این مقاله را به اشتراک بگذارید
گزارشی از سمینار وضعیت ترجمه در مؤسسه پرسش
روایتهایی از ترجمه در ایران معاصر
سیاوش جمادی-تبارشناسی ترجمه در ایران
گروه اندیشه: پنجشنبه گذشته سمینار «وضعیت ترجمه در ایران» در دو بخش در مؤسسه پرسش برگزار شد. در بخش اول محمد مالجو، عادل مشایخی و سیاوش جمادی و در بخش دوم تایماز افسری، صالح نجفی و مراد فرهادپور سخنرانی کردند. مراد فرهادپور بهعنوان آخرین سخنران، دلیل اصلی بحران فعلی ترجمه در حوزه متون نظری را فقدان هرگونه سنت فکری در تاریخ ما دانست. نبود سنت از نظر او منجر به تولید متون پراکنده و بیارتباط با شرایط تاریخی- اجتماعی ایران شده است. ولی شاید ردپای نبود سنت بیش از هرچیز در همین سمینار عیان شد. بحثها مطلقا یکدیگر را قطع نمیکرد، موضوع سخنرانیها هر کدام از یک سنت فکری جداگانه بود که با دیگر سنتهای موجود در جلسه تلاقی نداشت، سخنرانان هر یک از منظر خود و از خاستگاهی متفاوت به ترجمه مینگریستند و نهایتا مجموعهای از فکرها که کنار هم قرارگرفتنشان چندان تفاوتی در شیوه بحث ایجاد نمیکرد. نگاهی به اسامی و موضوع سخنرانیها نیز خود گویای همین پراکندگی است. با اینهمه در شرایط بیسنتی نمیتوان انتظار زیادی داشت، نه از ترجمه، نه از تفکر و نه از سمیناری که به همین مناسبت برگزار شده است. آنچه در ادامه میآید، گزارش تفصیلی مباحث این سمینار است.
در این بحث تبارشناسی ترجمه و ورود آن را به ایران بهخصوص از زمان اسلام بررسی میکنم. ترجمه در ایران به صورت رخدادی حاصل جنگ و قهر به وجود آمد. بعد از ورود اعراب به ایران شاهد دو قرن سکوت بودیم که البته در همه موارد به یک شکل نبود و در مناطقی از شمالشرق و شمال مردم هنوز به زبان و گویش فارسی و محلی صحبت میکردند. ورود اعراب نتوانست ایرانیها را به عرب تبدیل کند اما درعینحال، ایرانیها تبدیل به بهترین مترجمان زبان عربی شدند. این رویداد ناشی از جنگ بوده است.
ما در زبان و فرهنگ زاده میشویم و هستی پیدا میکنیم. به قول هایدگر زبان خانه هستی است یا به قول ژاک لاکان زبان شکنجهخانه هستی است. پس در زبان، فرهنگ و ارتباط و نظم ساخته میشود. در اینجا فرهنگ به معنای صرفا مثبت آن نیست و اقوام بیابانگرد هم فرهنگ دارند. داریوش آشوری کتابی به نام مفاهیم فرهنگ دارد که این بحث را توضیح داده است. در اکثر تعاریف فرهنگشناسان، فرهنگ را به صورت مصطلح و مثبت تلقی نمیکنند و بار معنایی منفی هم دارد. فرهنگ بهعنوان مجموعهای از آیین و رسوم و فرادادهها و آن چیزی است که قومی را با هم همبسته میکند. یک فرهنگ یکباره به مدار فرهنگی دیگر به اجبار وارد میشود. اولین اثری که دراینباره نوشته شده تاریخ طبری بوده است. بر اثر این رویداد، تکانه عمیقی در همه وجوه فرهنگی و سیاسی و خانههای افراد وارد میشود و واقعهای رقم میخورد که نظریه صرف نیست؛ چیزی که به خانهها وارد میشود و خانهداری را به معنای اقتصادی کلمه تغییر میدهد. سابقه دینی در ایران دوهزارو ۵٠٠ سال درازا دارد و قبل از اسلام هم وجود داشته و البته قبل از آن هم مفهوم مردم در این فرهنگ وجود نداشته است. من نمیگویم فرهنگ روبناست ولی توصیف پدیدههای فرهنگی یک چیزی است و اینکه بگوییم چگونه هستی یافته چیز دیگری. اینکه پدیدههای ما چگونه هستی یافتند چندان بررسی نشده است. ابنبطوطه و ابنخلدون توصیفهای دقیقی از این ماجرا کردهاند. وقتی وحشت همهجا را فرا میگیرد این وحشت از ابراز هویت جمعی قبلی است که یک قوم داشتهاند و از صحبتکردن به زبان فارسی. اولین تلاشهایی که ایرانیها انجام دادند عربینویسی بود.
اینکه در شاهنامه بحث از نژاد شده واکنشی بوده به افراد نژادپرست که سلطه یافته بودند. این ترجمهها از افتخارات گذشته ایران و نوعی تصفیه نژادی است و مطالبی است که مربوط به عقاید زندقه تلقی میشده است. نخستین جریان ترجمه در زمان مأمون عباسی اتفاق میافتد. فرهنگ عربی با دو فرهنگ ایرانی و یونانی و تا حدی هم هندی آمیخته میشود. نهضت ترجمه در شرایطی بحرانی رخ میدهد و در مناسبات قدرت و برانگیخته از نوعی مقاومت ولی در هیأت اینهمانی با حمله کننده درآمد. تنها کسی که راه متفاوتی انتخاب میکند فردوسی است. او یک نوع مترجم است و وقتی فارسی رو به نابودی است نجات آن به صورت یک پروژه منسجم از سوی سامانیان توسط او دنبال میشود.
ما در گذشته خود جز کشمش برای نگهداشت یک وضعیت چیزی نداشتهایم. چرا مدام این چرخه تکرار میشود؟ پاسخ به این پرسش مسئله روشنفکران است. محمد عابد الجابری از دید انتقادی فرهنگ گذشته را نقد کرده است. فرهنگ یونانی فرهنگ عقلانیت بوده است. ارسطو عقلانیتی را توصیف میکند که اسمش را ارغنون میگذارد و الان به دست مترجم چیرهدست ما ادیب سلطانی از خود زبان یونانی با دقت و امانتداری بسیار به فارسی ترجمه شده، البته قسمتی از آن در نهضت ترجمه از بین رفته است. فرهنگ یونانی از نظر جابری عقلانیت غنیمتگیری و فصاحت و بلاغت است و عقلانیت ایرانی گنوستیک و عرفانی. ما آمیختهای از این سه هستیم. در شخصیت تکتکمان بیشباهت به ابنسینا نیستیم. او بعد از فارابی اولین نماینده عقلانیت قانونگذار بود. ولی جاییکه برهان ندارد تسلیم میشود. عقلانیت یونانی که به ایرانی ترجمه میشود یک مسئله عجیبی ایجاد میکند و آن این است که بعد از مدتی ما را با دوگانهای مواجه میکند. در ترجمه آثار ارسطو یک نکته عجیب رخ میدهد و آن اینکه کتاب politics ارسطو ترجمه نمیشود به خاطر اینکه از واژه مردم (دموس) ترس داشتند. فلسفه ارسطو فلسفه شهروندمداری است و در یونان است که اولینبار فضای عمومی بنیان نهاده میشود. آگورای یونانی هنوز یک فضای عمومی نمونه است. خودسالاری آگورای یونان باستان موضوع بحث کتابهای مختلفی بوده. البته بردگان و زنها حق مشارکت نداشتهاند اما افراد واقعا شهروند محسوب میشدند و قدرت تصمیمگیری داشتند. این مردم و شهروندان هستند که سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود را تعیین میکنند. فیلسوفان ایرانی هم مثل فارابی و ابنسینا در آثار خود قسمت سیاست را جای میدهند و اولین سیاست از پولیس به معنای شهر و شهرگردانی میآید. حال آنکه فیلسوفان ما به سیاست که میرسند افلاطونی میشوند.
شرق