این مقاله را به اشتراک بگذارید
از عامه پسند خاکسار تا عامه پسند بوکوفسکی
مجتبی گلستانی
توسل به مفهوم اصالت یا وجود اصیل متن و بازنمایی آن از طریق ترجمه یکی از پیشفرضهایی است که به نحو غیرانتقادی در نقد ترجمه در ایران پذیرفته شده است. در اینگونه نقدها همواره متن اصلی از متن ترجمه جدا و بیگانه انگاشته میشود و متن ترجمه را مازاد و وجودی فرعی قلمداد میکنند که هیچ جایگاهی فارغ از متن اصلی ندارد. در مقابل، اما میتوان پرسید که آیا دالهایی که از زبان منبع (source language) به زبان هدف (target language) انتقال مییابند، همان دالهای پیشین هستند؟ آیا این دالها لزوماً مدلول و معنایی کاملاً یکسان و مشابه زبان منبع را در زبان هدف تولید میکنند؟ آیا باید و میتوان میان دو متن از دو زبان گوناگون رابطه اینهمانی قائل شد؟ مثلاً آیا «عامهپسندِ» بوکوفسکی که پیمان خاکسار به فارسی ترجمه کرده است، لزوماً همان «عامهپسند» اصیل بوکوفسکی است؟ «عامهپسند» فرانسوی یا آلمانی یا ژاپنی چطور؟ آیا اساساً «عامهپسند»ی اصیل و اصلی و مستقل وجود دارد؟
مسلماً یکی از پاسخهای ممکن این است که در ترجمه آقای خاکسار، «اشتباهات فاحش و حذفیات» فراوان وجود دارد و دیگر پاسخ ممکن اینکه خطا اجتنابناپذیر است و «بهترین مترجمها بدترین خطاها را مرتکب میشوند». با اینهمه، این دو پاسخ خاستگاهی یکسان دارند: امکان تخطی از متن اصلی در ترجمه وجود دارد، پس باید مچ مترجم را گرفت و بیدقتیهایش را افشا کرد؛ امکان اشتباه در انتقال معناهای متن اصلی در هر ترجمه وجود دارد، پس همه مترجمان خطا کردهاند.
نخست چند پیشفرض مهم را که بر نظریه سنتی زبان تکیه دارند، بررسی کنیم، زیرا این پیشفرضها همواره به شیوهای غیرانتقادی در نقد ترجمه کارکرد داشتهاند. نخستین پیشفرض بر مبنای کارکرد مؤلّف شکل میگیرد و مؤلّف را آفریننده متن و صاحب نهایی و داننده اسرار متن قلمداد میکند. از اینرو، مترجم کسی نیست جز واسطهای برای انتقال مفاهیم و معانی مورد نظر مؤلّف در متن از زبانی به زبان دیگر.
دومین پیشفرض، ایده یکپارچگی اثر است که مؤلف را در مقام اصل یگانه وحدتبخش اثر مفروض میگیرد، کسی که متن بر حسب الهامات و شهودات او نوشته شده است. بر این پایه، متن یک هویت ثابت و غایی دارد و فراتر از تاریخ و زمان و مکان و نیز متعالی از شرایط پدید آمدنش حیاتی مستقل و خودمختار دارد. وظیفه مترجم این است که امانتدار اینگونه الهامات و شهودات باشد.
سومین پیشفرض، تصور متن در مقام سرآغاز است که همچنان به متن خصلتی متعالی میبخشد. بر حسب این پیشفرض که پیشفرضی غایتانگارانه نیز است، بدون توجه به خصلت بینامتنی معنا، ترجمه حرکت از یک سرآغاز به یک مقصد نهایی تعبیر میشود. چهارمین پیشفرض که بر حسب قول به پایانپذیری زنجیره دلالت شکل میگیرد، وجود معنایی نهفته و اصیل در متن است که منتقد باید آن را کشف کند و مترجم آن را وفادارانه و امانتدارانه منتقل سازد. بر این پایه، هم نقد و هم ترجمه فرع بر متن اصلی قلمداد میشوند.نکتهای که نباید از نظر دور داشت، این است که نفس فرآیند ترجمه، چنانکه از برخی دیدگاههای متعارف و مسلط بر نقد ترجمه میتوان دریافت، یک عمل مکانیکی انتقال معنا نیست؛ بلکه ترجمه، آنگونه که ژاک دریدا با تغییر املای کلمه به ما میآموزد، فرآیندی مبتنی بر «تفاوط» است.
«تفاوط»از تقابل حضور/غیاب و سایر تقابلهای دوتایی از جمله اصیل / غیراصیل فراترمیرود وهرگونه مدلول استعلایی را نفی میکند. بنابراین، چنین نیست که هر دال مدلولی ثابت و معنایی مشخص داشته باشد، بلکه معنا در زنجیره پایانناپذیر دالها همواره به تعویق میافتد وتعویق مستمرمعنا در شبکهای مبتنی برتفاوتهای دلالتی رخ میدهد که «تفاوط» نام دارد. بدین ترتیب، پرسشی تازه مطرح میشود: آیا اساساً امکان ترجمه «دقیق» و «پایانپذیر» یک متن و انتقال «تام و تمام» دلالتهای آن به نظامهای دلالتی دیگر وجود دارد؟ اگر معنای هر دال با کمک دالهای بعدی دلالت پیدا میکند و این زنجیره هیچگاه متوقف نمیشود، پس ترجمه را نیز هرگز پایانی نیست و هر ترجمه به ترجمهای از یک ترجمه و تا بینهایت ترجمه ادامه مییابد.
از اینرو، چگونه میتوان از تطابق نعل به نعل متن ترجمه با متن اصلی و اصیل سخن گفت؟ چگونه میتوان ترجمهای را بر ترجمهای دیگر مرجّح پنداشت و دقیقتر؟ مگر اینکه به رابطهای مطلق و محکم میان دال و مدلول قائل باشیم و به امکان یافتن و انتقالپذیری مطلق و دقیق معنای نهایی متن در فرایند ترجمه باور داشته باشیم. بر مبنای آنچه گفته شد، هیچ ترجمهای را نمیتوان بهعنوان ترجمه موثق و رسمی (authorized) تلقی کرد، که اساساً هیچ متنی نسبت به متنهای دیگر اصیلتر و مرجّح به شمار نمیرود، چه متن منبع در مقابل متن مقصد و چه یکی از ترجمههای یک متن واحد. بدین ترتیب، ترجمه بازسازی یا بازآفرینی یا بازنمایی و انتقال معنا نیست، بلکه به تعویق افتادن و متفاوت شدن است.ترجمه بازی بینهایت دلالت را تداوم میبخشد. همچنین ترجمه به معنای گذشتن از مرزهای یک زبان و ورود به قلمرو زبانی دیگر نیست و هیچ مرزی وجود ندارد که با گذشتن از آن معنایی به چنگ آورده شود. ترجمه بیشتر از آنکه مرزهای زبان را به شکلی متعین درنوردد و دریچههای پشت سر را ببندد، با بازی بیپایان دلالت، مرزها و فرایند «تفاوط» را وسعت میبخشد.
* «تفاوط» با «ط» یک اصطلاح دریدایی است که هم معنی تفاوت میدهد و هم به تعلیق و تعویق انداختن.
آرمان
1 Comment
رضا
مطلبی بی دلیل پیچیده شده و نظری کاملا ترجمه ای که سال هاست ریق رحمت را سر کشیده. سقوط آقای گلستانی خیلی پر شتاب شده است. همزیستی با قتوه چی ها و امثالهم چنین می کند با آدم