این مقاله را به اشتراک بگذارید
مینا اکبری
رودررو نشاندن مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی از آنچه فکر میکردیم خیلی سختتر بود. چیزی بود شبیه مأموریت غیرممکن. داریوش مهرجویی سخت درگیر کارهای پیشتولید تئاتر «غرب واقعی» بود و «مسعود کیمیایی» هم با احساس مسئولیتی پدرانه درگیر کارهای فیلم «معکوس» به کارگردانی پسرش پولاد. از این گذشته یافتن نقطه همرسی برای این دو سینماگر بزرگ هم کار دشواری بود. مهرجویی در نقطهای باختری دور از تهران بود و مسعود کیمیایی در شمال تهران مجاور موزه سینما. مکان و زمان ملاقات چندین بار عوض شد و عاقبت در آخرین لحظات از منزل داریوش مهرجویی در محمدشهر کرج به منزل مسعود کیمیایی در باغ فردوس رسید. هماهنگی تمام اینها نیازمند فعالیت یک تیم واقعی بود. چنین شد که احسان ظلیپور و حمید پنداشته جبهه غرب را در دست گرفتند و خسرو نقیبی و علی مسعودینیا جبهه شمال را و عباس کوثری و مسعود رفیعزاده هم از پشت جبهه به تیم ملحق شدند تا این صفحات با این شکل و شمایل پیش روی شما قرار گیرد. حالا که کار تمام شده باید گفت، حرفها همان حرفهاست اما باید بودید و میدیدید و تجربه میکردید آن حس و حال را. مهرجویی بالاخره دو ساعت دیرتر از موعدی که داشتیم، کلافه و خسته از ترافیک جمعه وارد شد و کیمیایی با واژه «گل من» خطاب قرارش داد و در آغوشش گرفت. سعی ما بر این بود که بگذاریم خودشان حرفها را پیش ببرند و این است که زیاد مداخله نکردیم در کار دو رفیق. این هم نتیجه مأموریت غیرممکن ماست.
گریزی بزنیم به سالهای گذشته یعنی زمانی که آقای کیمیایی فیلم «قیصر» را ساخته بودند و آقای مهرجویی فیلم «گاو» را. اصلاً در آن زمان شما همدیگر را میشناختید؟
مهرجویی: من آن زمان فیلم «بیگانه بیا» را دیده بودم اما خود مسعود را هنوز نه.
کیمیایی: نمایش این دو فیلم ما را از هم باخبر کرد اما پیش از آن چندان آشناییای نداشتیم. آن زمان افراد زیادی مشغول فیلمسازی بودند و مثلاً در وزارت فرهنگ و هنر کسانی بودند که حقوق میگرفتند و کار میساختند. در این حد خبر داشتم که داریوش مهرجویی دارد فیلمی میسازد. در دفتر «عباس شباویز» شنیدم که جوانی دارد فیلمی میسازد.
مهرجویی: تو زمانی دستیار ساموئل خاچیکیان بودی…
کیمیایی: بله، من بعد از ساختن «بیگانه بیا» دستیار خاچیکیان بودم و در یک فیلم هم دستیار «ژان نگلسکو» که نگلسکو حتی بخشهایی از «بیگانه بیا» را هم تدوین کرد. بعد که فیلمهایمان را نمایش دادند، خبردار شدیم این گل (اشاره به مهرجویی) آمده.
شما آن زمان «الماس ۳۳» را دیده بودید؟
کیمیایی: «الماس ۳۳» را تا جایی که یادم هست در سالنی بزرگ دیدم. فکر میکنم آدمهای زیادی برای تماشایش آمده بودند.
مهرجویی: بله، امیر نادری هم بود.
کیمیایی: تا جایی که یادم هست، بله. نادری بود، پرویز دوایی بود، بهارلو بود… تماشاچیهای زیادی آمده بودند. یک نمایش خصوصی بود به گمانم و عده زیادی دعوت شده بودند.
مهرجویی: نادری میگفت من و زریندست دزدکی دو ساعت زودتر آمدیم و نشستیم ردیف جلوی بالکن که کسی جلویمان را نگیرد.
کیمیایی: آن دو نفر از این شیطنتها داشتند.
تجربه تماشای «گاو» و «قیصر»
آقای مهرجویی! شما قیصر را کجا دیدید؟
مهرجویی: فکر میکنم در سینما دیانا.
آن زمان نظرتان در مورد فیلم چه بود؟
مهرجویی: دیدم فیلم خیلی متفاوتی است. ساختار خوبی دارد و سر و ته آن به هم میخورد و بازیهایش هم نسبتاً خوب است. یک فیلم ریتمیک هیجانانگیز بود واقعاً. از کار خوشم آمد. در سینمای ما کار تازهای بود. در دورانی که سینمای ما پر بود از ملودرامهای مبتذل، عوضی و یکمشت آدم جاهل؛ قیصر واقعاً چیز دیگری بود و تازگی داشت.
آقای کیمیایی! شما «گاو» را کجا دیدید؟
کیمیایی: اول باید بگویم نگاهی که داریوش به سینمای ایران داشت با نگاه من متفاوت بود. فیلم «گاو» به دلیل ساختار خوب و منسجمش موردعلاقه من بود، وگرنه آن جنس سینما با چیزی که من دوست داشتم، تفاوت داشت. درست مثل سینمای کنونی آقای کیارستمی. فیلم «گاو» با فیلمهای روشنفکرانه آن روزگار هم تفاوت داشت. فیلم داریوش در یک فضای جهانی روایت میشد، هرچند که فیلمی روستایی بود. در واقع تنها لوکیشن آن روستایی بود و آنچه در قلبش میتپید، چیزی فراتر از سینمای روشنفکری آن دوران بود. بههرحال در یک فاصله سه، چهار ماهه اول «قیصر» آمد و بعد «گاو» نمایش داده شد و ناگهان اتوبانی پیش روی سینمای ایران گشوده شد.
از ساختهشدن فیلم «گاو» چهگونه خبردار شدید؟
کیمیایی: قبل از نمایش فیلم خبری از هم نداشتیم. بعد که «گاو» اکران شد، حضور ساعدی بهعنوان نویسنده برای ما کنجکاویبرانگیز شد. البته اقتباسهای زیادی تا آن زمان از آثار نویسندگان مختلف شده بود که هیچ یک کیفیت بالایی نداشتند. داریوش در این اقتباس توانست کاملاً موفق باشد و چیزی که من در فیلم دیدم، یک اعتراض سیاه بود. ما معترض بودیم و تاوانش را هم میدادیم.
مهرجویی: بله، حدود یکسالونیم این فیلم توقیف بود. اعضای محترم وزارت فرهنگ و هنر مدام فیلم را بازبینی میکردند و باز به نمایش آن راضی نمیشدند.
کیمیایی: «قیصر» هم یک سال توقیف بود. بعد یک روز آقای «پهلبد» (وزیر فرهنگ و هنر بین سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ و همسر شمس پهلوی) ما را صدا زد و گفت اگر تا حالا میبینید دستگیرتان نکردهاند چون من نگذاشتهام و جلوی «ثابتی» (رییس وقت ساواک) را گرفتهام. یادت هست داریوش؟ همان روزی که علی حاتمی روی میز ضرب گرفت…
تاوان اعتراض
مهرجویی: نه، درست یادم نیست…
کیمیایی: پهلبد داشت با ما دعوا میکرد که شما اصلاً به سینمای این مملکت نمیپردازید. مثلاً «گاو» و «قیصر» هر دو فیلمهایی اعتراضی هستند. فکر نکنید ما این چیزها را نمیفهمیم. آقای ثابتی فعلاً وقت رسیدگی به این کارها را ندارد. علی حاتمی گفت حرف شما درست نیست. اصلاً سینمای من، سینمای ملی است. این هم نمونهاش؛ بعد میز جلویش را خلوت کرد و روی میز ضرب گرفت و شروع کرد به خواندن پیشپرده فیلم حسنکچل!
مهرجویی: من هم در آن جلسه بودم؟
کیمیایی: بله. تو هم بودی…
مهرجویی: این چیزهایش یادم نمیآید… عجیب است! یک جلسه هم پهلبد من را خصوصی دعوت کرد، بعد از فیلم «دایره مینا». همه فیلم را در وزارتخانه دیده بودند و فیلم هم توقیف شده بود. جالب این بود که هم تهیهکننده «گاو» و هم تهیهکننده «دایره مینا» خود این آقایان بودند. خلاصه من را صدا زد و قدری دور اتاق راه رفت و یکهو گفت: مهرجویی! تو به من خیانت کردی! گفتم من کاری نکردم، خواستم یک معضل اجتماعی را باز کنم تا مردم آگاه شوند. گفت مثل این میماند که بروی سراغ یک رستوران شیک و پرزرقوبرق و سر در، سالن و باقی چیزها را ول کنی و بروی آشپزخانه پر از آشغال و کثافتش را نشان بدهی. تو میتوانستی آدمی را نشان بدهی که خون ندارد -خودش شروع کرد به بازیکردن صحنه و اینطوری افتاده روی تخت و یک آدم خیرخواه میآید و خونش را میدهد به این فرد و او اینگونه یکهو به هوش میآید. (خنده)
کیمیایی: حالا دارید میخندید. آن موقع اصلاً خنده نداشت!
مهرجویی: بله، میگفت باید اینطوری نشان میدادی که خون چه اهمیتی دارد. آن دوران مردم میترسیدند خون بدهند. بنگاههایی درست شده بود که افراد معتاد، بیخانمان و بیکار را جمع میکرد و از آنها خون میگرفت. ما پنج صبح برای فیلمبرداری «دایره مینا» رفتیم و دیدیم همینطور در صف ایستادهاند برای خون دادن و یک جگرکی هم آنجا بساط کرده و به آنها جگر میدهد!
کیمیایی: تقویتشان میکرد.
مهرجویی: بله، خلاصه بابت هر شیشه خون سه تومان به اینها میدادند و همان شیشه را ۳۰ تومان به بیمارستانها میفروختند. این بود که ممر درآمد خوبی بود برای آن بنگاهها و سفتوسخت بهش چسبیده بودند که برچیده نشود. خلاصه با این فیلم خیلی مخالفت کردند. سناریو هشت ماه دستبهدست گشت. تعداد زیادی از پزشکان نظر دادند. تازه وقتی ساخته شد، واویلا بود. مدام بین مسئولان میگشت و همه میترسیدند مجوز اکران به آن بدهند. نمیتوانستند تصمیم بگیرند. عاقبت هم ارجاعش دادند به خود شاه. شاه گویا خودش نشست و فیلم را دید؛ آخر این فیلم را سه تا داماد شاه تهیه کرده بودند. سرمایهگذارانش یکی قطبی-رئیس تلویزیون بود، یکی وزارت فرهنگ و هنر و یکی هم دمودستگاه اشرف پهلوی به نام خدمات سینمایی… مسعود تو یادت هست؟
گریزی بزنیم به سالهای گذشته یعنی زمانی که آقای کیمیایی فیلم «قیصر» را ساخته بودند و آقای مهرجویی فیلم «گاو» را. اصلاً در آن زمان شما همدیگر را میشناختید؟
مهرجویی: من آن زمان فیلم «بیگانه بیا» را دیده بودم اما خود مسعود را هنوز نه.
کیمیایی: نمایش این دو فیلم ما را از هم باخبر کرد اما پیش از آن چندان آشناییای نداشتیم. آن زمان افراد زیادی مشغول فیلمسازی بودند و مثلاً در وزارت فرهنگ و هنر کسانی بودند که حقوق میگرفتند و کار میساختند. در این حد خبر داشتم که داریوش مهرجویی دارد فیلمی میسازد. در دفتر «عباس شباویز» شنیدم که جوانی دارد فیلمی میسازد.
مهرجویی: تو زمانی دستیار ساموئل خاچیکیان بودی…
کیمیایی: بله، من بعد از ساختن «بیگانه بیا» دستیار خاچیکیان بودم و در یک فیلم هم دستیار «ژان نگلسکو» که نگلسکو حتی بخشهایی از «بیگانه بیا» را هم تدوین کرد. بعد که فیلمهایمان را نمایش دادند، خبردار شدیم این گل (اشاره به مهرجویی) آمده.
شما آن زمان «الماس ۳۳» را دیده بودید؟
کیمیایی: «الماس ۳۳» را تا جایی که یادم هست در سالنی بزرگ دیدم. فکر میکنم آدمهای زیادی برای تماشایش آمده بودند.
مهرجویی: بله، امیر نادری هم بود.
کیمیایی: تا جایی که یادم هست، بله. نادری بود، پرویز دوایی بود، بهارلو بود… تماشاچیهای زیادی آمده بودند. یک نمایش خصوصی بود به گمانم و عده زیادی دعوت شده بودند.
مهرجویی: نادری میگفت من و زریندست دزدکی دو ساعت زودتر آمدیم و نشستیم ردیف جلوی بالکن که کسی جلویمان را نگیرد.
کیمیایی: آن دو نفر از این شیطنتها داشتند.
تجربه تماشای «گاو» و «قیصر»
آقای مهرجویی! شما قیصر را کجا دیدید؟
مهرجویی: فکر میکنم در سینما دیانا.
آن زمان نظرتان در مورد فیلم چه بود؟
مهرجویی: دیدم فیلم خیلی متفاوتی است. ساختار خوبی دارد و سر و ته آن به هم میخورد و بازیهایش هم نسبتاً خوب است. یک فیلم ریتمیک هیجانانگیز بود واقعاً. از کار خوشم آمد. در سینمای ما کار تازهای بود. در دورانی که سینمای ما پر بود از ملودرامهای مبتذل، عوضی و یکمشت آدم جاهل؛ قیصر واقعاً چیز دیگری بود و تازگی داشت.
آقای کیمیایی! شما «گاو» را کجا دیدید؟
کیمیایی: اول باید بگویم نگاهی که داریوش به سینمای ایران داشت با نگاه من متفاوت بود. فیلم «گاو» به دلیل ساختار خوب و منسجمش موردعلاقه من بود، وگرنه آن جنس سینما با چیزی که من دوست داشتم، تفاوت داشت. درست مثل سینمای کنونی آقای کیارستمی. فیلم «گاو» با فیلمهای روشنفکرانه آن روزگار هم تفاوت داشت. فیلم داریوش در یک فضای جهانی روایت میشد، هرچند که فیلمی روستایی بود. در واقع تنها لوکیشن آن روستایی بود و آنچه در قلبش میتپید، چیزی فراتر از سینمای روشنفکری آن دوران بود. بههرحال در یک فاصله سه، چهار ماهه اول «قیصر» آمد و بعد «گاو» نمایش داده شد و ناگهان اتوبانی پیش روی سینمای ایران گشوده شد.
از ساختهشدن فیلم «گاو» چهگونه خبردار شدید؟
کیمیایی: قبل از نمایش فیلم خبری از هم نداشتیم. بعد که «گاو» اکران شد، حضور ساعدی بهعنوان نویسنده برای ما کنجکاویبرانگیز شد. البته اقتباسهای زیادی تا آن زمان از آثار نویسندگان مختلف شده بود که هیچ یک کیفیت بالایی نداشتند. داریوش در این اقتباس توانست کاملاً موفق باشد و چیزی که من در فیلم دیدم، یک اعتراض سیاه بود. ما معترض بودیم و تاوانش را هم میدادیم.
مهرجویی: بله، حدود یکسالونیم این فیلم توقیف بود. اعضای محترم وزارت فرهنگ و هنر مدام فیلم را بازبینی میکردند و باز به نمایش آن راضی نمیشدند.
کیمیایی: «قیصر» هم یک سال توقیف بود. بعد یک روز آقای «پهلبد» (وزیر فرهنگ و هنر بین سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ و همسر شمس پهلوی) ما را صدا زد و گفت اگر تا حالا میبینید دستگیرتان نکردهاند چون من نگذاشتهام و جلوی «ثابتی» (رییس وقت ساواک) را گرفتهام. یادت هست داریوش؟ همان روزی که علی حاتمی روی میز ضرب گرفت…
تاوان اعتراض
مهرجویی: نه، درست یادم نیست…
کیمیایی: پهلبد داشت با ما دعوا میکرد که شما اصلاً به سینمای این مملکت نمیپردازید. مثلاً «گاو» و «قیصر» هر دو فیلمهایی اعتراضی هستند. فکر نکنید ما این چیزها را نمیفهمیم. آقای ثابتی فعلاً وقت رسیدگی به این کارها را ندارد. علی حاتمی گفت حرف شما درست نیست. اصلاً سینمای من، سینمای ملی است. این هم نمونهاش؛ بعد میز جلویش را خلوت کرد و روی میز ضرب گرفت و شروع کرد به خواندن پیشپرده فیلم حسنکچل!
مهرجویی: من هم در آن جلسه بودم؟
کیمیایی: بله. تو هم بودی…
مهرجویی: این چیزهایش یادم نمیآید… عجیب است! یک جلسه هم پهلبد من را خصوصی دعوت کرد، بعد از فیلم «دایره مینا». همه فیلم را در وزارتخانه دیده بودند و فیلم هم توقیف شده بود. جالب این بود که هم تهیهکننده «گاو» و هم تهیهکننده «دایره مینا» خود این آقایان بودند. خلاصه من را صدا زد و قدری دور اتاق راه رفت و یکهو گفت: مهرجویی! تو به من خیانت کردی! گفتم من کاری نکردم، خواستم یک معضل اجتماعی را باز کنم تا مردم آگاه شوند. گفت مثل این میماند که بروی سراغ یک رستوران شیک و پرزرقوبرق و سر در، سالن و باقی چیزها را ول کنی و بروی آشپزخانه پر از آشغال و کثافتش را نشان بدهی. تو میتوانستی آدمی را نشان بدهی که خون ندارد -خودش شروع کرد به بازیکردن صحنه و اینطوری افتاده روی تخت و یک آدم خیرخواه میآید و خونش را میدهد به این فرد و او اینگونه یکهو به هوش میآید. (خنده)
کیمیایی: حالا دارید میخندید. آن موقع اصلاً خنده نداشت!
مهرجویی: بله، میگفت باید اینطوری نشان میدادی که خون چه اهمیتی دارد. آن دوران مردم میترسیدند خون بدهند. بنگاههایی درست شده بود که افراد معتاد، بیخانمان و بیکار را جمع میکرد و از آنها خون میگرفت. ما پنج صبح برای فیلمبرداری «دایره مینا» رفتیم و دیدیم همینطور در صف ایستادهاند برای خون دادن و یک جگرکی هم آنجا بساط کرده و به آنها جگر میدهد!
کیمیایی: تقویتشان میکرد.
مهرجویی: بله، خلاصه بابت هر شیشه خون سه تومان به اینها میدادند و همان شیشه را ۳۰ تومان به بیمارستانها میفروختند. این بود که ممر درآمد خوبی بود برای آن بنگاهها و سفتوسخت بهش چسبیده بودند که برچیده نشود. خلاصه با این فیلم خیلی مخالفت کردند. سناریو هشت ماه دستبهدست گشت. تعداد زیادی از پزشکان نظر دادند. تازه وقتی ساخته شد، واویلا بود. مدام بین مسئولان میگشت و همه میترسیدند مجوز اکران به آن بدهند. نمیتوانستند تصمیم بگیرند. عاقبت هم ارجاعش دادند به خود شاه. شاه گویا خودش نشست و فیلم را دید؛ آخر این فیلم را سه تا داماد شاه تهیه کرده بودند. سرمایهگذارانش یکی قطبی-رئیس تلویزیون بود، یکی وزارت فرهنگ و هنر و یکی هم دمودستگاه اشرف پهلوی به نام خدمات سینمایی… مسعود تو یادت هست؟
کیمیایی: همان که دکتر بوشهری گردانندهاش بود؟
مهرجویی: بله، دکتر بوشهری. حتی کار به دکتر اقبال -رییس نظام پزشکی وقت-کشید و هی من را نصیحت کردند و گفتند این چه فیلمی است که ساختهای. بالاخره قطبی فیلم را در جشنواره شیراز نمایش داد و طلسم شکسته شد.
کیمیایی: همین آقای پهلبد یکبار من را صدا زد. رفتم و دیدم یک آقای دیگری هم آنجاست.
بعد فهمیدم ثابتی بوده. ثابتی به من گفت: این همه قابلمه خالی روی هواست؟ گفتم: کدام قابلمه؟ گفت: خودت نشان دادهای در فیلم «خاک». من ترسیدم و گفتم: آقا بالاخره دهات است و پول ندارند. گفت: پس پول ندارند! داشت دردسر درست میشد که یکی از بازیگران ایرانی خیلی خوبمان وسط ماجرا را گرفت و من را خلاص کرد ولی پهلبد آن روز مدام میگفت ثابتی بالاخره میآید سراغ شما. سهراب شهیدثالث از ترس حالش بد شد.
مهرجویی: بله، سهراب تشنج عصبی گرفت و دو روز بعدش هم ایران را ترک کرد. مسعود آن جریان نشستهای اعتراضیمان یادت هست؟ همان که روزنامهها هم خبرش را چاپ کردند و از تجمع اعتراضی جریان جدید سینما نوشتند؟ همان بساطی که با بهارلو و هژیر داریوش و چند نفر دیگر راه انداختیم. یک جریان زیرزمینی بود اما خبرش همهجا پیچید. خسته شده بودیم بس که فیلمهایمان را توقیف میکردند.
اما جالب است که باز سرمایهگذاری میکردند تا فیلم بسازید.
مهرجویی: آخر آن زمان هم مثل حالا بودجهای میدادند به اینها که در سینما سرمایهگذاری کنند و فیلمسازان تازهنفس بیایند و کار بسازند. بعد هم سر سال از آنها کار میخواستند و اگر بودجه صرف آن فعالیت نشده بود، قطعش میکردند یعنی حسابوکتابی داشت. مثل حالا که این بودجه هست اما فیلمسازان را خودی و غیرخودی کردهاند.
موج نو به راه میافتد
ماجرای اعتراض از کجا شکل گرفت؟ چه کسی پیشنهاد داد؟
مهرجویی: یک تصمیم جمعی بود. همه در آن دخیل بودیم. تقوایی بود، من بودم، مسعود بود… خیلی از فیلمسازها بودند. دیدیم هر چه میسازیم، توقیف میشود و در عوض یکمشت فیلم مبتذل و بیارزش روی پرده سینماهاست و کلی فروش میکنند. بالاخره یک روز جمع شدیم. جلسات یا در منزل من برگزار میشد یا در منزل هژیر داریوش. آن موقع منزلم محمودیه بود. این محفل را شکل دادیم و هوشنگ بهارلو، فرمانآرا، مسعود و دیگران هم آمدند. هر شب جمع میشدیم و رایزنی میکردیم که چه کنیم و چه نکنیم. گفتیم که بیانیهای منتشر کنیم. یک کنفرانس مطبوعاتی ترتیب دادیم. اول اعلام کردیم که ما دیگر فیلم نمیسازیم؛ حالا انگار فیلم ساختن و نساختن ما خیلی مهم بود! (با خنده)
چندساله بودید آن موقع؟
مهرجویی: همهمان دهه بعد از 20سالگیمان را میگذراندیم. خبرش در صفحه اول اطلاعات و کیهان منتشر شد و خیلی سروصدا کرد. عکس ما را هم زده بودند. آقای ثابتی هم هیچ کاری نمیکرد!
برگردیم به فیلم «گاو» و «قیصر». آقای مهرجویی! شما چهطور متوجه شدید که فیلم «قیصر» ساخته شده و ترغیب شدید به دیدنش؟
مهرجویی: فکر میکنم از طریق پرویز نوری خبردار شدم. نوری آن زمان با مسعود مراوده داشت. او خبر داد که مسعود این فیلم را میسازد و دارد خیلی کارهای جالبی میکند. گفتم مثلاً چهکار میکند؟ گفت یارو قبل از ارتکاب قتل، پاشنه کفشش را میدهد بالا و خیلی قشنگ است! کیف کرده بود. صحنه حمام را هم برایم تعریف کرد. بعد که فیلم آمد در فستیوال سپاس، منتقدها شروع کردند به نوشتن در مورد این دو فیلم. دو دسته شده بودند؛ یک عده طرفدار قیصر بودند و یک عده طرفدار گاو! گاویها به قیصر فحش میدادند و قیصریها به گاویها! بساطی راه افتاده بود و نقدهای عوضی و عجیبی مینوشتند.
کیمیایی: راست میگوید. یکی برای من نوشته بود تو متمدن نیستی. خواهر قیصر باید میرفت کلانتری شکایت میکرد و همهچیز ختم به خیر میشد. بعد یکی در جوابش نوشت اگر چنین اتفاقی برای تو افتاد، برو کلانتری شکایت کن.
این نقدها باعث نشد که خود شما دو نفر نسبت به هم گاردی داشته باشید؟
مهرجویی: نه، برعکس. ما با هم تلفنی صحبت کردیم. یادم میآید یک روز قرار گذاشتیم با مسعود. یک ماشین کروکی قرمز داشتی، نه؟
کیمیایی: آره، تو چه خوب یادته!
مهرجویی: آره، نشستیم در ماشین و کلی با هم گپ زدیم. از آن زمان من، مسعود و تقوایی خیلی همدیگر را میدیدیدم. دستکم ماهی یکبار با زریندست دور هم جمع میشدیم. من مدام سر میزدم به استودیوی مسعود. حتی یک فیلم هم با هم ساختیم؛ «شیرک» را میگویم.
کیمیایی: بله، در آن فیلم من تهیهکننده بودم.
آقای کیمیایی مثل تهیهکنندهها میآمد به شما سر بزند و از روند پیشرفت کار بااطلاع شود؟
مهرجویی: نه اصلاً، البته ما رفته بودیم جیرفت کار میکردیم و میدانستیم که مسعود حوصله ندارد تا جیرفت بیاید که ببیند حالا ما چه کار میکنیم.
عنوان موج نو از کی پدید آمد و به شما و فیلمسازان همفکرتان اطلاق شد؟
کیمیایی: ما این عنوان را انتخاب نکردیم. مطبوعات خودشان این اسم را روی ما گذاشتند.
مهرجویی: همزمان با همان اعتراضهایمان بود. روزنامهها نوشتند موج نو سینمای ایران و سینمای متفاوت. فکر کنم فریدون رهنما این عنوان را مطرح کرد. او خیلی در تئوری روز سینما خبره بود. آندره بازن و رابین وود و امثالهم را خوب میشناخت. یک کنفرانس مطبوعاتی هم داشتیم.
کیمیایی: من هم سخنگو بودم در آن کنفرانس. مدام از من در مورد موج نو میپرسیدند و من حرفی برای گفتن نداشتم چون ما این عنوان را برای خودمان انتخاب نکرده بودیم. خلاصه حکومت ماجرا را خیلی سفت گرفت. خیلی مسلط بودند به اوضاع. خوب میدانستند که چه کسی مشغول چه کاری است. ما ۱۷ نفر بودیم که از جریان غالب سینمای آن دوران جدا شدیم. بعد آقای فردین به ما خرده گرفت که شما اسم خودتان را گذاشتهاید پیشرو. مگر ما پسرو هستیم که هژیر داریوش رفت آن بالا و گفت آدم که چلوکبابی باز میکند، اسمش را میگذارد چلوکبابی خوشمزه، نمیگذارد چلوکبابی بدمزه. این را خوب یادم هست. قرار گذاشتیم خودمان با همکاری هم فیلم بسازیم یعنی تهیهکننده خودمان باشیم. من برای این کانون که اسمش شد «کانون سینماگران پیشرو» یک فیلم ساختم به نام «غزل». داریوش تو هم برایشان فیلم ساختی؟
مهرجویی: نه، من یک فیلم کوتاه برایشان ساختم در مورد همین مسائل خون، یک فیلم ۲۰ دقیقهای مستند بود. آن موقع تازه سازمان انتقال خون داشت افتتاح میشد. از من خواستند فیلمی در این مورد بسازم.
این فیلم موجود است؟
مهرجویی: فکر نمیکنم. اتفاقاً پرسیدم از سازمان اما چیزی پیدا نکردم. لابد ریختند دور.
کیمیایی: تو برای کانون پرورش فکری کودک و نوجوان فیلم نساختی؟
مهرجویی: چرا، «مدرسهای که میرفتیم» را برایشان ساختم. اول اسمش «مدرسه عدل آفاق» بود.
کیمیایی: اکران شد؟
مهرجویی: بعد از ۹ سال.
کیمیایی: یعنی بعد از انقلاب؟
مهرجویی: بله، خود کانون به من پیشنهاد داد فیلم را بسازم. اصلاً کیارستمی در جریان بود. او به من گفت که سناریوی خوبی است و بیا بساز. کتابش هم چاپ شده بود. یک کتاب کوچک بود ولی وقتی ساخته شد، اوضاع اینقدر عوض شده بود که اکرانش نکردند. داستان یک ناظم مستبد است که بچهها را استثمار میکند و نمیگذارد روزنامهدیواری داشته باشند و تئاتر اجرا کنند و این حرفها. یک معلم خوب هم داشتیم که از بچهها دفاع میکرد. خیلی با شوق به من پیشنهاد کردند که فیلم را بسازم و میگفتند وضعیت مدارس را در دوران پیش از انقلاب بهخوبی نشان میدهد. بعد که فیلم تمام شد و دیدند، همهشان کپ کردند، نمیدانم چرا. فیلم به فستیوال کن دعوت شد. من هم رفتم کن و قرار شد فیلم را بعد از رفتن من بفرستند. خلاصه فیلم را نفرستادند و گفتند باید برگردی و بیایی تا ممیزی رویش اعمال شود. من هم دیگر سراغش نرفتم.
شما در آن دوران تهیهکنندگان سینمای بدنه را هم با خودتان همراه کردید. مثلاً آقای میثاقیه هم برای شما و چند کارگردان دیگر تهیهکنندگی کرد.
مهرجویی: بله، رویکرد ما روی سینمای تجاری هم تأثیر گذاشت. آنها هم سعی کردند با این جریان همراه شوند اما از سال ۱۹۷۴ به بعد سختگیریها خیلی شدید شد. شروع کردند به توقیف فیلمها. پروداکشن از ۷۰ فیلم در سال،رسید به سه فیلم و بعد هم به صفر. اصلاً همه دست کشیدند از سینما. در عوض همهجا پر از فیلمهای خارجی بود، آن هم فیلمهای وقیح خارجی.
اما کنش سندیکایی شما خیلی جدی بود و همه پشتیبان هم بودند.
مهرجویی: بله، خیلی جدی بود. نسبت به این خانه سینمایی که الآن داریم و هیچ کاری نمیکند، خیلی بهتر بود. اینها قرار است از سینما و سینماگر حمایت کنند اما تکان نمیخورند. مثلاً یک فیلم که این همه برایش زحمت کشیدهاند و چند سال عمر کارگردان صرف ساختنش شده، توقیف میشود و خانه سینما واکنشی نشان نمیدهد.
استقبال مردم از سینمای پیشرو یا به اصطلاح موج نو چهطور بود؟ آیا برای تماشای فیلمهایتان میآمدند؟
مهرجویی: فیلمهای مسعود که با استقبالی عالی مواجه میشد یعنی فروشش مثل فیلمهای تجاری بالا بود ولی فیلمهای من بیشتر در یک یا دو سالن اکران میشد.
کیمیایی: همانطور که گفتم نگاه ما دو نفر به سینما خیلی متفاوت بود. مثلاً نگاه داریوش و تقوایی به هم نزدیک بود اما من هم نگاه و هم زندگیام متفاوت بود. همین هم شد که وقتی ما با هم متحد شدیم، حکومت احساس خطر کرد. چند نگاه مختلف با تماسهای مختلف به هم پیوند خورد و آنها هم نگران شدند و کاری کردند که کانون سینماگران دیگر فیلم نسازند.
تصور میکردید که ساخت فیلم «قیصر» منجر به چنین اتفاقی میشود؟
کیمیایی: اتفاق با آن ابعادی که رخ داد نه اما کاملاً میدانستم چه میکنم. مثلاً «گوزنها» کاملاً پیدا بود دارد چه کاری میکند. روراست سینهبهسینه حکومت بود و تعارف نداشت. ما در نفس اعتراض با هم مشترک بودیم اما نوع اعتراضمان با هم فرق داشت.
منظور این است که پیشبینی میکردید فیلمتان جریانساز شود؟
کیمیایی: نه اما آگاهی داشتیم. وقتی داریوش فیلم «گاو» را میسازد یعنی میداند دارد چه میکند و چه موضعی در قبال رژیم میگیرد. نشاندادن با نوشتن فرق دارد. تفاوت سینما و اثر نوشتاری بسیار است. دو تأثیر جدا روی مخاطب میگذارند. مثلاً نگاه من در فیلم «خاک» با نگاه محمود دولتآبادی متفاوت بود. در ابتدا هم پروژه را خیلی دوست داشت اما بعدها گفت آن را نمیپسندد. این ناشی از تفاوت نوشتن و سینماست. مثلاً همین فیلم «دایره مینا»… راستی میدانستی اول قرار بود من «دایره مینا» را بسازم؟
مهرجویی: جدی؟
کیمیایی: بله، ساعدی داستان «آشغالدونی» را به من داد و قدری هم در موردش با هم صحبت کردیم. کار هم کردیم. بعد گفت این داستان را داریوش میخواهد. آن زمان ما با هم رفتار دیگری داشتیم. همدیگر را دوست داشتیم. حالا هم دوست داریم اما وضع فرق کرده. آن زمان جز دوستی، چیزی بین ما نبود.
مهرجویی: ما همگی در فیلمهایمان تم اعتراض را داشتیم. آن زمان فضا طوری بود که مطبوعات شدیداً سانسور میشدند. تمام مدیومهای نوشتاری -مثل جزوهها و نشریات ادبی بهشدت کنترل میشدند و کتابها را هم مدام خمیر میکردند. مردم از ما انتظار داشتند آن اعتراضی را که رسانههای دیگر نمیتوانند ابراز کنند در فیلمهای ما ببینند. این است که حکومت هم کمکم روی سمبلیسم فیلمهای ما حساس شد و مدام دقت میکرد تا بفهمد در پس این تصاویر چه پیامی نهفته است.
کیمیایی: بعضی وقتها هم تعبیرهایی از خودشان میساختند.
مهرجویی: مثلاً یکی از چیزهایی که خود من هم موقع تدوین متوجه نشده بودم مربوط به صحنهای بود که چند قوطی را به پای آن دیوانه میبندند. اول فیلم نوشته بودیم که داستان این فیلم به ۵۰ سال قبل برمیگردد. بعد گفتند که اگر داستان مربوط به ۵۰ سال پیش است، چرا قوطی روغن نباتی به پای طرف بستهاید؟ من حتی خودم هم متوجه این قضیه نشده بودم.
بده و بستانهای خصوصی
از انتخاب بازیگرانتان برای این دو فیلم بگویید.
کیمیایی: قبلش باید بگویم که ما در این مورد با هم بدهوبستانهای خصوصی داشتیم. مثلاً داریوش هیچوقت از بهروز وثوقی استفاده نکرد…
مهرجویی: درحالیکه قرار بود در فیلمم بازی کند…
کیمیایی: بله، مثلاً من هم سراغ عزت انتظامی نمیرفتم. یکجورهایی خطکشی و گروه خودمان را داشتیم.
مهرجویی: ما یکی، دو فیلم با این گروه ساخته بودیم و موفق هم شده بود. این بود که شبیه یک گروه تئاتری شده بودیم. هردفعه باز دورهم جمع میشدیم و داستانهای انتخابی من هم طوری بود که این گروه خوب از پس اجرایش برمیآمد. مسعود هم با گروهش شبیه یک گروه تئاتری شده بود. هر سال یک فیلم با هم میساختند.
پس با هم نوعی توافق داشتید که به گروههای هم کاری نداشته باشید.
کیمیایی: داریوش! اینها همینطوری نشستهاند که از زیر زبان من و تو حرف بیرون بکشند اما حرفی از ما درنمیآید!
مهرجویی: پس بگذار یک خاطره جالب تعریف کنم. سرِ مراسم جایزه سپاس، من و ساعدی خیلی دیر رسیدیم. دیگر اواخر برنامه بود. ناگهان دیدیم اعلام کردند فیلم «گاو» جایزه بهترین سناریو را میگیرد و مهرجویی و ساعدی بیایند بالا. من و ساعدی درگیر شدیم. من به او میگفتم بیا برویم بالا جایزه را بگیریم و او نمیآمد. گرفتم و کشیدمش، اما تکان نخورد. خودم رفتم جایزه را گرفتم و برگشتم. ساعدی خیلی عصبانی شد. گفت چرا رفتی جایزه را گرفتی؟ اینها فلان و بهمان هستند و تو نباید این کار را میکردی. من گفتم همه ما را دیده بودند و بد میشد اگر نرویم بالا…
کیمیایی: اعضای جایزه سپاس که اصلاً حکومتی نبودند…
مهرجویی: بله، خلاصه کوتاه نمیآمد و تا شب جروبحث داشتیم. من هم عاقبت عصبانی شدم و گفتم اصلاً من این جایزه را نمیخواهم. مردهشور هرچه جایزه است را ببرد. بیا مال تو! ساعدی هم جایزه را گرفت و نصفهشب پرت کرد در خانه همسایه!
کدام فیلم را قرار بود با وثوقی کار کنید؟
مهرجویی: یکی، دو فیلم بود. یکیاش نقشی روستایی بود. او آمد دفتر ما. خیلی شیکوپیک بود. یک لباس ملوانی پوشیده بود. از این دمپا گشادها. داستان را دادم دستش و قدری فکر کرد و گفت من در این فیلم دهاتی بازی نمیکنم!
کیمیایی: بعدها البته در «خاک» نقش روستایی هم بازی کرد. اتفاقاً همیشه با فیلم بود. حتی برای «داشآکل» وقتی من موهایش را تراشیدم، میدانست که یک سال بیکار خواهد شد اما اصلاً اعتراضی نکرد. به کار علاقه داشت و بازیگر خیلی خوبی هم بود.
مهرجویی: با من خیلی صمیمی بود. آدم خوبی بود. آدم بیریا و خالصی بود. کینهای نسبت به کسی نداشت.
آقای مهرجویی درباره تیم بازیگران خودتان قدری توضیح میدهید؟ از کجا با آنها آشنا شدید؟
مهرجویی: ساعدی من را با آنها آشنا کرد. من را میبرد تئاتر سنگلج و کارهای این گروه را میدیدیم. بازیگرهای خوبی بودند. قبلاً هم یک فیلم نیمساعته از «گاو» ساخته بودند که در تلویزیون پخش شده بود. آنها را دیدیدم و متوجه شدیم برای ایفای نقش شخصیتهای فیلم مناسب هستند. البته «گاو» یکی از داستانهای مجموعه «عزاداران بیل» بود. من آن را بسط دادم و از عناصر دیگر کتاب استفاده کردم. بعد با ساعدی داستانی ساختیم که در این داستان ادغام میشد. اول و آخرش را هم عوض کردیم. مثلاً داستان بیماری مشحسن و انتقالش به بیمارستان و مرگش در نسخه نمایشی نبود. اینها را اضافه کردیم و شخصیتهای داستانهای دیگر مثل مشصفر و موسرخه را هم به آن افزودیم.
نصیریان و انتظامی هم که عضو ثابت گروهتان ماندند…
بله، سه چهار فیلم با این گروه ساختیم. حتی قرار بود نصیریان هم در« اجارهنشینها» حضور داشته باشد که میسر نشد.
جریانسازی: موافقان، مخالفان
این دو فیلم جریانساز شدند و فیلمسازان دیگر هم به شما پیوستند. چهگونه شد که فیلمسازان دیگر هم به جریانی که این دو فیلم ایجاد کردند، پیوستند؟ آیا نقدها تأثیرگذار بود یا اتفاق دیگری افتاد؟
کیمیایی: البته نقدها متفاوت بود. شاخصترین نقد را هوشنگ کاووسی نوشت که به «قیصر» میگفت فیلمفارسی. بعدها خودش «هفده روز به اعدام» را ساخت. پرویز نوری به شوخی میگفت کاووسی این فیلم را ساخته تا به همه بگوید فیلمفارسی یعنی چه!
مهرجویی: بله، من هم یادم هست. همه میگفتند کاووسی فیلم ساخته و ما کنجکاو شدیم و رفتیم دیدیدم هیچچیزش به هیچچیزش نمیخورد. اقلاً فیلمفارسی یک داستانی داشت. این فیلم هیچی نداشت.
کیمیایی: نصیریان میگفت همان سکانس اول دست یارو آمد توی کادر و کت چهارخانهاش نشان داده شد و همه فهمیدند قاتل کیست.
کیمیایی: بله، آقای کاووسی مخالف «قیصر» بود. بعد عباس پهلوان چیزی نوشت و از او شکایت کردند و دادگستری بازداشتش کرد! ولی کلاً چیزی که ماند، دو فیلمساز بود. دو فیلمسازی که بیشتر از آن دو فیلم ماندند. شرایط کاری اما مشکل بود. هنوز هم مشکل است.
اما این دو فیلمساز دیگران را هم با خود همراه کردند.
کیمیایی: بله، این دو فیلمساز سال ۴۸-۴۷ شروع کردند. بعد علی حاتمی آمد…
مهرجویی: اول تقوایی آمد با «آرامش در حضور دیگران.»
کیمیایی: فیلم تقوایی ۵۱ نمایش داده شد. علی حاتمی ۴۹ آمد با «حسنکچل.»
«آرامش در حضور دیگران» توقیف شد که ۵۱ به نمایش درآمد.
کیمیایی: بله، بعد بیضایی آمد. امیر نادری آمد. به هر جهت این کوره شروع کرد به سوختن. تأثیر زیادی هم گذاشت روی نگاه تماشاگر. فیلمسازها تغییر نکردند اما تماشاگرها تغییر کردند.
درواقع نشان دادید که طور دیگری هم میشود فیلم ساخت و با جریان غالب همراه نشد.
کیمیایی: بله، من معتقدم هنوز هم سینمای امروز هستهاش همان دو فیلم است.
مهرجویی: «گاو» یک امتیاز دیگر هم دارد. بعد از انقلاب که سینما راکد شده بود و خیلی از سالنها را آتش زده بودند و دیگر خبری از نمایش فیلم نبود و استودیوها و لابراتوارها بیکار بودند، فیلم «گاو» را در تلویزیون نشان دادند. امام خمینی(ره) هم فیلم را دیده بود و بعد با ایشان مصاحبه کرده بودند و ایشان گفتند که ما با سینما مخالف نیستیم. با سینمای فاسد و فحشا مخالف هستیم. بعد فیلم «گاو» را مثال زده بودند بهعنوان یک سینمای خوب. همین شد تیتر روزنامهها و همه فهمیدند که آقا با سینما مخالف نیست. پس میشود هنوز کار کرد. این شد که چرخه سینما دوباره راه افتاد، وگرنه در ابتدا خیلی چرخه کند بود.
از روزگار سپری شده
در مورد انتخاب لوکیشن این دو فیلم هم برایمان بگویید.
کیمیایی: رویکرد ما در این دو فیلم خیلی فرق داشت. داریوش یک فضای روستایی میخواست که تمثیلی گستردهتر را به نمایش بگذارد. به همین دلیل از عوامل تئاتر هم استفاده کرد. «قیصر» اینگونه نبود. من برای ساخت فیلمم از عوامل بدنه سینمای ایران استفاده کردم. آدمهایی که از بیرون به این فیلم اضافه شدند، من بودم و سازنده موسیقی فیلم و…
مهرجویی: فیلمبردارت هم تازه بود. حقیقی قبلش کار کرده بود؟
کیمیایی: نه، حقیقی نبود. مازیار پرتو «قیصر» را کار کرد. پرتو پیش از آن کارهای مستند زیادی را فیلمبرداری کرده بود. فیلمبردار فرهنگ و هنر بود. «قیصر» هم یک کار ژورنالیستی بود و پرتو به درد این کار میخورد. مثلاً گفته بودم هیچ چراغی نمیخواهم ولی بعدها نعمت حقیقی آمد و خیلی هم عالی بود. تو با حقیقی کار نکردی داریوش؟
مهرجویی: من یک کار کوتاه با او داشتم.
کیمیایی: فوقالعاده بود. دو تا فیلم هم ساخت. برادرش عکاس بود. او از طریق برادرش وارد سینما شد. خودش پیش فرسی در کتابفروشی سخن کار میکرد. «داش آکل» را که شروع کردم، او را آوردم. به من گفتند این که تا حالا فیلم نگرفته. گفتم کارتان نباشد. حتی آقای کاوه «زریندست» را بهعنوان رزرو نگه داشته بود اما وقتی راشهای اولیه را دید به کار نعمت ایمان پیدا کرد و متعجب شد. فیلمبردار فوقالعادهای بود.
آقای مهرجویی درباره نحوه انتخاب لوکیشن فیلم «گاو» برایمان بگویید.
مهرجویی: برای انتخاب لوکیشن «گاو» تمام خطه شمال را گشتیم. مدیر تهیه ماشینی در اختیارمان گذاشت و کلی دهات دیدیدم و نپسندیدیم. موقع برگشت در جاده قزوین به روستای «بوئینک» رسیدیم و دیدیدم مناسب است. البته آن استخر و بعضی خانهها را خودمان ساختیم. اول عکس گرفتیم و آوردیم فرهنگ و هنر و ایراد گرفتند. گفتند خیلی نمای فقیرانهای دارد و باید قدری نونوارش کنید. ما هم عدهای را فرستادیم تا بعضی از دیوارها را سفید کنند و درها را رنگ بزنند تا ظاهر روستا بهتر شود اما همان ماجرا که تنها یک گاو توی آن ده است و آن هم گاوی شیردهی است که همه زندگیشان با او پیوند خورده، نکته مهمی بود که خوشبختانه سانسور هم نشد.
ویژگی این روستا چه بود که انتخابش کردید؟
مهرجویی: یک روستای سنتی و خیلی ایرانی بود. ما شمال و سیستان و خراسان را گشتیم اما اکثر جاها لباس، لهجه و معماری خاصی داشتند. من دنبال جایی بودم که زیاد توی چشم نباشد این چیزهایش. لوکیشن و حواشی فضای فیلم برای من به اندازه خود فیلم مهم است. باید بدانم لوکیشن را چرا انتخاب میکنم و قرار است از آن چه استفادهای بکنم. میخواستم یک روستای معمولی و آشنا داشته باشم.
حضور آقای دولتآبادی در فیلمتان چهطور رقم خورد؟
مهرجویی: دولتآبادی آن موقع در همین گروه تئاتر فرهنگ و هنر بازیگر بود. بعدها نویسنده شد. آن موقع خیلی جدی هم بود. من بازیهایش را دیده بودم در تئاتر سنگلج. خیلی هم به نقشی که برایش نوشته بودیم، میخورد. اخیراً که دیدمش، گفت سر فیلمبرداری «گاو» به من گفتی میخواهم فیلم «جنایت و مکافات» را بسازم و تو را برای نقش «راسکولنیکوف» انتخاب کردهام. پس چه شد؟ خندیدم و گفتم حالا دیگر دو هزار ورسیون از روی جنایت و مکافات ساختهاند اما تو واقعاً به درد نقش راسکولنیکوف میخوردی!
بعدها دیگر ادامه نداد.
نه، علاقهاش به سمت نویسندگی بود.
کیمیایی: هوشنگ بهارلو هم در فیلمهای تو خوب کار کرد.
مهرجویی: بله، خیلی خوب بود. «آقای هالو» و «پستچی» و «دایره مینا» را برایم فیلمبرداری کرد. خیلی کارش خوب بود. واقعاً تیمورک داشتیم در آن زمان.
کیمیایی: الآن هم هست.
آقای کیمیایی اما شما بعد از انقلاب مدام فیلمبردار و بازیگر عوض کردید.
کیمیایی: دائم میگردم که آدمم را پیدا کنم که نمیکنم. الآن دیگر آن دلداگی سابق نیست. داریوش اگر بخواهد یکبار دیگر آدمهای گذشته را جمع کند، شدنی نیست. همه پر از مسئله شدهاند.
گفتید در آن دوره فیلمسازان تغییر نکرده بودند و مردم تغییر کردند. بیشتر توضیح میدهید؟
کیمیایی: بله، مردم تغییر کردند. این مردم بودند که آمدند و فیلمهای ما را دیدند. حالا «قیصر» ویژگیهایی داشت که عامه مردم آن را میپسندیدند و از عام زیاد دور نمیشد. البته همه فیلمهای من همینطور هستند. من هیچوقت از عام دور نشدم اما فیلمی مثل «گاو» را هم باز همین مردم تماشا کردند و نگاهشان به سینما تغییر کرد. مردم این تفکر تازه را در سینما نگه داشتند. اگر نگه نمیداشتند که سینماگران دیگر به ما اضافه نمیشدند. تهیهکنندگان از آن زمان به بعد دیگر بهدنبال فیلمسازان جوان میگشتند. تمام جامعه روشنفکری از ادبیات گرفته تا روزنامهنگاری به سینما پیوستند.