این مقاله را به اشتراک بگذارید
گفتوگو با دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی
نقد ادبی ظرفیت انسانها برای مدارا را بیشتر میکند
مونا رستا
حسین پاینده (۱۳۴۱- تهران) بیش از دو دهه است که در فضای دانشگاهی و ادبی ایران قلم میزند، درس میدهد، و تاثیر بسزایی بهویژه در نقد ادبی داشته است. این تاثیرگذاری را میتوان هم در تدریس نظریه و نقد ادبی در دانشگاه و کارگاههای بیرون از دانشگاه دید، و هم در کتابهای تالیفی و ترجمه ایشان. اما شاید فقر ما در نظریه و نقد ادبی در طول این سالها بیشتر به چشم بیاید، و همین فقر است که وقتی به کارنامه پاینده نگاه میکنیم، متوجه میشویم در این فقرزدایی سهم بسزایی داشتهاند. جز این دو، مطالعات فرهنگی و مطالعات بینارشتهای هم که از سوی ایشان به صورت جدی به آن پرداخته میشود باید افزود. «داستان کوتاه در ایران»، «گشودن رمان»، «نقد ادبی و مطالعات فرهنگی»، «گفتمان نقد» «نقد ادبی و دموکراسی»، «رمان پسامدرن و فیلم» از جمله تالیفات ایشان هستند که در این گفتوگو نیز به آنها اشاره شده است. آنچه میخوانید گفتوگوی مونا رستا، منتقد ادبی و داستاننویس با دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبایی است.
در کتاب «گفتمان نقد» همانطور که از عنوان فرعی آن، «مقالاتی در نقد ادبی»، برمیآید، بر پایه بنیانهای تئوریک گوناگون به تحلیل آثاری در قالبهای متفاوت پرداختهاید؛ اما در تالیفات بعدی همچون «گشودن رمان» و «داستان کوتاه در ایران» به سمت وحدت در قالب آثار مورد بررسی و وحدتِ روش میل کردهاید. این روند ناشی از تجربهای بود که کسب کردید؟ یا خوانندگان کتابی مانند «گشودن رمان» احتیاج به بستر و زمینهای داشتند که با کتابی همچون «گفتمان نقد» فراهم میشد؟
عنوان فرعی «گفتمان نقد» نشان میدهد که این کتاب مجموعهای از مقالات مختلف است. طبیعی است که هر منتقدی میتواند در نوشتن مقالات گوناگون از رویکردهای متفاوت استفاده کند. وقتی این مقالات گردآوری و ویرایش میشوند تا در قالب یک کتاب منتشر شوند، همچنان تنوع و تکثری را منعکس میکنند که به طور طبیعی بین مقالات مختلف وجود دارد. نشاندادن این تنوع یکی از اهداف اصلی این مجموعه مقاله است. اما کتاب «گشودن رمان» و «داستان کوتاه در ایران» هیچکدام مجموعه مقاله نیستند. اهداف هر یک از این کتابها را در مقدمهشان توضیح دادهام و با خواندن آنها مشخص میشود که برای مثال در کتاب «گشودن رمان» خواستهام روش معینی در نقد رمان را بر ده رمان شاخص ایرانی اِعمال کنم. این موضوع عینا در مورد کتاب «داستان کوتاه در ایران» هم صدق میکند.
با آنکه در بدایت گفتوگو سخن از کتاب «گشودن رمان» به میان آمد، این کتاب تا به امروز آخرین اثر تالیفی شماست که در سال ۱۳۹۳ برنده جایزه جلال آلاحمد در بخش نقد ادبی نیز شده. پس اجازه بدهید گفتوگو را با صحبت از همین کتاب ادامه دهیم. در این کتاب با تحلیل صحنه آغازین ده رمان ایرانی بر پایه تئوریهای گوناگون به نقد آنها پرداختهاید. در میان این ده رمان، نمونههایی از هر سه سبک رئالیسم، مدرنیسم و پسامدرنیسم به چشم میآید. با این مقدمات به نظر میرسد که در این کتاب به صورت ضمنی با ده رمان برتر ایرانی از نگاه حسین پاینده نیز آشنا میشویم.
به عبارتی همینطور است. مقصودم این است که البته از نظر من این ده رمان درخور بررسی بودهاند، یا هر کدام از حیث خاصی نشاندهنده سبک یا مضمون معینی بودهاند که در رمان ایرانی اهمیت داشته است. اما وقتی صحبت از «رمان برتر» میکنید، ممکن است اینطور القا شود که کار نقد ادبی ارزشگذاری است و این البته گزاره دقیقی نیست و نیاز به توضیح دارد. در گذشته تعریف بسیار تکرارشدهای از نقد ادبی در دانشگاهها و محافل ادبی رواج داشت که مطابق با آن گفته میشد «نقد یعنی تشخیص سَره از ناسَره». از این تعریف چنین برمیآمد که منتقد ادبی باید معلوم کند کدام آثار ادبی واجد کیفیات بهتری هستند. اما در زمانه ما چنین تعریفی از نقد ادبی، پذیرفتنی نیست. «نقد» به معنای «انتقاد»کردن یا یافتن عیبوایرادهای متن نیست که منتقد بر اساس آن معلوم کند کدام آثار برتر یا کدام آثار کهترند. معلومکردن ارزشهای نسبی یک اثر ادبی، شاید آخرین و حاشیهایترین کاری باشد که منتقد باید انجام دهد. کار اصلی منتقد ادبی، بحث درباره معانی تلویحی متن و تکنیکهای بهکاررفته در متن برای القای آن معانی است. قاعدتا وقتی منتقدی متن ادبیای را بررسی میکند، به این موضوع نظر دارد که آن متن واجد معانی خاصی است و صناعاتی در آن به کار رفته است. اما این به معنای ارزشگذاری (به مفهومی که در محافل ادبی ما مستفاد میشود) نیست. وقتی صحبت از برتربودن یا ارزشمندبودن یک اثر ادبی میکنیم، این تصور پیش میآید که منتقد ادبی قائل به سلسلهمراتب ارزشی است و میخواهد جایگاه هر اثر ادبی در این سلسلهمراتب را مشخص کند. این تصور از نقد ادبی باعث مشکلاتی بین منتقدان و نویسندگان هم میشود. بارها از من خواسته شده که «نقد مثبتی» بر فلان رمان یا مجموعهشعر و غیره بنویسم تا «ارزشهای» آن برای همگان مشخص شود و وقتی هم که من توضیح میدهم در کار یک منتقد، «نقد مثبت» یا «نقد منفی» اصلا معنایی ندارد و کار نقد ادبی چیز دیگری است، مخاطبم متعجب میشود. به همین دلیل، اعتقاد دارم که باید واژگان متعارف درباره نقد ادبی را تصحیح کنیم.
پاسختان را با این جمله به پایان بردید که «اعتقاد دارم باید واژگان متعارف درباره نقد ادبی را تصحیح کنیم.» در ادامه آن میپرسم، اصلاح این واژگان کاری است که شما در تالیفاتتان به صورت کاربردی در حال انجام آن هستید؛ ولی آیا نیاز نیست دست به تالیفاتی زد که به صورت مستقیم به این موضوع بپردازد؟
بله، حتما. در فرهنگهایی که نقد ادبی کارکردی نهادینه و اجتماعی دارد، به «فرهنگ اصطلاحات نقد» یا «واژهنامههای توصیفی نقد ادبی» برمیخوریم و این نشان میدهد که نقد، واژگان یا به طور کلی زبان خاص خود را میطلبد. عباراتی مانند «نقد مثبت» یا «نقد منفی» فقط به این دلیل خطا نیستند که ما در نقد ادبی اصولا مذمت یا تحسین نمیکنیم، بلکه همچنین و مهمتر از این نظر غلط است که تصور نادرستی راجع به کارکرد نقد را اشاعه میدهد. زبان ارتباط مستقیمی با ادراک یا معرفت ما از پدیدهها و مفاهیم دارد. برای تصحیح یک برداشت نادرست از مفهومی ذهنی یا حتی پدیدهای عینی، لازم است زبانی را هم که بهطور معمول برای سخنگفتن از آن مفهوم یا پدیده به کار میبریم تصحیح کنیم. این همان بحثی است که فمینیستها درباره فرهنگ مردسالارانه مطرح میکنند. به اعتقاد آنان، برای پایاندادن به تبعیض جنسیتی، نه فقط قوانین جدیدی در صیانت از حقوق زنان باید به تصویب برسند، بلکه همچنین کلمات و عباراتی که حکایت از تحقیر زنان است، باید از زبان روزمره و عمومی زدوده شود. یا مثلا برای رسیدن به آگاهی زیستمحیطی و جلوگیری از تخریب طبیعت، باید هر گونه تعبیر زبانی را که نشاندهنده بیاعتنایی به محیط زیست است از زبان حذف کنیم.
پرسش بعدی من بهعنوان فرعی این کتاب، یعنی «رمان ایران در پرتو نظریه و نقد ادبی» بازمیگردد. در این کتاب، درعینحال که تصویر کامل و روشنی از رمانهای بررسیشده به مخاطب ارائه میکنید، توصیفی از جایگاه رمانهای مذکور در سپهر ادبیات ایران یا حتی جهان در مقایسه با سایر نمونهها ندارید. آیا این به آن معناست که ما در عرصه رماننویسی چیزی برای گفتن در مقابل نمونههای خارجی نداریم یا نتوانستهایم این مقوله وارداتی را از آنِ خود کنیم و مولفههای مخصوص به خود را به آن ببخشیم؟
هدف من در این کتاب بررسی جایگاه رمان ایرانی در سطحی جهانی نبوده است. این قبیل مقایسهها کار دیگری است و تازه وقتی هم که مبادرت به آن کار میکنیم باید دقت داشته باشیم که دچار احساسات شوونیستی نشویم. اینکه ادبیات ایران برتر یا فروتر از ادبیات جهان است، یا اینکه رمان ایران حرفی برای گفتن «در مقابل» نمونههای خارجی دارد یا نه، در دایره ملاحظات پژوهشگر نقد ادبی قرار نمیگیرد. این قبیل سخنان بیشتر بار احساسی (و اخیرا سیاسی) دارد. در نقد ادبی نظریههایی برای تحلیل متن و تبیین معانی آن وجود دارد و عنوان فرعی کتاب من هم به مخاطب اعلام میکند که محتوای این کتاب، کاربرد آن نظریهها برای تبیین معانی رمان ایران است.
شما مولف مجموعهای با عنوان «داستان کوتاه در ایران» هستید. تا به امروز سه جلد از این مجموعه که در قالب آن، شاخصترین داستانهای کوتاه ایرانی در سبکهای رئالیسم، ناتورالیسم، مدرنیسم و پسامدرنیسم جمعآوری و تحلیل شدهاند، به چاپ رسیده است. آیا از مقایسه حجم این مجموعه با آن دسته از تالیفات شما که به رمان اختصاص دارد میتوان نتیجه گرفت که ادبیات معاصر ایران در داستان کوتاه حرفهای بیشتری برای گفتن دارد؟
نمیدانم چرا این استنباط را کردهاید، چون تعداد کتابها و مقالاتی که من درباره رمان و نقد رمان دارم، کمتر از کارهایم در زمینه داستان کوتاه نیست. درباره رمان کتاب «نظریههای رمان» را منتشر کردهام؛ همچنین کتاب «مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان» را. کتابی تالیفی هم دارم با عنوان «رمان پسامدرن و فیلم». مقالاتی هم که درباره جنبههای نظری رمان یا در نقد رمانهای خاص نوشتهام، به مراتب بیشتر از مقالاتم درباره داستان کوتاه است. درست متوجه نشدم که چرا فقط تالیفات را در نظر گرفتهاید. ترجمه هم مبین علائق پژوهشی کسی است که آن ترجمه را انجام میدهد. همچنین اگر کارگاههای خارج از دانشگاه را هم شاخصی از علائق پژوهشی بدانیم، کارگاههای من در نقد رمان کمتر از کارگاههایم در نقد داستان کوتاه نیست. بهطور کلی، من به هر دو حوزه توجه دارم. البته با بررسی داستانهای کوتاه نویسندگان معاصر به این نتیجه رسیدهام که بسیاری (اما قطعا نه همه) از این داستانها صناعتمندتر از رمانهای معاصر ایرانی هستند، اما این بحث دیگری است.
با توجه به اینکه خود، مدرس کارگاههای داستاننویسی هستید و داوری بسیاری از جوایز ادبی را در کارنامه دارید، آینده داستان ایرانی را چطور میبینید؟
پیشبینی آینده کار سختی است، اما شاید بشود گفت در مجموع داستانهای کوتاهی که نسل امروز ما مینویسند از بسیاری جهات تکنیکیتر از خیلی از داستانهای پیشگامان این ژانر در ایران است. از این موضوع نباید تعجب کرد. نویسنده امروز دسترسیِ به مراتب بیشتری به منابع دارد. انبوهی از منابع نظری ادبیات داستانی که در گذشته هنوز ترجمه نشده بودند، اکنون در اختیار نسل جدید نویسندگان ما قرار دارند، ضمن اینکه امکانات دیجیتالی و فضای مجازی نیز این دسترسپذیری را به نسبت گذشته فوقالعاده تسهیل کردهاند. بسیاری از نویسندگان معاصر ما به درستی دریافتهاند که علاوه بر علاقه به داستاننویسی، باید دانش خودشان درباره سبکها و تکنیکهای داستاننویسی را هم بیشتر کنند. در نتیجه، گاهی به نویسندگانی برمیخوریم که اطلاعات آنها، دامنه مطالعاتشان و آشناییشان با ادبیات جهان خیلی بیشتر از نسلهای پیشین است. این عوامل باعث میشوند که چشمانداز روشنی از پیشرفت داستاننویسی در ایران ترسیم کنیم. بااینهمه، نباید از این نکاتی که در بیان وضعیت امروز گفتم، به سادگی یا خودبهخود نتیجه بگیریم که بنابراین داستاننویسی در کشور ما لزوما آینده درخشانی خواهد داشت. در مقابل آن عده از نویسندگانی که رنج خواندن شاهکارهای ادبی و کتابهای نظری دربارهی ادبیات را به خود میدهند تا آثار پختهتر و صناعتمندتری بنویسند، بارها به نویسندگانی هم برخوردهام که تصور میکنند کافی است قلم را روی کاغذ بگذارند تا اثری ادبی خودبهخود از آن تراوش کند. این عده میخواهند هرچه سریعتر مجموعهداستان یا رمانی منتشر کنند و به گفته خودشان «وقت ندارند» آثار ادبی ایران و جهان را بخوانند. ناگفته پیداست که کارهای این اشخاص نمیتواند تاثیر بسزایی در پیشبرد ادبیات داستانی ما باقی بگذارد.
تا صحبت از جوایز ادبی در میان است اجازه بدهید ارزیابی شما را از تاثیر و جایگاه این جوایز نیز جویا شویم. شما قاعدتا موافق این جوایز هستید که به عضویت هیاتداوران آنها درمیآیید، ولی این جوایز منتقدانی هم دارند.
اگر مقصودتان از «موافق» این است که همه جنبههای این جوایز را تایید میکنم (مثلا طرز تفکر یا ایدئولوژی برگزارکنندگان، روال بررسی یا اعلام برگزیدگان و غیره)، باید بگوییم اصلا اینطور نیست. اینجا و آنجا از من دعوت میشود که در هیاتداوران برخی از جوایز مشارکت کنم و من هم بسته به وقتی که بتوانم برای این کار بگذارم، ممکن است بپذیرم. اما این پذیرش به معنای صحهگذاشتن بر همهچیز نیست. اگر هم یقین پیدا کنم که نظر داوران ملحوظ نمیشود و جایزه با روالی خارج از روال داوری اعطا میشود، دیگر هرگز با کسانی که آن جایزه را میدهند همکاری نمیکنم. از بیان نام معذورم، اما این اتفاق در گذشته چندبار رخ داده است که با این یا آن نهاد دولتی یا خصوصی در مورد داوری همکاری کردهام و چون مشاهداتم من را به یقین رساند که آنها به نظر داوران احترام نمیگذارند و به اصطلاح کار خودشان را میکنند، در نوبتهای بعدی دعوت آنها برای مشارکت در داوری را نپذیرفتم. این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که تعلق جایزه به این رمان یا آن مجموعهداستان و غیره اصلا به معنای بیاهمیتبودن سایر آثاری که جایزه نگرفتند نیست. اعطای جایزه به آثار ادبی یکی از راههای اعتلای ادبیات است، نه بیفایدهدانستن سایر آثار.
گذشته از جنبه آموزشی مجموعه «داستان کوتاه در ایران» که بر کسی پوشیده نیست، این مجموعه در معرفی داستاننویسان روز ایران و نمونههای شاخص داستان کوتاه به مخاطب نیز نقشی مخصوص به خود بازی کرده است. این ویژگی در جلد چهارم این مجموعه که با محوریت داستانهای جنگ ایران و عراق در حال تالیف است، به سبب کلیشههایی که از این نوع داستان در ذهن مخاطب شکل گرفته، اهمیتی بیش از پیش مییابد. آیا در جلد چهارم نیز همان رویکرد جلدهای پیشین را مد نظر دارید؟
بله، همینطور است چون میخواهم رویکردی یکدست را در همه مجلدهای این کتاب حفظ کنم. لازم به توضیح میبینم که ما در مطالعات ادبی، به ادبیات جنگ آنگونه که شایسته بوده است نپرداختهایم. ژانر داستانهای جنگ از اواخر جنگ ایران و عراق آرامآرام در ادبیات ما شروع شد و بعد از خاتمه جنگ، زمانی که فراغت کافی برای بازنگری درباره رویدادهای جنگ هشتساله برایمان فراهم شد، نضج گرفت و تبدیل به یکی از جدیدترین حوزههای رشد در ادبیات داستانی ما شد. به هیچ دلیلی نباید از این ژانر غفلت کرد. حتی میتوانیم متقابلا بگوییم که به دلایل مختلف ضرورت دارد که به بازنمایی جنگ در داستانهای کوتاه و کلا ادبیات معاصر ایران توجه کنیم. بخشی از تاریخ و هویت ما در دهههای اخیر با رویداد بزرگ و تاثیرگذارِ جنگ گره خورده است. وقتی به ادبیات معاصر اروپا نگاه میکنیم، میبینیم که جنگ جهانی دوم هنوز در خاطره جمعی اروپاییان زنده است. نشانهاش این است که نویسندگان و فیلمسازانشان هنوز درباره جنگ جهانی دوم رمان مینویسند و فیلم سینمایی تولید میکنند. چرا ما نباید این جنبه از تاریخ معاصرمان را در ادبیات بازنمایی کنیم و بکاویم؟ به گمانم دو دیدگاه ظاهرا متباین اما درواقع همسو، دستبهدست هم دادهاند تا پژوهشهای ادبی در کشور ما آنچنان که باید به جنگ نپردازند. یکی دیدگاه ایدئولوژیک و رسمیای است که هدف خود را صرفا شکوهدادن به جنگ میداند و لذا به جنبههای ادبیِ این داستانها کاری ندارد و دیگری دیدگاه ایضا سیاسیای که اهمیت و ضرورت دفاع از کشور در جنگ را تشخیص نمیدهد و بنابر این کلا پرداختن به موضوع جنگ در ادبیات را لازم نمیبیند. به اعتقاد من، هر دو دیدگاهی که برشمردم در این زمینه باعث خسران در مطالعات ادبی شدهاند. آنچه ما نیاز داریم، همانا رویکردی علمی و مبتنی بر نظریههای ادبی برای کاویدن مضامین و تکنیکهای داستانهای جنگ است. این رویکرد نباید با ملاحظات سیاسی تعدیل شود، چون در آن صورت صبغه علمی خود را از دست میدهد.
در مجموعه «داستان کوتاه در ایران» به ارتباط برخی گونههای داستان کوتاه با نقاشی و شعر میپردازید، در کتابهای «گشودن رمان» و «گفتمان نقد» بخشهایی را به نقد فیلم اختصاص دادهاید، در بعضی جلسات در جایگاه یک منتقد ادبی به نقد فیلم پرداختهاید و حتی کتابی با عنوان «رمان پسامدرن و فیلم» تالیف کردهاید. این رویکرد میانرشتهای در ادبیات روز فارسیزبان مهجور مانده. با توجه به تالیفات و دغدغهای که در زمینه مطالعات فرهنگی دارید، نتایج این دورماندگی را چطور ارزیابی میکنید؟
من ادبیات را بخشی از گفتمانهای اجتماعی میدانم و لذا معتقدم مطالعات ادبی بدون در نظرگرفتن روششناسیهای دیگری که امکان شناخت این گفتمانها را به ما میدهند، مطالعاتی ناقص و کمفایده خواهد بود. خودم هم در آن نوع آکادمی تربیت شدم که بهعنوان تکلیف درسی موظفم میکرد با نگاهی میانرشتهای ادبیات را یاد بگیرم و تحلیل کنم. در دانشگاههای ما هنوز در برابر رویکردهای میانرشتهای مقاومت میشود و میگویند «اینکه دیگر ادبیات نیست»، اما در دانشگاههای کشورهای پیشرفته چندین دهه است که مطالعات فیلم، مطالعات ترجمه، مطالعات فرهنگی و حوزههایی از این قبیل راه خودشان را به مطالعات ادبی باز کردهاند. بهراستی، آیا تحلیل شخصیتهای رمان کمابیش همان کاری نیست که در تحلیل شخصیتهای فیلم سینمایی و سریالهای تلویزیونی انجام میدهیم؟ یا آیا فضاسازی موضوعی نیست که علاوه بر ادبیات داستانی، با تحلیل تاثیر رنگها در نقاشی هم انجام میدهیم؟ تجربه من موید این موضوع است که وقتی ادبیات به روشی میانرشتهای تدریس میشود، توجه و علاقه مخاطب هم بیشتر میشود. نه دورماندن، بلکه مقاومت فعالانه در برابر رویکردهای میانرشتهای در آکادمی ایرانی، پیامدهای زیانباری داشته که کمترینش بیعلاقگی دانشجویان به درسهایشان است. من تلاش کردهام این مافات را نه فقط در کلاسهایم، بلکه همچنین در کتابهایم تا حدی جبران کنم.
شما از سال ۱۳۷۱ در جایگاه استاد نظریه و نقد ادبی، عضو هیاتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی هستید. آکادمی در ایران به علت فاصله از ادبیات خلاقه و نظریههای ادبی روز، همواره مورد انتقاد بوده است. شما تا چه حد بحران نقد ادبی و بهزعم برخی، نارسایی ادبیات داستانی خلاقه را ناشی از این رویکرد دانشگاه میدانید؟
در کشور ما دانشگاه همیشه تافتهای جدابافته از جامعه محسوب شده است. روشنفکران به تحصیل در دانشگاه مباهات کردهاند، اما نتوانستهاند از آموختههایشان در دانشگاه برای بهبود اوضاع اجتماعی بهره ببرند. این وضعیت تا همین اواخر در رشتههای غیر علومانسانی هم وجود داشت، اما امروز میتوانیم بگوییم که در رشتههایی مانند داروسازی، نانوتکنولوژی، هوافضا و بسیاری از رشتههای علوم پایه و مهندسی وضعیت فرق کرده و دانشآموختگان دانشگاه توانستهاند با نوآوریهایشان برخی از نیازهای جامعه را پاسخ دهند. در علومانسانی اینطور نیست و نه فقط کسانی که در رشتههای ادبیات تحصیل میکنند، بلکه دیگرانی هم که فلسفه و تاریخ و انسانشناسی و غیره میخوانند نتوانستهاند شکاف بین دانشگاه و جامعه را در حوزههای مربوط به خودشان پر کنند. در زمینه نقد ادبی هم وضعیت دقیقا همین است. ادبیات معاصر و ژانرهایی مانند ادبیات داستانی هنوز جایگاه و اهمیت شایسته خودشان را در برنامههای درسی مصوب پیدا نکردهاند و بخش بزرگی از آنچه در دانشگاه به دانشجویان آموزش داده میشود، عملا در هیچ حرفهای به کار آنان نمیآید. اگر نظریه و نقد ادبی به روشی علمی به دانشجویان علوم انسانی و بهخصوص دانشجویان رشتههای ادبیات آموخته بشود، فارغالتحصیلان این رشتهها میتوانند با پژوهشها و مقالاتشان، در وضعیت کنونی ادبیات تاثیر بگذارند و حتی سمتوسوی آن را تغییر بدهند. پرواضح است که آگاهی از نظریه و نقد ادبی میتواند به صناعتمندترشدن داستانهای نویسندگان ما هم کمک کند. دانشگاه میتواند برای رسیدن به این هدف نقش بسزایی ایفا کند که تابهحال به علت غرقهشدنش در موضوعات نامرتبط به ادبیات امروز از آن غفلت کرده است. البته دانشجویان منتظر دانشگاه نماندهاند. آنها وقتی میبینند آموختههایشان در درسهای مصوب و رسمی کمکی به فهم ادبیات نمیکند، با شرکت در کارگاههای خارج از دانشگاه میکوشند آن ضعف یا خلأ را برطرف کنند. اکثر کسانی که در کارگاههای خود من شرکت میکنند دانشآموختگان دورههای فوقلیسانس و دکتریاند که بهرغم داشتن مدرک تحصیلی این نیاز را در خودشان حس میکنند.
تاثیر تدریس شما بر شاگردانتان از استقبالی که از کلاسهای دانشگاه، دورههای آزاد و سخنرانیهای شما به عمل میآید، روشن است؛ اما پرسش من به روی دیگر سکه تدریس بازمیگردد. اینکه تدریس بر خود شما و آثارتان چه تاثیری داشته است؟
تدریس تخدیرکننده روح و روان آن کسانی است که میخواهند وظیفه خودشان را شرافتمندانه و به بهترین شکل انجام دهند. اگر شما کارتان را مطابق با آنچه موظف هستید انجام دهید، اکثر مخاطبان کلاسهای رسمی از شما ناخرسند و ناراحت میشوند. آنها بیشتر آن نوع استادانی را میپسندند که حرف چندانی برای گفتن ندارند و با پخشکردن مقاله بین دانشجویان دورههای تحصیلات تکمیلی، فقط مینشینند تا دانشجو به قول خودشان کنفرانس بدهد. خیلی مواقع این استادان اصلا همان مقالاتی را که به دانشجو دادهاند، خودشان نخواندهاند. دانشجو میبیند با حفظکردن و بازگفتن عین جملات یک مقاله و شرکت در یک امتحان سرتاپا فرمالیته، نمره عالی (اغلب بین ۵/۱۸ تا ۲۰) میگیرد. این نهایت خواسته اکثر دانشجویان است. اما کافی است که شما بخواهید موضوعی را واقعا یاد بدهید. آنگاه بلافاصله با مقاومت اکثر مخاطبانتان روبهرو میشوید، چون آنها در کلاسهای دیگر عادت داده شدهاند به اینکه شنونده صرف باشند، فکر نکنند، ذهن تحلیلی نداشته باشند و عین حرفهای استاد را در ورقه امتحان بازنویسی کنند. بارها اتفاق افتاده که وقتی دانشجو سوالی کرده و من پاسخ دادهام، بلافاصله از من عذرخواهی کرده است. اوایل نمیفهمیدم که چرا عذرخواهی میکنند. بعدها متوجه شدم که در اکثر کلاسها هرچه دانشجو بگوید استاد صرفا بر آن مهر تایید میزند تا دانشجو از استاد «راضی» باشد. لذا وقتی من سوالی را با صرف وقت بهطور کامل جواب میدهم، یا وقتی منبعی برای مطالعه بیشتر به دانشجو معرفی میکنم، سوالکننده گمان میکند که من از او ناراحت شدهام و درواقع بهزعم خودش با معذرتخواهی تلاش میکند ناراحتیای را که تصور میکند در من ایجاد کرده برطرف کند! این حاصل تربیتشدن در نظام دانشگاهی ماست. در چنین وضعیتی، مخاطبان واقعی من درواقع آن اقلیت کوچک اما فرهیخته و جدیای هستند که حتما در هر کلاسی پیدا میشوند و واقعا میخواهند چیزی بیاموزند. من برای آنها احترام قائلم و تمام تلاشم را میکنم که نیازهای علمیشان را پاسخ دهم. همانها بهترین مشوقان غیرمستقیم من برای نوشتن کتابها و مقالاتم هستند. وقتی مراجعه میکنند و درباره نکاتی از نوشتههایم با من صحبت میکنند، متوجه میشوم که با این نوشتهها به فکرکردن سوق داده شدهاند، نه فقط فکرکردن درباره این یا آن اثر ادبی، بلکه فکرکردن درباره زندگی خودشان و جهان پیرامونشان. این نهایت خواسته من است، اینکه مخاطبانم قدرت تفکر انتقادی را پیدا کنند. در کتاب «نقد ادبی و دموکراسی» این موضوع را مفصلا توضیح دادهام که نقد ادبی ربط مستقیمی با تفکر انتقادی دارد و ظرفیت ما انسانها برای مدارا و شنیدن سخن «دیگری» را بیشتر میکند. تدریس خارج از مجاری رسمی، یعنی در کارگاههای آزاد، به مراتب ارضاکنندهتر است چون کسانی که به آن کارگاهها میآیند کلا انگیزههای متفاوتی دارند. دنبال مدرک تحصیلی و عنوان و از این قبیل نیستند. میخواهند چیزی بیاموزند که در درجه اول پاسخگوی نیازهای روحی و روانی خودشان باشد و بعد هم عملا به کارشان بیاید. بارها کسانی را دیدهام که هر هفته از شهرستانهای دور به کارگاههایم میآیند. رنج سفر چندین ساعته در این جادههای مرگبار را به جان میخرند تا دو ساعت در کارگاه باشند و دوباره به شهر خودشان برگردند. خیلی از آنها مهندس و متخصص علوم آزمایشگاهی و مدیر و عضو هیاتعلمی و غیره هستند، اما از سر عشق به ادبیات و فهم نقادانه جهان به این کارگاهها میآیند. این اشخاص بسیار قابل احتراماند و خودشان نمیدانند که نوشتهشدن مقالات من چقدر مرهون دمخورشدن با آنهاست.
شما همیشه از مقایسه و اظهارنظرهای حاشیهساز دوری کردهاید. این در حالی است که سابق بر این، حتی در میان آکادمیسینهای ایرانی، منتقدانی داشتهایم که اظهارنظرهای جنجالسازشان هنوز در کتابها، مطبوعات و اذهان باقی مانده است. پرسش من این است که رویکرد شما ناشی از ویژگی شخصیتی شماست یا به برداشتی که از نقد ادبی دارید مربوط میشود؟
قلم برای من حرمتی دارد که باعث میشود اصلا نتوانم آن را برای آن نوع کارهایی که شما به درستی از آنها با عنوان «حاشیهسازی» یاد میکنید، به کار ببرم. من در بهترین حالت پژوهشگر نقد ادبی و مطالعات فرهنگی هستم و بهتر است بکوشم کار خودم را به بهترین نحو انجام دهم. کسانی که برای خودشان رسالتهای سیاسی و غیره قائل هستند البته ممکن است راهوروش دیگری را بپسندند. تفکر نقادانه به روش خاص خودش مخاطب را تحتتاثیر قرار میدهد و نیازی به جنجال و حاشیهسازی نیست. همان مباحثی که با رویکردهای مختلف نقد درباره وقایع این داستان و آن فیلم بحث میکنم، زنجیرهای از تفکر را در مخاطب ایجاد میکند. مقصودم از «زنجیره» این است، که به تفکر ختم نمیشود، بلکه تفکر نقطه آغاز کنش ایجابی برای درانداختن طرحی نو است. فکرکردن به ادبیات ما را به صرافت فکرکردن به زندگی واقعیمان میاندازد. تحلیل موقعیتها در داستان و رمان، نطفه تحلیل موقعیتهای واقعی در زیستجهانی است که ما خود بخشی از آن هستیم. نقد ادبی راهی برای فهم جهان و تغییر آن است.
آرمان
1 Comment
بهزاد
عنوان این مطلب خیلی جالبه، چون ایشون دقیقن خودش یکی از بی مداراترین ها و بداخلاق ترین آدمهائیه که من میشناسم. از اون آدمها که فکر میکنن دنیا بهشون به خاطر کتابهایی که خوندن بدهکاره.