این مقاله را به اشتراک بگذارید
رمان «شاگرد قصاب» نوشته پاتریک مک کیب نویسنده ایرلندی درباره یک بیمار روانی است و کل داستان آن، فلش بکی از حوادث و اتفاقاتی است که این دیوانه رقم زده است؛ فرازهایی در اوهام و فرازهایی در واقعیت.
«شاگرد قصاب» تنها یک رمان خواندنی و از جنس قصه نیست. این کتاب در عین داستان گو بودنش، لایههای مختلفی دارد که هرکدام جای بررسی مستقل دارند. یک لایه اش، به مسائل اجتماعی ایرلند سالهای دهه ۱۹۶۰ یا دقیق تر سال های ۱۹۶۲ به بعد مربوط میشود. به تبع همین لایه اجتماعی، مسائل سیاسی و بینالمللی هم به طور رقیق و مختصر در رمان بیان می شوند؛ مثلا جنگ سرد و اقدامات خروشچف رئیس جمهور وقت اتحاد جماهیر شوروی.
اما یک لایه مهم این رمان، لایه روانشناسی و درون کاوانه آن است که با هوشمندی و برنامه ریزی و همچنین قلمی حساب شده، به توصیف دنیای بیرون از زاویه دید یک دیوانه و بیمار روانی می پردازد. خواننده کتاب، اگر تعریف یا توصیفی از آن نشنیده باشد، می تواند حدس هایی بزند اما از میانههای کتاب است که مشخص می شود در حال خواندن خاطرات یک فرد زنجیری و خطرناک هستیم؛ فردی که برای جامعه کوچک شهرش، بسیار خطرناک است.
طریقه روایت این رمان به طور ممزوج، اول شخص و جریان سیال ذهن است. یکی از نکات برجسته این کتاب، خلط تخیلات درونی شخصیت اصلی با نام فرنسی برادی و واقعیات بیرونی است. کارهای وحشتناکی که فرنسی انجام می دهد، با روایتی روان و جذاب بیان می شوند و در برخی فرازها موجب خنده مخاطب می شوند. یکی دیگر از لایه هایی که در خوانش این رمان به آن برمی خوریم، لایههای بینامتنی آن است. در سطرهایی از داستان مسائل بینامتنی مختلفی از جمله جملاتی از این دست است: «گناهکاران آسایش ندارند.» یا «هیچ گناهکاری دیده نمیشد.» جمله دوم به این معنی است که هیچ انسانی در خیابان دیده نمی شد و ناظر به تعالیم مسیحی است که انسان را در بدو تولد گناهکار می داند.
یک نکته مهم درباره متن بازگردانی شده رمان «شاگرد قصاب» به فارسی، ترجمه خوب آن و وسواس مترجم بر تفهیم همین لایه های بینامتنی و اصطلاحات است. پیمان خاکسار که پیش از این رمان «سومین پلیس» را از فلن اوبراین، دیگر نویسنده برجسته ایرلندی با ترجمه او خواندهایم، در بازگردانی این رمان هم اصطلاحات را دقیقا بازگردانی کرده و در این راه از یک دوست ایرلندی هم کمک گرفته است. حتی در یکی از زیرنویس های کتاب، ایرادی هم به نویسنده اثر وارد کرده است. اشاره به این نکته، باعث شد تا یادآور این نکته هم باشیم که «شاگرد قصاب» هم از نظر بدنه داستان و شیوه روایتش، خواننده را به یاد «سومین پلیس» می اندازد.
همان طور که «سومین پلیس» رمان جذابی بود اما در برخی فرازها، خواننده را از اطناب خسته میکرد، «شاگرد قصاب» نیز چنین حالتی دارد اما جنبه متفاوت آن، این است که از میانه های کار متوجه میشویم داریم خاطرات یک دیوانه را میخوانیم و تا پایان کار قرار نیست چیز دیگری جز اتفاقی جذاب، دستمان را بگیرد. اما در «سومین پلیس» تا صفحات پایانی، قطعیتی در کار نیست و خواننده در تعلیقی عمیق به سر می برد.
پیش از این هم اشاره شده که «شاگرد قصاب» دارای طنز سیاه است. یک نمونه مهم از این طنز سیاه، به این ترتیب است: «به سوسیس گفتم اعدامم میکنن؟ امیدوارم اعدامم کنن. نگاهم کرد و گفت متاسفم فرنسی ولی دیگه از اعدام خبری نیست. گفتم دیگه از اعدام خبری نیست؟ یعنی چی! این کشور داره کجا می ره!»
شخصیت فرنسی از منظر روانشناختی، جای نقد و تحلیل بسیار دارد. یکی از موارد جالب این شخصیت، اصطلاحا بچه پررو بودن اوست. فرنسی هیچ گاه از ابتدا تا انتهای کار از رو نمی رود و در همه حال هم خود را بر حق می داند که این برحق دانستن همیشگی را می توان یکی از ویژگیهای مهم جمعی از بیماران اخلاق و روان برشمرد. یکی از جنبههای مهم شخصیت بیمار فرنسی، ساخت شخصیت محبوبش در قالب پسری به نام جو است. جالب است که در پایان کار و وقتی که فرنسی برای همیشه در دیوانه خانه ماندگار میشود، یکی از دیوانهها کارهایی را که جو در خیال فرنسی انجام می داد، به عهده میگیرد.
«شاگرد قصاب» در عین حال که مملو از جملات طنز سیاه و بعضا گروتسک است، خالی از جملات حکیمانه نیست. در فرازهای پایانی رمان جملات وجود دارد که شخصیت فرنسی برادی مانند بهلول آنها را بیان میکند؛ یعنی عاقلی که خود را به دیوانگی زده است. به عنوان نمونه: «دوست داشتم توی صورتش بخندم: چه طوری تنهایی آدم تمام میشود؟ خندهدارتر از این نشنیده بودم.»
خواندن این رمان، برای مردم عادی می تواند در بر دارنده این فایده باشد که دنیا را از دید یک روانی ببینند و بدانند که چنین بیمارانی الزاما از روی قصد و نیت پیشین، دست به اذیت و آزار دیگران یا خودشان نمی زنند. به نظر می رسد نمی توانیم برای «شاگرد قصاب» این لایه درونی را تعریف کنیم که قصد دارد با ذکر خاطرات یک روانی، جامعهاش را به نقد بکشد. «شاگرد قصاب» روایتی قصه گو و پرکشش است که از ابتدا تا انتها، فقط فاصله پاراگرافهایش، موجب شکل گیری بخشهای آن میشوند و فصل مجزایی ندارد. یعنی از ابتدا تا انتها، داریم پرحرفی های یک دیوانه را میخوانیم. هنر پاتریک مک کیب هم در همین است که اعترافات یک دیوانه را با طنزی سیاه و گاها بچه گانه (که خواننده را به یاد مجموعه کتاب های نیکولا کوچولو می اندازد) نوشته و جایی از رمان هم وا نداده که متهم به زود تمام کردن کتاب بشود.
برای خواننده و مخاطب پیگیر، بد نیست بعد از خواندن رمان، ترانه فولکلوریک «شاگرد قصاب» را نیز بشنود. رمان «شاگرد قصاب» سال گذشته با ترجمه پیمان خاکسار توسط نشر چشمه منتشر شد و چاپ دومش نیز در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شد.
صادق وفایی/ مهر
7 نظر
حسین شهیدی
نقد خوبی بود.
لازم میدونم به کسایی که علاقه دارند کتاب رو بخرن بگم چند نکته رو تذکر بدم :
۱- شاگر قصاب ملال آور است چراکه چند فصل ندارد و یه فرنسی یه نفس صحبت میکند.
۲- برخی مسائل که در کتاب زیاد هم تکرار میشود برای ما مبهم است مثل کامیک بوکها.
۳- رشد شخصیت اول که روانی است در قصه خوب است ولی انتظار مخاطب را برآورده نمیکند. یک روانی باید دیوانه تر از این حرفا باشد.
۴- من فقط یک بار قصه رو خوندم. شاید اگر بیشتر مطالعه کنم نظرم تغییر کنه اما تا اینجای کار باید بگم تعریفها و تمجیدهای زیادی که درباره شاگرد قصاب میشه یکم مبالغه آمیز هست. رمان های بهتر از این کم نیستن.
امیدوارم مفید بوده باشه.
ناشناس
به نظرم تو نقد فقط به این اشاره شده که فرانسی یک دیوانه هست بدون اینکه به لایه های اجتماعی جامعه ای که باعث عسیان و دیوانگی پسر بچه شده باشه اشاره کنه، به نظر من که راوی داستان دیوانه نیست ، او فقط مانند یک آدم لال هست که درون شکمش سیاه چاله دارد (برگرفته از متن کتاب)
ناشناس
با کامنت حسین شهیدی موافقم. این کتاب میتونه ملال آور باشه و اونقدرها که ازش تعریف میشه ارزشِ “اولویت” برای خواندن نداره…
رویا
به نظرم کتاب جالبی بودوتوجه به این مهم که یک کلام چطورمیتونه درشرایط بد.مسیرزندگی یک شخص روتغییربده.تحقیروتوهینی که ابتدای کتاب به این کودک وخانواده نسبت داده شد.سبب فروپاشی اخلاقی ورفتارهای ناپسندشدکه به این مسئله نابسامانی های خانوادگی نیزدامن زدودرآخرجداشدن از برادری که تمام آرامش وآسایششش رودرکناراومیدیدوفروپاشی کاخ آرزوهایش.عمق دردروبی پرده به تصویرکشیدن وایجادحس همذات پنداری درعین گناهکاربودن وبه نوعی ریشه های دردرایافتن.به شکل عجیبی دراین کتاب نهفته بود.من شخصاارتباط برقرارکردم.وذهنم درگیرکتاب شد
شهرام
کتاب خوبی بود. باید از نگاه یک رمان خاص بهش نگاه کرد. شخصیت پردازی فوقالعاده افراد به طوریکه ما میدونیم شخصیت های اصلی داستان، به طور کلی چه چیزهایی براشون مهمه و چطور ممکنه در طول زمان تغییر کنن، برام جالب بود. علاقه زیاد فرنسی به جو ،تو این کتاب خیلی برام جالب بود و اینکه با از دست دادن جو، فرنسی هویت خودش رو کاملا در خطر میدید. به نظرم کتاب سطح بالایی هست.
عرفان
از نظر من این کتاب در نوع خودش یک شاهکار هستش. فرنسی برادی در خانواده ای بزرگ میشه که همه چیز رو فراهم میکنه که به جنون کشیده شه. فرنسی بد جور به دوستش حساسه و بهش وابستس و کوچکترین چیز هایی که برای هیچکس اهمیت نداره برای فرنسی بشدت اهمیت داره (مثل ماهی قرمز). فرنسی بشدت کینه ای هستش و خاطرات بدی که داره همیشه جلو چشماشه و در مورد انها رویاپردازی میکنه.از نظر من متن کتاب تکراری نیست و نویسنده سعی کرده با فراز و نشیب های ناگهانی داستان رو جذاب کنه.
MIM
رمان جالبی بود ، فرنسی فقط وقتی که مادر و پدرشو از دست داد، حرفشنو شد تازه … مثلا اونجا که فهمید دیگه پدری نداره کاری شد و رفت شاگرد قصاب شد و چند هفته با جسد باباش سر کرد. اصلن از مشکلات و غماش حرف نمیزد و تو رمان میدیدی یهویی مثلا رفته سراغ نوجنتا که حسابشونو برسه ، اینش جالب بود برام سیر صعود و نزول داستان همینجاهاش بود. تنهایی عمیق و اون طرد شدگی که تو رمانم به خوبی حس میشه ، دلیل تموم رفتارای فرنسی بود بنظرم.
اون جملات عمیق وسط داستانم چالب بود( انگار که فرنسی افسرده و غمگین یجاهایی از رمان میخواد خودشو به جای فرنسی روان گسیخته به مخاطب نشون بده ) .. در کل ترجمه خوبی داشت و اینکه کتابم به نظرم شیوه روایت متفاوتش جذابش کرده بود..