این مقاله را به اشتراک بگذارید
نگاهی به مجموعه «چند واقعیت باورنکردنی» امیرحسن چهلتن
زندگیهای بربادرفته
ناهید کبیری
امیرحسن چهلتن، نویسندهای است که در کارهایش همیشه رو به سوی تاریخ دارد و زندگی رمانهایش را در مسیری از حادثهها و رویدادهای تاریخی و اجتماعی عبور میدهد. او اهمیت تأثیر زندگی گذشته و ریشههای تاریخی انسان را با روح و روان و هویت فردی و اجتماعیاش به خوبی درک کرده است. تمرکز ویژه بیشتر کارهای چهلتن بر مقطعی از تاریخ است که به آشفتگیهای اواخر دوران قاجار و دوران حکومت رضاشاه مربوط میشود.
با رمانهای چاپشده «تهران شهر بیآسمان» و «سپیده دم ایرانی» و دو رمان دیگر به نامهای: «آمریکایی کشی در تهران» و «تهران خیابان انقلاب» که همچنان در انتظار مجوز چاپاند، از مرز سالهای ۵٧ نیز عبور میکند و به هیاهوی روزگار ما نزدیکتر میشود.
چهلتن گویا این حقیقت انکارناپذیر را درک کرده است که باورهای ما از رفتوبرگشتهای تخیل و تاریخ، شایعه و شعور، و حکایتهایی ساخته میشوند که بهطور کتبی یا شفاهی تعریف شدهاند و نیمی از ما را در گذشتهای دور یا نزدیک با همه تلخیها و سختیها و سنتهای دستوپا گیرش جا گذاشتهاند اما هرگز… هرگز از بند ناف ما قیچی نشدهاند.«چند واقعیت باورنکردنی» نام تازهترین کار اوست که شش داستان کوتاه را در بر میگیرد. آنچه که مرا پس از خواندن کتاب به نوشتن ناگزیر کرده است انتخاب مضامین هریک از داستانهاست که میتواند برای ذهن در خواب رفته و حافظه ضعیف جمعی جماعت ایرانی بیدار کننده و تأمل برانگیز باشد.آن هم در فضایی که با بسامد داستانهای بیمضمون و بیسروته مد روز که هیچ اندیشه و احساس و رویداد خاصی را دنبال نمیکند و حسی جز بیحسی و خلأ به مخاطب نمیدهد.چهار داستان اول کتاب با استناد به انگیزهها و شیوههای گوناگون خودکشی شخصیتهای خاص سیاسی و فرهنگی نوشته شدهاند و از آنجاکه با قلم گرم نویسندهای که خلاقیت و قصهپردازی در ذات اوست روایت میشوند، ساختاری پرکشش و جذاب به وجود میآورند و سطرهای سفید و پاک شده تاریخ را نیز با نیروی تخیل نویسنده پر میکنند. مقوله خودکشی را نه در این چند شخصیت مورد بحث میتوان تعریف کرد و نه در چنین مجال مختصر. آن هم در جهان پیچیده ای به وسعت کل جغرافیا و تاریخی به قدمت پیدایش موجودات عجیبوغریبی به نام انسان… در این میان خبر خودکشی شاعران و نویسندگان و هنرمندان معروفی مانند: یرزی کازینسکی، مایاکوفسکی، رومن گری، ویرجینیا ولف، سافو، و ارنست همینگوی یا هدایت و غزاله علیزاده که منتشر میشود، به یکباره بر سر زبانها میافتد و کنجکاوی همه را بر میانگیزد. اما کمتر کسی از خودکشیهای بی نهایت دیگری که هر روز و هر ساعت در اینسو و آن سوی دنیا رخ میدهد با خبر میشود. با اینکه هر یک از آنها نیز میتواند سناریوی یک فیلم یا سوژه یک کتاب داستانی باشد. یکی از خودکشیهای باورنکردنی این سالها خودکشی معصومانه کبوتری بوده است که گویا در ژاپن اتفاق میافتد. کبوتری که وقتی غروب به لانهاش باز میگردد، اثری از آن نمیبیند و با کوفتن مکرر سر خود بر درخت و دیوار، به یک خودکشی اعتراضآمیز دست میزند… در این جا موضوع خودکشی را که رها کنیم، بار دیگر به «چند واقعیت باور نکردنی» باز میگردیم و داستان نخست کتاب که «پیشنهاد منطقی» نام دارد و به زندگی یکی از مردان سیاسی این سرزمین به نام کلنل فضلاللهخان میپردازد. شخصیتی که مانند بسیاری دیگر در تاریخ ما مهجور مانده است. روایت به سال ١٢٩٨ بازمیگردد. به زمانی که او یکی از ارکان مهم تشکیلات ژاندارمری وقت بود و وثوقالدوله وزیر الوزرا. وزیری که اختیارات کل مملکت را در ازای ١٣٠ هزار لیره به دولت انگلستان واگذاشت و جهت اجرای این حکم کمیسیونهایی تشکیل داد که کلنل فضلاللهخان نیز یکی از اعضای آن بود. کلنل که تابوتحمل چنین قراردادی را نداشت، با شلیک گلوله ای در مغز خود از چنین دستوری سر باز زد و خود را برای همیشه از این ننگ رهانید. با خودکشی کلنل، کار اجرائی کمیسیونها نیز به تاخیر میافتد و پس از جریانات سیاسی دیگر بیاثر میماند.
«اسطوره رمانتیک» ، نام داستان دوم کتاب است که مخاطب را تا انتها در پی پیداکردن نام و نشانی از شخصیت داستان بهدنبال خود میکشد بیآنکه نویسنده هیچ ردپایی از شناسایی او به مخاطب بدهد و فراتر از آن تمام تلاش خود را برای پنهان نگاه داشتن این راز بهکار میگیرد. این داستان نیز که از هر جهت مستند بهنظر میرسد به دلیل همین گنگ و ناشناخته ماندن شخصیت جذاب داستان، مخاطب را راضی نمیکند. همه چیز در ساعت هفتوچهل دقیقه صبح شانزدهم بهمن (در سالی که مشخص نیست) و با دیدن سر پاسبان یونسی که موتورسوار گشت کلانتری مرکز است اتفاق میافتد… جالبترین بخش این داستان نامههای عاشقانهای است که این سیاسی فراری در جیب داشته است.
«ارواح دلواپس»، ماجرای خودکشی هدایت است. نکته خاصی که ذهن نویسنده را در این مسیر درگیر میکند، حضور و نقش دو زوج عاشق که هیچ ارتباطی نیز با هم نداشتهاند در خودکشی اول و دوم او بوده است. یکی در سال ١٣٠٧ و دیگری پس از ٢۴ سال تاخیر در آپارتمان مسکونیاش… و نکته دیگر این که هیچیک از این دو زوج نمیدانستهاند که این جوان سودازده یک نویسنده معتبر جهانی است. «یادداشت گمشده»، داستان چهارم، ماجرای زندگی سیاسی علیاکبر داور است، همان شخصیتی که در ٢۵سالگی دادستان تهران میشود و در ۴١سالگی وزیر عدلیه. همان که قوانین عدلیه را بر اساس قوانین پیشرفته غرب بنیان میگذارد. داستان با جلسه هیأت وزیران در حضور رضاشاه و جمله معروف «برو گمشو پدر سوخته» او خطاب به داور و در نهایت خودکشی معصومانه او رو به پایان میرود. اما در این میان ماجرای یادداشت گمشده داور پس از مرگ او، یادآور یادداشتها و اسرار مهم گمشدهای است که هم در تاریخ این سرزمین و هم در ذهن بیاعتنا و فراموشکار مردمانش در یک مسیر هزارانساله همیشه معدوم و ناپدید شده است… دو داستان آخر کتاب با نامهای «باغ ایرانی» و «باغ دزاشیب» اما هیچ ارتباطی به بافت منسجم چهار داستان اول ندارند. سرگرم کننده و مفرحاند و صرفا میتوانند روایت بخشی از فرهنگ بومی ما و خاطرهای از دوران کودکی نویسنده باشند.
شرق