. «عایشه بابان» برای همسرش «یاشار کمال» چایی میآورد و میگوید: «تا به حال روزنامهنگاری ندیدهام که کمتر سئوال کند. یاشار! بگذار این پسر حرفاش را بزند.»
«یاشار کمال» پیر شده اما هنوز گیرایی صدایش را از دست نداده و وقتی حرف میزند عباراتش سرشار است از لطیفهها، شجرهنامههای دقیق، حکایت در حکایتها و شعرهای بومی. گهگاهی هم با دست روی عصایش مکث میکند. ذوق نویسندگی یاشار کمال ارثی است. پدرش ملاک کرد بزرگی بوده که در سال ۱۹۱۵ به آناتولیای شرقی فرار کرده است. شاعران بودمی نخستین آموزگاران یاشار کمال بودهاند و وقتی تنها چهارده سال داشته، یکی از همین آموزگارها از او دعوت میکند که شاگردش شود. کمال در این باره تعریف میکند: «گفت که روزی «کاراکااغلان» جدیدی خواهم شد.» شاعر و آوازخوان معروف قرن هفده را میگفته است.
«یاشار کمال» دهکدهی پدری خود را ترک کرد و عازم مدرسه شد و با سروانتس، چخوف و در نهایت استاندال آشنا شد. استاندال نویسنده محبوب کمال در روزهای نخست رماننوییاش شد، به طوری که دربارهاش میگوید: «از دهکده آمده بودم. از همه چیز سر در میآوردم، اما [بعد استاندال] با دنیای جدیدی روبرو شدم.» یاشار کمال آشنایی و شیفتگی آن روزش به ادبیات غرب را خوشاقبالی زندگیاش توصیف میکند اما با این وجود خود را به تاریخ خانواده و «چوکورووا»ی دوران کودکیاش وفادار میداند. «یاشار کمال» همچنین برای نوشتن «اینجه ممد» پرفروشترین اثرش که نخسهی آناتولی «رابین هود» است، تا حدودی از داستانهایی استفاده کرده که از زبان راهزنان دهکده خود شنیده است. «سلمان تنها» نیز بر اساس مرگ پدر کمال در دستان بچه یتیمی است که در سال ۱۹۱۵ بزرگ کرده است، قتلی که خود یاشار در پنج سالگی شاهد آن بوده.
«آقایان آکچاساز» داستان صحرانشینهای سالهای ۱۸۶۰ منطقهی «چوکورووا» است، این کتاب نیز بر اساس اشعار «دادالوغلو» شاعر عاشیق قرن نوزده ترکیه که نزدیک محل تولد یاشار کمال دفن شده، نوشته شده است. «یاشار کمال» قسمتی از شهر «دادالوغلو» را دکلمه میکند و با دست راستش میزان شعر را نشان میدهد و میگوید: «خداوند نشانه داد تا ایمانمان محکم شود، اینطور مقدر است اما فرمان، فرمان سلطان است.» کمال در ادامه میگوید: «عصیانی بالاتر از این را شاهد بودهاید؟»
«یاشار کمال» با حرفهایی که ماه اکتبر به یک روزنامه آلمانی زده بود، توجه مردم ترکیه را دوباره به خود جلب کرد، چرا که گفته بود دیگر به پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا امیدی ندارد. گفته بود: «اتحادیه اروپا هم مثل تمام قدرتهای بزرگ دیگر دنیا دلال جنگ است.» با این حال، «کمال» بهعنوان یک رماننویس همیشه مدافع ثابتقدم هویت بومی بوده و به تمایلات غربطلبانهی ترکیه با دید ظن و تردید نگاه کرده است. میگوید: «روشنفکران ما از غربیها تقلید میکنند و خودشان را گم کردهاند و هیچچیز دربارهی آناتولیا نمیدانند و با نگاه تحقیر آن را مینگرند. به ناظم حکمت نگاه کنید، او شاعر بزرگ ترکیه بود. از آناتولیا سر درآورد و آن شاهکارهای بینظیر را نوشت.»
«یاشار کمال» نویسندگی را از سالهای ۱۹۵۰ شروع کرد و در روزهای نخست حرفهایش به نوعی پوپولیسم تالستویوار شباهت داشت و در میان چپگرایان ترکیه مورد استقبال قرار گرفت. «کمال» از همان کودکی هم از سیاست سر در نمیآورده و وقتی هفده سال داشته کتاب «کمونیسم چیست؟» را در دست گرفته و به گفته خودش «حتی یک کلمه» آن را هم نفهمیده است. از همان موقع یاشار یک سوسیالیست نامتعارف شد و در جوانی به زندان افتاد و داستان کوتاهها و نوولاهایش توسط پلیس مصادره شد. در سالهای ۱۹۴۰ هم به اتهام تشکیل اتحادیه تراکتوررانان دستگیر شد اما به یاد میآورد: «از رئیسپلیس التماس میکردم که دستنوشتههایم را پیدا کند و او میگفت آنها را در «کادیرلی» برای روشن کردن چراغ استفاده کردیم.»
یاشار کمال مدتی از آدمهای مهم چپ افراطی بود، در سالهای ۱۹۷۰ به گوشه رانده شد اما مشکلات با او باقی ماند. در سال ۱۹۹۶ هم بهخاطر انتقاد از سرکوبی وحشتناک ترکیه در جنگ جنوب شرق این کشور و دفاع از جداییطلبان به بیست ماه زندان محکوم شد. ژانویه گذشته نیزبا افزایش تعداد کشتهشدگان جنگ به بیش از چهل هزار نفر، مطبوعات ترکیه یاشار کمال را به دلیل انتقاد از موضع دولت در مورد جنگ کردها مورد حمله قرار دادند، چرا که او گفته بود دولت ترکیه تنها مشکلات را بیشتر میکند. یاشار کمال در یک کنفرانس مطبوعاتی در آنکارا گفت: «جنگجویان را تروریست میخوانیم و میخواهیم به این طریق مشکلات را حل کنیم در حالی که ما به کشوری تبدیل شدهایم که علیه ملت خودش جنگ میکند.»
«یاشار کمال» به شدت تاکید میکند که فشارهای سیاسی هیچگاه بر روی حرفهاش تاثیر نداشتهاند و میگوید: «یک نویسنده اگر بخواهد پایش را از گلیماش درازتر کند، کارش تمام است.» کمال به شدت با آنهایی که او را نویسندهی چپ میخوانند، مخالف است و میگوید: «من همیشه امیل زولا را ستایش کردهام اما از رمانهایش هیچگاه خوشم نیامده. واقعیتهای اجتماعی ممکن است عامل مهمی باشند اما سیاست هنر را به خطر میاندازد. من دربارهی اینچنین موضوعات نمینویسم. من برای مخاطب خاصی نمینویسم، من حتی برای خودم هم نمینویسم، من تنها مینویسم.»
وقتی حرف به مشغولیات و دغدغههایش میرسد، لبخند میزند و میگوید: «تو را خدا به ما نگاه کنید، همهامان به آدمهای کودن و نادانی تبدیل شدهایم و وقتی به داستان فکر میکنم، آیندهای نمیبینم. چون اصلا آیندهای وجود ندارد.» یاشار کمال از روی کاناپه کمی خم میشود و ادامه میدهد: «بله، نوعی سرکشی و طغیان در رمانهایم وجود دارد اما هیچ ربطی به طغیان علیه بشریت ندارد. تا وقتی که بشر از یک نقطه تاریک به نقطه تاریک دیگری میرود، مدام برای خودش افسانه میسازد. فرقم با بقیه مردم این است که من افسانههایم را یادداشت میکنم.»
قهرمانهای داستانهای یاشار کمال با جدلی اگزیستانسیال روبرو هستند، همان جدلی که «چوکورووا» در طول عمرش با آن مواجه بوده. هشتاد سال پیش، دهکده «ممیت» در وسط انبوهی از جنگ و باتلاق قرار داشته. اما امروز چیزی جز زمین از آن باقی نمانده. کوچنشینی دیگر به تاریخ پیوسته. مهاجران فصلی به تدریج در حال نابودی هستند و حکایتهای شفاهی بومی منطقه هم تنها از ذهن معدودی پیرمرد بیرون کشیده شده و در کتابخانه عمومی آدانا کتاب شده است.
«یاشار کمال» اهل نظریهپردازی نیست و ترجیح میدهد که به جای نظریههای ادبی درباره رمان «افسانه هزاران گاو نر» حرف بزند. نسلهای نسل خانواده حیدر آهنگر بودند و شمشیرهای معروفی میساختند. حیدر تصمیم میگیرد که جدای هر گونه مقام و پول به سراغ «رمضانغلو» نوهی شاهنشاه آدانا برود و بهترین کارش را به او تقدیم کند. حیدر در خانهی محقرش را باز میکند و میگوید: «چه روز خوبی!» کار حیدر میگیرد و حتی «ایسمت اینونو» رئیسجمهور سال ۱۹۳۸ هم به سراغش میآید اما چیزی در مقابل شمشیر به او نمیدهد. حیدر هم تا نیمهی شب مدام مشغول کار بوده و صبح همسایهها جسدش را پیدا میکنند. پیش از مرگ، شمشیر را به طور ناجوری فرم داده بوده. یاشار کمال در این باره میگوید: «سرنوشت حیدر به تکهای آهن بستگی دارد و نمیتوانست بیشتر از آن کسی که بود، باشد.»
داستانهای یاشار کمال پر از شخصیتهای دن کیشوتوار است. اما هیچکدام به اندازه نویسندهاشان شبیه دن کیشوت نیستند. کمال معروفترین رماننویس داخل کشور ترکیه است اما انگار خیلی طول کشیده و دیگر کسی برایش جایزه نوبل انتظار ندارد. تا به حال سی رمان نوشته و خیلیها تعدادی از آنها را تکراری میخوانند و بعضیهای دیگر میگویند که طرح و شخصیتبندیهای «یاشار کمال» مربوط به دنیای ادبیات گذشته است و از این جهت نمیتواند با فانتزیهای پستمدرن داستانهای «اورهان پاموک» رقابت کند.
«هیلمی یاووز» شاعر و منتقد معروف ترک درباره «یاشار کمال» میگوید: «داستاننویس قهاری است اما مشکل اینجاست که دنیای داستانی او با واقعیتهای زندگی مدرن ترکیه فاصله زیادی دارد. ترکیه دیگر کشور کوچکی نیست و این دستور آتاتورک که کشاورزان ارباب ما بشوند، دیگر جایگاهی ندارد.» با این حال، «یاشار کمال» پا پس نمیگذارد و قلمهای تازهی میز تحریرش حکایت از یک رمان تازه دارد، رمانی دربارهی جابجایی ترکها و یونانیها پس از سال ۱۹۲۲/ «یاشار کمال» دربارهی این کتاب میگوید: «آدمها از مرگ میترسند اما در یک چشم به هم زدن، همگی میمیریم. این همان داستانیاست که باید بنویسم.»
گفتوگو چهار ساعت طول کشیده و عصر فرا رسیده است. «عایشه بابان» در اتاق پذیرایی را باز میکند و میگوید: «چیزی که دنبالش آمده بودی بدست آوردی؟ باید شام را حاضر کنیم.» ذهنم پر از حکایتهای مختلف است، به سمت خیابان پایینی سرازیر میشوم و مراقبم که زیر چرخهای اتوبوس پرسرعتی له نشوم. ناگهان حواسم سر جایش میآید، وسط استانبول هستم و نه در عالم هپروت.
*** یاشار کمال در سال ۱۹۲۳ در شهر (همیته) ترکیه به دنیا آمد. نام وی به عنوان یک نویسنده مشهور و کرد تبار ترکیه در ایران نیز نامی آشناست. بیشتر رمان های یاشار کمال به زبان فارسی ترجمه شده و به همین علت وی از مقبولیتی نزد اقشار کتابخوان برخوردار شده است .یاشار کمال داستان نویس برجسته ترکیه تاکنون برنده سه جایزه رپرتاژ ، رمان و نمایشنامه شده ، همچنین نامزد جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۳ نیز بوده است.
از آثار وی می توان به لانه های پریان، پیت حلبی، زمین آهن است و آسمان مس، علف همیشه جوان، افسانه کوتاه آقری، قهر دریا، یاغی، تنهایی، اگر ما را بکشند، درخت انار روی تپه ، ستون خیمه و شاهکار چهارگانه وی "اینجه ممد" (که تاکنون به بیش از ۲۰ زبان دنیا ترجمه شده و بارها به فیلم در آمده است) اشاره کرد.
کتاب های مذکور در فاصله زمانی سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۸۷ نوشته شده است.
یاشار کمال در اکتبر ۱۹۹۷موفق به دریافت جایزه صلح ناشران و کتاب فروشان آلمان شد / سیب گاززده