این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با علیاکبر معصومبیگی درباره امیل زولا، ارتباط ادبیات و اجتماع و روشنفکری و نویسندگی
هیچ تعارضی بین هنر و اجتماع وجود ندارد
پیام حیدرقزوینی
«پول و زندگی» عنوان رمانی است از امیلزولا که به تازگی با ترجمه علیاکبر معصومبیگی در نشر نگاه تجدیدچاپ شده است. زولا در این رمان به روابط پولی و مالی سرمایهمالی پرداخته و نقش پول در جامعه سرمایهداری را به تصویر کشیده است. زولا که نویسندهای سوسیالیست بوده، برای نوشتن رمان «پول و زندگی» به بازخوانی آثار مارکس پرداخته و در طول این رمان بخشی از ایدههای مارکس مثل نظریه ارزش و نظریه ازخودبیگانگی دیده میشوند. زولا به واسطه توصیف بورس پاریس در سده نوزدهم، به نوعی تصویری از آینده سرمایهداری هم به دست داده و ازاینحیث این رمان هنوز هم امروزی به نظر میآید. به مناسبت چاپ دوم رمان «پول و زندگی» با معصومبیگی درباره امیل زولا و سبک نویسندگی او، ویژگیهای ناتورالیسم و تاثیر زولا بر ادبیات و بهخصوص ادبیاتداستانی ایران گفتوگو کردهایم. گفتوگو همچنین، به ارتباط روشنفکری و نویسندگی و ادبیاتداستانی امروز ایران هم پرداخته و معصومبیگی در جایی از این گفتوگو، تاکید دارد که ادبیات از کلیت بدنهای که ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی امروز ما را میسازد جدا نیست و درباره ادبیات این سالهای ایران میگوید: «رمانِ امروز، رمانی تکخطی است که قرار نیست شما را با روایتهای مختلف درگیر کند، بلکه میخواهد با روایتی مستقیم شما را بهدنبال خودش بکشد و هرگز هم از یک محدوده شخصی و محلی فراتر نمیرود.»
شما دو رمان از زولا با نامهای «شاهکار» و «پول و زندگی» ترجمه کردهاید که این دومی به تازگی تجدیدچاپ شده است. چرا سراغ ترجمه زولا و این دو اثر رفتید؟
بله، تاکنون دو اثر زولا با ترجمه من منتشر شده ولی کتاب سومی هم از زولا با عنوان «سایههای شب» ترجمه کردهام که الان در ارشاد است. من زمانی به سراغ زولا رفتم که او را خوب میشناختم و آثار مشهورش مثل «ژرمینال»، «نانا»، «دارایی خانواده روگن»، «آسوموار» و خیلی کارهای دیگرش را خوانده بودم. سال ۶٨ کتابی ترجمه کردم با اسم «زندگی و هنر سزان». در آنجا به این برخوردم که زولا و سزان که دوستان دوره کودکی هم بودند، در بزرگسالی هرکدام راهی پیش گرفتند و یکی نویسنده شد و دیگری نقاش. زولا این تصور را داشت که سزان نقاشی شکست خورده است و کوششهای او برای دریافت طبیعت و ثبت آن در آثارش را یک شکست میدانست. بههمیندلیل رمان «اثر» یا «شاهکار» را نوشت که درباره یک نقاش است که تمام تلاشش را میکند تا طبیعت را به چنگ آورد و آن را همانطور که هست در کارش ثبت کند، ولی در این کار ناکام میماند و سرانجام دست به خودکشی میزند و خانوادهاش را هم نابود میکند. آشکارا معلوم است این رمان درباره سزان است؛ سزانی که بعدها ثابت شد یکی از بزرگترین نقاشان سده نوزدهم است و به جرات میتوان گفت بنیانگذار اکسپرسیونیسم و کوبیسم است. وقتی این کتاب را درباره سزان ترجمه کردم با خودم فکر کردم چه خوب است رمانی را که زولا درباره سزان نوشته پیدا کنم و بخوانم. بعد که خواندم دیدم رمان جذابی است و دنیای هنری پاریس در سده نوزدهم را به طور درخشانی تصویر کرده و از این نظر رمانی پیدا نمیشود که به پای کار زولا برسد. زولا به خوبی آن عصر را میشناخت. او هم با سالنها و نمایشگاههای سالانه معروف نقاشی آشنا بود و هم با سالنهای مردودان، یعنی نقاشهایی که مورد نظر آکادمیسینها و پیرپاتالهای آکادمی نبودند و مردود شمرده میشدند و به سالن راه نمییافتند. او اشراف کاملی به این قضیه داشت و بنابراین رمان او در این زمینه بسیار پرشور است. از این بابت من جذب زولا شدم و کتاب بعدیای که از او ترجمه کردم همین رمان «پول» بود.
شما تاکنون در حوزههای مختلفی از علوماجتماعی گرفته تا نقد ادبی و رمان ترجمه کردهاید. شاید نقطه پیوند ترجمههایتان را بتوان نقد سرمایهداری دانست و به نظر میرسد که رمان «پول و زندگی» را هم برهمیناساس انتخاب کردهاید. اینطور نیست؟
بله، من به دلیل علایق خودم به زمینههای اجتماعی و نگرش اجتماعی زولا به سراغ ترجمه او رفتم. زولا روشنفکری متعهد و سوسیالیست بود و به برابری آدمها اعتقاد داشت. او در ماجرای محاکمه دریفوس نشان داد که پیرو راستین فردی مثل ولتر است. روشنفکر متعهدی که فکر نمیکند فقط نویسنده است و کارش تنها داستان نوشتن است؛ بلکه فکر میکند هم نویسنده است و هم باید به آنچه در اطرافش میگذرد حساس باشد. این بود که رمان «پول» را برای ترجمه دست گرفتم؛ رمانی که درباره مساله بورس، زدوبندها، رونقها و ورشکستگیهای بورسبازی است.
زولا بهعنوان نویسندهای ناتورالیست شناخته میشود، به نظرتان مهمترین ویژگیهای سبکی زولا چیست؟
زولا در مقدمه رمان «ترز راکن» میگوید من ناتورالیستام، اما باید روشن شود که ناتورالیسم چیست؟ ناتورالیسم از دل رئالیسم سربرآورد و تفاوتهایی با آن دارد. بنیانگذار رئالیسم در رماننویسی را بهنوعی میتوان بالزاک دانست و بهدنبال او استاندال و فلوبر، اما زولا در عصری سربرآورد که عصری خاص است و علم و علمپرستی در آن رواج دارد. عصری که داروین ظهور کرده، بیولوژی مسلط است و علم به بدن انسان رشد کرده است. در این عصر زولا تحت تاثیر چند گرایش بود: گرایش داروینی، گرایش اگوستکنت پوزیتیویست، گرایش کالبدشناسانه کلود برنارد و نگرش علمی-زیستی هیپولیتتن به رمان. نگرش زولا برایناساس بر دو پایه محیط و وراثت استوار است و انسان را تحت تاثیر این دو عامل میداند. به اعتقاد زولا از دوره پدیدآمدن رئالیسم به بعد هر نگرشی که انسان را از نظر روحی و مسایل مابعدطبیعی توضیح دهد منسوخ است. زولا و دیگر نویسندگان ناتورالیست-رئالیست معتقد بودند نباید چیزی در مورد انسان مخفی شود و هرآنچه هست باید نشان داده شود. حال آنکه تا قبل از دوره رئالیسم، نویسندگان رمانسها از جنبههایی مثل افسانهها و اسطورههای مذهبی به انسان میپرداختند که هیچ ربطی به زندگی مادی و واقعی آدمها نداشت. در حالیکه زولا معتقد بود باید انسان را تشریح کرد و آنچه را هست، خوب یا بد، زشت یا زیبا نشان داد. پس اگر در کار زولا یا پیروان او نوعی رئالیسم عریان، یا به قول هنری جیمز «رئالیسم کثیف» دیده میشود بهایندلیل است که این نویسندگان خودشان را ملزم به رعایت امور وآداب معمول و ملاحظههای ریاکارانه نمیدانند و آنچه را هست به طور دقیق و موشکافانه مینویسند. مثلا توصیفی که زولا در «نانا» از اسبدوانی به دست داده به قدری دقیق است که به قول لوکاچ، میتوان راهنمای کامل اسبدوانی از آن بیرون بکشید. زولا خود را مبدع «رمان تجربی» میداند.
زولا چقدر بر نویسندگان بعد از خودش تاثیر داشته است؟
او تاثیری زیاد بر نویسندگانی مهم گذاشت. زولا بر چخوف، تولستوی و به خصوص ماکسیم گورکی تاثیر داشت. نمایشنامه «دراعماق» گورکی اساسا بهعنوان یک کار اولتراناتورالیست شناخته میشود و اثر به شدت سیاهی است. ایبسن، استیون کرین، جورج گسینگ، جورج مور، اگوست استریندبرگ، گرهارت هوپتمان، موپاسان، فرانک نوریس، جوزف کنراد، سینگلرلوییس، تئودوردرایزر و بسیاری دیگر از نویسندگان تحت تاثیر زولا بودهاند.
رمان «پول» چه جایگاهی بین آثار زولا دارد؟
در سال١٨٧١ زولا شروع به نوشتن سلسله رمانهای ٢٠جلدی «خانواده روگن ماکار» کرد که این همزمان با سقوط پاریس و سربرآوردن کمون پاریس بود. بعد از ٢٢سال و در سال١٨٩٣ این رمانها به پایان رسیدند. در این ٢٠سال یکجایی زولا متوجه شد که در حال عقبافتادن از تحولات عصر است و اگر بخواهد ماجرای این خانواده را دنبال کند باید با تحولات عصر هم همراهی کند. او در رمان «خوشبختی بانوان» به ظهور فروشگاههای بزرگ پرداخت، چیزی که امروز در همین تهران نمونههای عینیاش را داریم. در رمان «سایههای شب» یا «هیولای درون»، زولا به شبکه گسترده راهآهن در فرانسه و دنیا میپردازد. رمان «پول» هم به مساله بورسبازی، سفتهبازی، گسترش سرمایهداری، سربرآوردن سرمایه در همه اطراف و اکناف فرانسه و اروپا میپردازد و حتی تا حدی به بینالمللی شدن سرمایه هم توجه دارد. همه این ماجراها به گونهای است که گویی زولا دقیقا در سال ٢٠٠٧ ظهور کرده و حبابهای مالی و ترکیدنشان را دیده و حالا به نوشتن رمان «پول» پرداخته است. رمان این پرسشها را مطرح میکند که پول چه نقشی در زندگی دارد و پدیدآورنده خوشبختی است یا بدبختی؟ تمدنساز است یا نابودکننده روابط میان آدمها؟ در انتها زولا پاسخی نمیدهد و قضاوت را به عهده خواننده میگذارد، چون روش او کنارایستادن و تماشای فعلوانفعالات است. او در این رمان همچنین به قضیه استعمار خاورمیانه و شرق هم توجه داشته است. زولا در این رمان به جنبهای از زندگی اجتماعی و سیاسی فرانسه که مقارن با سربرآوردن غول سرمایهداری است توجه دارد. ازاینحیث بین آثار زولا اهمیت «پول» در پرداختن به روابط سرمایهدارانه در عصر جدید ممتاز است.
در این رمان آشنایی زولا با سوسیالیسم و افکار مارکس بهوضوح دیده میشود، آشنایی او با آثار مارکس تا چه حد بوده است؟
مارکسیسم در فرانسه همیشه زیر سایه امثال سنسیمون بود و تا وقتی سنسیمون و پرودون بودند مارکس جایی در فرانسه نداشت. با وجود این زولا نویسنده خاصی بود که برای هر اثرش به تحقیقات زیادی میپرداخت. زولا با افکار مارکس آشنا بود و کموبیش آثار مارکس به دستش رسیده و خوانده بود. اما برای نوشتن «پول» آثار مارکس را بازخوانی کامل کرد. «پول» نشان میدهد که زولا بسیار خوب مارکس را میشناخته، طوری که در یکی از شخصیتهای داستان به نام «سیژیسمن»، کسی را میبینیم که پیرو مارکس است و طرحی از آینده دارد و میگوید ما میخواهیم کار مزدی و پول را از بین ببریم.
در یکی از دیالوگهای سیژیسمن، عینا بخشی از نظرات مارکس را میبینیم، او یکجا میگوید: «هیچچیز جز کار معیار ارزش نخواهد بود. دستمزد طبعا برخواهد افتاد چون در نظام سرمایهداری کنونی دستمزدها هرگز معادل درستودقیق کار نیستند، بلکه دستبالا لقمه بخورونمیری است که کارگر را روزانه سرپا نگه میدارد… .» در این دیالوگ، هم نظریه ارزش مارکس و تفاوت مزد و ارزش نیرویکار وجود دارد و هم اشارهای به منشاءسود و کار اجتماعی لازم و کار اضافی در شیوه تولید سرمایهداری شده است.
دقیقا همینطور است. زولا برای نوشتن این رمان مثل هر اثر دیگرش تحقیق و مطالعه زیادی کرد. او مثل بالزاک با مسایل مالی چندان آشنا نبود و مجبور بود درباره این مساله هم تحقیقاتی انجام دهد و از نزدیک در جریان امور قرار بگیرد. زولا از تحقیقاتش یادداشتهایی برمیداشت و ضمنا چنان که گفتم برای نوشتن «پول» آثار مارکس را بازخوانی کرد. آشنایی زولا با آثار مارکس پیش از نوشتن این رمان وجود داشت چنانچه در «ژرمینال» هم به رابطه کار و سرمایه پرداخته است. اما در رمان «پول» هم به سرمایهداری از وجه بورسبازی میپردازد و هم به نحوه مبارزه با آن -که شاید شخصیت مرکزی این مبارزه همین سیژیسمن باشد.
یکی دیگر از ایدههای مارکس که در رمان «پول» دیده میشود، نظریه ازخودبیگانگی و حاکمشدن سرمایه بر سرنوشت انسان است. این دقیقا در رمان دیده میشود و حتی از تعبیر «زندگی بردهوار» برای گوندرمن که سرمایهدار است، استفاده شده. زولا در این رمان تجسم مادی به پول بخشیده و مثلا در تصاویری که از ساختمان بورس به دست داده، به غوغای بورس و آدمهایی که بر روی پلههای این ساختمان مثل مورچه در رفتوآمدند، اشاره کرده است. نظرتان در اینمورد چیست؟
زولا وقتی این آدمها را به مورچه تشبیه میکند، درواقع آنها را به شکل حیوانات انساننمایی نشان میدهد که اسیر دست نیروهایی هستند که با آنها بیگانهاند. تقریبا هیچجا در این رمان دیده نمیشود آدمها از پولی که درآوردهاند لذت ببرند. انگار پول نه برای لذتبردن بلکه صرفا برای انباشت بیشتر است. اما آیا با این انباشت آدمها خوشبختترند؟ میشود گفت در سراسر رمان هیچ آدم خوشبختی پیدا نمیشود. شاید تنها کسی که رویی به سمت خوشبختی دارد و معمولا زاویهای با آدمهای دیگر رمان دارد، خانم کارولین باشد که بههرحال میخواهد با هرکاری که میکند قدمی به سمت بهبود شرایطی که در جامعه حاکم است بردارد. وگرنه ساکار از پولی که به دست میآورد هیچ لذتی نمیبرد، پسرش ماکسیم و دیگر شخصیتهای داستان هم به همینترتیب. ظاهرا هدف فقط بهچنگآوردن پول است، پولی که باید انبار شود برای اینکه بتواند پول بیشتری به همراه بیاورد. شاید این تعبیر درست باشد که پول و به تبع آن سرمایه شباهتی به اتومبیل ندارد که بتوان کنار خیابان یا در پارکینگ خانه پارکش کرد. پول به اسب میماند، که وقتی مدام دوانده شود یکدفعه نمیشود نگهاش داشت، عرق میکند و میمیرد. حرکت باید ادامه داشته باشد و هدف دواندن اسب است نه سواریگرفتن. در رمان زولا آدمها اسیر یک عنصرند، عنصر پول که قرار بوده خوشبختی بیاورد اما فقط شوربختی به همراه دارد. درست مثل کار بیگانه، کاری که قرار بوده قوا و نیروهای خلاقه آدم را پرورش دهد اما حالا به چیز بیگانهای تبدیل شده که جز زحمت، ملالت و سرخوردگی چیزی به همراه ندارد. فضایی که در رمان پول وجود دارد، تصویر همین فضای خاکستری و صلبی است. خیلیجاها وقتی هوا توصیف میشود کاملا خاکستری است و درخشش آفتابی را در هیچجا نمیبینیم.
در رمان زولا حتی میتوان آینده سرمایهداری و وقوع جهانیسازی را هم دید. اینطور نیست؟
دقیقا. در بخشی از شخصیتهای رمان مثل گوندرمن یا شخصیت ایتالیایی داستان سرمایهای که وطن نمیشناسد و فراتر از مرزها میرود را بهعینه میبینیم. وقتی سرمایه وطن نشناسد، مهم نیست که کجا باشد و فقط سود مهم است.
زولا در عین باور به ناتورالیسم چقدر گرایشهای سوسیالیستیاش را وارد داستانهایش کرده است؟
زولا در عیناینکه به سوسیالیسم باور داشت اما سوسیالیست بیتعصبی هم بود. زولا را بنیانگذار رئالیسمسوسیالیستی میدانند نه به اینمعنا که او تحت این عنوان اثری نوشته باشد بلکه به این معنا که زولا یک سوسیالیست و رئالیست بود و طبیعتا با افکار سوسیالیستیاش مینوشت. اما در عینحال در داستانهایش تعصبی ندارد و قرار نیست از شخصیت خاصی در رمانش جانبداری کند. چون دلبستگی ناتورالیستیاش به او میگوید از جانبداری کنار بکشد. به قول خود زولا ناتورالیسم میگوید آدمها مثل مواد آزمایشگاهیاند. شما دو یا چند ماده را در ظرف آزمایشگاهی کنار هم میگذارید تا ببینید چه واکنشی نشان میدهند. زولا میگوید کار شما ثبت واکنشهای شیمیایی است و حق قضاوت ندارید. البته سادهانگارانه است اگر بگوییم هیچ قضاوتی در کار نیست. برداشت ناتورالیسم چپ با ناتورالیسم راست کاملا فرق دارد. طبیعی است که زولا هم بهعنوان نویسنده چپ از این قاعده مستثنا نیست. البته زولا را میتوان یک سرنویسنده چپ دانست. چون تا پیش از او نویسنده چپی وجود ندارد که زولا شباهتی به او داشته باشد. هرچند استاندال طرفدار انقلاب فرانسه بود و گرایشهای چپ داشت اما زولا آشکارا چپ است. حتی میتوان گفت بزرگترین رمان کارگری قرن نوزدهم را زولا با نوشتن «ژرمینال» خلق میکند و بزرگترین رمان ضد سرمایه در قرن نوزدهم را نیز او مینویسد که همین «پول» است. بنابراین، زولا چنین نگرشی دارد و طبیعی است که تاحدی تحت تاثیر شخصیتهایش باشد. مثلا او هیچ گرایشی به گوندرمن نشان نمیدهد اما به سیژیسمن که آدمی مسلول هم هست نوعیحس دلسوزی و همدلی دارد یا به خانم کارولین که بیش از هرچیز اومانیست است گرایشهایی نشان میدهد. این گرایشها در کارهای زولا دیده میشود اما آنقدر غلیظ نیستند که بگوییم زولا در آثارش جهتگیری فکری یا ایدئولوژیک کرده است.
زولا به لحاظ ادبی چقدر تحتتاثیر نویسندگانی مثل بالزاک و استاندال و فلوبر بوده است؟
این سهنفر الگوی زولا در نویسندگی بودند. زولا از شیفتگان بالزاک بود. استاندال را دوست میداشت و مجذوب شیوه فلوبر در «مادام بوواری» بود که درست یک شیوه ناتورالیستی دقیق با تشریح کلمهبهکلمه را در داستان به کار میبندد. توصیفهای فلوبر در «مادام بوواری» دقیق و به معنای واقعی کلمه موشکافانه است و مثل تشریح یک جسد میماند. زولا به خصوص به کنارهگرفتن فلوبر در روایت رمان توجه داشت. فلوبر در دیگر کارهایش هم از شخصیتها و روایت داستان فاصله میگیرد و این در «سالامبو» هم به وضوح دیده میشود.
زولا با نویسندگان روس چقدر آشنا بوده، به لحاظ زمانی زولا فاصله کمی با داستایفسکی داشته، آیا با آثار او هم آشنایی داشته است؟
زولا تورگنیف را میشناخت و حتی گفته میشود شخصیت آنارشیستی که در «ژرمینال» هست برگرفته از چیزهایی بوده که زولا از تورگنیف شنیده. اما الان دقیقا نمیتوانم درباره آشنایی زولا با داستایفسکی چیزی بگویم و به رابطه این دو پرداخته نشده است. اما به طور قطع رمان فرانسوی به شدت تحتتاثیر رمان روسی است.
از ویژگیهای زبانی رمان «پول» یکی تفاوت لحن شخصیتهای مختلف رمان است و دیگری به کاربردن اصطلاحات و تعابیر عامیانه و محاورهای زیاد به خصوص در دیالوگها. شما براساس چه معیارهایی با این ویژگیهای متن روبهرو میشوید؟
هر ترجمه گزارشی است از زبانی به زبان دیگر. طبیعی است شما تا حد امکان سعی میکنید از چیزی که به ترجمه رنگ ملی و داخلی بدهد خودداری کنید. ولی چون ترجمه را در درجه اول معادل زبانی به زبان دیگر میدانید، ناچارید ببینید که در زبان خودتان چه معادلی برای آن زبان پیدا میکنید. من در ترجمه «پول» سعی کردم آنچه را بهعنوان مراتب زبانی در کار زولا بوده رعایت کنم. زولا زمانی که خودش صحبت میکند زبان خودش را دارد که طبیعتا زبان آدمهای تحصیلکرده است. ولی وقتی از زبان آدمهای داستانش حرف میزند، ما با مراتب زبانی آن آدمها سروکار داریم. بهعبارتدیگر یکی اشرافزاده است، دیگری دربان، آنیکی شرخر و دیگری تاجر و غیره. فکر میکنم کلماتی در زبان است که هیچ چیزی نمیتواند جای آنها را پر کند. برای مثال «پا پی کسی شدن» اصطلاحی عامیانه است که واقعا نمیتوان چیزی جای آن گذاشت و الان جزو زبان ما شده است. در ترجمه میتوان از اصطلاحاتی اینچنین استفاده کرد. اما اگر این مساله آنقدر پررنگ شود که گویی داستان در فضای ایران میگذرد ترجمه به راه نادرستی وارد شده است.
آثار نویسندگان شاخص معاصر ایران سرشار از اصطلاحات عامیانه و محاورهای است، شما برای درآوردن این زبان و به طورکلی در ترجمهادبی چقدر از داستانهای نویسندگانی مثل ساعدی، آلاحمد، احمد محمود و… استفاده میکنید؟
من کموبیش با برخی از این نویسندگان همنسل بودهام، مثل دولتآبادی و گلشیری که از دوستان من بودهاند. یا اگر با برخیشان همنسل نبودم اما هم عصرشان بودهام؛ مثل احمدمحمود، چوبک، ساعدی، آلاحمد و کموبیش هدایت. نویسندگانی که مدنظر شما هستند، اکثرا آنقدر به زبان فارسی مسلط بودند که امروز گنجینه بزرگی برای ما باقی گذاشتهاند. آشنایی من با نویسندگان ایرانی، با هدایت و جمالزاده شروع شد، حوالی سال۴۵ و تا همین امروز ادامه داشته است. کمتر نویسنده ایرانی بوده که کارش را نخوانده باشم. حتی روزگاری کارهای عامیانه و داستانهایی را هم که بهصورت پاورقی منتشر میشدند میخواندم. عمری با نویسندگان مهم معاصرمان محشور بودهام و از کارهایشان یادداشت برداشتهام. آلاحمد یکی از ذخایر بزرگ زبان فارسی است، او حتی در نامههایی که مینویسد این ویژگی را دارد، مثلا یکجا نوشته «قورما کردن پول نفت». از ایننظر آنها با نویسندههای جوان دوره کنونی قابل قیاس نیستند چرا که دایره لغاتشان بسیار گسترده بود. یا احمد شاملو که بعد از هدایت و دهخدا کار فرهنگ مردم رادر «کتاب کوچه» با آن عظمت در دست گرفت و تاثیر فرهنگ و زبان عامیانه در کارش بهوفور دیده میشود. طبیعی است که من این زبان را جذب کنم چرا که تمام زندگیام صرف گلاویز شدن با زبان شده است. گمان میکنم هر مترجمی علاوه بر زبان رسمی فارسی که در متون کهن ما و نیز در آثار بهترین نثرنویسهای معاصر ما، مثل محمدعلی فروغی شاخص است؛ به زبان عامیانه هم نیاز دارد. بهعبارتی، نویسندگان و مترجمان امروز ما نیازمند ترکیبی از زبان رسمی با زبان عامیانه هستند. فکر میکنم آنچه زبان ما را نجات خواهد داد تلفیق زبان رسمی با زبان عامیانه یا گفتاری مردم است. زبان گفتاری و زبان نوشتاری باید به هم نزدیک شوند. بنیانگذاران زبان جدید ما یعنی امثال فروغی و هدایت و جمالزاده و حتی قبل از آنها یعنی کسانی که در عصر مشروطه نثرنویسی کردهاند، اساسا قصدشان این بود که زبان را از تصنعهای بیروحی که بهخصوص در دوره انحطاط کامل نثر فارسی، در دوره قاجار، پیش آمد نجات دهند و زبان را به سمت هرچه سادهتر شدن ببرند. به اعتقاد من هیچچیز دشوارتر از سادهنویسی نیست و هیچ چیز سادهتر از پیچیدهگویی و پرتوپلا گفتن نیست.
سبک نویسندگی زولا یا به عبارتی سبک ناتورالیسم چقدر در نویسندگان ایرانی تاثیر گذاشته است؟ معمولا چوبک را متاثر از ناتورالیسم میدانند، چه نویسندگان دیگری را میتوان در این دسته جای داد؟
تاثیر زولا را نمیتوان در هدایت و چوبک نادیده گرفت. کار عظیمی مثل «سنگ صبور» بیتاثیر از زولا و نویسندگان ناتورالیست نیست. زولا و ناتورالیسم بر حلقه وسیعی از نویسندگان تاثیر داشتهاند، از موپاسان در فرانسه گرفته تا کسانی مثل جورج گسینگ و ایبسن و گورکی و دیگران؛ و همینطور در ایران و بر نویسندگان مهم خودمان. تاثیر زولا در این نویسندگان دیده میشود. چهبسا برخی آثار مستقیما تحتتاثیر زولا نوشته نشدهاند اما از پسلرزههای آثار دیگر این تاثیر را پذیرفتهاند. مثل آثار درویشیان و منصور یاقوتی یا بهرام صادقی با آن دید تلخش. مارسل پروست زمانی آرزو میکرد مثل امیل زولا بشود، خب شد مارسلپروست که میتوان گفت ارتباطی با هم ندارند اما به هرحال آرزویش این بود. بنابراین زولا تاثیر زیادی بر ادبیات داشته و در نویسندگان ایرانی هم میتوان آن را جستوجو کرد. در دولتآبادی و بهخصوص در نمایشنامه «تنگنا» این تاثیر دیده میشود اگرچه ممکن است آقای دولتآبادی در آن دوره زولا را عمیق نمیشناخته اما تحتتاثیر نویسندهای مثل گورکی و نمایشنامه «در اعماق» بوده که او از زولا تاثیر گرفته بود. یا حتی در نویسندگان ایرانی که کمتر هم شناخته شدهاند میتوان تاثیر ناتورالیسم را دید. مثلا امیر گلآرا کتابی دارد با عنوان «نکبت» که داستانی بسیار تلخ است و تحتتاثیر هدایت و زولا نوشته شده است. به طورکلی حالوهوای این آثار حالوهوای زولایی است. زولا از جمله اولین نویسندگانی است که در آثارش به بازنمایی فقر سیاه پرداخت و در ایران هم این نگاه در نویسندهای مثل درویشیان، چه در داستانهای کوتاهش و چه در رمان «سالهای ابری»اش دیده میشود. زولا بر نسلی از نویسندگان ایرانی که چوبک و ساعدی و دیگران متعلق به آن بودند تاثیر زیادی داشت و بخشی از این تاثیر به دلیل شرایط اقتصادی و اجتماعی تلخی بود که ما در آن سالها داشتیم. در مقابل نویسندگانی که دید خوشبینانهتری به زندگی داشتهاند کمتر بر نویسندگان ما تاثیر گذاشتهاند. با اینکه تا حدی هژمونی ادبیات چپ در ایران آن سالها وجود داشت و هژمونی چپ قرار بوده دید خوشبینانهای به آینده بروز دهد، اما آنقدر شرایط اقتصادی و اجتماعی ایران ناجور بوده که خیلی از نویسندههای ایرانی خواهناخواه تلخ مینوشتند. یکی از نمونههای برجستهاش غلامحسین ساعدی است به خصوص در دو داستان کوتاه شاهکارش، یکی «گدا» و دیگری «خاکسترنشینها». فقر سیاه در این دو قصه و خیلی دیگر از کارهای ساعدی دیده میشود. اینها بیتردید چه مستقیم و چه باواسطه تحتتاثیر نوع داستاننویسی زولا بوده است. بهطورکلی نویسندههایی که تحتتاثیر زولا و سبک ناتورالیسم بودهاند در ایران شاخه بسیار نیرومندی تشکیل میدهند.
به وضعیت اجتماع و تاثیر آن بر ادبیات اشاره کردید، اما در سالهای اخیر ادبیاتداستانی ایران خیلی کمتر از گذشته با اجتماع خود درگیر است و بیشتر به سمت نوعی رئالیسم شخصی کشیده شده است. اینطور نیست؟
درست است. درحالیکه مثلا نویسندهای مثل گلشیری که چندان خود را متعهد به شیوه رئالیستی هم نمیدانست، در بزرگترین اثرش یعنی «شازده احتجاب» به شدت متعهد است. «شازده احتجاب» رمانی است اجتماعی و متعهد به عناصر اجتماع. اساسا کمتر کاری در میان آثار گلشیری دیده میشود که تعهد به جامعه در آن وجود نداشته باشد. حالا امروز کسانی که آن شیوههای غیررئالیستی را پس میزنند و به رئالیسم روی میآورند، با شرایط پیرامونشان ارتباطی ندارند و اثری کاملا شخصی پدید میآورند. میتوان اینطور گفت که رمانِ امروز، رمانی تکخطی است که قرار نیست شما را با روایتهای مختلف درگیر کند بلکه میخواهد با روایتی مستقیم شما را بهدنبال خودش بکشد و هرگز هم از یک محدوده شخصی و محلی فراتر نمیرود.
چرا این اتفاق در ادبیات این سالهای ما افتاده است؟
آنچه را درحالحاضر در داستاننویسی فارسی یا حتی در شعر فارسی اتفاق افتاده نمیتوان جدا از کلیت بدنهای دانست که ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ما را شکل میدهد. اتفاقی در اینجا افتاد و به واسطه آن نسلی سربرآورد که وارث چیزی بود که خودش در آن شرکت یا نقش اساسی نداشت. این وضعیت تشنجی را پدید آورد و بازتاب این تشنج در فضای ادبی و روشنفکری هم دیده میشود. بعد از نسلی که مهمترین ویژگیاش آرمانگرایی بود، نسل بعدی تبدیل به نسلی شد که خیلی ریشه خودش را در زمین نمیدید و خود را متعهد به گذشته نمیدانست. انگار گسستی نسلی و گسستی تاریخی پیش آمده بود، گسستی که بهصورت شکافی بزرگ بین نسل آرمانخواه گذشته و نسل سرگردان بعدی بروز کرد. نسلی که آرمانخواه نیست و بیشتر مشغول زندگی شخصیاش است و فاقد هر نوع کانون و مرکزی است و دایم به او القا کردهاند که «جمع» تو را بلعیده و نگذاشته زندگی کنی. شاید حالا هم باید دورهای از شرایط اجتماعی و اقتصادی و نیز شرایط فکریای که آن نسل سرگردان را به وجود آورد بگذرد تا به تدریج نسلی سربرآورد که طور دیگری فکر کند. طوری که حتی اگر میخواهد فرمهای جدید هم بیافریند، باور داشته باشد که آفرینش فرم با نشستن و مراقبه کردن بر روی تخمهای فرم درست نمیشود. فرمهای شاخص و ارزنده در کار نویسندگان بزرگ و امثال پروست و جویس و زولا و بالزاک و دیگران، به گواه تاریخ ادبیات حاصل درگیرشدن نویسندهها با مسایل واقعی هر عصر و حساسیت مشددشان به شرایط اطرافشان بوده است. حالا این شرایط هرچه میخواهد باشد. نویسنده بدون داشتن حساسیت و درگیر شدن با مسایل حساس زمانهاش حقیتا ماندگار نیست. شاید باید نسلی بگذرد تا آثاری پدیدآید که بهنوعی حدیث نفس یک نسل سرگردانی باشد که تمام قطبنماهای فکریاش را از دست داده است. برعکس نسل قبلی که میدانست چه میخواست. نسلی که ما در آن میزیستیم کتاب خواندن را برای تغییر میخواست. کتاب خواندن به ماهو کتاب خواندن برایش معنی نداشت. اگر کتاب میخواند میخواست ببیند میتواند با این کتابها دنیا را تغییر دهد؟ ولی وقتی کتاب برای شما تبدیل به سرگرمی صرف شود، طبیعتا همه چیز برایتان بازیچه میشود. شاید باید دوباره نسل آرمانخواهی به وجود بیاید تا بتواند هم به زندگی خودش و هم به زندگی مردم حساسیت نشان دهد. به زندگی کارگران، کودکان کاروخیابان و تبعیض و مسایل دیگر حساسیت نشان دهد. یعنی بهعنوان یک نویسنده، روشنفکر هم باشد و اگر میبیند در حق یک افغانستانی که جز تلاش و زحمت کار دیگری نمیکند تبعیضی روا شده آن را ثبت کند و آنچه میتواند بهعنوان مایه هنری مطرح باشد را از دل این حساسیتها بیرون بکشد. از هیچ نویسنده بیروح و خُنکی که هنر را برای هنر خواسته باشد چیزی درنیامده است. در نسل ما هیچکسی را نمیبینید که نسبت به جامعه و فضای اطرافش حساسیت نداشته باشد. شاعر بزرگی مثل نیما را در نظر بگیرید که در کنج یوشاش دلش برای همه عالم میتپید و شعرش به شدت شعری اجتماعی است. نویسندگان و شاعرانی که در یوش و روستا هم نبودند مثل شاملو و فروغ و اخوان و آتشی و دیگران هم بههمینترتیب. ولی من تمام امیدم این است که این وضع به تدریج در حال تغییر است و نویسندگان و شاعران جوان ما کمکم این حساسیتها را پیدا خواهند کرد و فضای سردی که در این سالیان وجود داشت و سرگردانی نویسندگانی که نمیدانند چه میخواهند و حتی در سیاستِ مطالعاتی و کتابخوانیشان نمیدانند چه باید بخوانند رفتهرفته میشکند و از این فضا بیرون میرویم.
به رابطه نویسندگی و روشنفکری اشارهای کردید. اتفاقا در این سالها تلاش بسیاری شده تا بین نویسندگی و روشنفکری فاصله ایجاد شود و نویسنده فقط بهعنوان کسی که داستان مینویسد مطرح باشد. نظرتان در این مورد چیست؟
بله، تلاش بسیاری شده تا نویسنده از روشنفکر جدا شود. روشنفکر را آدم منفیبافی تلقی کردهاند که اساسا دنبال غرغرکردن است و نمیخواهد با شرایط کنار بیاید. در واقع تلاش شد تا مدل روشنفکریای را که بعد از هدایت پرچمدارش شاملو بود از نویسندگی جدا کنند و بگویند ادبیات مقولهای است خودایستا که نباید هیچ پیوندی با پیرامونش داشته باشد. این تصور به وجود آمده که ادبیات یک قاره است و اجتماع قارهای دیگر و حتی وقتی از نویسندگان بزرگ این عصر مثل مارکز و فوئنتس نام بردند به تعهد در آثار آنها اشارهای نمیکردند. حتی نویسندهای مثل یوسای راستگرا کاملا متعهد است و حالا البته تعهدش به آن طرف است. اما اثری از او پیدا نمیکنید که فقط رنگ شخصی داشته باشد و گرفتار بازیهای فرمی باشد. این نویسندگان تا مغز استخوان متعهدند و نسبت به جامعه و اطرافشان حساسیت دارند اما هیچ اشارهای به این وجه آنها نمیشود. این نویسندگان به آزادی و برابری و بالاتر از اینها به انسانیت متعهدند و به زیباییپرستی صرف فکر نمیکنند چرا که زیباییپرستی صرف، یکی از وجوه وحشتناک فاشیسم است. حال آنکه بزرگترین رمانهای ما را نویسندگانی خلق کردند که نسبت به جامعهشان حساسیت داشتند. بزرگترین نویسندگان و شاعران ما کسانی بودند که به جهان اطرافشان بیاعتنا نبودند و هیچ تعارضی بین هنر و اجتماع برایشان وجود نداشت. هنرمند میتواند تماما به هنرش بپردازد اما ضمنا شما در اجتماع زندگی میکنید و ناگزیر از آن تاثیر میپذیرید و نمیتوانید به آن بیتفاوت باشید.
———————————————————————-
معبد پول
مارکس در بخشی از مقاله «در معنای نیازهای انسانی» درباره نقش پول در جامعه سرمایهداری مینویسد: «نیاز به پول، نیازی است واقعی که نظام جدید اقتصادی آن را بهوجود آورده و این تنها نیازی است که این نظام بهوجود میآورد. کمیت پول به چنان میزانی افزایش مییابد که به تنها کیفیت موثر آن تبدیل میشود. پول که هرچیز را به شکل انتزاعیاش تقلیل میدهد، خود نیز در جریان این حرکت به یکهستی کمّی تقلیل مییابد. افراطوتفریط به هنجار واقعی تبدیل میشوند. از لحاظ ذهنی این امر بعضا در این واقعیت نمایان میگردد که گسترش محصولات و نیازها به شکلی متکبرانه و محاسبهگرانه، برده تمایلات غیرانسانی، غیرطبیعی و تخیلی میشود، زیرا مالکیتخصوصی نمیداند چطور نیازهای پیشپاافتاده را به نیازهای انسانی تغییر دهد.» این مقاله بههمراه مقالاتی دیگر از مارکس یکقرن پس از نوشتهشدنشان در کتابی با عنوان «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ١٨۴۴» منتشر شدند و بهاینترتیب زولا در زمان نگارش رمان «پول و زندگی» از وجود این مقالهها بیخبر بوده است، اما زولا به واسطه تحقیقات و مشاهدات مستقیم خود و نیز خواندن آثار منتشرشده مارکس، ازجمله «کاپیتال»، بهدرستی نقش پول در جامعه سرمایهداری را بهتصویر کشیده و تجسمی مادی به پول بخشیده است. رمان «پول و زندگی» نیز بخشی از سلسله رمانهای مشهور روگن-ماکار است و زولا در اینجا به جهان پرآشوب بورس پاریس پرداخته است. در این رمان ساکار ورشکسته است و درپی تاسیس بانکی است که بعد انیورسال نام میگیرد و قرار است پشتوانه مالی برای استثمار گسترده خاورمیانه فراهم آورد و ازاینرو به سفتهبازان سودهای آنی و کلان وعده میدهد. محور اصلی نگاه زولا در این اثر نقش ویرانگر، هولآور و بیگانهکننده پول در روابط انسانی در سرمایهداری معاصر است. زولا برای نوشتن سلسله رمانهای روگن-ماکار بیش از دودهه وقت صرف کرد و دراینبین متوجه شد که از بخشی از وقایع دوران عقبافتاده است. ازاینرو رمانهایی مثل «خوشبختی بانوان»، «ژرمینال»، «دیو درون» و «پول و زندگی» را براساس ضرورت پرداختن به سیر تحولات آن عصر نوشت. زولا در «خوشبختی بانوان» به شکلگیری فروشگاههای بزرگ عصر سرمایهداری پرداخت، در «ژرمینال» به سراغ تضاد کار و سرمایه رفت و در «دیو درون» که حوادث آن در متن شبکههای وسیع راهآهن روی میدهد، به شبکههای عظیم ارتباطی پرداخت. زولا در رمان «پول و زندگی» علاوهبر پرداختن به روابط پولی و مالی و سفتهبازی، به انعکاس صداهای مخالف سرمایهداری هم پرداخته است. یکی از شخصیتهای این رمان با نام سیژیسمن، کسی است که با آثار مارکس آشناست و طرحی از جامعه بعد از سرمایهداری دارد که در آن پول و نظام مبتنیبر مبادله از بین رفته است. تصویرپردازیها و شخصیتسازیهای زولا در رمان «پول و زندگی» از ویژگیهای قابلتوجه آن است، بهخصوص آنجایی که تصویری از بورس و غوغای بورسبازی به دست داده میشود. همچنین این رمان بهلحاظ تصویری که از پاریس قرن نوزدهم میدهد نیز حائزاهمیت است؛ شهری با فضایی تیره که در لایههای زیرینش هیولای سرمایه بر شهر و آدمهایش مسلط است. در جایی از رمان «پول و زندگی»، توصیف زولا از ساختمان بورس خواندنی است: «ساکار درواقع هرگز بورس را از چنین منظر غریبی، از چشمانداز هوایی، با چهار شیروانی شیبدار و رویین بام آنکه گسترشی فوقالعاده یافته بود و با جنگلی از لولهها و تنبوشهها سیخ سیخ شده بود ندیده بود. میلهای برقگیر مانند نیزههای کوهپیکری که آسمان را تهدید کنند راست برخاسته بودند. و خود عمارت جز مکعبی از سنگ نبود که با ستونهایی در فواصل معین رگهدار شده بود، مکعبی برهنه و زشت با تهرنگ خاکستری چرکین که پرچمی ژنده و پاره بر بالای آن در اهتزاز بود. اما بیش از هر چیز دیگر پلهها و ستونبندها او را به تعجب انداخت: پلههایی پوشیده از مورچههای سیاه، ازدحامی از مورچههای درحال غلیان، همه نگران و بیتاب، در حالتی از جنبش و هیاهوی شگفتآور که از چنین ارتفاعی نمیشد از آن سردرآورد و احساسی از ترحم برمیانگیخت…» لوکاچ در «جامعهشناسی رمان» درباره تصویرسازیهای زولا مینویسد: «زولا در توصیفات کلی خود خواستار فرارفتن از میانگین یکنواخت ناتورالیسم است. به همین سبب تصویرهای بسیار قوی و بینهایت موثر آفریده است. هیچ خوانندهای توصیفات او از معدنها، بازارها، مراکز بورس، نمایشخانهها، میدانهای کارزار، میدانهای اسبدوانی و مانند آنها را از یاد نمیبرد. چارچوب بیرونی زندگی مدرن چهبسا هیچگاه با اینهمه جلا و به شیوهای تااینحد خیالانگیز ترسیم نشده است. اما اینهمه فقط به چارچوب بیرونی محدود میشود، پس صحنهای بسیاربزرگ که در جلوی آن، انسانهای کوچک و اتفاقی در رفتوآمدند و زندگی خویش را سپری میکنند، که آن نیز کوچک و اتفاقی است. کاری را که رئالیستهای بهراستی مهم (بالزاک، دیکنز، تالستوی) به انجام رسانیدند، یعنی نمایش نهادهای اجتماعی بهصورت مناسبات میان انسانها و نمایش اعیان اجتماعی بهصورت میانجیهای این مناسبات، برای زولا امکانپذیر نبود. در آثار وی انسان و محیط اجتماعی او یکسره از هم جدا و در مقابل یکدیگرند».
به گفته لوکاچ، میتوان زولا را مورخ بزرگ زندگی خصوصی در امپراتوری دوم فرانسه دانست: «زولای رماننویس، مورخ بزرگ زندگی خصوصی در امپراتوری دوم فرانسه است، همانگونه که بالزاک مورخ بزرگ زندگی خصوصی در دوره بازگشت و سلطنت ژوییه بود. زولا همواره خود را به این میراث منسوب میداشت و با تاکید ادعا میکرد که هنری کاملا جدید نیافریده است؛ زولا خود را جانشین و ادامهدهنده برحق رئالیستهای بزرگ سده نوزدهم، بالزاک و استندال، میدانست و بهویژه استندال را مانند پل پیوند با ادبیات قرن هجدهم در نظر میگرفت. البته درنظر نویسندهای مهم و اصیل چون زولا، میراث هیچگاه در حکم یک الگوی مکانیکی صرف نبود. اما باوجود ستایش عظیم از بالزاک و استندال، به انتقادی سرسختانه از آنان پرداخت تا آنچه را در آثارشان فرسوده یا مرده شده بود کنار بگذارد و اصول روش آفرینشی را که میتوانست برای تداوم رئالیسم کارساز و مفید باشد، بیرون کشد…» و البته لوکاچ تاکید میکند که زولا همیشه بهجای رئالیسم از ناتورالیسم سخن میگفت. زولا چه در آثار ادبیاش و چه در زندگی شخصیاش سوسیالیستی تمامعیار بود و هیچگاه با نظام سرمایهداری کنار نمیآمد و از این حیث او در زندگی شخصیاش نیز آرمانهایی ترقیخواهانه را دنبال میکرد. لوکاچ در بخشی دیگر از مقالهاش درباره گرایشهای سوسیالیستی زولا مینویسد: «زولا هیچگاه توجیهگر نظام اجتماعی سرمایهداری نشد. برعکس، نخست در چارچوب عرصه ادبی و سپس در عرصه آشکارا سیاسی، با تحول ارتجاعی سرمایهداری فرانسه شجاعانه پیکار کرد. تجربههای زولا در جریان زندگیاش او را حتی هرچه بیشتر به مسائل سوسیالیسم نزدیک کردند، اما نتوانست در حقیقت از نوعی آرمانپروری به سبک فوریه که تا حدی تازگی خود را از دست داده بود و در آن از انتقاد اجتماعی دیالکتیکی و هوشمندانه فوریه نشانی نبود، فراتر رود. با این همه، جریان کلی تحول ایدئولوژی طبقه زولا در اندیشه او در اصول و روش آفرینش وی عمیقا رسوخ کرد. اما در این میان از برندگی آگاهانه نقد اجتماعی زولا کاسته نشد و برعکس، از نقد بالزاک سلطنتطلب و کاتولیک بسیار پرتوانتر و ترقیخواهانهتر بود. اما بالزاک و استندال که گذار فرانسه بورژوا را از دوره قهرمانیگری انقلاب و ناپلئون به دوره ننگین رمانتیک و ریاکار بازگشت و به دوره ننگین آشکارا خردهبورژوایی سلطنت ژوییه توصیف کردهاند، در دورانی میزیستند که در آن تضاد بورژوازی و پرولتاریا هنوز بهصورت آشکار بهعنوان محور حرکت عمومی جامعه پدیدار نگشته بود. به همین سبب آنان توانستند ژرفترین تضادهای جامعه بورژوایی را بیهیچ ملاحظهکاری و به شیوهای پیگیر افشا کنند و به نمایش بگذارند. اما در آثار جانشینان آنان چنین پرهیزی از ملاحظهکاری و چنین تیزبینی و ژرفایی در نقد اجتماعی چهبسا به گسست کامل از طبقهشان میانجامید».
شرق