این مقاله را به اشتراک بگذارید
سیاست ادبیات (۵)
این عوام رمانخوان
ژاک رانسیر . ترجمه پویا رفویی
حال میماند اینکه معلوم کنیم چگونه از چشم ما «حمایت» دمکراتیک از زندگیهای معمولی با «بیتفاوتی» ادبیات همبسته است. منتقدان فلوبر، این مقوله را به نظریه تبدیل کردند. در نظر ایشان، دمکراسی به دو چیز تقسیم میشد: یکی نظامی دولتی که آن را به چشم مدینه فاضلهای خود-ویرانگر مینگریستند؛ دیگری «تأثیر اجتماعی»، شیوهای از هستی درخور جامعه که مشخصه آن، همترازساختن شرایط و شیوههای بودن و احساسکردن بود. اگر دمکراسی سیاسی را بهدلیل مدینه فاضلهاش، محکوم به مرگ تلقی میکردند، با این فرایند اجتماعی نمیتوانستند همین معامله را بکنند -خاصه اینکه زمام امور و مسند کار تنها در اختیار نجیبزادگان بود- و در اینکه رد خود را بر کلام مکتوب بهجا گذارد، شکستی در کار نبود. بیشتر از هرچیز، به همین دلیل بود که منتقدان با غلطگرفتن از فلوبر خود را زمینگیر نکردند، چندان که ولتر را غلطگرفتن از کُرنی هنگامی زمینگیر کرد که تذکر میداد بهتر است چه سوژههایی را برگزیند و مقتضی است چه برخوردی در قبال آنها پیش بگیرد. برعکس، منتقدان به مخاطبان خود توضیح میدادند که از چهرو فلوبر محکوم به انتخاب سوژههای منتخبش شده است و از چهرو محکوم به طرز رفتاری است که در قبال آنها پیش گرفته است. آنها بهنام ارزشهای بربادرفته در مقام اعتراض برمیخاستند، ولی اعتراض آنها در چارچوب پارادایم تازهای خود را نشان میداد که ادبیات را به «بیان جامعه»، به کنش نیروهای غیرشخصیای بدل میکرد که از چنگ نیات نویسنده میگریختند. اما احتمالا تقدیرگرایی آنها، شبیه به تقدیرگرایی نجیبزادگان در مصاف با «سیلاب دمکراسی»، دیالکتیک به مراتب پیچیدهتری را از چشمشان پنهان میکرد که متضمن نگره ادبیات بهمنزله بیان جامعه بود. در عمل ارجاع فراگیر به وضعیت جامعه با اصلی دمکراتیک، مبنی بر تمرین رژیم تازه بیان توأمان ائتلاف و اختلاف پیدا میکرد.دمکراسی فینفسه هیچ رژیم بیانی خاصی را تعیین نمیکند. بلکه بیشتر در منطق معین ارتباط بین بیان و محتوای آن گسست ایجاد میکند. اصل دمکراسی عبارت از همترازسازی-واقعی یا فرضی- شرایط اجتماعی نیست.
اصل دمکراسی نه شرایطی اجتماعی، بلکه گسستی نمادین است،گسستی است میان نظم معین فیمابین بدنها و کلمات، نظم معین فیمابین شیوههای سخن، شیوههای عمل و شیوههای هستی. از این بابت، میتوان بین «دمکراسی ادبی» و نظم کلاسیک بازنمایی قائل به تعارض بود. نظم کلاسیک بازنمایی، میان ایده سخن و برتری کنش بر زندگی اتصال برقرار میکرد. ولتر نوستالژیکی که مخاطبان کرنی را به یاد میآورد، لب کلامش همین بود. ولتر چنین شرح میداد که کرنیِ نمایشنامهنویس به قصد جماعتی متشکل از شاهزادگان، ژنرالها، عالیجنابان و واعظان مینوشته است. خلاصهاش اینکه او به قصد جماعتی مینوشت که از طریق سخن، کنش میورزیدند. در نظم بازنمایی، اولویت با سخنوری است. سخنوری، کنش خطیبی است که امتی را برمیانگیزد، کنش ژنرالی است که برای قشون خود رجز میخواند، یا کنش واعظی است که جانها را تزکیه میکند. قدرت خلق هنر از طریق کلمات به قدرت ناشی از نظام سلسلهمراتبی سخن، به قدرتی ناشی از روابط خطابی چنان پیوند خورده است که بین کنشهای کلامی و مخاطبانِ از پیش آشنا، نظم برقرار میکند که از قرار معلوم، این کنشهای کلامی در آنها به بسیج افکار، عواطف و نیروها منجر میشود. ولتر پیشاپیش بر اضمحلال چنین نظمی مویه سر میداد. مخاطبان تراژدیهای دیگر او از سنخ مخاطبان کرنی نبودند. مخاطب شاهزاده، ژنرال یا واعظ دیگر در کار نبود. تنها «تنی چند از مردان و زنان جوان» در کار بودند. به بیان دیگر، یعنی هرکس و ناکسی، نه دیگر خواص، نه دیگر اقتداری اجتماعی بدان نحو که قدرت گفتمان را تضمین کند.
دقیقا، از این هم فراتر، یقینا همین امر بود که عموم خوانندگان رمانهای بالزاک و فلوبر را شبیه به هم میکرد. ادبیات عبارت از همین رژیم تازه هنر نوشتاری بود که در آن نویسنده و ایضا مخاطب هرکسی میتوانست باشد. بر این منوال بود که جملات این رماننویسان را با سنگهای خاموش قیاس میکردند. آنها به همان معنایی «خاموش» بودند که علیه «نقشهای خاموشِ» کلام مکتوب، از کلام شفاهی زنده چنان جانبداری کرده بود که گویی استاد سخن آنها را چون خرمن خرمن بذری میافشاند که مقدر بود در جان حواریون نشوونما کند. ادبیات، قلمروی مکتوب است، قلمرو سخنی بیرون از مدار رابطههای خطابی معین. افلاطون میگفت، چنین کلام خاموشی، بیخبر از تمییز میان سخنوران بهحق و سخنوران ناحق، بههرسو کجومج میشود. مصداق این حرف، همین ادبیات جدیدی بود که دیگر مخاطب مشخصی را طرف خطاب خود قرار نمیداد، منظور مخاطبی است که در نظم اجتماعی از جایگاهی یکسان سهم میبرد و برحسب این منزلت میان قوانین تفسیر و وجوه حسپذیری، نظم برقرار میکرد. شبیه به حروف پریشانی که فیلسوف تقبیحشان میکرد، ادبیات جدید – بیهیچ مخاطب مشخصی و بیهیچ استاد سخنی که ملازم با آن باشد- به هیأت کتابچههای منتشرهای پخش میشد که همهجا، از قرائتخانه گرفته تا دکههای مستقر در فضای آزاد ردی از آنها به جا بود، همین باعث میشد تا وضعیتها، شخصیتها و بیانهای مندرج در آنها آزادانه در دسترس هرکسی باشد که هوس میکند دلی از عزایشان درآورد.
ادامه دارد…
شرق