این مقاله را به اشتراک بگذارید
‘
جنگهایی در غیاب سیاست
هنوز یکسال از وقایع ١١سپتامبر نگذشته بود که چند سخنرانی درباره این موضوع در دانشگاه نیویورک برگزار شد: یکی از آنها سخنرانی ژان بودریار بود. او در آنجا دو سخنرانی با عناوین «روح تروریسم» و «سوگوارهای برای برجهای دوگانه» ایراد کرد. همانموقع هر دو سخنرانی بهصورت دو مقاله مجزا به فرانسه منتشر شد. در سالگرد این واقعه هر دو مقاله در قالب کتاب کوچکی با عنوان «روح تروریسم» به انگلیسی در آمریکا به چاپ رسید. اخیرا کتاب حاضر از سوی نشر چترنگ به فارسی منتشر شده است. همزمان با بالاگرفتن حملات تروریستی در چند ماه اخیر در اروپا، آمریکا و خاورمیانه، شاید مرور تحلیل بودریار در فهم بهتر این پدیده کمکمان کند؛ ایدههایی که بخش عمدهای از آنها همچنان زنده است و جواب میدهد.
قبل از هر چیز باید دامنه رویدادهای جهانی را مشخص کرد. در همین قرنی که تنها ١۶ سال از آن سپری شده، صدها رویداد جهانی رخ داده است: از جامهای جهانی و مرگ نلسون ماندلا و مایکل جکسون تا رویدادهای هولناکی چون جنگ و نسلکشی. قرن بیستم که پر بود از این رویدادها. بااینحال بودریار معتقد است تا پیش از حمله به برجهای دوقلو، رویدادی نمادین در مقیاس جهانی نداشتهایم؛ رویدادی که نهتنها بُعد جهانی داشت بلکه خود گواهی بر شکست جهانیسازی بود و توانست در روند جهانیشدن وقفه ایجاد کند. ازاینرو، بودریار حمله به مرکز تجارت جهانی در نیویورک را نمونهای از یک رویداد تمامعیار میداند: مادر تمام رویدادها، رویدادی ناب که همه رویدادهایی را که تابهحال روی نداده بود در دل خود داشت. در نظر او این رویداد کل بازی بین تاریخ و قدرت و همچنین شرایط تجزیه و تحلیل آن را بههم ریخت. این رویداد در خاک ابرقدرتی رخ داد که در نظر بودریار بهخاطر قدرت غیرقابلتحملش بذر خشونت را در سراسر جهان پراکنده و آن را بهصورت بخشی از زندگی روزمره درآورده و به همین خاطر به تخیل تروریستی و خرابکارانه دامن زده است. اما منطق این وضعیت در نظر بودریار «فراتر از بیزاری ملل محروم و استثمارشده از قدرت مسلط جهانی است. بیزاری آنانی که سر از بخش اشتباه نظم جهانی درآوردهاند؛ حتی آنانی که سهمی از قدرت بردهاند از این میل بدخواهانه بینصیب نیستند». ازاینرو، بودریار حساسیت به هرگونه نظم بیچونوچرا و همچنین به قدرتی قطعی و نهایی را جهانشمول و دو برج تجارت جهانی را تجسد تمامعیار این نظم مسلط میداند. بااینحساب دستکم در تحلیل این وضعیت فعلا نیازی به طرح مسائلی چون رانه مرگ یا غریزه ویرانگر یا حتی تأثیرات منحرف و ناخواسته آن نیست. چراکه پیش از هر چیز، افزایش سلطه قدرت بهطور کاملا منطقی و گریزناپذیر اراده به نابودی و تخریب را بالا میبرد. به عبارت دیگر در این روند قدرت در ویرانی خویش شرکت میکند. به باور بودریار «فروریختن برجهای تجارت جهانی این حس را در آدمی به وجود آورد که گویی آنها داشتند با خودکشی خود به خودکشی هواپیماربایان انتحاری پاسخ میگفتند». در چنین زمینهای حتی میتوان گفت غرب علیه خود اعلان جنگ کرده بود. بههمینخاطر بودریار معتقد است به احتمال زیاد حتی تروریستها هم مثل متخصصان، ریزش برجها را پیشبینی نکرده بودند؛ ریزشی که تأثیر نمادین عمیقتری از حمله به پنتاگون داشت. اما دیدیم که ریزش نمادین نظامی یکپارچه با مشارکتی پیشبینیناشده ممکن شد. ازاینرو، نظام با شکنندگی ذاتیاش به عمل اولیه تروریستها یاری رساند؛ فرایندی که همچنان زنده است.
بودریار این ترور را تروری در برابر ترور میداند که هیچ ایدئولوژیای در پس آن نیست. چراکه در نظرش «هیچ ایدئولوژی و انگیزهای، نمیتواند انرژیای را که به ترور دامن میزند توجیه کند». حتی فراتر، در تحلیل او، هدفی چون دگرگونکردن جهان هم در کار نیست. در نظر او تروریسم دامنهای جهانی دارد و مثل سایه، هر نظام سلطهای را دنبال میکند و آماده است خود را همچون عاملی دوطرفه هرجا که شد فعال کند. بههمیندلیل دیگر نمیتوان تمایزی میان تروریسم و دنیای اطراف قائل شد. چون تروریسم دقیقا در بطن فرهنگی قرار گرفته که قصد نبرد با آن را دارد و میتواند شکاف آشکار و نفرتی را که استثمارشدگان و عقبماندگان جهان را در برابر غرب میشوراند به طور پنهانی گره بزند به شکافی که درون این نظام است.
اگرچه این نظام میتواند هر مقابله آشکاری را سرکوب کند، اما دربرابر این شکل از مقابله کاری از آن ساخته نیست. در نظر بودریار «تروریسم موج تکاندهنده این بازگشت خاموش است». بودریار در ادامه با توصیف و تببیین ایدئولوژی، آرمانها و وضع زندگی حملهکنندگان و نسبت آنها با زندگی غربی میکوشد نشان دهد ماهیت تروریسم انتحاری آنها چیست.
بودریار معتقد است آنچه در میان این تحولات غیرمنتظره با ما خواهد ماند، چشماندازی از تصاویر است. تأثیر و افسون این تصاویر آن چیزی است که ناگزیر در یاد ما میماند. چراکه تصاویر، خواهناخواه صحنه آغازین ما هستند. در این راستا رویدادهای نیویورک وقتی مهم و بحرانی شد که هم وضعیت جهان و هم رابطه واقعیت و تصویر را به افراط کشاند. اما از سوی دیگر، کمتر کسی حتی سقوط برجهای دوقلو را میتوانست تصور کند. پس برای اینکه بتوان آن را رویدادی واقعی دانست، به چیز بیشتری نیاز است. چون دستکم در این مورد مشخص، برای ورود به عرصه واقعیت، صرفا مازاد خشونت کفایت نمیکند. بهاینخاطر که واقعیت یک اصل است و امروزه همین اصل است که از دست رفته. شاید جذابیت حمله به برجهای تجارت جهانی درست بهخاطر همین ویژگی تفکیکناپذیر واقعیت و خیال در دنیای امروز بود. بنابراین برای بودریار این خشونت حتی واقعی هم نیست بلکه چیزی بدتر از آن است، یعنی چیزی نمادین. اما با تمام این اوصاف در نظر بودریار تنها یک توجیه برای این جنگ وجود دارد: یک شبهرویداد تکراری و پیشساخته که جایگزین یک رخداد واقعی، مهیب، تکین و غیرقابلپیشبینی میشود. ازاینرو، حمله تروریستی برخلاف ظاهر پیشبینیناپذیرش صرفا جنگی است نظامی، تکنولوژیک و بیمعنا. به عبارت دیگر جنگی است در غیاب سیاست.
‘