این مقاله را به اشتراک بگذارید
چندی پیش کامران جمالی در نوشته ای علی عبداللهی را متهم به انتحال و رونویسی از ترجمه هایش کرد. امروز علی عبداللهی در نوشته خود به این اتهامات پاسخ داده که در ادامه می خوانید / مد و مه
پاسخ به نوشته کامران جمالی
سنگپرانی به اشباح در تاریکی!
علی عبداللهی
«حتی برخوردهای ناهوشمندانه را به هوشمندی پاسخ گوی»١
لائوتزو
روز دوشنبه دهم اسفندماه، کامران جمالی نوشتهای در مورد ترجمههایم از هاینریش بل منتشر کرد که مدتی بعد به اشاره دوستان از وجود آن باخبر شدم. بعدتر، بازنشر همان نوشته را عینا در سایت «مد و مه» خواندم. راستش آنچه مرا به پاسخ واداشت، فقط نفس نوشتهشان نیست؛ بلکه اتهام «انتحال»، و «رونویسی» از ترجمه ایشان و حتی دیگران است؛ اتهامی که سوای قبح اخلاقی، قابل تعقیب در مراجع قضائی هم هست. اگر جمالی یا هرکس دیگر، نقدی منصفانه بر ترجمهام مینگاشت، ضمن سپاسگزاری از وی، به آن پاسخ نمیدادم، چون اگر درست میبود، با توجه به اعتمادبهنفس و نقدپذیری ذاتیام، پیشنهادهای صائب وی را در چاپهای بعد اعمال میکردم؛ وانگهی هر دو ترجمه در بازار موجود است، خواننده میتواند داوری کند و هرکدام را که پسندید بخواند. اما قضیه فراتر از اینهاست، نهفقط نویسنده برای اثبات ادعای خود مدرکی نیاورده، بلکه در خلال نوشته خود، خواننده را به موضوعی بیربط ارجاع داده و بدتر از آن، پیشاپیش نیتخوانی کرده که اگر منتشرش میکرد، من از آن انتحال میکردم! منطق را ببینید! در این نوشته، قصد ندارم به شیوه متفرعنانه ایشان رفتار کنم، زیرا معتقدم کار فرهنگی نیاز به هوچیگری و اشتلمکردن ندارد و البته رویه من در چنین مواردی به پیروی از جمالی و برخی دیگر، اتهامزنی، قلمبهگویی و سنگپرانی به اشباح فرضی در تاریکی نیست. ازاینرو، میخواهم بیهیچ عصبیتی، نکته به نکته نوشتهشان را بررسم و داوری نهایی را به خواننده خود واگذارم.
٢ جمالی در آغاز نوشتهشان، حکم صادر کردهاند که «زبان فارسی در داخل مرزهای ایران یکی از رکوردداران انتحال است!» زبان چطور میتواند رکورددار چیزی باشد! اصلا این جمله یعنی چه؟ جنابعالی چند زبان میدانید، کدام زبانها را مقایسه کردهاید و به این نتیجه مشعشع رسیدهاید؟ گیرم که چنین باشد، چرا چند نمونه ذکر نکردهاید؟ باز جای دیگری نوشتهاند: «من پیشترها این داستان را ترجمه اما- خوشبختانه- منتشر نکرده بودم، در غیر این صورت علی عبداللهی از روی این اثر هم «بدون غلط» رونویسی میکرد … اما اگر من میخواستم تمام غلطهای همین یک داستان را بگیرم، … خواننده میدید که دستکم به دو صفحه کامل روزنامه نیاز میداشتم». افزون بر مضحکبودن پیشداوری ایشان، از نظر ساختاری باید پرسید فعل جمله اول کجا رفت؟ معنی جمله فوق این است که من این داستان را ترجمه نکرده بودم، این را هر دانشآموز دبستانی هم میداند. نمیشود یک فعل مثبت و منفی را به یک قرینه حذف کرد. و جهت اطلاع، در جمله آخر هم منظورشان این است: خواننده میدید که دستکم به دو صفحه کامل روزنامه نیاز دارم! باز جلوتر نوشتهاند: «پس به سنجشگری تنها ۵ صفحه نخست این «ترجمه» میپردازم که خود بهاندازهای بیش از کافی نشاندهنده وجدان کاری ….». «به اندازه بیش از کافی!» یعنی چی؟ و چطور میتوان با بررسی پنج صفحه، و سرهمکردن برخی خطاهای فرضی، حکم کرد که تمام دو جلد کتاب انتحال است؟
بدیهیترین نکته هنگام نقد ترجمه، آوردن برابرنهاد نهایی برای کلمه فرضا نادرست است. چطور نویسنده انتظار دارد برای نامی که به گفته خودش هنوز معادل فارسی ندارد، نامی بتراشد و مثلا سرراست ننویسد «افسر» یا «ستوان» یا … و به پیشنهاد منتقد بنویسد: «کاندیدای افسری که هنوز افسر نشده و چیزی شبیه ستوان سوم! …» گیرم تمام ایرادات ناقد درست باشد، در کجای این مثالها، ردی از انتحال میبینید؟ وانگهی نویسنده عجول، یادداشت کوتاه من در اول هر دو جلد را نخوانده که اذعان کردهام برخی داستانها را پیشتر در سالهای دور ترجمه کرده بودم و در جنگها و مجلات چاپ شده یا نشدهاند! و آیا نویسنده پیش خود فکر نکرده، چهبسا در جابهجاییهای مختلف متنها دستخوش تغییر شده باشند! افزونبراین، همه میدانند ممکن است برخی حذفها به روند داستان لطمهای نزند، ولی گویا ترجمه اشتباه نام یک داستان در سراسر متن، که ایشان مرتکب شدهاند، تازگیها جزء لغزشهای ترجمه محسوب نمیشود!
٣ موضوع بحث ما در اینجا، ترجمه تمام داستانهای کوتاه هاینریش بل است که نگارنده در حال انجامش است، دو جلد آن منتشر شده و دو جلد دیگرش در راه است. برخی از داستانهای بل را پیش از من فقط حضرت جمالی ترجمه نکردهاند، نزدیک به ده، پانزده نفر دیگر از زبانهای مختلف ترجمه و در جنگها منتشر کردهاند، تأکید میکنم پیش از ایشان و در سالهای چهل تا هفتاد خورشیدی! کارهایی به قلم اسدالله امرایی، هما احمدی، مهدی زمانیان، بیژن قدیمی، شهلا حمزاوی، و … در میان ترجمههای انجامشده از آلمانی، فقط تکداستانهایی به قلم تورج رهنما، محمود حسینیزاد، رضا نجفی، پریسا رضایی، سیامک گلشیری، علیاصغر حداد و یکی، دو نفر دیگر، بهواقع ترجمههایی خوب، با نثری قابل قبول، بینقص یا کم نقص و لحن داستانی هستند. فقط در یک مورد، من برای پرهیز از دوبارهکاری، با اجازه دکتر رهنما، ضمن سپاسگزاری ترجمه را عینا به نام استاد در کتابم آوردم، چون ترجمه من، چیزی به آن نمیافزود؛ ولی نمیتوانستم تمام ترجمههای قبلی را بازترجمه نکنم. ترجمههای جمالی را پیشتر در آدینه و دنیای سخن و بعدتر در «تا زمانی که» خوانده بودم، نه یکبار که چندبار، آن هم زمانی که اصلا قصد ترجمه داستانهای بل را نداشتم. باید اذعان کنم ترجمه ایشان تاحدی -تأکید میکنم تا حدی- رساست، ولی صادقانه بگویم نثری عصاقورتداده دارد و لحن آن داستانی نیست، در جاهایی افتادگی دارد که قطعا دستکار ممیزی نیست. ازاینرو، دور باد از من که چنان نثری را به نام خودم سند بزنم. بهعلاوه برای داوری منصفانه از سوی یک آلمانیدان و حتی نویسنده ایرانی، هرگاه و هرجا آمادهام. داوری همهجانبه، ناظر بر اینکه فارسی کدام متن بهتر، کاملتر و نثرش داستانیتر، و به لحن نویسنده نزدیکتر است، و کدامیک افتادگی ندارد یا میزان آن کمتر است. من هم تا بخواهید سهوها و افتادگیها و سوءفهمهای رخنه کرده در ترجمه جمالی را دارم و خوشبختانه روی کتاب نشان کردهام، ولی چون نقد واقعی ترجمه را، در عمل، ترجمه دوباره متن میدانم، پیشنهادهای خودم را در قالب بازترجمه ارائه دادهام. میدانم چرا جمالی، شواهدی در اثبات ادعای خود نیاورده، چون با وجود مشترکبودن متنها، ابدا چنین شواهدی وجود خارجی ندارد، که فقط بشود به قول ایشان، با جابهجایی «نمیباشد» بهجای «است» سر و ته قضیه را هم آورد و گفت بله، رونویسی را میبینید؟ خب، نتیجه معلوم است: نویسنده، به ادعاهای واهی درمیآویزد. ترجمه بیغلط وجود ندارد، والا من هم میتوانم با مقایسه همان متنهای بهزعم ایشان انتحالی خود با متون مکاشفهوار و یکه ایشان، نمونههای زیادی را برشمرم که جمالی با بیدقتی از سر آن گذشته. ولی نگاهم به ترجمه و نقد مثل ایشان جزمی نیست، چون ترجمه کلیتی است یکپارچه و بهشدت نسبی.
۴ دو کتاب، «و شام بود و صبح بود»، و «مهمانهای ناخوانده» (نشر جامی، چاپ سالهای ١٣٩٠و ٩٣.) روی هم ۵۴٨ صفحه و ۶٢ داستان، یک گفتوگو با بل و دو یادداشت کوتاه دارد، و کتاب جمالی، چاپ اول(١٣٧٠) ٣٠٧ ص. (چاپ ١٣٩۴چند روز پیش ٢٨٨ ص.) فقط ١٨ داستان دارد و در دو جلد کتاب من فقط ١۴ تای آن مشترک است! دو، سه داستان بین کتاب ایشان با دکتر رهنما مشترک است و خیال ندارم از تأثیر آن ترجمهها بر جمالی و توارد یا انتحال ایشان از استاد چیزی بگویم. بهخصوص در داستان «چهره غمگین من» که پیشتر به قلم دکتر رهنما در کتابشان آمده بود، و حالا با شباهت زیادی به متن قبلی، به ترجمه خودشان آمده. از این ١۴ داستان مشترک در کتابم، دوتا به ترجمه دکتر رهنماست که قاعدتا استاد نمیتوانست در دهه چهل، از ایشان انتحال کند و شامل این موضوع نمیشود. ولی با این تفاسیر، جناب جمالی مدعی شدهاند که ٢۵٠ صفحه از روی ایشان رونویسی کردهام! ١١ داستان یکششم متن نمیشود، در حالی که ٢۵٠ صفحه کموبیش نیمی از حجم دو کتاب یعنی یک جلد کامل! معجزه محاسبه را ببینید! در اینجا میخواهم یکی، دو مورد از متن ظاهرا انتحالی خودم را بیاورم؛ کاری که باید در اصل ایشان میکردند. انتحالهای من باید قاعدتا از چاپ قبل صورت گرفته باشد، چون چاپ تازه کتاب ایشان خیلی بعدتر از دو کتاب من درآمده و از بررسی آن درمیگذرم، گو اینکه ایشان در چاپ بعد، برخی تصحیحات را درست کردهاند، آن هم از روی انتحالهای من از خود! روزگار را ببینید! و حالا نمونهای از انتحالهای موهوم من از ایشان (متن اصلی لازم نیست چون شواهد برای اثبات همانندیهای متن است نه مطابقت با اصل):
در داستان «دایی فرد»! ایشان در همان عنوان داستان کاملا خطا کردهاند، و نام داستان را «عمویم فرد» گذاشتهاند! در مقدمه هم با همان نام از داستان یاد کردهاند. پسری تعریف میکند داییاش از جنگ برگشته و در خانهشان تلپ شده، نانخور و سربار مادرش است و در داستان، همین دایی، گاهی در خطاب به مادر، از «خواهر» خود حرف میزند. میدانیم اولین اصل ترجمه عقل سلیم است. چرا جمالی دایی را عمو ترجمه کرده؟ ساده است: چون به منطق داستان فکر نکرده. چرا بعد از چاپ کتاب من، آن را عوض کرده و «داییام فرد» گذاشته؟ چون بعد از متن من، به گاف بزرگ خود پی برده! بگذریم از تصحیحات دیگری که بر همین روال از روی متن من در چاپ جدید اعمال کردهاند، خوشحالم کتاب ایشان کمخطاتر شده! و من بانی تصحیح خطاهای قبلیشان شدم! حالا شروع داستان، عین ترجمه جمالی(ص ١٠٧): «عمویم فرد تنها فردی است که خاطرات سالهای بعد از ١٩۴۵ را برای من قابل تحمل میسازد. او در یک بعدازظهر تابستان از جنگ برگشت، لباس ساده به تن داشت، تنها مایملکش یک جعبه حلبی بود که با بند به گردنش بسته بود، حامل بار سبک چند تهسیگار هم بود که آنها را بادقت در یک قوطی حلبی کوچک قرار داده بود. مادرم را بغل کرد، خواهرم را و مرا بوسید، تمجمجکنان کلمات «نان، خواب، توتون» را به زبان آورد، روی کاناپه غلطید و به خاطر میآورم که بسیار بزرگتر از کاناپه بود، بهطوریکه مجبور شد یا زانوهایش را خم کند یا آنها را از کاناپه آویزان کند. هر دو امکان، مناسبتی شد که با غضب راجع به جد و آباد پدربزرگ و مادربزرگمان که این کاناپه پرارزش را مدیون آنها هستیم، اظهارنظر کند. آن نسل نجیب را یبس و خپل نامید، سلیقه آنها را در انتخاب رنگ صورتی نچسب آن تحقیر کرد، اما بدون هیچ احساس ناراحتی روی همین کاناپه به خوابهای طولانی فرومیرفت.»
ترجمه من (ص٢٧١): دایی فِرِد ١
«دایی فرد من تنها آدمی است که خاطرات سالهای بعد از ١٩۴۵ را برایم قابل تحمل میکند. دایی در یک بعدازظهر تابستان از جنگ برگشت، با تنها دارایی خود: یک قوطی کنسرو که آن را محکم با نخ از گردنش آویزان کرده بود و چندتایی ته سیگار که با دقت گذاشته بودشان توی یک قوطی کوچک. مادرم را در آغوش گرفت، من و خواهرم را بوسید و بریده بریده کلمات «نان، خواب، توتون» را از دهانش بیرون پراند، افتاد روی کاناپه و یادم میآید قدش خیلی از کاناپه بزرگتر بود، چون آخرش مجبور شد برای استفاده از آن، یا زانوهایش را تا کند یا از کاناپه بیاویزدشان. در هر دوحال، بازهم بهانهای گیر آورده بود تا با عصبانیت تمام چند کلفت بار آباواجداد پدربزرگ و مادربزرگمان کند که این کاناپه را برای ما به یادگار گذاشته بودند. او عوض قدردان بودن از آنها -عین ما- بهکرات آن نسل شریف را خرفت و یبس خواند، سلیقهشان را بهخاطر انتخاب رنگ صورتی پخ و جیغ بهسخره گرفت، ولی بییک ذره ناراحتی، روی همین کاناپه لم میداد و تا لنگ ظهر میخوابید.» نمونه دیگر، کاملا تصادفی از اواخر داستان «ایستگاه راهآهن سیمپرن»: ترجمه جمالی(ص١٨١):
«مدتی است که سیمپرن زیارتگاه دانشجوی جوانی شده است که در رشته هنر تحصیل میکند و قصد دارد رساله دکترای خود را درباره «هانز اوتو وینکل» بنویسد که در این مدت فوت کرده بود. دانشجوی جوان هنر ساعتها در محوطه راهآهن که به تمام وسایل راحتی مجهز بود منتظر هوای مناسب عکسبرداری میماند و در این مدت یادداشتهای خود را کامل میکرد. این دانشجو با شگفتزدگی پی برد که در مستراح مردانه «اشیاء غیرمجاز» نگهداری میشود.»
ترجمه من(ص١١٨ جلد دوم):
«تازگیها سیمپرن زیارتگاه دانشجوی جوانی مشغول به تحصیل در رشته هنر شده که خیال دارد رساله دکترای خود را درباره آثار هنرمند تازه درگذشته، «هانس اوتو وینکلر» بنویسد. دانشجوی جوان هنر ساعتها در محوطه مجهز به همهجور وسایل رفاهی راهآهن، منتظر هوای مناسب عکسبرداری میماند و در این بین یادداشتهای خود را نیز کامل میکند. همچنین نان ساندویچش را همانجا به نیش میکشد، و مدام شکایت دارد که میخانهای چیزی آن اطراف نیست. آب لولهکشی ولرم آنجا به حنجرهاش نمیسازد. همین دانشجو یکبار در کمال تعجب بو برد که در دستشویی مردانه «اشیاء بیربط به راهآهن» نگهداری میشود.» میبینید که جمالی در نمونه اول توضیحی را جا انداخته و در نمونه دوم، قبل از سطر آخر، سه چهار جمله را، اگر به فرض میخواستم از ایشان «رونویسی» کنم از کجا میفهمیدم این سه جمله جاافتاده؟ باید قاعدتاً خطای ایشان را مکرر میکردم و آنوقت ایشان میتوانستند از روی همان خطاهای خود، و افتادگی متن من، مچم را بگیرند. فکر نکنید برای پاسخ به تهمتنامه جمالی، این افتادگیها و خطاها را سرهم کردم. بههیچوجه! اینها را در دوران دانشجویی هنگام کار روی داستانهای بل، و هجده نیمسالی که در دانشگاههای اصفهان، تهران و آزاد اسلامی آلمانی تدریس میکردم، سالها پیش از ترجمه این داستان، روی کتاب علامت زدهام. بدیهی است میتوانستم همینها را جنجالی کنم، به ایشان بتازم و هوار بزنم که ببینید اینک مترجم بل، ولی چنین کاری نه در شأنم است و نه وقت آن را دارم. باز هم نمونه بیاورم؟ در داستانهای «مجموعه سکوت …» و «نه فقط در ایام کریسمس»، در کار جمالی سه گاف وجود دارد که با یک جو عقل سلیم و رجوع به منطق داستان میشد رفعش کرد. با آوردن آنها نوشته را به درازا نمیکشانم و به همین دو نمونه بسنده میکنم. بعدا میروم سراغ بازنشر کتاب تا ببینم آنها را از روی رونویسیهای من رفع کردهاند، یا نه؟
۵ آقای جمالی فرمودهاند فلانی کتاب زیاد درمیآورد سالی چندتا! با ناشرانی چنینوچنان و برای «نواله»ای و…. برادر عزیز، کارکردن عیب نیست، یکی نوالهاش را از ترجمه درمیآورد و یکی از آموزشگاه زبان و تدریس الفبا، مقرری ماهانه میگیرد، یکی هم سپور است. کار هیچکدام بر دیگری فضیلت ندارد، جز آنکه مورد دومی سهلالوصولتر است. جمالی مترجمی ذوقی و فصلی است، ولی هر کسی، مثل من، بیستوچند سال تمام روزی ده تا دوازده ساعت، ترجمه کند و بنویسد، اگر دستاوردش مثل شما در چهلواندی سال ترجمه، فقط پنج کتاب! باشد، باید برود دنبال کار دیگری.
اینکه جمالی گفتهاند دو دهه میشود من و همکارانم میدانیم فلانی چه میکند ولی … دوست عزیز، خوشحالم که میدانید! در نوشتهتان مرا به بیصداقتی متهم کردهاید، ولی خودتان خطاهای مرا بیست سال نادیده گرفتهاید و گذاشتهاید بر گمراهیام پافشاری کنم! آیا اسم این کار، بیصداقتی نیست؟ من خودم هروقت میدیدمتان با کمال میل، کتابهایم را تقدیمتان میکردم که بخوانیدش و احیانا چیزی از شما بیاموزم، ولی نهتنها نیاموختم، بلکه حتی بعید میدانم خوانده باشیدشان! یادتان باشد، من آن دانشجوی هجدهساله تازه از شهرستان آمده نیستم که با شما آشنا شد و تا ابد هم همان نخواهم بود، شما هم آن مرد چهل سالواندی آن سالها نیستید. همانطور که شما تجربه به دست آوردهاید، حق بدهید که ما یکلاقباها هم به سهم خود تجربه اندوختهایم. گویا باید جنابعالی را به این نکته بدیهی توجه بدهم که آدمها در عرض سی سال تغییر میکنند، چیزکی میآموزند، تمرین میکنند، میخوانند و مینویسند. آیا تمام ادبیات آلمانی تا ابد تیول شماست و هیچکس حق ندارد به آن نزدیک شود؟ از آشنایی من با شما قریب سی سال میگذرد، گویا هنوز فکر میکنید ادبیات آلمانی شما هستید و لاغیر. اینکه نوشتهاید در صورت پاسخ احتمالی، ماجرا از نظر شما تمام شده است! جای تعجب دارد. برادر من کسی را متهم به رونویسی میکنید و انتظار دارید طرف مثل گوساله سرش را بیندازد پایین؟ اینکه حاضر نیستید قضیه را پیگیری کنید، از غرور شما ناشی میشود، روراست بگویم، شما استاد من نبودید و من همهچیز را خودم با پشتکار و پافشاری به دست آوردم، اشتباه زیاد داشتهام و دارم، چون هرکس که بیش از ده هزار صفحه ترجمه کند و بنویسد اشتباه هم میکند. ولی ازقضا از همین برخوردهای متفرعنانه آموختهام که درست عکس شما رفتار کنم. میتوانید رفتارم را با جوانان و دانشجویانم ببینید که خیلیهاشان مترجم شدهاند، به ناشران معرفیشان کردهام و کارهاشان توی بازار هست، خودشان هم هستند. در آخر، از مدال طلای انتحالی که قیممآبانه، از جانب زبان فارسی به من اهدا کردید، سپاسگزارم! خوانندهها میفهمند هرکسی چقدر فارسی میداند. اقبال از آثار من و شما این را نشان میدهد. راستش من نه علاقهای به طلا دارم و نه طلایی دارم که به جبران مافات به شما بدهم. عجالتا همین مدال را به شما برمیگردانم، چون میدانم بیشتر به کارتان میآید! باقی بقایتان!
١. Mein Onkel Fred. عنوان این داستان را همزمان پیش از چاپ در کتاب در همشهری داستان «دایی فرد من» ترجمه کردم.
شرق
2 نظر
صاحب نظر
آقا کوتاه بیایید . . دو تا آدم بزرگ سر دایی یا عموی هاینریش بل می پرید به هم . . . حوصله دارید ها شب عیدی . . .
همکار
آقای جمالی ادعایی کرده اند و آقای عبداللهی پاسخ داده اند. فارغ از موضوع ادعای آقای جمالی شیوه طرح آن است که اگر باب شود که کمابیش شده است، واویلاست. به راستی چه شده است که مترجمی در روزنامه ای پرتیراژ از همکاری دیکر که گویا زمانی شاگردش بوده است، مچ گیری می کند و خطاهایش را رو می کند-و ای کاش همین بود- و تهمتی به بزرگی انتحال به او می زند؟ دوستان مترجم، این کار فقط باعث بی اعتمادی خوانندگان به یک مترجم نمی شود. وقتی پای مترجمی با سابقه علی عبداللهی در میان است، با هر ضربه کشتیی را سوراخ می کنید که خودتان هم مسافرش هستید. یا نکند در صنعت نشر هم چاه نفتی پیدا شده و ما خبر نداریم و این دعواها بر سر همان چاه نفت است؟ آن ها که علی عبداللهی و زندکی مترجمانه اش را می شناسند، گواهی خواهند داد که برفرض وجود آن چاه نفت، این مترجم در طول بیست سال فعالیت مترجمی اش از آن بی بهره بوده است. امیدوارم ما ایرانیان از سال ۹۵ سال بهتری برای هم بسازیم.