این مقاله را به اشتراک بگذارید
بزرگترین نویسندههای قرن ۲۰ و ۲۱
گفتگو با شیرین معتمدی
سمیه مهرگان
شیرین معتمدی جزو مترجمهای جوانی است که سعی کرده در گزینش ترجمههایش به فارسی، همیشه جزو اولینها باشد. او نخستین مترجمی است که برای نخستینبار آثار یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستویکم آمریکا را به فارسی ترجمه کرده: ادوارد پی. جونز. دیگر نویسندهای که وی برای نخستینبار به خواننده فارسیزبان معرفی کرده مارک بینچک نویسنده بزرگ لهستانی است که میلان کوندرا در ستایش او و رمان «تِوُرکی»اش یک مقاله نوشته. و تنها رمان جیمز ایجی که برای او جایزه پولیتزر را نیز به ارمغان آورد، از ترجمههای دیگر وی است که برای نخستینبار خواننده ایرانی را با یکی از بزرگترین رمانهای بزرگ قرن بیستم آشنا کرده. اینها و آثار ترجمه دیگری از نویسندگان دیگر از جمله لوییس اردریچ که بزرگترین نویسنده بومی امریکا است از آثار در دست ترجمه و انتشار وی است. معتمدی فارغالتحصیل زبانشناسی از دانشگاه تهران است و در حال حاضر دانشجوی فوقلیسانس زبانشناسی در ایتالیا. آنچه میخوانید گفتوگویی است پیرامون ترجمههای این مترجم، که همگی از سوی نشر «شورآفرین» منتشر شده است.
از رمان «دنیای آشنا»ی ادوارد پی.جونز شروع کنیم که یکی از بهترین آثار ادبیات داستانی قرن بیستویکم است. به نظرم تجربهای ناب هم برای شما به عنوان مترجم و هم برای خواننده ایرانی که لذت خوانش یکی از شاهکارهای ادبیات جهان را برای نخستینبار میخواند.
هرچند من قبلا از این نویسنده یک کتاب ترجمه کرده بودم، یک مجموعه داستان به نام «یکشنبه بعد از روز مادر» است که نام اصلی آن «گمشده در شهر» است. بعد از این مجموعهداستان رفتم سراغ «دنیای آشنا» که تجربهای بس عجیب بود و بس غریب. تجربهای ناب و قدرتمند که آدم را وادار میکند آن را بارها و بارها بخواند. به راستی که جونز نگاه خونسرد و غریبی دارد، و داستانها را بیهیچ قضاوتی به تصویر میکشد و در لابهلای روایت داستان تلنگری میزند که پژواکش تا مدتها در ذهن و یاد خواننده میماند. من شخصا رمان را به داستان کوتاه ترجیح میدهم، خواننده زمان بیشتری در اختیار دارد تا با اتفاقات و شخصیتها همراه شود. من در وهله اول به عنوان خواننده این رمان، شیفته شخصیتپردازیها، روایت جادویی-واقعی این رمان شدم، نمیخواهم برچسب رئالیسم جادویی به این داستان بزنم و عمدا هم این عنوان را به کار نبردم. شاید جالب باشد خاطرهای را ذکر کنم؛ موقع ترجمه صحنهای که گشتیها پدر هنری تاونسند (شاید بتوان گفت قهرمانان رمان) را دوباره میفروشند، آنقدر احساساتی شدم که تا چند روز ترجمهاش را گذاشتم کنار. اینها را گفتم که جونز با خواننده در این رمان هر کاری میکند.
چه چیزهایی در این رمان، برایتان جالب بود؟ یا در کل در این نویسنده چه چیزهای جالب و متفاوتی بود که شما را واداشت تا اثر دیگر این نویسنده را هم ترجمه کنید؟
جونز نویسنده پرکاری نیست، جز این دو کتابی که من از وی ترجمه کردم، یک مجموعه داستان دیگر هم دارد. گویا خودش هم آدم گوشهگیری است، دور از مصاحبه و حاشیه. تا جایی که از شرححالش متوجه شدم، کودکیاش با مادری بیسواد و برادری معلول گذشته، اما مادر همیشه او را تشویق به خواندن میکرده، و گویا رابطه عاطفی پررنگی بین آنها بوده و این رمان را هم به مادر و برادرش تقدیم کرده. جدای از زندگی شخصیاش، دنیای رمانش هم خاص و جذاب است. همان طور که گفتم در نگاه و قلمش هیچ پیشداوری و قضاوتی نیست. او فقط همهچیز را به تصویر میکشد، مثل یک دوربین. این رمان پر از شخصیت و داستانهای فرعی است، مثل مسافرتی طولانی از مسیرها و ماجراهای مختلفی رد میشود، و در آخر به خانه برمیگردد. داستان با مرگ ارباب موسی شروع میشود و از اینجا سفر آغاز میشود، سفری که در انتها به بستر مرگ موسی ختم میشود.
«دنیای آشنا»، یک قصه درباره دنیای سیاهان است. دنیایی که تجربه آن برای مخاطب فارسیزبان فقط از طریق کارتونها و فیلمها بوده، و البته ادبیات. چه چیزهایی در دنیای سفیدوسیاه رمان است که به نظرتان برای مخاطب فارسیزبان جذاب است؟
به نظر من این تقسیمبندیها فقط در روساخت داستان هست، در بعد عمیقتر ما داستان زندگی را داریم، زندگی با تمام مفاهیم معمولش برای بشر، شخصیتهای باورپذیر با طیفهای مختلف خاکستری، نه سفید، نه سیاه. نه شر مطلق داریم، نه نیکی مطلق. در این داستان، عشق هست، مرگ هست، تولد، مبارزه، ادامه و تلاش هست. تلاش برای تغییر، برای زندگی بهتر. به نظر من در دنیای امروز ما این مرزبندیها چندان جایی ندارد، درست است بردهداری برای مخاطب فارسیزبان، تجربهای عینی نبوده، اما بیعدالتی و نابرابری مفاهیم ملموس و آشنایی هستند و جونز برای خلق دنیایش که اتفاقا خیلی هم آشنا است، از چیدمان دنیای بردهداری کمک گرفته است.
چه چیزی در این رمان است که میتواند شما به عنوان مترجم یا خواننده را وادارد که این رمان را پیشنهاد بدهید که خوانندگان بخوانند؟
میتوانم به خوانندهها بگویم اگر میخواهند تجربهای لذتبخش در «دنیای آشنا» و غریب را داشته باشند، به سراغ این رمان بروند. تا با داستانهایی به شگفتانگیزی خواب و رویا همراه بشوند. جونز در دنیای غرب نویسنده شناخته شدهای است و این را نه فقط جایزههایش که خود داستانها و کتابهایش نشان میدهند.
پیش از این رمان، «روایت یک مرگ در خانواده» از شما منتشر شده بود. رمانی از نویسندهای که پیش از این در ایران به عنوان یک فیلمنامهنویس و منتقد سینمایی شناخته میشد. اما جیمز ایجی با همین رمان نشان داد که نویسندهای بزرگ نیز است. چه شد که به سراغ این نویسنده رفتید؟
من از اولین روز دانشگاه، تصمیم گرفتم مترجم بشوم، مترجم ادبی! در دوران دانشجویی شعر و داستان کوتاه ترجمه میکردم و گوشه کمدم میگذاشتم، بعد کم کم شروع کردم ترجمه مقالههای مختلف غیر ادبی برای مجلههای مختلف و بعدترها داستانهای کوتاه برای مجلهها و نمایشنامههای رادیویی، اما هیچ کدام از اینها من را راضی نمیکرد، هنوز چیزی کم بود، واقعا تشنه ترجمه بودم و دنبال کتابی برای ترجمه، «روایت یک مرگ در خانواده» اولین تجربه و اولین قدم من بود برای ورود به دنیای بیانتهای ترجمهی ادبی. امروز خوشحالم که تنها رمان نویسندهای را ترجمه کردم که برای همان تنها رمانش جایزه پولیتزر را نیز از آن خود کرد.
رمان «روایت یک مرگ در خانوداه» یک جورهایی سینمایی است. روایت ایجی با یک زبان تصویری و شاعرانه، گویی در پیوند با همان سینمایی است که از دغدغههای اصلی نویسنده نیز بوده و شما بهخوبی نیز این را در ترجمه درآوردهاید.
رمان «روایت یک مرگ در خانواده»، اولین تجربه جدی من در دنیای ترجمه ادبی بود. با متنی بسیار مشکل و همین طور که گفتید زبانی شاعرانه، وقتی کتاب را شروع کردم میدانستم کار مشکلی است، اما انگار میخواستم خودم را به چالش بکشم، البته به عقیدهی من ترجمه هیچ کتابی آسان نیست. مترجم، واسطهای است که بیآنکه حضورش حس شود باید پیام را با همان سبک و سیاق و آرایش از زبانی به زبان دیگر برساند. این کار در برخی زبانهای با خویشاوندی نزدیک، مثل ایتالیایی و اسپانیایی، شاید کار سادهتری باشد، اما در زبانی مثل فارسی و انگلیسی،که جز در ریشهای مشترک در درخت خویشاوندی زبانهای هندواروپایی، نزدیکی دیگری با هم ندارند، کار دشواری است. من و این کتاب حدود یک سال با هم همراه بودیم، بنا به شرایط خاص زندگیام، با هم مدتی خارج از ایران زندگی کردیم، به ایران برگشتیم و بعد کتاب در هزارتوی نشر و مجوز ماند و من هم ترجمه کارهای دیگری را شروع کردم، و کتاب بنا به دلایل مختلف با ناشر اولیه چاپ نشد و دقیقا چهار و نیم سال بعد از ترجمه، به همت آقای کاظمیان در نشر «شورآفرین» چاپ شد.
رمانی نیز از مارک بینچک به نام «تِوُرکی» با مقدمه میلان کوندرا در دست انتشار دارید. از این رمان نیز بگویید؟
اوووه، بینچک! باید بگویم بعد از ترجمه «دنیای آشنا»، این رمان بینچک، «تورکی» کاری بود که من را به شدت تحت تاثیر قرار داد. در هر دو این رمانها نویسندهها داستانی تکراری را دستمایه کارشان قرار دادهاند، دنیای بردهداری و جنگ دوم جهانی و هر دو اینها بیاغراق کاری ستودنی از این کلیشهها خلق کردهاند. در رمان «تورکی» که نام آسایشگاه روانی بزرگ و معروفی در نزدیکی ورشو است، داستان عاشقانهای داریم، در لهستان تحت اشغال آلمان نازی در سالهای پایانی جنگ. جالب است که در سراسر کتاب هیچ اشاره مستقیمی به جنایتهای نازیها نمیشود. اما تمام وحشت و ترس آن روزها استادانه به تصویر کشیده شده. در تمام کتاب فقط یکجا به وضوح از اعدام صحبت میشود و البته آن هم با نگاه و قلم خاص بینچک. به نظر من نگاه بینچک مثل دوربین فیلمبرداری است، گاهی با زومکردن روی سنگریزهای صحنهای را شروع میکند، دوربین عقب میرود، میرود تا منظره کوهستانی را به تصویر بکشد. او تشبیهات خاص و نابی هم دارد، تشبیه انبوه موهای سونیا، دخترکوچولوی داستان، به نیاگارایی از مو، یا دستهای بیرونآمده از آستین، به دسته فنجانی چینی. نکتهای که در مورد «تورکی» باید بگویم، این است که این کتاب در اصل به زبان لهستانی نوشته شده و من از انگلیسی آن را به فارسی ترجمه کردم، اما تمام کتاب را با متن اصلی مطابقت دادم، گرچه مترجم انگلیسی کتاب، خودش استاد زبانهای اسلاو و ادبیات تطبیقی در دانشگاه میشیگان است، اما بااینحال به ناگزیر تغییراتی نسبت به متن اصلی در ترجمه انگلیسی رخ داده، این تغییرات به عقیده من در هر ترجمهای لازم و ناگزیر است. در این موارد سعی کردم بیشتر به متن اصلی وفادار باشم تا به ترجمه انگلیسی، البته در تمام کتاب فقط یک قسمت بود که در نسخه انگلیسی به کل تغییر کرده بود و من آن بخش را به استناد نسخه اصلی و از روی زبان لهستانی ترجمه کردم. البته باید بگویم در این مورد خوشبختانه دوست لهستانیام خیلی کمک بزرگی بود و تمام مطابقتها را با کمک ایشان انجام دادم. البته برای درک فضای بهتر رمان یک سری فیلم مربوط به اواخر جنگ جهانی دوم در ورشو دیدم.
از آثار دیگری که در دست ترجمه و نشر دارید نیز بگویید؟
در حال حاضر مشغول ترجمه رمانی از لوییس اردریچ هستم که مجموعهآثار این نویسنده بزرگ سرخپوست آمریکایی در نشر شورآفرین در حال ترجمه و انتشار است. من نیز دو رمان از این نویسنده را در دست ترجمه و نشر دارم که هر دو نیز برنده جایزه ملی آمریکا و حلقه منتقدان آمریکا شده. نویسنده دیگری که بعد از ادوارد پی. جونز و مارک بینچک، کشف بزرگ دیگری برای من بوده همین لوییس اردریچ است، و من امیدوارم برای خواننده ایرانی نیز چنین باشد.
آرمان