این مقاله را به اشتراک بگذارید
فروغ فرخزاد به روایت مایکل هیلمن
نوشتۀ مایکل هیلمن
ترجمۀ داوود قلاجوری
کمبود زندگینامه شخصیتهای ادبی ایران در صحنه ادبیات فارسی حیرت آور است، به خصوص با توجه به وفور چنین زندگینامه ها در ادبیات غرب که نویسنگان ایرانی از آن آثار غربی الهام میگیرند. به عنوان مثال، با توجه به علاقه ایرانیان به دانستن داستان زندگی صادق هدایت که بعد از سعدی بیشترین تأثیر را بر ادبیات فارسی گذاشته است، هنوز که هنوز است (نسخه انگلیسی این مقاله اولین بار در ۱۹۹۰ چاپ شده است) یک زندگینامه جامع و کامل از او وجود ندارد. این موضوع در مورد نیما یوشیج نیز صادق است، شاعری که پس از حافظ بیشترین تأثیر را بر شعر فارسی گذاشته است. اگرچه صدها نامه و یادداشت و مطالب پراکنده تا کنون در باره نیما جمع آوری شده، اما هنوز پس از سی سال از درگذشت وی زندگینامه او منتشر نشده است. و همچنین است در دسترس نبودن زندگینامه احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر از شخصیتهای ادبی ایران.
واکنشها در سال ۱۹۸۰ به اقدام در نگارش زندگینامه یکی از برجسته ترین مهره های ادبی نشانگر ویژگیهای فرهنگی ایران است که موضوع دشواریهای زندگینامه نویسی در ایران را به دنبال خود میکشد. رضا براهنی یکی از منتقدین ادبی با طرح کلی نگارش زنذگینامه خود مخالفت کرد مبادا که افشای نظریات سیاسی وی باعث اخراج وی از دانشگاه و منع تدریس وی شود، حال اگر نگوئیم آزادی خود را به کلی از دست بدهد. در سال ۱۹۸۶ رئوس کلی زندگینامه شاعر معروف [زنده یاد] نادر نادرپور نیز با مخالفت وی و دوستانش رو به رو شد. نادرپور به توصیه یکی از دوستانش خواست که تمام رئوس آن مطالب حذف شود جز تاریخ تولد و ازدواجش. نویسنده و فیلمساز لندن نشین ابراهیم گلستان نیز با هر آنچه راجع به زندگی معشوقه و کارمند سابقش فروغ فرخزاد نوشته شده است مخالفت نشان داده و گفته است اینطور مطالب دخالت در زندگی خصوصی دیگران است و جز قلقلک دادن خوانندۀ این آثار حاصلی در بر ندارد. به گفته یکی از منتقدین (ثریا پاک نظر،۱۹۸۹) کتاب من [هیلمن] بنام "زنی تنها: زندگی و شعر فروغ فرخزاد" اولین کتابی است که در باره زندگی یک شخصیت ادبی ایرانی به چاپ رسیده است.
فاکتورهای فراوانی وجود دارند که نشانگر این موضوع هستند که چرا نویسندگان ایرانی علاقه ئی به نگارش زندگینامه این یا آن شخص ندارند؛ چرا شخصیتهای ادبی علاقه ندارند که دیگران برای نگارش زندگینامه آنان تحقیق کند؛ و چرا خوانندگان کتاب اشتیاقی به خواندن این گونه آثار از خود نشان نمیدهند تا بازار آثار بیوگرافیک یا اتوبیوگرافیک راکد نماند. طبق اظهارات رضا براهنی، ویژگیهای فرهنگی ایران، محافظه کاری، احتیاط و ملاحظه کاری از عوامل اصلی بازدارنده انتشار آثار بیوگرافیک است. به عبارت دیگر، دلواپسی ایرانیان در باره واکنش اعضای خانواده و بستگان، دوستان، همسایه ها و به طور کلی جامعه از جمله مسائلی هستند که نویسندگان را از نگارش زندگینامه خود (اتوبیوگرافی) یا زندگینامه دیگران (بیوگرافی) باز میدارد. اما این واقعیت که براهنی خودش نیز اظهاراتش را به زبانی کلی بیان میکند نشانگر مشکلی دیگر در علل کمبود آثار بیوگرافیک در ادبیات فارسی است: نیاز به خودسانسوری و دوری از سانسور دولتی، یا حتی بدتر از آن. در جامعه پدرسالاری و سنتی ایران، زندگینامه هیچکس به جز زندگینامه تأئید شده پادشاهان و وابستگان آنها جائی نداشته است. به علاوه، چون جزئیات زندگینامه شخصیتهای ادبی در تاریخ ادبیات فارسی جائی نداشته است، از خوانندگان کتاب نیز انتظار نمیرود به دنبال چنین آثاری باشند. همین موضوع آخر، شاید دلیلی باشد که نویسندگان ایرانی را از نگارش زندگینامه این و آن بازمیدارد.
در مورد دلایل کمبود و خلأ زندگینامۀ شخصیتهای ادبی زنان در ادبیات فارسی اما، به نظر میرسد دلایل بیشتری وجود دارد و این دلایل به موضوع تفاوت بین دو واژۀ "ماسک" و "چادر" (veil) برمیگردد. درحالیکه واژۀ "ماسک" را میتوان در مورد زن و مرد به کار برد، اما چادر (پوشش اسلامی زنان) منحصرا برای زنان طراحی شده است. یک زن نویسنده یا شاعر ایرانی که بر صدایش چادر کشیده است، زنی است که یا جامعه از نگاه دیگران پنهانش نگاه میدارد، یا در واکنش به فشارهای جامعه به پنهان ماندن تن داده است. شاعر سنت گرا پروین اعتصامی یک مثال بارز است که توسط پدر ادیب خود تعلیم دیده و توسط برادر و اطرافیان سنت گرای خود ترغیب شده بود که در پشت درهای بسته و چاردیواری جامعه و "پرسوناژ" یک شاعر پنهان بماند تا صدای زنانۀ او از اشعارش برنخیزد. فرشته داوران میگوید: "غیر شخصی" بودن اشعار مهجور پروین اعتصامی نشانی از تحولات جامعه زمان خود، روابط رمانتیک، صدای زنانه و حتی جنسیت شاعر ندارد و عوامل فوق توانسته اند از پروین اعتصامی شاعره ای "ایده آل" در جامعه مردسالار بسیازند… ستایش اشعار پروین اعتصامی به خطر آن مطالبی نیست که گفته است بلکه به خاطر آن مطالبی است که نگفته است.
شاعرۀ معاصر طاهرۀ صفارزاده مثال دیگری از این موضوع اجبار در کشیدن "چادر ادبی" بر صدای خود است. بعد از ازدواجی که به جدائی انجامید و فارغ التحصیل شدن از دانشگاه پهلوی شیراز، صفارزاده در سال ۱۹۶۹ به امریکا سفر کرد تا در یک دورۀ غیر رسمی [خارج از برنامه های عادی دانشگاهی] بنام "برنامه بین المللی نگارش/نویسندگی" در دانشگاه "ایوا" شرکت کند. در همان سال ۱۹۶۹ و در همانجا صفارزاده اولین مجموعه اشعار خود را به انگلیسی منتشر کرد. در اوایل ۱۹۷۰ صفارزاده زنی لیبرال محسوب میشد و شاید هم یکی از غربگراترین شاعره نسل خودش. البته، صفارزاده در سال ۱۹۷۸ دو مجموعه از اشعار خود را به فارسی منتشر کرد و به طرفداری از برپائی سیستمی اسلامی برای جامعۀ ایران برخاست، و خواهان آن شد که زنان رفتار و پوششی سنتی در مقابل مردم انتخاب کنند. در نتیجه، صفارزاده به سخنرانی و نگارش در طرفداری از جمهوری اسلامی پرداخت، برای نمایندگی مجلس خود را کاندید کرد که انتخاب نشد، و در ۱۹۸۰ به جمع هواداران [امام] خمینی پیوست. دراواخر دهۀ ۸۰ میلادی دوباره ازدواج کرد و به زندگی در شیراز ادامه داد.
منهای موضوع نقاب بر صدا کشیدن (veiling) به قصد پنهان نگاه داشتن جنسیت، یک نویسنده/شاعر ایرانی آزادانه و داوطلبانه در نقاب کشیدن بر زندگی روزمره و چهره یا شخصیت واقعی خود اقدام میکند که با چهرۀ ادبی او در جامعه متفاوت است. به عنوان مثال، وقتی از غلامحسین ساعدی در مورد کتاب "سنگی بر گوری" اثر آل احمد نظرخواهی شد، ساعدی اذعان کرد که شرمنده است که می بیند دوستش آل احمد در یک کتاب از مشکل پدر نشدن و اینطور مسائل سخن میگوید. طبق اظهارات ساعدی، مردان واقعی، مثل احمد شاملو، هرگز چنین حرفهائی را به روی کاغذ نمی آورند.
خرده گیری ساعدی بر آثاری که سنت و رسم و رسوم رایج ادبی و رعایت موضوعات "ممنوعه" را نادیده میگیرند، معنایش این نیست که نویسندگان/شاعرانی که در زندگی روزمره به اصطلاح بر خلاف جهت آب شنا کردند و بر خلاف سنت و رسم و رسوم جامعه قرن بیستم ایران زندگی کردند، در زندگی ادبی و آثارشان نقاب بر چهره نزدند و با بی پروائی و صراحت لحن نوشتند. به عنوان مثال، اگرچه نیما یوشیج و صادق هدایت از زندگی کردن یا خلق آثار ادبی به شیوۀ سنتی و رعایت رسم و رسوم در اینجا و آنجا سر باز زدند، اما آثارشان عملا و صد در صد در قالب اتوبیوگرافی نمیگنجد. در بارۀ نیما یوشیج بنیانگذار شعر مدرن (نو) ایران باید گفت که آن نیمای حساس روستای مازندران که روستائی بودنش را به صورت نقابی بر چهرۀ یکی از اشعارش به نام "افسانه" کشیده شده با آن نیمای شهرنشین و روشنفکر و حساس که تعلیم و تربیت آکادمیک فرانسه مآب خود را در عنفوان جوانی در مدرسۀ فرانسه زبان "سن لوئی" به دست آورد، یا با آن نیمای خوش لباس و آراسته که سالی یک بار در محل مورد علاقۀ خود یوشیج جلوی دوربین قرار میگیرد و عکس یادگاری میگیرد، یا با آن نیمائی که در تهران در شبهائی آغشته به ودکا و افیون در کنار هوادارانش غرق در عیش و نوش بود، فرق دارد. و اما در بارۀ صادق هدایت، این نویسنده حساس و با استعداد، باید گفت که در آثارش نقابی غیر قابل نفوذ بر چهرۀ آرزوها و امیالش میکشد، اگرچه از نظر فلسفی و روانشناسی دلایل کافی وجود دارد که میتوان شخصیت واقعی خودش را در قصه هائی همچون سه قطره خون و زنده به گور و عروسک کوکی و، به خصوص در شاهکارش، بوف کور مشاهده کرد.
هدایت و نیما، حداقل در آثار ادبی خود، مایل نبودند نقاب از چهره برگیرند و اعتراف کنند در پشت آن نقاب چه حقیقتی نهفته است. آنان از این نقاب ادبی برای پنهان نگاه داشتن مسائل گوناگون استفاده میکردند، نه برای پنهان کردن حقیقت.
گلی ترقی نمونه ای از یک نویسنده زن ایرانی است که به عمد چهره خود را در زیر یک ماسک در آثارش پنهان میکند. در رمانی خود خواب زمستانی، احساسات خود در باره زندگی اش در تهران در عصر پهلوی و زندگی به مفهوم کلی آن را در قالب مجموعه ای از شخصیتهای مردان سالخورده ایرانی نشان میدهد که از نظر تحصیلات و علایق و جایگاه اقتصادی ـ اجتماعی با آنان فاصله دارد. داستان بزرگ بانوی روح من یادگار سفر گلی ترقی به کاشان به همراه سهراب سپهری است. اگرچه این داستان شاعری مریض حال را به تصویر میکشد که به سهولت میتوان فهمید سهراب سپهری است، اما داستان از زبان یک راوی/ قهرمان میانسال بیان میشود که وضعیتش با گلی ترقی کاملا متفاوت است. در مورد داستان عادتهای غریب آقای الف در غربت، گلی ترقی اصرار میورزد که این داستان، داستان زندگی خودش در پاریس است که ۱۹۸۰ به اینطرف در آنجا زیسته است.
در مورد سیمین دانشور که از نویسندگان برجسته دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ است، باید گفت که خواننده آثار این نویسنده با ماسکی در آثارش رو به رو میشود که در پس آن ماسک احساسات شخصی و نقطه نظرهای سیاسی نویسنده پنهان شده است. بعنوان مثال، در مجموعه ای از آثار سیمین دانشور که به انگلیسی ترجمه شده است نوشته ای تحت عنوان یک نامه به خوانندگان آمده است که در آن نوشته دانشور از سخن گفتن (که کاملا قابل درک است) در باره فشار بر دوش نویسندگان پرهیز میکند اما سرمایه داری و مارکسیزم را به باد انتقاد میکشد. در مقاله غروب جلال نیز سیمین دانشور از جزئیات زندگی خصوصی همسرش جلال آل احمد سخنانی گفته است که با آنچه آل احمد در کتاب سنگی بر گوری نوشته است متفاوت است.
وضعیت نویسندگی سیمین دانشور و گلی ترقی بطور غیر مستقیم بازگو کننده این نکته است که در ماسک زدن بر آثار ادبی، شاید میان مردان و زنان نویسنده تفاوت برجسته ای وجود نداشته باشد، اگرچه زنان نویسنده در بی پرده نویسی با خطر جدی تری رو به رو هستند تا مردان نویسنده. اتوبیوگرافی های ادبی بهتر از بیوگرافی های ادبی تفاوت میان زنان و مردان نویسنده را نشان میدهند.
اتوبیوگرافی های بسیاری از زنان ایرانی به چاپ رسیده است که از نظر ادبی خصوصیات و علایق مشترک در آنها قابل مشاهده است. اول اینکه، اکثر این نویسندگان زن به طبقه الیت جامعه تعلق دارند و بنابراین از حمایتی خاص برخوردارند که شاید زنان دیگر از آن حمایت بی بهره باشند. دوم اینکه، اکثر این آثار در دفاع (یا پوزش خواهی) از شیوه زندگی نویسنده آن کتاب است که شاید در اذهان عمومی غیر منصفانه تعبیر شده باشد. قبل از انتشار این کتابها، شاید خوانندگان کتاب بطور ناخودآگاه علاقه داشتند در باره زندگی بعضی از زنان آگاه شوند و اکنون که این کتابها منتشر شده اند، کنجکاوی خوانندگان در بارۀ زندگی آن زنان بر طرف میشود، زندگی زنانی مثل دختر ناصرالدین شاه در کتاب خاطرات تاج السلطنه، خاطرات ثریا اسفندیاری، و کتاب چهره ها در آینه از اشرف پهلوی. در تمام موارد فوق، این زنان بخاطر روابط خاص با یک مرد خاص در جائی خاص قرار گرفته بودند و همین مسئله الهام بخش آنان برای نگارش زندگینامه خودشان شده است. در مقایسه با کتابهای فوق، خوانندگان علاقمندند زندگینامه شخصیت های ادبی زن را صرفا بخاطر اینکه یک زن هستند بخوانند، بدون آنکه مرد زندگی آن نویسنده تأثیری بر علاقه این دسته ازخوانندگان کتاب داشته باشد. نکته جالب این است که اکثر زندگینامه های زنان در سالهای اخیر توسط زنانی نوشته شده است که به حلقه ادبی ایران تعلق ندارند. به عبارت دیگر، نویسنده یا شاعر نیستند.
در صحنه ادبیات قرن بیستم ایران چندین شخصیت ادبی برجسته زن دیده میشود که در میان آنان از مهشید امیرشاهی، سیمین بهبهانی، سیمین دانشور، پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، ژالۀ قائم مقامی، گلی ترقی، طاهرۀ صفارزاده و زندخت شیرازی میتوان نام برد. معروفترین چهرۀ ادبی از میان زنانی که نام برده شد، فقط فروغ فرخزاد است که در آثارش بطور مستقیم از زندگی خود می نویسد و بنابراین اشعارش را جز زندگینامه او نمیتوان دانست.
اشعار فروغ فرخزاد بعنوان یک اتوبیوگرافی، در تفاوت نگرش میان شخصیتهای ادبی مرد و زن ایرانی نسبت به موضوع اتوبیوگرافی قابل توضیح است. در واقع، زندگینامه نویسی توسط نویسندگان مرد، نقشی بسار مهم در صحنه ادبیات معاصر ایران بازی میکند. آثار گوناگونی مثل خسی در میقات و مثلا شرح احوالات از جلال آل احمد آشکارا اتوبیوگرافی هستند. داستان هوشنگ گلشیری بنام کریستین و کید بی شک یک اتوبیوگرافی است اگرچه بعنوان یک رمان ارائه شده است. کتاب میهمان این آقایان از م.ا. به آذین که داستان زندانی شدنش در دوران رژیم پهلوی است نیز اتوبیوگرافی است. نادر ابراهیمی نیز در اثری اتوبیوگرافیک بنام ابن مشغله کارنامه حرفه خود را مرور میکند. کتاب سفر به مصر و حالتهای من در سفر از رضا براهنی نیز یک اتوبیوگرافی است که با الهام گرفتن از کتاب خسی در میقات نوشته شده است. همین موضوع در باره دو سفرنامه بنامهای مکه و اصفهان از عباس پهلوان نیز صادق است. رضا براهنی هم چندین رمان اتوبیوگرافیک و یک جلد تأملات اتوبیوگرافیک بنام کیمیا و خاک منتشر کرده است. و به همین دلیل شاید بوف کور صادق هدایت بیشتر یک اتوبیوگرافی باشد تا یک رمان. نیما یوشیج عادت داشت نسخه ای از نامه هائی را که مینویسد حفظ کند و صادق چوبک نیز دفتر خاطرات روزانه داشت که هر دوی آنها نوعی اتوبیوگرافی ادبی هستند. اشعاری همچون شعر صدای پای آب از سهراب سپهری نیز زندگینامه محسوب میشود. لیست چنین آثاری که خیلی هم طولانی است دلالت بر این نکته دارد که گرچه نویسندگان مدرنیست مرد ایرانی به بیوگرافی گرایشی نشان نمیداند، اما به سوی اتوبیوگرافی نویسی سوق داده میشدند. اما در لیست اتوبیوگرافی نویسان ادبی از زنان اثری نیست.
در سال ۱۹۵۵ فروغ فرخزاد اولین مجموعه اشعارش را منتشر کرد. محتوا و زبان این کتاب برای اولین بار در تاریخ ادبیات فارسی نشان میداد که سراینده اشعار یک زن است. هزینه چاپ این مجموعه شعر که اسیر نام داشت توسط خود شاعر پرداخت شد که این موضوع نیز در ادبیات فارسی بی سابقه بود. این مجموعه شعر یعنی اسیر و کتابهای بعدی فروغ فرخزاد به نامهای دیوار و عصیان و تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، کماکان در میان کتابهای جنجالی در عرصه ادبیات فارسی است که توسط یک زن خلق شده اند.
گوئی برای ایجاد سر و صدا پیرامون اشعار فرخزاد، چاپ و انتشار کتابی بی سابقه و بی همتا بنام اسیر و کتابهائی که پس از آن منتشر شد کافی نبود. چاپ کتابهائی که پس از اسیر منتشر شدند، توجه عام و خاص به زندگی خصوصی این شاعر به آن سر و صداها بیشتر دامن زد. فروغ فرخزاد در ۱۹۵۲ از روی عشق و برای فرار از خانه یک پدر مستبد ازدواج کرد. یکسال بعد پسری بنام کامیار به دنیا آورد. کمی پس از آن رابطه ای کوتاه مدت با سردبیر یکی از مجلات در تهران داشت. در بیست سالگی از همسرش طلاق گرفت تا بعنوان یک شاعر و انسان راه تعالی را طی کند. بر اساس نوشته ها، مجبور شد حظانت فرزند را به خانواده شوهرش واگذارد. پس از طلاق، با چند مرد در زمانهای مختلف رابطه عاشقانه داشت. در مجالس خصوصی یا غیر خصوصی بی پرده نظراتش را بیان میکرد. در اواسط ۱۹۵۸ عاشق ابراهیم گلستان روشنفکر جنجالی آن زمان شد و این رابطه هشت سال دوام آورد، رابطه ای که از چشم هیچکس از جمله همسر و فرزندان گلستان پوشیده نبود. در یک کلام، از ۱۹۵۵ به بعد فروغ فرخزاد تحت انواع و اقسام فشارهای اجتماعی و مرکز و موضوع شایعه پراکنی شد. زندگی غیر متعارف او خیلی زود، در سی و دو سالگی، در ۱۹۶۷ در یک تصادف اتومبیل در تهران پایان گرفت.
فروغ فرخزاد همیشه میگفت یک ارتباط جدی بین زندگی و اشعارش وجود دارد. معنای این حرف این است که اشعارش بالقوه از خصوصیات اتوبیوگرافیک برخوردار است. در اوایل حرفه شعر و شاعری خود، فروغ فرخزاد در جائی نوشت: "اگر من کار شعر و هنر را دنبال کردم، این موضوع بخاطر سرگرمی یا تفریح نبود. شعر و هنر همۀ زندگی من است." چنین اظهار نظری گویای این مطلب است که شاعر بخش مهمی از زندگی خود را در اشعارش منعکس میکند. در سال ۱۹۶۴ فرخزاد چنین گفت: "شعر برای من موضوعی جدی است. مسئولیتی است که در مقابل هستی و زندگی ام احساس میکنم. برای من شعر پاسخی است که مجبورم به زندگی ام بدهم. به شعر همانگونه احترام میگذارم که یک مؤمن به عقاید مذهبی خود احترام میگذارد." اگر چنین اظهار نظری از سوی فرخزاد حقیقت داشته باشد، اشعارش میبایست صادق، غیر مصنوعی، و منعکس کننده عمیق ترین افکار و احساساتش باشد. فرخزاد در ادامه حرفهایش میگوید: "شعر برای من مثل یک دوست است… یک دوست که میتوانم با او به راحتی بار دلم را سبک کنم. برای من شعر یک دوست است که بدون به بار آوردن هیچ ناراحتی، راضی و خرسندم میکند." معنای چنین سخنی این است که شعر فروغ فرخزاد باید رک، بی پرده و صمیمی باشد. واقعیت این است که اشعار فروغ فرخزاد، مثل یک آینه، اغلب منعکس کنندۀ زندگی واقعی اوست.
جلال آل احمد، یکی دیگر از شخصیتهای ادبی آن دوران، که زندگی اش بازگو کننده محیط ادبی عصر اوست، شاید متوجه اهمیت ارتباط بین حوادث زندگی واقعی خویش و انعکاس آن در مقاله ها و داستانهای اتوبیوگرافیک پی برد. در مقایسه با فرخزاد، آل احمد در شیوه نگارش مطالب داستانی و غیر داستانی تمایز قائل نشد. او هر آنچه را در زندگی اش رخ میداد تقریبا بدون تغییر در داستانهای کوتاهش منعکس میکرد. در کتاب سنگی بر گوری، خواننده متوجه وجود این ارتباط میشود. بعبارت دیگر، این اثر اتوبیوگرافیک برجسته یعنی سنگی بر گوری نشان میدهد که که کتاب مدیر مدرسه که در زمان خودش اثری پرهیاهو بود، داستانی کاملا اتوبیوگرافیک است، همچنانکه آثار دیگرش مثل زیارت و نفرین زمین زندگینامه محسوب میشوند.
ارتباط بین نثر جلال آل احمد و نظم [شعر] فروغ فرخزاد در این واقعیت نهفته است که در بیوگرافی ادبی، به گفته هایدن وایت (Hayden White)، "شناخت خود از زندگی را با آثار نویسنده ای که آشنا هستیم پیوند میزنیم تا جهان واقعی را برای خود معنی کنیم." آثار آل احمد نشان میدهد که پیوند رمان و اتوبیوگرافی در ادبیات فارسی میتواند امری طبیعی باشد. در مورد فرخزاد اما، ترکیب خاطرات و شعر یا به زبانی کلی تر، ترکیب شعر و اتوبیوگرافی اتفاق افتاده است.
البته، اشعار عاشقانه را اتوبیوگرافی دانستن، خالی از دشواری نیست. تاریخدان برجسته وینتراب (Karl Weintraub) در کتاب اتوبیوگرافی و آگاهی تاریخی میگوید: "اگرچه اشعار عاشفانه به ندرت میتواند خالی از عنصر اتوبیوگرافی باشد…اما وجود فاکتور اتوبیوگرافی در چنین اشعاری به ندرت کل زندگی را نشان میدهد، این فاکتورها اغلب یک لحظه از کل زندگی میباشند و گاهی نیز این فاکتورها فقط لحظه ای مهم از خلاصه مظهر یا جوهر معنای زندگی هستند." اشعار فروغ فرخزاد به پنج دلیل میتوانند اتوبیوگرافی محسوب شوند: یک) فرخزاد خودش گفته است که شعر برای او مثل یک آینه است. دو) ایرانیان تقریبا همگی بر اساس گفته های خود فرخزاد، شعرش را زندگینامه تحریف نشده و حقیقی او میدانند. سه) اکثر اشعار فرخزاد نشانگر حضور شخص شاعر در آن شعر است. جنجالی که در دهه ۱۹۵۰ در باره اشعار فرخزاد بپا شد توسط مردمی بود که میگفتند یک زن شاعر نباید اینچنین بی پرده و رک (بدون ماسک) در باره زندگی خصوصی (اتوبیوگرافی) خود بنویسد. چهار) اگر اشعار فرخزاد به ترتیب زمان وقوع حوادث خوانده شود، بنظر میرسد که این اشعار گویای یک زندگی واقعی هستند. پنج) در جامعه ای که زن نباید در ملأ عام بعنوان فردی مستقل رفتار کند و در ملأ عام بی پرده از احساسات و افکارش سخن بگوید و از مستقل بودن خود با افتخار یاد کند، هر موقعیت شاعرانه ای که برای فرخزاد پیش میامد، فرخزاد این نیاز را احساس میکرد که به آن موقعیت ها و معنای آنها در چارچوب زندگی خود اندیشه کند و آن اندیشه را در اشعارش منعکس کند.
در اشعار فرخزاد، خوانندگان با دوران کودکی (بازی با خواهر، خرید با مادر)، نوجوانی و جوانی (احساسات رمانتیک) و بزرگسالی (عشق، ازدواج، مادر شدن، طلاق)، جهان بینی و نقطه نظرش در باره هنر شعر آشنا میشود. خوانندگان شعر فرخزاد همچنین با مسائلی مثل حالتهای روحی، شک و تردید، ترس، اعتقادات و آرزوها با جزئیات تمام و به روشنی کامل رو به رو میشوند.
مهر زندگینامه زدن بر اشعار فروغ فرخزاد، مشکل یا موضوع دیگری را پیش میاورد. اگرچه فروغ فرخزاد در اشعارش از گذاشتن ماسکی که جامعه و فرهنگش بر او دیکته میکند تا هویتش از انظار عمومی پنهان بماند سر پیچی میکند، اما صدائی که از شعر او برمیخیزد ماسک دار است و نشانگر فرخزاد واقعی نیست. بنابراین، نگرش فرخزاد به زندگی واقعی اش باید از نگرش او نسبت به شکل زندگی در اشعارش جدا دیده شود. شخصیت فرخزاد در اشعارش بدون شک ماسک دارد ولی این ماسک تقریبا در مقاسه با ماسک شاعران دیگر بی همتاست و به دلیل بی همتا بودن ماسکش، اشعارش همچون زندگینامه و شخص خودش بعنوان یک روشنفکر متمایز جلوه میکنند.
نکته و حرف اصلی و اساسی این است که اگر فروغ فرخزاد حتی در چارچوب رعایت مسائل سنتی جامعه ایران زندگی روزمرۀ خود را سپری میکرد، در اشعارش کماکان در قالب اتوبیوگرافیک باقی میماند. او این کار را با پشت کردن به رعایت ماسک (veil) که فرهنگ جامعه بر او دیکته میکرد انجام میداد و نیز با برداشتن آن نقاب ادبی از چهرۀ آثارش، که اکثر نویسندگان/شاعران هم عصر او آن نقاب را بر چهرۀ آثارشان میگذاشتند. او با عبارتی روشن و واضح و بی پرده به خوانندگان اشعارش میگوید که شعر برای او همچون آینه و همزاد است، دو استعاره برای حجاب و نقاب که یک شخص انتظار دارد بدون آنها برهنه و عریان [از نظر فکری و اندیشه] توسط خودش و دیگران دیده شود.
در اشعار فروغ فرخزاد، جزئیات اتوبیوگرافیک بسیار مهمی وجود دارد که درک شعر او را ساده تر میسازد. خوانندگان شعر او نیازی نمی بینند که از کلمه "تو" یک شخص فرضی را در ذهن مجسم کنند (مثل شعری به نام شعری برای تو) تا دریابند که شخص مورد نظر زنی است که برای دنبال کردن هنرش، مجبور شده است در یک محیط خاص فرهنگی از سرپرستی تنها فرزند خود به اجبار دست بشوید. در شعری به نام بازگشت کودکی به نام کامی به صورت شخصیت اصلی شعر ظاهر میشود. در شعری به نام شکوفۀ اندوه، اهواز، شهری که فروغ فرخزاد هنگامی که مزدوج بود در آنجا میزیست، رودخانۀ کارون و اولین عشق زندگی اش یعنی پرویز شاپور، همگی همچون عکسی گویا و واضح درک میشوند. در شعری به نام قهر، تا حدودی به نظر میرسد مکنونات قلبی خود را با نادر نادرپور در میان میگذارد.
شاید برای خوانندگان شعر فرخزاد مشکل باشد که معنای چند بیت آخر شعر تولدی دیگر را دریابند اگر ندانند ابراهیم گلستان، که فروغ فرخزاد معشوقه و کارمندش بود، شبها قبل از آنکه به سراغ خانه و همسر خود برود سری به خانۀ فروغ که خودش برای او اجاره کرده بود میزد و قبل از خواب بوسه ای بر گونه اش مینهاد و فروغ منتظر میماند تا گلستان فردای آن روز قبل از حضور در محل کار، اول سری به فروغ در منزلش بزند و بوسۀ صبحگاهی را بر گونه اش بنشاند.
"من
پری کوچک غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
مینوارد آرم آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه میمیرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد"
تفاوت بین ابیات اتوبیوگرافیک در اشعار فروغ فرخزاد و اشعار نقاب دار در اشعار دیگران، از جمله شعر چشم بخت سرودۀ نادر نادرپور که در اواخر ۱۹۵۵ میلادی به مدتی کوتاه روابط عاشقانه با فروغ فرخزاد داشت دیده میشود:
چشم بخت
"بی تو، ای که در دل منی هنوز
داستان عشق من به ماجرا کشید
بی تو لحظه ها گذشت و روزها گذشت
بی تو کار خنده ها به گریه ها کشید
بی تو، این دلی که دل تو می تپد
وه که ناله کرد و ناله کرد و ناله کرد
بی تو، بی تو دست سرنوشت کور من
اشک و خون به جای باده در پیاله کرد
عمر من شبی سیاه و بی ستاره بود
دیدگان تو، ستارگان او شدند
لحظه ای ز بام ابرها برآمدند
لحظه ای به کام ابرها فرو شدند
در فروغ این ستارگان بی دوام
روزگار شادی و غمم فرا رسید
آن، به جز دمی نماند و این همیشه ماند
این، همیشه ماند و آن به انتها رسید
آسمان حسود بود و چشم بخت من
چون ستارگان چشم تو دمید و مرد
بی تو، از لبان من ترانه ها گریخت
بی تو، در نگاه من شراره ها فسرد
آری، ای که با منی و در منی مدام
وه که دیگر امید دیدن تو نیست
تو گلی، گل بهار جاودان من"
در این قطعه شعر، نادرپور احساسات ادبی و شخصی و شرمندگی هایش را در استعاره هائی همچون آسمان و باغ و عشق پنهان میکند. او از مسائلی سخن میگوید که از نظر ادبی حقیقت ندارند ولی می پندارد که آن مسائل حقیقتی شاعرانه و احساسی دارند.
اما نمونۀ فضای اشعار مشخصا خصوصی و اتوبیوگرافیک فرخزاد را در اشعاری مثل جدائی یا خانۀ متروک میتوان دید که یکسال قبل (۱۹۵۵) از شعر چشم بخت سروده است. در این شعر فرخزاد به حقیقت شاعرانه از طریق حقیقت یا ثبات ادبی دست میابد.
خانۀ متروک
"دانم اکنون از آن خانه دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
هر زمان می دود در خیالم
نقشی از بستری خالی و سرد
نقش دستی که کاویده نومید
پیکری را در آن با غم و درد
بینم آنجا کنار بخاری
سایه قامتی سست و لرزان
سایه بازوانی که گویی
زندگی را رها کرده آسان
دورتر کودکی خفته غمگین
در بر دایه خسته و پیر
بر سر نقش گلهای قالی
سرنگون گشته فنجانی از شیر
پنجره باز و در سایه آن
رنگ گلها به زردی کشیده
پرده افتاده بر شانه در
آب گلدان به آخر رسیده
گربه با دیده ای سرد و بی نور
نرم و سنگین قدم میگذارد
شمع در آخرین شعله خویش
ره به سوی عدم میسپارد
دانم اکنون کز آن خانه دور
شادی زندگی پر گرفته
دانم اکنون که طفلی به زاری
ماتم از هجر مادر گرفته
لیک من خسته جان و پریشان
می سپارم ره آرزو را
بار من شعر و دلدار من شعر
می روم تا بدست آرم او را"
بنابراین تا اینجا تفاوت بین فرخزاد و نادرپور در نگاه اتوبیوگرافیک آنها به شعر نهفته است. عدم رک گوئی نادرپور در اشعارش این سئوال را بی پاسخ می گذارد که اشعارش تا چه اندازه تأثیر گذار است. چونکه دنیای انگلیسی زبان در عصر طلائی بیوگرافی و اتوبیوگرافی نویسی بسر میبرد، انتقاد اشاره آمیز به خلأ چنین آثاری در ادبیات فارسی نشانگر غرور و نژادپرستی بی سر و صدای آنهاست. مع الوصف، اصرار نادرپور در دوری جستن از استقلال فردی، اعتراض ابراهیم گلستان و مخالفتش با موضوع بیوگرافی نویسی نشانگر عدم درک آنها از تاریخ است، به خصوص رنسانس، و اینکه چگونه و چرا این رنسانس منجر به خلق بیوگرافی شوهران "لوسی هاچینسون" (Lucy Hutchinson) و "ماگارت کاوندیش" (Margaret Cavendish)، و "خاطرات گادوین" (Godwin) از زنش "مری وول استونکرافت" (Mary Wollstonecraft) و بیوگرافی "شارلت برونت" (Charlotte Bronte) توسط خانم "گاکل" (Gaskell) و آثار اتوبیوگرافیک ویرجینیا وولف و کتابی اتوبیوگرافیک از نویسندۀ سیاه پوست امریکائی "مایا آنجلو" (Maya Angelou) به نام "میدانم چرا پرندۀ در قفس میخواند" شد.
در سالهای اخیر، صده ها بیوگرافی و اتوبیوگرافی از زندگی زنان و مردان شناخته شده در کشورهای انگلیسی و فرانسه زبان چاپ و منتشر شده است. به عنوان مثال، چاپ و انتشار ۲۶ جلدی زندگینامۀ رمان نویس انگلیسی "جورج الیوت" به نام "جورج الیوت: ظهور خویش" (George Eliot: The Emergent Self) توسط خانم "روبی ردینجر" (Ruby Redinger) در ۱۹۷۵ قابل ذکر است. در حالیکه بسیاری از کتابخوانان ایرانی هنوز اولین زندگینامۀ کامل یک شخصیت ادبی، چه زن چه مرد، خود را نخوانده اند.
فروغ فرخزاد با اشعارش که بطور مستقیم منعکس کننده داستان زندگی اوست، راه زندگینامه نویسی را در عرصۀ ادبیات فارسی زنان آغاز و هموار کرد. بسیار مشکل است در تاریخ ادبیات فارسی شاعره ای را قبل از فروغ فرخزاد یافت که همچون فروغ فرخزاد مستقیم و بی پرده و بی پروا زندگی خود را در قالب اشعارش بیان کرده و از آثارش یک زندگینامه ساخته باشد. از بیمناکی خویش در شعر وهم سبز تا پیروزی پرهیجانش در شعر فتح باغ؛ از بیان سادۀ حداقل خواسته هایش در شعر پنجره تا سرکشی و مخالفت هایش در شعر تنها صداست که میماند؛ و تا آن شعر زندگینامه وارش بنام ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، تلاش فروغ فرخزاد به خلق آثار برجسته در شعر فارسی به نتیجه می رسد.
اگر در آینده روشن شود که در واقع قبل از فروغ فرخزاد شاعر دیگری زیسته است که با خلق آثارش راه زندگینامه نویسی را از طریق شعر هموار کرده باشد، ذکر دو نکته در اینجا ضروری خواهد بود. یک) وجود انگیزۀ زندگینامه نویسی در عرصۀ ادبیات زنان ایران قبل از فروغ فرخزاد، باید خبری دلگرم کننده برای فرهنگ ایرانیان باشد چونکه آن آثار پشتیبان همان ارزشهایی خواهند بود که فروغ فرخزاد در آثارش در دفاع از آن ارزشها پا فشاری کرد. دوم) با توجه به بی سابقه بودن نوع اشعار فروغ فرخزاد در ادبیات فارسی و با توجه به حضور بی نقاب فرخزاد در اشعارش، به جرأت می توان گفت که اشعار او زمینۀ لازم را برای انتشار اشعار شاعره هایی چون ژاله قائم مقامی و زندحت شیرازی فراهم آورد. اشعار فرخزاد در عین حال، درهای بسته را به روی شعر زنان ایرن در دهۀ شصت میلادی باز کرد، دهه ای که دهۀ شاعره ها نامیده شد. (علیرضا نوری زاده، مقالۀ دهۀ شاعره ها، مجلۀ فردوسی، مارس ۱۹۷۱، شمارۀ مخصوص نوروز)
آنچه فروغ فرخزاد به صحنۀ ادبیات فارسی معرفی کرد استقلال فردی برجسته و چالش انگیز او بود. در مقایسه، به استثنای جلال آل احمد، شاعران و نویسندگان هم عصر فرخزاد آمادگی لازم را نداشتند تا نقاب ادبی را از چهره برگیرند و اجازه دهند چهره مستقل فردی آنان در آثارشان دیده شود. در مورد زنان باید گفت که آنها آماده و قادر نبودند نقاب ادبی را از چهره برگیرند تا خودشان و استقلال فردی آنان در آثارشان منعکس شود. اهمیت آثار فرخزاد در ادبیات فارسی با توجه به این واقعیت که در غرب اتوبیوگرافی در عصر گوته مرکز توجه قرار میگیرد….. بیشتر رخ مینماید. عصری که روشنفکران احساس کردند که زندگی هر فرد فرصتی یگانه است برای واقعیت بخشیدن……. فقدان توجه به زندگینامۀ افراد غیر وابسته به دربار مشکل همیشگی در فرهنگ ایرانیان بوده است.
با توجه به چنین بستر فرهنگی در ادبیات فارسی و با توجه به اعتقاد راسخ و تعییر ناپذیر فرخزاد به محتوای اشعار زندگینامه وارش، او نمی خواست برخلاف تاج السلطنه [یکی از دختران ناصرالدین شاه] شصت سال منتظر بماند تا افکار و اندیشه هایش در قالب شعر توسط دیگران خوانده شود. چنین حرکتی از سوی فروغ فرخزاد، در فرهنگ ایرانیان و در ادبیات فارسی حرکتی بی سابقه و انقلابی بود. قدردانی از دستاوردهای ادبی فرخزاد هنوز که هنوز است با نقدهای "جنسیت گرایانه" یا مردسالارانه به کنار زده میشود.
به اشعار فروغ فرخزاد اغلب برچسب اعتراف زده شده است تا زندگینامه. از فروغ فرخزاد شاعر اغلب با عباراتی مثل فرخزاد فردگرا، فرخزاد نشانده شده، و فرخزاد فاحشه یاد شده است. اولین سری از این تعبیرها از اشعار و شخصیت فرخزاد در دو مقاله در مجلۀ خواندنیها (شمارۀ ۸ و ۱۲۶ در سال ۱۹۵۶ میلادی) منتشر شد. در یکی از این دو مقاله شعری از فرخزاد چاپ شده و در پس زمینۀ شعر، طرحی نامرئی از یک مجسمۀ برهنه دیده میشود. در مقالۀ دوم نیز عکسی ار "برژیت باردو" چاپ شده که در زیر عکس نظر این ستارۀ سینما در بارۀ برهنه بودن در فیلمهای سینمائی نوشته شده است. منتقدین ادبی از فروغ فرخزاد با نام کوچکش یاد می کردند در حالیکه از شعرای مدرنیست دیگر با نام خانوادگیشان یا نام مستعارشان نام می بردند. منتقدین ادبی سنت گرا که توسط فرخزاد به چالش کشیده شده بودند، خیلی زود اشعار اولیه فرخزاد را تحسین کردند. بعضی از منتقدین مدرنیست، از جمله فمنیستها، اشعار اولیه او را آثار "دورۀ جوانی" خواندند و از اشعاری که بعد از آن دوران سرود ستایش کردند. برخی از منتقدین مدرنیست که فرخزاد را شاعری برجسته معرفی کردند، معتقد بودند که تأثیر ابراهیم گلستان بر اشعار فرخزاد از اهمیتی خاص برخوردار است.
حتی منتقدی مثل کریم امامی که دوست و همزبان و دلسوز فرخزاد بود، ممکن است در دام قضاوت های تعصب آمیز بلغزد و بگوید که برجسته ترین دستاورد شعری فرخزاد اشعار عاشقانۀ اوست و بدینسان مقام فرخزاد را در دریای بیکران شعر فارسی تنزل دهد. شاید بتوان گفت که شاعران مذکر و هم عصر فرخزاد در اشعارشان مفاهیم تاریخی یا سیاسی یا فلسفی را مضمون شعر خود ساخته اند، مثل در این بن بست از احمد شاملو (سیاسی)، شوش را دیدم از اخوان ثالث (تاریخی)، و صدای پای آب از سهراب سپهری (فلسفی). بی تردید این اشعار بسیار جذاب و پرده گشا هستند. اما یک قرن پس از این، اشعار بی نقاب و بی پردۀ فروغ فرخزاد خواهد بود که با تصاویر زیبا موضوع زندگی و هنرش را برای عاشقان شعر فارسی حیات می بخشد و در تاریخ ماندگار میشود. مدرنیزم، استقلال فردی، و بی نقابی اشعار فرخزاد راه را از این به بعد برای شاعران ایرانی گشوده است تا بدون هیچ مانعی مسیر تأثیرگذار شاعرانۀ خاص خود را انتخاب کنند و از عواقب فرهنگی، سیاسی و اجتماعی مرسوم و سنتی هراس نداشته باشند. شعر کلاسیک جدید فارسی شاید در قرن بیست و یکم هنوز هوادارانی داشته باشد. اما این موضوع بخاطر وجود ماسک جدید در این اشعار و آئین تحسین شده و رضایت عمومی نیست، بلکه بخاطر آن است که چنین اشعاری در یک محیط شعری خاص جواب میدهد.
(از کتاب منتشر نشده بنام ما از نگاه دیگران)